1400/09/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
بیان ششم برای اثبات دلالت صحیحه أولای زراره بر حجیت استصحاب مطلقا و این که این جمله مبارکه «فأنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک» دلالت بر حجیت استصحاب مطلقا میکند این است که در اینجا مجموعهای از قرائن؛ داخلی و خارجی وجود دارد که مقتضای آن کلیت است. حالا به یکی از دو نحو؛ یا به اینکه مجموع این قرائن من حیث المجموع این اقتضاء را دارد و یا اینکه نه، کل واحد منها مستقلاً، یا لااقل علی سبیل التفریق؛ بعضیهایش مستقلاً و بعضیهایش به ضمیمه بعض آخر؛ این دلالت بر تعمیم و کلیت میکند. تصریحی حالا در کلمات که ما مراجعه کردیم به این دو جهت، به این سه جهت که نیست ولی بعید نیست که بخواهند بفرمایند روی هم رفته مثلاً که همان احتمال اول باشد. مجموع قرائنی که در کلمات اعلامی که مراجعه کردیم به کلمات آنها هشت قرینه هست که در بعضیاش توافق دارند در بعضیاش هم متفرد هستند بعضی از اعلام.
قرینه أولی قرینهای است که محقق عراقی بیان فرموده، در غیر کلام ایشان هم شاید هست و آن این است که «قضیة العلیه مناسبة لتعمیم الیقین غیر المنقوض لکل یقین» این است که بالاخره این جمله در مقام تعلیل است و فرض اولی هم که داریم راجع به او صحبت میکنیم همین بود که جزاء مقدر است و محذوف است و این «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» این علة تعلیلٌ قام مقام الجزاء، و یا اینکه اگر جزاء هم محذوف نباشد آن احتمال که این تعلیل برای آن لا هست. لا حتی یستیقن، آنوقت این تعلیل برای آن است، فرقی نمیکند که آن جزای محذوف یا همین است یا شبیه این است مثلاً یا ...
خب حالا مدعای این بزرگوار این است که خود نفس در مقام علت بودن تناسب دارد با اینکه گسترده باشد نه اختصاص داشته باشد. پس باید گفت آن یقین غیرمنقوض، یقینی که نهی فرمودهاند که نقضش نکن یا آن یقینی که لا ینقض بنابراین که بتوانیم اینجا جمله نافیه بگیریم، اگر چه با ذیل تناسب ندارد؛ آن یقینی که فرمودند نقض نکن یا نقض نمیشود چون در مقام تعلیل است و علت است این مناسب است با اینکه مطلق باشد. هر یقینی به هر چیزی تعلق گرفته باشد مقصود باشد نه به یقین متعلق بهخصوص وضو، این قرینه أولی است که محقق عراقی در مقالات فرموده، خب این قانع کننده که نیست بهخصوص اگر مقصود این باشد که خودش مستقلاً قرینه هست. بله، با تعلیل تناسبش با کلیت درست است. مخصوصاً اگر حالا بعد خواهیم گفت که شکل اول باشد مثلاً و الا اگر خود آن چیزی که در صغری هست بخواهد تکرار بشود این مثل مصادره به مطلوب میماند. کبری و تعلیل معمولاً تناسب دارد که یک امر عامّه باشد. اما اینکه دیگه نه اینکه هر چی کلیتر مناسبتر و بخواهد...؛ خب دائرمدار واقعیت است. ما چه میدانیم واقعیت چه جوری است که بخواهیم بگوییم ...، خب مگر اشکال دارد بفرمایند «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالوضوء بالشک»، این هم کلی است. یا «ولا ینقض الیقین بالوضوء بالشک» این شک از ناحیه هر ناقضی، احتمال هر ناقضی پیدا شده باشد. خود آن کلی است دیگه، مگر این غیرمناسب است که ما بگوییم اگر این را اراده کرده باشد مولا؛ یک امر غیرمناسبی است، استهجان در سخن است مثل اینکه، پس بنابراین قرینه میشود به دلالت اقتضاء که آن را اراده کرده، آن تناسبش بیشتر است و این تناسبش کمتر است یا اصلاً آن مناسب است، این غیرمناسب است. پس بنابراین خروجاً للکلام عن ال مثلاً استهجان بگوییم که ...
س: خب آن مصادره به مطلوب را چهکار میکنید؟ چون آن چیزی که توی قیاس اول کلیت در موردش ؟؟ دارد
ج: حالا میآییم میگوییم.
س: همان حدوسط است که کل بر سرش میآید. هذا عالم و کل عالم یجب الشمول؟؟ فهذا یجب ؟؟
ج: بله، نه، یک حد وسطی هم ...
س: آن کل ...
ج: نه، آنکه؛ یعنی حدوسطی که در همین است. مقید باشد به همان که اصغر از ...
س: اینجا اینطوری میشود دیگه؛ یقین به وضوء و کل یقین و هذا اینطور، شکل اول بخواهد بشود باید اینطور بشود.
ج: این یقین به وضوء است. این آقا یقین به وضو دارد و یقین به وضو لاینقض، خب تعلیل نمیخواهد بکنی؛ خب همینطور بگو لاینقض، تعلیل برای چی میکنی؟ میگویم تعلیل مصادره به مطلوب یعنی همین، مقصود همین است. یعنی به خودش داری تعلیل میکنی ...
س: درست است. ولی آنوقت قیاس شکل اول بخواهد بشود کل باید اداة کل بر سر چی در بیاید؟
ج: بله، بر سر حد وسط در میآید.
س: بر سر همان حد وسطی که تکلف؟؟
ج: بله، بله، بله.
س: آقا این با این بیان اخیر شما سازگار نیست آخه، شما فرمودید ما یک کاری میکنیم که هم مصادره به مطلوبِ نباشد هم تعمیم برداشت نشود. من میگویم چه جوری است آخه؟
ج: بله، گفتیم اگر کلی نباشد این اشکال پیش میآید اما به یک شکلی اگر کلی باشد که نگفتیم.
س: خب ما همین را ایراد داریم محضرتان ...
ج: اگر کلی باشد یعنی کل ...
س: کلی میگویم کلی بر سر حدوسط در میآید ؟؟
ج: میدانم، آن حدوسط آگر همان حدوسط جزئی باشد که قائم به این اصغر است این کلیت ندارد ...
س: کلی توی بقیه اجزاء کافی نیست ...
ج: اما اگر بگویی نه، این حدوسطی که قائل به اصل ؟؟
س: کلی را توی شک دارید درست میکنید. این کافی نیست. کلی باید بر سر همان حدوسط در بیاید.
ج: میآید آقای عزیز! فلذا باید آن کلی باشد. اما اگر نفس آن چیزی باشد که قائم به اصغر است ...
س: میدانم، این دوتا استدلال است. یکی مصادره به مطلوب است یکی ماهیت قیاس شکل اول است.
ج: نه آقا؛ ما به شکل اول کار نداریم.
س: توی ماهیت قیاس شکل اول ...
ج: کار فعلاً به شکل اول کار نداریم.
س: حاج آقا؛ سید اشکالشان این است. میگویند که چهطور تصویر؟؟ ...
ج: آقا؛ بگذارید توی را حضرت عباس یک خرده جلو ببریم. حالا اینها چیزهایی است ...
س: میخواهم عرض کنم مؤید شما هستم تصور دارد.
س: تأیید را ولش کن ...
س: ؟؟ اول یعنی موجر بودن صغری کلیت کبری، کلیت کبری یعنی کل قضیه کبری باید کلی باشد و در اینجا لاینقض الیقین بالوضوء ابدا؛ درست است ابدا در آخر آمده اما کل جمله لاینقض العام؛؟؟ همین شخص ...
ج: اینکه کلی است بله ..
س: صدور؟؟ ابدا، کلیت کبری حفظ شده،
س: نه، این مطلب دیگری ؟؟
س: و کلی کبری درست است که کل عالم به اداة بر کل جمله در میآید. ابدا اینجا کل جمله را حول میگردد؟؟
ج: حالا به ابدا فعلاً نرسیده، فعلاً ...
س: نه، نه، من یک چیز دیگر را میخواستم عرض کنم. حالا ...
س: ؟؟تصویر به فرمایش اول؟؟ حاج آقا ...
ج: خب این، پس این تناسب این کلیت با تعلیل اگر اصلش را بپذیریم. اما این نیست که هر چی کلیتر باشد، هر چی تعمیمش بیشتر باشد انسب است. علاوه بر اینکه این بیش از یک مظنهای اگر قبول هم بکنیم ایجاد نمیکند و اینجور نیست که ایجاد ظهور بکند و این مظنهها هم که حجت نیست و برمیگردد به استحسان در ظهورات که این استحسان در ظهورات هم همانطور که در محل خودش گفته شد حجت نیست.
س: شما غمض عین کردید الان در اشکال قبلی؟
ج: بله؟
س: غمض عین کردید از اشکال قبلی یعنی اگر قبول کنیم که ؟؟
ج: بله، دیگه ما اگر هم قبول کنیم اول انکار میکنیم که نه چنین اوسعیت ؟؟
س: ؟؟
ج: بله، ثانیاً اگر هم فرضاً باشد ...
س: که کلیت یعنی در این باب ...
ج: بله، یعنی هر چی أوسع باشد أولی است.
س: آهان! این را تسلم ؟؟ میکنیم ...
ج: بله، که آقاضیاء خواسته بفرماید میگوییم خب این لا یوجب الا الظن؟ اما ظهوری بخواهد ایجاد بکند آدم میگوید بهتر است اینجور اراده شده باشد. مظنون میشود نه اینکه محرز میشود که اینجور اراده...، چون به آن هم که تناسب دارد. بیتناسب با آن هم که نیست با اینکه کلیت اینقدر نباشد و این برمیگردد به همان ترجیح و استحسانات در لغت که مثل آن مباحثی که اصول قبلیها بیان میشده که «اذا دار الامر بین الحقیقة و المجاز» کدام مقدم ..، «اذا دار الامر بین الاشتراک اللفظی و الاشتراک المعنوی» کدام مقدم است؟ که براساس این استحسانات و ظنیّات؛ اینها عمل میفرمودند که دیگه اصول متأخره اصلاً اینها را حذف کردند و آقای آخوند در کفایه سه چهار خط فرمودند. با استحسان نمیشود، اینها استحسانیات است. نمیشود ظهور درست کرد با اینها. یک بخش شاید عمدهای یعنی حدود چندین ورق مثل مثلاً قوانین و فصول و کتابهای آنجوری در همین باب است که این دوران امر بین اینها خواستند با اینها...، بعد دیگه بعدیها اصلاً اینها را حذف کردند که اینها درست نیست.
قرینه دوم: قرینه دوم باز فرمایش مقالات است که این قرینه اول در کلام مصباح الاصول و شیخنا الاستاد نیست. توی بعض کلمات غیر از محقق آقاضیاء وجود دارد که جوابش همین است که عرض کردم.
قرینه دوم فرمایشی است که آقاضیاء بعد از فرمایش اولش فرموده که در خصوص تعلیل به شکل اول است که ایشان میفرماید ظاهر این تعبیر و این کلام این است که امام سلام الله علیه میخواهند بنحو شکل اول استدلال کنند. یک صغری بیاورند، یک کبری بیاورند و در شکل اول اینجوری اینجوری است که آنچه در صغری ذکر میشود یکی از جزئیات و مصادیق آن چیزی است که در کبری ذکر میشود. آنوقت کبری باید کلی باشد. قانون شکل اول این است که کبری باید کلی باشد. آنوقت این کلیتش آیا یک کلیت محصور است یا یک کلیت وسیع است؟ میفرمایند به ضمیمه اینکه خود صغری در اینجا مقصود؛ آن وضوء شخصی که سائل آمده سؤال کرده و من ؟؟ آن نیست و الغاء خصوصیت میشود. بلکه یعنی هر کس اینجور وضوئی داشت و شک کرد و یا خودش در قضایای دیگر، وقتهای دیگر خصوصیت وضوء شخصی که برایش در یک واقعه خارجیه پیش آمده ولو آن را آمده سؤال کرده؛ اما این مورد نظر نیست لا سائلاً و لا مسئولاً عنه علیه السلام؛ بلکه کلی مقصودش است. همینجور که صغری یک صغرایی است که از آن الغاء خصوصیت میشود و یک امر کلی مقصود است بنابراین کبرایی هم که اینجا گفته شده به مناسبت شکل اول است. یک امر کلی است. حالا عبارتشان را هم بخوانیم. بعد از آن قبلیِ میفرمایند «مضافا الی ظهور التعبیر» البته تعبیر را توی کروشه گذاشتند چون این مقالات سابق خیلی عجیب غریب است، خیلی غلط غلوط دارد که یک فهرست بلندبالایی هم اینجا هست دیگه که آن اینقدر غلط دارد که اینها خیلی جاهایش را به حدس و گمان درست کردند و آنها را گذاشتند توی کروشه، حالا ممکن مضافاً الی ظهور الکلام باشد یا ظهور التعبیر باشد. «فی کونه فی مقام اعطاء شکل الاول من القیاس، المناسب لکلیت الکبری بالنسبة الی مغزاه» نوشته که اینجا از آنجاهایی است که نمیدانم چی درست است. «بالنسبة الی صغری الذی هو من جزئیاته غالباً بضمیمة ظهور الصغری فی بیان حکم کلیت الیقین الوضوء لا خصوص وضوئه الشخصی لظهور امثال هذه الخطابات فی الغاء امثال هذه الخصوصیات». خب این هم قرینه دومی است که این بزرگوار اقامه فرموده که ما لا نفهم؛ یعنی ما بیخود گفتم. بنده لا افهم ...
س: نه، ما ؟؟
ج: خب این، خب کجایش آخه؟ حالا درست است. آنچه که در صغری فرمودند درست است. که مسلّم آن خصوصیت آن وضوء شخصی خارجی مدنظر نیست و الغاء خصوصیت میشود. مثل جایی که میآید میگوید «اصاب ثوبی دم رعاف»، خب این یک ثوب خاصی بوده، این معلوم است که این ثوبِ به خصوصیته مقصودش نیست. حالا یک ثوب دیگرش باشد، یک ثوب دیگرش باشد یا مال کسی دیگر باشد ...
س: منظورتان چیه مقصودش نیست؟
ج: یعنی اینکه از باب مثال است.
س: الغاء خصوصیت نیست؟؟
ج: یعنی اینکه از باب مثال است.
س: نه، نه، ببینید حاج آقا؛ بله، از باب مثال است اما شارع آیا مثال را دارد توضیح میدهد تا من بعداً؟؟ به عدم؟؟ حکم قضای متعهد؟؟ متحد؟؟ الماهیات را بفهمم دیگه، درست است؟
ج: قهراً جواب طبق سؤال است. سؤال از این نمیکند که؛ پس جواب امام هم عام است.
س: یعنی الغاء خصوصیت ...
س: الان حاج آقا؛ کسانی که میآیند از شما سؤال میکنند؛ شما به عنوان فقیه و شما باید قضیه کلیه شارع را جواب بدهید، آیا اتفاقاً اولاً و بالذات نمیآید قضیه مشکله خودش در قضیه شخصیه را سؤال بپرسید؟
ج: چرا ...
س: خب، بعداً ما به خاطر اتحاد در حکم قضایای متحد الماهیه ...
ج: همین را داریم میگوییم.
س: ولی مشکلهای نیست.
س: این هم الغاء خصوصیت میکند. اما پس باز ...
ج: میگوییم یعنی مراد جدیاش این نیست. وقتی میآید میگوید آقا؛ من مثلاً حواسم نبود یک کسی گفت که میروی فلانجا؟ گفتم بله، آیا این نماز من را باطل میکند؟ به او میگوییم سجده سهو بکن، نه، نماز تو باطل نیست؛ سجده سهو...، خب درست است. این از آن بله آن واقعه خاصه دارد سؤال میکند ولی آن هم هدفش این نیست که فقط این بله، اما یک نماز دیگر اگر اشتباهی گفتم بله؛ آن حالا سؤالم نیست. یا اگر یک کس دیگری گفت سؤالم نیست ...
س: اما این لا ...،
س: یعنی اصلاً مشکلهای این خصوص نیست؟؟
ج: پس ...
س: مراد میگوید خصوص هست ...
ج: وقتی مراد روشن است دیگه معطلش نشویم.
س: مراد آخه میخواهد این نتیجه را بگیرد. شما تسلم میکنید میگویید ما میفهمیم، قبول میکنیم. ما این را نمیفهمیم.
ج: نه، اینکه در صغری الغاء خصوصیت میکند درست است. اما اینکه کبری خب باید کلی باشد قبول؛ اما باید کبرایش اینقدر بزرگ باشد که همه جا را بگیرد. اگر اینجوری باشد لا تنقض ال، فإنّه علی یقین من وضوئه در اینجا که به واسطه شک در نوم شک کرده «و لا ینقض الیقین بالوضوء بالشک (در هر جهتی، به هر جهتی) ابداً» این کبرای شکل اول درست نمیشود؟ این شکل اول درست نمیشود؟ خب درست میشود.
س: یعنی قبول ندارید در شکل اول توسعه باید در ناحیه موضوع باشد؟
ج: بله؟
س: توسعه باید در ناحیه همان حد وسطی باشد که ...
ج: چرا ...
س: آخه الان اینجوری باید بشود دیگه، باید یقین ؟؟ همان عرض قبلیام هست. یعنی اگر گفتیم یقین به وضوء باید کل یقین، این کل باید بر سر یقین در بیاید ...
ج: بله ...
س: نه اینکه بحسب شک، کلیت را بحسب شک تصحیح نکنید. شما دارید اینکار را میکنید الان ...
ج: نه،
س: میفرمایید هر شکی باشد. اینطور فرمودید الان ...
ج: نه، نه، نه ...
س: کلیت را اصلاً یقین ؟؟ روی فرمایش آقا؛ نه اینکه بگویید این کبری را ما قبول نداریم که در قیاس شکل اول باید کل بر ادوات کل باید بر سر حد وسط در بیاید. اگر اینجوری است بفرمایید؟؟
س: در قیاس شکل اول کلیه بودن کبری شرط است ولی صغری هم نسبت به کلیه بودن لا بشرط است دیگه ...
ج: بله، لا بشرط است. درست است.
س: عیناً همان کلیهای که در صغری آمده در کبری هم تکرار ...
ج: نه، درست است. در صغری ما لازم نداریم که حتماً الغاء خصوصیت در آن باشد ولی اینجاها جاهایی است که حتماً هست و ایشان این را خواسته چون یک الغاء خصوصیتی در آنجا میشود و یک کلیتی برایش پیدا میشود این را مؤید یا قرینه بگیرند که در کبری هم باید یک کلیتی در نظر گرفته بشود. این را؛ فلذا فرمود بضمیمة اینکه آنجا روی الغاء خصوصیت میشود. جوابی که خدمت ایشان این است که اگر ما در کبری اینجا را یقین به وضوء قرار بدهیم، یقین به وضوء بدون قید و شک را هم اعم قرار بدهید مگر کلیت کبری محقق نمیشود که شما میفرمایید که خب کبری، کبری محقق میشود و استفاده تعمیم هم نمیشود. آن تعمیمی که مدنظر است که یقین به هر چیزی غیر از وضو. نه، یقین به وضو به هر وضوئی این لا ینقض بالشک به هر ناقضی ...
س: یعنی حاج آقا؛ شما به این میگویید شکل اول این مثالی که من میزنم؟ هذا عالم و هذا العالم یجب اکرامه به انواع اکرامات فهذا یجب اکرامه به انواعه؛ این قیاس شکل اول نمیشود در حالی که؟؟، ببینید؛ شما دارید کلیت را از ناحیه شک درست میکنید در حالی که از شکل اول ...
ج: نه آقای عزیز! از ناحیه شک درست نمیکنیم.
س: چرا دیگه، دارید میفرمایید انواع شک دیگه، خودش را دارید ؟؟ ببینید ...
ج: آنکه نافی این نیست.
س: بابا خودش را دارید ...
ج: بابا آنکه نافی ...
س: ؟؟ نمیدهید دیگه ...
ج: دقت نمیکنید. میگویم آنکه نافی این نیست که میگوییم شک از هر جهت، یقینتان هم به وضوء، کل یقینٍ به وضوء ...
س: خب میدانم. قرار شد این توسعهای که در ناحیه صغری وجود دارد خودش؛ آقاضیاء این را میگوید. میگوید اینمقدار توسعه که توی صغری وجود دارد خودش ...
ج: نه آقای عزیز! آن توضیح داد ایشان که آنکه آمده یک وضوء خارجی شخصیای که با یک شک در نوم خارجی شخصی شک در آن کرده آن را دارد سؤال میکند ظاهر امر این است. ولی این الغاء خصوصیت میشود.
س: پس صغری این نیست.
ج: پس صغری یعنی چی دارد سؤال میکند؟ من اگر «فإنّه علی یقین من وضوئه» یعنی یقین به وضو دارد. خب، حالا کبری چیه؟ هر یقین به وضوئی؛ «کل یقین بالوضوء لا ینقض بالشک فی أیّ ناقض»، این شکل اول نیست؟ هست. کلیت کبری نداری؟ داری. پس لازم نیست ما بگوییم کل یقینٍ لا ینقض؛ بگوییم که یعنی کل یقین بکل امر من الامور؛ نه، بالوضوء، «کل یقین بالوضوء لا ینقض بأی شک» لازم نیست بگوییم کل یقین بالوضوء بغیر الوضوء؛ تا اینکه آقای آقاضیاء بخواهد این را قرینه قرار بدهد. ما که نمیگوییم کل سر حدوسط در نمیآید.
س: میدانم آخه، آخه توسعه در صغری چی شد؟ ما عرضمان این بود. ؟؟توسعه در صغری پس چی شد؟ آقاضیاء حرفش این است. میگوید توسعه در صغری وجود دارد. این مقداری که شما دارید می گویید. کل یقین به وضوء توی صغری وجود دارد خودش، تازه کبری باید توسعه بیشتری بدهید.
ج: نه آقای عزیز!
س: چرا، حرفش این است آقاضیاء ...
ج: نه آقای عزیز! دقت نمیکنید.
س: بابا آخه این مقداری که شما دارید میگویید؛ توی صغری هم وجود دارد.
ج: لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم نه آقای عزیز....
س: حالا اگر بگوییم «کل انسان ناطق و کل ناطق ضاحک» بعد نتیجه بگیریم «کل انسان ضاحک» این شکل اول نیست؟ شکل اول است، لازم نیست توسعه بیشتر است، کل انسان ...
ج: همین را داریم جواب میدهیم دیگر. من نمیدانم امروز چه خبر شده توی عالم.
س: حاج آقا شما صغری را اینجور بفرمایید «کل من کان علی وضوءٍ ثم حُرّک فی جنبه شیءٌ فانه علی یقین من وضوئه و کل من کان علی یقین من وضوء لا ینقض یقینه بای شیء من الشیء» این درست است دیگر، حد وسط عیناً تکرار شده در هردوتا هم کلیت دارد.
ج: کلیتی که در صغری ایشان فرمودند این هست که حتی به غیر نوم هم نمیخواهد بگوید در صغری میخواهیم تجاوز بکنیم یعنی یقین به وضو که در اثر شک در ناقض که همان نوم باشد این را میگوییم، این الغاء خصوصیت که میکنیم یعنی این را از این جزئیِ خارجی بودن درمیآوریم به سنخ خودش توسعه میدهیم، میگوییم یعنی چی؟ یعنی «فانه علی یقین من وضوئه» یعنی همین وضویی که وضوء آن علی شک در ناقض آن کرده ...
س: این عمل خارجی مدنظر نیست ...
ج: این خارجیِ در نظر نیست، فلذا اگر یک روز دیگر هم همینجور شد همان است نه اینکه به یک چیز دیگر شک کرد، به یک ناقض دیگر شک کرد که مثلاً بول کردم یا بول نکردم یا کذا یا کذا نه، فقط در همین محدوده الغاء خصوصیت میکند؛ پس این جزئیِ خارجِ خارجِ جارجی مدنظر نیست این توسعه میدهیم. آنوقت کبرای ما میآید یک کبرای اعمی میشود، هم این ناقض هم غیر این ناقض هم یقین این یقین، یقین به این وضو هم یقین به وضوء آخر، آن وضوی آخر وضوء اصلی باشد، تجدیدی باشد هرچی میخواهد باشد همهی اینها را دیگر شامل میشود. پس بنابراین این هم که آقاضیا فرموده که شکل اولش نه باید اول اینجور باشد هیچ أیّ دخالةٍ در اینکه ما بگوییم این کلام ظهور پیدا میکند در یک کبرایی که اوسع باشد از آنچه که در مقام برای اثبات این صغری احتیاج به آن داریم ...
س: آنوقت اگر صغری گفت نوع الغاء خصوصیت میشود چی؟ قبول بکنیم ...
ج: بله؟
س: اگر صغری را به این نحوی که ما از آن یکجور دیگر الغاء خصوصیت میکردیم غیر از فرمایش حضرتعالی، اگر صغری را ما یک الغاء خصوصیت درست و حسابی کردیم نه فقط از ؟؟؟ خارجی، گفتیم نوم هم خصوصیت ندارد، یعنی همان الغاء خصوصیت که شما توی کبری میکنید کسی گفت واقعاً سؤال زراره الغاء خصوصیت اینچنینی دارد، آنموقع کبری را معلوم میشود ببرید یک پله بالاتر ...
ج: خیلی خب اگر اینجوری هم گفت یعنی چی؟ یعنی الغاء خصوصیت یعنی چی؟
س: از کجا این شکل اول ....
ج: یعنی چی؟
س: ؟؟؟
ج: نه یقین به وضو، نه نه ...
س: ؟؟؟
س: نه کلیت باید توی موضوع یک پله بالاتر باشد برای اینکه تکرار میشود ...
ج: آقای آقاضیا نمیخواهد بگوید که ما در صغری ....
س: ؟؟؟
ج: ببینید آقاضیا نمیخواهد بفرماید که در صغری الغاء خصوصیت میشود نسبت به وضو و بخواهد بگوید «فانه علی یقین من وضوئه» از باب مثال ذکر کرده، یعنی «یقیناً بالشیء» ...
س: حالا اگر کسی بگوید چی؟
ج: اگر بگوید بله اگر بگوید کبری باید کلی باشد، ولی ایشان اینجوری نگفته ...
س: ؟؟؟ چون به همان مناطی که آنجا میکند چه فرقی است بین صدر و ذیل روایت که فرقی نیست، چطور آنجا الغاء خصوصیت میکنیم؟ اینجا هم میکنیم ...
ج: کجا؟
س: عرفاً وقتی دارد سؤال میکند از یک ناقض میگوید، همه میگویند دیگر، بعضی نواقض که فرقی ندارد که....
ج: نه نه نه ناقض وضو، پس از وضو دارد سؤال میکند، آیا از خارج از وضو هم دارد سؤال میکند؟
س: یعنی همین دیگر، یعنی همان الغاء خصوصیت ....
ج: پس برای الغاء خصوصیت که میکنیم در ناحیهی وضو هست، در ناحیهی نواقض وضو هست نه اینکه از خارج از وضو هم دارد ...
س: خب میدانم آنوقت کبرای کلیاش چی میشود آنوقع؟ اگر اینطوری الغاء خصوصیت کردیم قبول کردیم ...
ج: اگر وضو باشد؟
س: اگر همان الغاء خصوصیت که الان شما توی کبری آوردید ما توی صغری آوردیم، آنموقع کبری باید ...
ج: ما توی کبری این الغاء خصوصیت نبردیم ...
س: نه که گفتید کل یقین است در باب وضو. آخر شما صغری را اینطور ...
ج: بابا میگوییم الف و لام عهد است دیگر. الف و لام کبری عهد به آن چیزی است که در صغری ذکر شده اگر کسی اینجوری بیاید بگوید. حالا میآید ایشان میگوید که چی؟ میآید میگوید خب ما میگوییم که عهد باشد مگر کلیت کبری محفوظ نمیماند؟ مگر شکل اول باز درست نمیشود؟ اگر الف و لام کبری الف و لام عهد باشد مگر شکل اول درست میشود؟ خب درست میشود. پس چرا شما میفرمایید که به قرینهی این جهت باید ...
س: آخر حاج آقا یک فرمایش آقاضیا فرمود، فرمود و غالباً این از جزئیاته، جزئیاته یعنی اینکه نهتنها باید کبری کلی باشد بلکه باید اوسع هم باشد، ایشان فرمود «و غالباً کان من جزئیاته» که این هم قرینه قرار میگیرد ...
ج: نه نه، غالباً چون گاهی ممکن است از ملازمات و لوازم و اینها استفاده بشود اینجا اینجور است ...
س: اصلاً این هم جوابش همین است دیگر بله، یعنی لازمهی شکل اول فقط کلیت ...
ج: همیشه کلی یا فرد نیست.
خب این هم قرینهی دوم است که... فلذا ایشان هم ببینید «بضمیمة ظهور صغری فی بیان حکم کلیة الیقین بالوضوء» نگفته «کلیة الیقین بای شیء» که در صغری بخواهد بگوید آن یقینی که در صغری مفروض گرفته بأی شیءٍ هست. نه «کلیة الیقین بالوضوء» نه این یقین خاص خارجی، سؤالش از این است. فلذا در ناحیهی صغری نمیآید یک صغرای یقین به هرچیزی را در نظر بگیرد که شما بگویید کبری هم پس بنابراین باید هم تناسب با آن داشته باشد و آن هم از هر نظر کلی باشد. فلذا حرف آقاضیا این است. بله اگر کسی بیاید بگوید نه «فانه علی یقین من وضوئه» ما استظهار میکنیم که این «من وضو» همانطور که حالا بعداً در بعضی قرائن خواهد آمد این «من وضوء» دخالتی ندارد اصلاً میگویند یقین به هرچیزی. آن یک بیان آخری میشود، آن غیر بیان آقاضیا میشود. خب این هم بیان دوم، قرینهی دوم.
قرینهی سوم که هم آقاضیا فرموده هم در مصباح الاصول هست هم شیخنا الاستاد دامظله فرمودند، استفاده از کلمهی نقض است که «و لا ینقض الیقین بالشک ابداً» که با دیگر نقض بهکار برده شده. نقض در جایی بهکار میبرند که آن منقوض یک امر مستحکمِ مبرمِ قویای باشد «نقضت غزلها من بعد قوة». خب آیا یقین ابرام و استحکامش که موجب استعمال واژهی نقض شده در کلام امام، استحکامش را از متعلقاش میگیرد یا نه خودش یک امر مبرم و مستحکمی است «بأی شیء تعلّق» متعلقاش دخالت در استحکام و ابرامش ندارد، پس بنابراین حالا که واژهی نقض را مولا استعمال فرموده و با این میخواهد بفرماید که کأنّ آن نقض، آن یقین یک امر مستحکمی است، یعنی با این واژه کأنّ یک دلالت التزامی میخواهد به مخاطب و با دلالت التزام میخواهد این مطلب را به مخاطب القاء کند که یقین محکم است، مستحکم است، مبرم است، این را میخواهد القاء کند فلذا من میگویم نقض نکن، این واژه را دارم بهکار میبرم. خب وقتی که اینطور شد آیا یقینی دون یقینی با هم فرق میکنند در این استحکام و ابرام و محکمی و صلابت؟ نه؛ بنابراین این هم قرینه میشود که عموم باید اینجا مقصود باشد یا هر یقینی. چون اختصاص ندارد این ابرام و استحکام به یقینی دون یقینی، عبارت آقای این است «مع ان المناسب لنا لعدم ناقضیة الشک هو استحکام المخصوص فی مطلق الیقین بشیء لا خصوص ما یضاف الی وضوئه، لبداهة ان هذه الاضافة اجنبیة عن ردع الشک عن الناقضیة لعدم دخلها فی استحکامه المانع عن انتقاضه به». خب این هم فرمایش ایشان.
در مصباح الاصول هم از این قرینه باز استفاده فرمودند «نفس لفظ النقض في قوله(ع): ولا ينقض اليقين بالشكّ، فإنه يدلّ على أن العبرة باليقين إنما هو باعتبار أن اليقين أمر مبرم مستحكم، و الشكّ تحيّر و غير مبرم، و لا يجوز نقض المبرم بأمر غير مبرم بلا اعتبار خصوصية الوضوء.».
عرض میکنم به اینکه این مطلب هم باز قانعکننده نیست چون درست است که نقض که بهکار برده شده به تناسب این هست که آن مبرم است، مستحکم است، ولی آیا هر یقین مستحکم مبرمی به هرچیزی تعلق بگیرد آیا شرایط آخر مصالح، مفاسد، خصوصیات دیگر همراه دارد؟ ممکن است که اگر یقین به یک چیزی تعلق گرفت آن متعلق هم در اینکه مولا استحکام یقین را بخواهد به آن بهاء بدهد دخالت داشته باشد. درست است این فی ذاته مستحکم هست ولی گاهی ممکن است آن متعلق این یقین یک تزاحمی داشته باشد با اینکه به استحکام یقین متعلق بخواهد بهاء داده بشود. فلذاست که عموم جعل نمیکند ...
س: فقط این جهت که نیست ...
ج: بله، فقط این جهت نیست ممکن است خصوصیات متعلق هم دخالت کند. بله همهجا یک استحکامی بر یقین هست، همهجا ابرام برای یقین هست ولی این کل الملاک است به اینکه مولا میگوید نقض نکن؟ در مقام نهی برمیآید میگوید نقض نکن؟ یا نه، این بهاضافهی اینکه یکجاهایی متعلق کذا هست و از ناحیهی آن مانعی درکار نیست؟ مجموع حساب میکند و میگوید. مثلاً اگر مولا میگوید «تواضع للعالم» مثلاً، حالا یکجا گفته «تواضع للعالم بالفقه» ما میگوییم عالم مقصود است دیگر، عالم شأنیت این جهت را دارد. فلذاست که الغاء بکنیم بگوییم عالم به هرچیزی. میگوید نه، هرکسی میگوید نه، شاید عالم مثلاً به موسیقی اگر بود، عالم مثلاً به امور مضله بود آن را نمیگوید بهخاطر اینکه یک مفسدهای بر آن بار میشود، درست است علم خودش یک مطلب مهمی است از جهل بهتر است علم به هرچیزی، علم به هرچیزی از جهل آن بهتر است، اما طبق آن علم کردن چی؟ به مردم بگوید آقا این را اکرام بکن چی؟ ممکن یک مفسده بر آن بار باشد، این باعث ترویج و تبلیغ مثلاً آن امر خلاف بشود. یا یک مفاسد دیگری در کار باشد. بنابراین این دلیل نمیشود به اینکه ما بگوییم که، بنابراین استحکام این این هم خودبهخود علاوه بر آنچه که قبلاً گفتیم این «لو فرضنا لا یوجب الا الظن» و باز مثل التزام به ظهور هست بر اساس استحسانات. تا ظهور درست نشود که فایدهای ندارد، بخواهد ظهور بشود بر این اصلاً بر اساس استحسان است که در محلش گفته شده این هم حجت نیست. این هم قرینهی سوم.
قرینهی چهارم واژهی «ابدا» هست که هم در مصباح الاصول هم شیخنا الاستاد فرمودند، آقاضیا قدسسره این را نفرمودند و آن اینکه حضرت فرمود: «و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» ابدا، یعنی هیچجا کأنّ، هیچجا که یقین داری؛ خب اینجا یک دو بیان، دو نحوه بیان فرموده شده، یکی فرمایش مصباح الاصول است که فرموده: «قوله(ع): أبداً، فإنه إشارة إلى أن عدم جواز نقض اليقين بالشكّ قاعدة كلّية ارتكازية لااختصاص لها بموردٍ دون مورد، و تكون هذه الكلمة في الصحيحة بمنزلة لا ينبغي في روايةٍ أخرى، كما يأتي ذكرها إن شاء الله تعالى.» این که ایشان میخواهد بفرماید کأّنّ این واژهی ابداً که آورده میخواهد رهنمون کند ذهن مخاطب را به یک امر ارتکازی که ابداً فرموده. شخینا الاستاد بحسب نقل حالا من به چیز آقای حشمتپور نرسیدم نگاه کنم ولی بحسب نقل المغنی ایشان نمیفرمایند که چون ابداً برای این جهت هست بلکه میفرمایند که: «الرابع أن الامام اکّد المطلب بقوله ابداً فی لا تنقض الیقین ابداً بالشک و هذا التعبیر و الابدیة من اجل خصوصیة الیقین اعم من کون متیقنه الوضوء او غیره» ...
س: هذا التعبیر بالابدیة ...
ج: بله؟
س: هذا التعبیر و الادبیة یا بالادبیة ...
ج: من چی خواندم؟ نمیدانم
س: بالابدیة بهتر است
ج: «فهذا التعبیر و الابدیة» هست. بالابدیة باید باشد درست است.
خب این هم به خدمت شما فرمایش علمین هست در این جا. این هم به خدمت شما عرض شود که باز قانعکننده نیست چون وقتی که اگر فرض کنیم این کلام مبارک متکفل بیان یک کبری در خصوص باب وضو هست، باز هم کلمهی ابداً گفتن خیلی مناسب است، یعنی هیچگاه حالا شکّت از ناحیهی این ناقض باشد، آن ناقض باشد، آن ناقض باشد، چه از ناحیهی این امارهی ظنیه باشد، آن امارهی ظنیه باشد هیچوقت بهخصوص که وضو یک چیزی است که انسان شبانهروز چقدر با آن سروکار دارد، عجین با زندگی انسان است، اینجا ابداً برای اینکه آدم به چالش و وسوسه و کثرت شک و اینها نیفتد، خب میگوید ابداً این کار را نکن و مثل آن روایات که میگوید فقیه نمازش را تکرار نمیکند، همهجا راه تخلص دارد میداند، مسأله بلد است، هی نماز تکرار نمیکند که. خب اینجا اتفاقاً خیلی تناسب دارد حتی اگر قاعدهی مخصوصهی به باب وضو باشد تناسب دارد ابداً. مگر باید گسترده باشد همهی یقینها به هرچیزی تا ابداً گفته بشود؟ حتی اگر این خصوصیتی که عرض کردیم نبود که اینقدر مورد نیاز است و مورد احتیاج است وضو، باز هم قانعکننده نبود فیکف به اینکه وضویی است که اینجور احتیاج است و در آستانهی خیلیها وسوسهای که گرفتار میشود کثیرالشکی از وضو ناشی میشود، از وضویشان پیدا میشود. این است که حضرت میفرمایند ابداً این کار را نکن، یعنی ابداً هیچ دلالتی ندارد برای اینکه این مال غیر باب وضو هم هست این. حالا چه بیان، و اینکه آقای خوئی قدسسره فرمودند این میخواهد با ابداً یک قضیهی ارتکازیه را بگوید، خب به چه دلیل؟ نه، یک قضیهی شرعیهای که موجب میشود آدم راحت باشد گرفتار آن وسوسه و کثرت شک و فلان و اینها هم نشود، حضرت میفرماید هیچگاه این کار را نکن، خب چه اشکالی دارد؟
خب قرینهی پنجم فرمایشی است که فقط در کلام شیخنا الاستاد دامظله در المغنی نقل شده، باز نمیدانم در آن هست یا نه؟ و آن این است که شما سرتاسر این روایت را که نگاه میکنید میبینی هی امام تأکید دارد «لا، حتی یستیقن، حتی یجیء من ذلک امر بین، و الا، فانه علی یقین من وضوئه، فلا ینقض الیقین بالشک ابدا، بل ینقضه بیقین آخر» این همه سرمایهگذاری کردن و تأکید کردن این با یک قاعدهی کوچولو که سازگار نیست، باید یک قاعدهی بزرگ ...
کأنّ اینجوری میخواهند بفرمایند. کأنّ آدم به زور میخواهد یک چیزی را درست کند که کلی و ؟؟؟ باشد. «الثانی: التأکید فی نفس الروایة لا حتی یستیقن انه قد نام ثم اکّد حتی یجیء بامرٍ بیّن ثم قال و الا فانه علی یقین من وضوئه ثم ایضاً و لا ینقض الیقین بالشک ثم قال و لکن ینقضه بیقین آخر، فهذا التأکید یفهم من قاعدة کلیة عام فی جمیع ابواب الفقه» کجا؟ خب مال یک جای خاصی است، لای آن خب نگیر تا یقین بر آن ؟؟؟ یعنی باید در تمام ابواب، ما که نمیفهمیم. بنابراین تا حالا این پنج قرینهای که اقامه فرمودند «لا کل واحد مستقلاً» و لا این پنجتا را باهم هم جمع بکنی این برای مثل بندهی کور باطن هیچ حجتی قائم نمیشود یعنی ظهور پیدا نمیشود یا اطمینان یا یقین. خب دیگر شش و هفت و هشت را میگذاریم انشاءالله برای جلسهی بعد انشاءالله.