1400/09/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
بحث در بیان چهارم بود برای اثبات دلالت صحیحه زراره أولی بر حجیت استصحاب مطلقا که فرمایش محقق خراسانی در تعلیقه و کفایه بود. که فرمودند «فإنّه علی یقین من وضوئه»، این «من وضوئه» قید یقین نیست قید ظرف است. یعنی «فإنّه من ناحیة وضوئه» یا «من طرف وضوئه علی یقین»، بنابراین یقین دیگه قید ندارد. پس الف و لام در کبری که فرموده و لا ینقض الیقین بالشک ولو عهد باشد اثبات عموم میشود چون به ذات یقین برمیگردد. یقین را نباید شکست. و مقدمات حکمت بالاخره میتواند جاری بشود و اطلاق منعقد بشود.
محقق عراقی خب گفتیم این مناقشاتی بر این فرمایش شده تا رسیدیم به مناقشه محقق عراقی قدس سره که مناقشه پنجم باشد در مناقشاتی که ذکر شد.
ایشان فرموده است که لا ینفع هذا؛ چرا؟ برای خاطر اینکه شما با این کارتان من وضوء را از حیثیت تقییدیه بودن برای یقین به حیثیت تعلیلیه بودن برمیگردانید میشود حیثیت تعلیلیه، یعنی از حیث وضوء و به خاطر وضوء علی یقین است. به جهت وضوء از ناحیه وضوء علی یقین است. اما اینکار باعث نمیشود که آن یقین اطلاق پیدا کند، شمول پیدا کند، شامل هر یقینی از هر سببی بشود. چون ولو معالیل ذاتشان از علت تراوش میکند نه «بغیر کونه من هذه العلة»، اما در عین حال ولو ذاتش تقیّد پیدا نمیکند اما در عین حال عموم و شمولی هم ندارد که چیزهایی که از غیر این علت پدیدار میشوند آنها را هم در بر بگیرد و شامل بشود. وقتی اینطور شد پس لا محاله و قهراً این یقین میشود یک یقین مهمل که عموم و اطلاقی ندارد. وقتی اینطور شد بنابراین الف و لام عهد اشاره به همین است. میگوید آن یقین را، آن یقین چه یقینی است؟ الف و لام عهد که شد معنایش این میشود، میشود آن یقین را نشکن، آن یقین چه یقینی است؟ یقینی است که از این تراوش کرده، یقینی که از این تراوش کرده شامل یقینهایی است که از این تراوش نکند، از چیزهای دیگر تراوش کند نمیشود. بنابراین این مثل اینکه فرض کنید در این مثال شارع بفرماید که شما به واسطه مراجعه به کتاب و سنت یقین داری؛ با این یقین مخالفت نکن، خب اینجا میتوانیم بگوییم یعنی دارد میگوید با یقینی که از رمل و اسطرلاب هم به دست آوردی مخالفت نکن؟ درست است. نگفته یقین حاصل از کتاب و سنت؛ یقینِ را قید نزده ولی فرموده ...
س: متعلق بفرماید؟؟ نفرموده یقین متعلق به کتاب، گفته الناشی من ...
ج: بله، گفته منشأش آن است. اگر گفت یقینی که منشأ آن کتاب و سنت است یا گفت شما از رهگذر کتاب و سنت بحمدالله یقین پیدا کردی، با این یقین عمل کن، مخالفت نکن ...
س: اگر این را بگوید بله ...
ج: به این یقین دیگه چون الف و لام عهد است دیگه؛ وقتی عهد شد یعنی آن ...
س: اگر جوری بگوییم که احتمال جنسیت هم باشد.
ج: چه جوری بگوییم؟ میگوید نمیشود.
س: میشود به یقین هم باید ؟؟ یقین را نباید ...
ج: نمیشود. نمیشود، محال است. آقاضیاء میگوید محال است. آقاضیاء میفرماید محال است. چون معلول هر علت ولو مقید آن علت نمیشود اما شامل نمیشود معلولهای علل دیگر را، تمام شد.
س: این قبول! توی ناحیه صغری قبول! توی ناحیه کبری چی؟
ج: کبری الف و لام عهد اگر گرفتی؛ فلذا ایشان میگوید باید الف و لام جنس بگیری. اینکه آقای آخوند فرموده اینکار را بکنیم دیگه الف و لام چه عهد باشد چه جنس باشد کار تمام است این درست نیست.
س: ما به این ناحیه از کلام ...
ج: بله، بله دیگه، اینجا را دارد اشکال میکند. نه، بزنی به اینجا کار حل نمیشود. باید اثبات کنی الف و لام هم جنس است. این فرمایش آقای آقاضیاء است. من عبارتشان را هم بخوانم. فرموده خب «مضافا الی ظهور رجوع المجرور الى نفس اليقين» که دیروز اشکال اول بود که از ایشان نقل کردیم «ان مرجع هذا التوجيه (که آخوند فرموده) الى اخراج من وضوئه عن الجهات التفيیدية الی التعليلية» قید یقین نمیشود بشود یقین به وضوء ولی تعلیلی میشود. «و من البديهى ان دائرة اليقين الناشى من قِبَل الوضوء يستحيل ان يكون له عمومٌ يشمل حال فقد علته» وقتی که این علتِ نباشد، علتهای دیگر مثلاً در کار باشد «فقهراً يراد من اليقين فى الصغرى معنىً مهملاً لا يتعدى عن دائرة اليقين بالوضوء» میشود یقینی که از یقین حاصل شده از وضوء بیرون نمیشود برود. یقین حاصل شده از چیزهای دیگر را نمیگیرد. «و ان لم يكن مقيداً به» اگرچه این یقینِ مقید نمیشود به اینکه «حصل من الوضوء كما هو الشأن في جميع المعاليل بالإضافة إلى عللها»، این علت هر چیزی را که از خودش تراوش میدهد آن معلول مقیّد نیست معلولی که از من تراوش میکند من دارم آن را خلق میکنم. نه، ذات علت را، ذات معلول خلق میشود و قهراً تقید ذاتی پیدا میکند که این معلول نیست. یعنی این وصف را همراه دارد که این چیزی است که از این تراوش کرده، اما آن به عنوان اینکه این چیزی است که از من دارد تراوش میکند بهذا القید بیافریند اینجوری نیست.
س: ربط ذاتیاش دیگه نمیشود.
ج: «كما هو الشأن في جميع المعاليل بالإضافة إلى عللها و فی الموضوعات بالنسبة الی محمولاتها» یعنی وقتی میگوییم «زید قائم» نمیخواهیم بگویید زیدی که قائم است ما وصف قائم را برا او حمل داریم میکنیم. نه، حمل بر ...، و الا میشود چی؟ میشود قضیه ضروریه همه قضایا ...
س: ضرورت به شرط محمول میکنیم.
ج: درست است که ما وقتی میگوییم «زید قائم»، زیدی که قائم نیست حمل نمیکنیم قائمٌ را بر او؛ درست است ولی نه مقیداً بأنّه قائم، فالناشیء من العلة هو نفس الذات لا بقید نشوءها عنها (از این علت) و لکن مثل هذا الذات لا یکون له اطلاق ایضاً یشمل ما لا ینشأ منه» اطلاق ندارد که یقینهای دیگر را بگیرد. پس حالا کبری اگر الف و لامش را عهد بگیری میشود چی؟ میگوید این یقین را نقض نکن؛ این چه یقینی است؟ یقین مطلق که نیست. یقینی است که تضیق ذاتی دارد. یقینی است که از این حاصل شده بالاخره و این یقین چیزهای دیگر را شامل نمیشود مگر شما الغاء خصوصیت بیایی بکنی، یک راههای دیگر بروی، و الا این یقینِ اینجوری است.
بعد میفرمانید که بله، «نعم قد یجعل عنوان النشوء عن العلة الخاصة من عبارته المشیر الی مثل هذا الذات البحل المهملة العاریاً للقید و الاطلاق» بله، گاهی متکلمین که میآیند میگویند مثلاً من حیث کذا کذا هستیم، من حیث کذا علت را میآورند این میخواهند از این عبارتشان این استفاده را بکنند و او را مشیر قرار بدهند به ذات بحت که نه اطلاق دارد نه تقیید؛ ذات؛ اصل الذات، و اینجا هم بگویید که متکلم سلام الله علیه خواسته اینکار را بکند. خب قبول! این در محاورات و مکالمات این وجود دارد که چنین کاری میکنند گاهی. اما اگر این را قبول کردیم آنوقت میگوییم «إنّ عهدیة اللام فی الکبری توجب الإشارة به الی هذا الیقین المهمل المشار الی بکونه ناشیءً عن وضوء» که اشاره شده به چی؟ به کونه ناشیءً من الوضوء، ناشیء من الوضوء قیدش نیست اما اشاره شده به همین یقین مهمل لا اطلاق له، وقتی اینطور شد «و مثل هذا المعنی کیف یکون له عمومٌ یشمل کل یقین فعموم مثل هذه الکبری لا یکاد یتم الا بجعل اللام للجنس ولو بالقرائن المشار الیها سابقاً» این را لام جنس قرار میدهیم ولو به آن قرائنی که ما اقامه کردیم. تجمیع قرائن کردیم گفتیم اینها موجب ظهور میشود. آنکار را باید بکنید و الا بیایید راه آقای آخوند را بروید بگویی ما کار نداریم الف و لام لجنس است لعهد است. ما میگوییم این قید این که نیست. پس کار تمام است که این بیان چهارم بیان آقای آخوند است. این درست نمیشود. این فرمایش محقق عراقی که فرمایشٌ قوی، اگر جایز باشد که مبتدا فارسی باشد خبر عربی باشد.
آقای صدر قدس سره کلام شهید را اثر ما فی البحوث و ظاهراً گمان کنم توی حلقات هم ایشان نقل کردند این کلام را. و علی ما فی المباحث؛ هم در دوره مباحث فرمودند هم در دوره بحوث فرمودند. ولی مناقشه کردند. مناقشه ایشان این است که اینکه آقای آخوند فرموده این «من وضوئه» به ظرف میخورد این معنایش این است که این کان که در اینجا، ظرف مستقری که در اینجا هست و متعلق علی وضوئه؛ این دوتا قید در عرض هم مستقلاً به این کون تعلق دارد و میخورد. پس هنا قیدان عرضیتان یا عرضیان که میخورند به آن ظرف، به آن کون، به آن کائن، به آن یکون، دوتا کنار هم؛ یعنی اینجوری میشود. «فإنّه یکون علی یقین فإنّه یکون من وضوء» همین یکون دوتا قید دارد. یکون علی یقین، یکون من وضوء، ولو اینجا البته یک قید در طول قید شدن دیگری است. یعنی این کون علی وضوء بعد از اینکه کون به علی وضوء مقید شد دوباره مقید میشود من وضوء که کون علی وضوءٍ، کون علی یقینٍ من وضوءٍ، ناشٍ من وضوء، کون علی یقینٍ ناشٍ من وضوء، پس بنابراین ولو این چنینی است ولی عرضی هستند باز، اینجور نیست که این قید بخورد به یقین؛ حالا اگر این نبود، این من وضوء نبود. کون علی یقینٍ چی بود؟ فإنّه علی یقین و لاینقض الیقین چی بود؟ قید نداشت دیگه، حالا این همین کونِ یک قید دیگر هم آمده به آن خورده، کون علی یقین، نه کون بدون علی یقین نه، کون علی یقین، یک قید دیگر هم به آن خورده که این کون علی یقین سببش، علتش من وضوء است. از آنجا پیدا شده، این قید برای آن کون است. پس اینها قیدان عرضیان است، ربطی به هم ندارند. پس بنابراین این علی یقین میشود چی؟ میشود مطلق، علی یقین میشود مطلق، این فرمایشی است که ایشان فرموده؛ یا ما نمیفهمیم ...
س: یا همه نمیفهمند. که درواقع إفاده ؟؟
ج: چه ربطی؟ آخه این حرف آقاضیاء را آنجوری که فرموده آقاضیاء؛ خب باشد، شما کون علی یقین را آقاضیاء اینجوری دارد میگوید. میگوید کون علی یقین را وقتی شما مقید کردی از آن علت این کون علی یقین دارد تراوش میکند دیگه محال است این علی کون علی یقین اطلاق داشته باشد. این علی یقین اطلاق داشته باشد.
س: سر جای خودش هست دیگه اشکال ...
ج: این قیدان عرضیان؛ درست است دو قید در عرض هم است. یعنی این یک قید جدا آن یک قید جدا، این قید قید نیست که در طول باشد. ایشان اگر اینجوری بود، این قید قید بود؛ یعنی آن کون مقید شده به علی یقین بعد دو مرتبه این علی یقین مقید شده بود، این قید القید بود ولی نه ما نه، میگوییم قید القید که نیست. این قید ل آن کون، آن هم قید آخر ل آن کون، پس قیدان عرضیان است ربطی به هم ندارد. این قید آن نمیشود که، آقای آقاضیاء برمیگردد میگوید من که نگفتم قید میشود که، من که نگفتم علت باعث قید است. نه، این مطلق؛ اما دارم این را میگویم. میگویم هر معلولی از یک علتی تراوش میکند این معلولِ قهراً اطلاق ندارد که معالیل دیگر را که از علل دیگر تراوش میکند بگیرد ...
س: ولو در عرض هم باشند.
ج: ولو در عرض هم باشند بله، این چه جوابی است به آقاضیاء؟ و گمان میکنم ایشان در مقام تلقی حرف آقاضیاء یک اشتباهی رخ داده، همینطور که حالا میخوانم عبارت بحوث را که اینجوری تقریر فرموده که آقاضیاء فرموده علی ای حال این قید این من وضوئه قید برای یقین هست. روی حرف شما هم قید برای یقین هست.
س: خواسته این را به هم بزند.
ج: و حال اینکه آقاضیاء تصریح کرد گفت قیدش نیست.
س: لفظ نیست معناً ولی هست.
ج: نه، معناً هم قید گفت نیست.
س: معناً مهمل است.
ج: ها؛ مهمل است. همین! چون خیلی، خیلی تفا ...
س: اطلاق نیست.
ج: بله، شمول پیدا نمیکند. بله، چون نه به خاطر قید شمول ...، مقید بودن شمول پیدا نمیکند. به خاطر اهمال، به خاطر اینکه ضیق؛ خودش اصلاً از این دارد تراوش میکند چه جور میشود بقیه را شامل بشود؟ تضیق ذاتی دارد نه اینکه تقید پیدا میکند با یک قیدی که مولا به آن میزند قید میکند او را ...
س: یعنی ایشان تقید برداشت کرده؟؟ خواسته تقید را خراب کند. درست است؟
ج: فلذا آقای گرچه (ببخشید) گرچه در بحوث مقرر معظم اشکال نکردند. ظاهراً در اضواء هم اشکال نکردند به این حرف؛ ولی در مباحث؛ مقرر معظم در حاشیه فرمودند این کلام آقای آقاضیاء این جواب نمیشود به آقاضیاء باشد و آقاضیاء اینجا حرفش از باب حصّهی توأمه است. یک داستانی دارد آقای آقاضیاء حصّهی توأمه که در حصّهی توأمه میگوید تقیید نمیشود به ملازمات و ملزومات، اما حصّهای است که ...
س: اطلاق برداشت نمیشود.
ج: اطلاق هم ندارد. و شما اگر بخواهید جواب بدهید باید حصّهی توأمه را جواب بدهید نه این را، اینکه یعنی چه؟ بعد دیگه توجیه میکند میگوید بعید است که استاد غافل از این مطلب باشند. ایشان لابد میخواسته مطلب معقد نشود همینجوری ...، اینکه دیگه توجیه بدتر از چیز است یعنی یک حرف ناصوابی بزنیم برای اینکه معقد بشود. حالا این باید گفت اینجا از باب اینکه «الجواد قد یکبو»، آقای شهید صدر قدس سره که از نوابغ است.
س: سؤالی که پیش آمده این است که شما فرمودید که این فرمایش قوی است در حالی که این فرمایش مستفادش همانجور که فرمودید این است که نه اطلاق و نه تقیید فهمیده میشود. در حالی که جواب چهارم که شما پذیرفتید ما تقید معنوی را به اینکه نشوب از این علت در معنای این یقینی که الف ولام در کبری هم عهد باشد و به آن اشاره بکند ملحوظ است و ما تقید را در جواب چهارم معناً و معنویاً قبول کردیم. گفتیم که ...
ج: آن عرفی بود.
س: جان؟
ج: آن عرفی بود که گفتیم ...
س: نه، عرفی اصلاً باشد. خلاصه تقید در مراد جدی این یقین را قبول کردید شما و فرمودید که آقای ایروانی حتی نقل کردید که ایشان میگوید حتی اگر بگوید یقین هم باز این تقیدِ هست. این جواب پنجم میخواهد چی بگوید آقاضیاء؟ آقاضیاء میخواهد بگوید که مهمل است یعنی چه؟
ج: این جواب ببینید؛ این جواب نظری است. این فرمایش آقاضیاء یک فرمایش نظری است. ولی عرف ممکن است به خاطر جهاتی که، قرائنی که در ذهنش هست برداشتش اینطور باشد. اما اگر بخواهی روی برهان حساب بکنی نه، یک جور دیگر نتیجه بگیری، این فرمایش آقاضیاء این است که شما این را که از قیدیت یقین انداختید میبرید در ناحیه علت قرار میدهید. در ناحیه علت که قرار دادید درست است تقید به این علت قید برای معلوم نمیشود.
س: چون حیثیت تعلیلیه است.
ج: چون حیثیت تعلیلیه است تقیید نمیشود. ولی در عین حال این یقینی که میگویید از اینجا تراوش کرده این دیگه یک چیزی نیست که شامل یقینهایی بشود که از اینجا تراوش نکرده ...
س: پس شامل نمیشود دیگه ...
ج: شامل نمیشود. شامل نمیشود غیر اینها.
س: پس چرا می گوید تقید هم نیست؟ لا مقیداً و لا مطلقاً بل مهملاً، این حرف را ما نمیفهمیم.
ج: نه، تقید یعنی اینکه ...
س: ؟؟ را شامل نمیشود یعنی مطلق نیست مقید است دیگه ...
ج: نه، نه، نه،؛ مقید هم نیست.
س: خب پس چیه؟ وقتی میگویید من آن ناشیء، آن منشوب از آن منشأ را من مرادم هست، این نشأت گرفته از آن منشأ مرادم هست خب قطعاً مقید است ...
ج: نه نه یکوقت یک چیزی ...
س: مقید معنوی عرض کردم دیگر، تقید معنوی عرض کردم ...
ج: ببینید یکوقت یک چیز چیزی را شامل نمیشود نه بهخاطر تقید، مثلاً علم جهل را شامل نمیشود نه بهخاطر تقید، اما علم نافع، علم غیر نافع را شامل نمیشود بهخاطر تقید و الا ذاتش آن هم علم است ...
س: من هم ؟؟؟ همین است حاج آقا ؟؟؟ تقید لفظی را ...
ج: نه نه لفظی حتی در واقع هم تقید ندارد ..
س: خب الان شما کدام را قبول دارید؟ ؟؟؟ یا این را میگوید؟
ج: چی را؟
س: الان پس قبول کردید دوتا چیز است، دو بیان است، الان هم چهارم را شما گفتید خوب است هم الان پنجم را میگویید خوب است، ما تهافتش را میخواهیم جمع کنیم نظر حضرتعالی چی هست؟ حرف آقای آقاضیاء حرف پنجم را شما قبول میکنید یا حرفی که ایشان زده را قبول میکنید؟ این را که گفتید مقید است ...
ج: تنافی ندارد این حرفها با همدیگر ...
س: برای چی ندارد؟ دیروز فرمودید آقای ایروانی اصلاً این را هم بگوید مطلق نیست قطعاً مقید به همینها هست ...
ج: حالا حرف آقای ایروانی را که نگفتیم قبول داریم آن را، گفتم حتی ایشان یعنی، ولی آن حرف عرفیای بود یعنی چی؟ یعنی عرف میگوید وقتی این حرف را زد مراد جدیاش مقید است مثل شک، میگوید مراد جدیاش مقید است یعنی توی دلش تقیید کرده ...
س: چرا؟ چون حیث تعلیلیهی نشوء دارد و الا از ؟؟؟ شما از قائلین ...
ج: بله، نه به برهان، به استظهار عرفی ...
س: ما هم به برهان نیست ...
ج: دوتا مطلب است آقای عزیز، یکوقت میگوییم نفس اینکه شما آن را علت قرار دادید مقتضای اینکه آن علت باشد این نیست که این تقید پیدا بکند، شأن همهی معلولات، این مقتضایش نیست میشود یک امر مهمل و شامل قهراً نمیشود غیر این علتها را، غیر این معلولها را، غیر این یقینها را در بحث ما شامل نمیشود. به مقتضای اینکه این شد معلول او؛ اما این یک حرف آخری است که دیروز عرض میکردیم که کسی بگوید وقتی کسی حرف میزند درست است مقضای ذاتی او این نیست اما این شخص همان یقین مقید مقصودش هست، یعنی یقین به آنجا شک در بعث، شک در ما انزل الله؛ اینجا هم وقتی میگوید من حیث الیقین یقین مطلق مقصودش نیست، همین یقین حاصل شدهی از وضو مقصودش است یقین به وضو مقصودش هست، نه یقین... یقین حاصل شدهی از وضو قهراً شامل غیر او نمیشود، پس یقین به وضو مقصودش هست چه قید بزند چه، عرف اینجوری میفهمد ولو اینکه این برهانی نیست مقتضای اینکه این تعلیل او باشد این نیست.
خب آقای صدر عبارتی که نقل میکند این است «فقد حاول المحقق العراقي قدسسره المناقشة فيه بان الجار و المجرور إذا تعلق بالظرف لا باليقين فعلى كل حال يكون قيداً لليقين» بالاخره این قید یقین میشود «و لو من ناحية منشئه لا متعلقه و هذا يوجب عدم الإطلاق في قوله لا ينقض اليقين بالشك لاحتمال عهدية اللام و الإشارة به إلى اليقين الخاصّ و لو من ناحية منشئه». که این تلخیصی است که عبارت آقای عراقی را تلخیص کرده منتها این تعبیرش تعبیر مضر است که فرموده است که «فعلى كل حال يكون قيدا لليقين و لو من ناحية منشئه لا متعلقه» آقای آقاضیاء تصریح به این کرد که نه قید نیست. خب «و فیه» حالا اشکالی که ایشان میکنند به آقاضیاء «و فیه ان اذا کان الجار و المجرور متعلقاً بالظرف لا بالیقین کان معنی الجملة ان الظرف و هو الکون» آن ظرف کون است، «قد طرأ علیه قیدان» دوتا قید عارض بر این کون شده «احدهما من وضوئه و الآخر علی یقین» یک قید «من وضوئه» یک قید «علی یقین» است. «و القيدان عرضيان، و لو فرض انّ التقييدين طوليان أي تقييد الكون على يقين بأنه من ناحية وضوئه،» یعنی «کون علی یقین» را، کون را با آن قیدش میبینیم که «علی یقین» بعد حالا میگوییم این «کون علی یقین» یک جار و مجرور دیگر هم به آن متعلق است که این «کون علی یقین من وضوئه» از ناحیهی وضو درست شده. «و مع عرضية القيدين لا يكون هناك تقييد لمفهوم اليقين» چون عرضی هستند دیگر قید القید که نیست و «معه يبقى اللام في لا ينقض اليقين بالشك على إطلاقه حتى إذا حمل على العهد و الإشارة إلى اليقين المذكور سابقاً، و مما يشهد على ذلك» میفرمایند این است که «اننا إذا قدمنا الجار و المجرور و قلنا فانه من وضوئه على يقين، و لا ينقض اليقين بالشك استفيد منه الإطلاق من دون ترددٍ» درست است «من وضوئه» آخر آمده ولی حرف صاحب کفایه این است که بر اثر متفاهم عرفی برمیگردد به کون، کأنّ جلو گفته شده. خب اگر صریحاً جلو گفته میشد که بلاتردید دلالت بر عموم میکرد و قید نداشت، حالا هم همین جور است.
خب این عرض کردیم که این با این فرمایش نمیخورد به فرمایش محقق عراقی قدسسره؛ و شاید مثلاً سرعت در مطالعهی کلام ایشان بوده و ایشان اینطوری فرموده.
خب بنابراین جواب آقای عراقی قدسسره داوریای که راجع به او میشود کرد این است که اگر مع الغض از فهم عرفی بخواهیم محاسبه بکنیم و جمود بر این کارهای لفظی بکنیم که این اینطوری شده این بله، ان جمدنا علی خود الفاظ و اینکه این قید آنجا هست و ملازمه ندارد این درست است؛ اما اگر نه عند الالقاء بالعرف بخواهیم ملاحظه بکنیم که این کلام وقتی القاء به عرف میشود عرف در اینجا مقید میفهمد. یعنی میگویند «علی یقین»، مگر اینکه یک قرائن دیگری که حالا بعداً میآید آنها را ضمیمه بکنیم و الا لولا آن قرائنی که بعد خواهد آمد قرائن خارجیه، داخلیهای که تجمیع قرائن فرموده شده که حالا یا آن تجمیع قرائن موجب ظهور میشود یا موجب اطمینان میشود از آنها غض عین بخواهیم بکنیم اینجا عرف میگوید که «انک علی یقینٍ من وضوء» حتی آن فرمایش آقای صدر را هم که اگر اصلاً توی جمله اینجوری بود «فانّه من وضوئه علی یقین و لا ینقض الیقین» آن یقینِ را، اگر عهد باشد آن یقینِ را، آن یقینِ را چی گفتیم؟ یقینی بود که «من وضوئه» بود دیگر. این مقید میفرماید که یعنی این یقین هم یعنی یقین به وضو «فانه من وضوئه علی یقین» نه این حالا مطلق الیقین است یعنی همین یقین به وضو هست دیگر، ولو اینکه معلول مقیداً از علت تراوش نمیکند ولی خودبهخود در نظر عرف میشود مقید، میشود همان یقین به آن، نه یقین به یک چیز دیگر. پس عرض ما نسبت به آقاضیاء این است که این اشکال شما به نظر العرفی غیر تام است و اگر آقای آخوند بخواهد تتمهی کلام خودش را این قرار بدهد. ببخشید آقای آخوند که میخواهد مطلق قرار بدهد یعنی اشکال اینجوری میکنیم میگوییم مقید نمیشود ولی در ذهن... شما میگویید مقید نمیشود مهمل است، ما میگوییم نه مقید هم میشود در نظر عرف، مهمل بودن بحسب جمود در کلام است ولکن مقید میشود بحسب عرف ولکن علیایحال اشکال به آقای آخوند وارد است ...
س: یعنی آن حرف دیروز را به حرف امروز کأنّه ضمیمه کردید، یعنی یک پله پا را فراتر گذاشتید از فرمایش آقاضیاء که فقط اینطور نیست که از جمود اهمال فهمیده بشود بلکه تقید بحسب فهم عرفی ...
ج: فهمیده میشود بله.
خب اینجا یک اشکال دیگری هست که مرحوم علامه قدسسره در حاشیهی کفایهشان فرمودند که حالا ببینیم باز فرمایش ایشان ...
س: مناقشهی ششم است درواقع؟
ج: مناقشهی بله، حالا شما اسمش را بگذارید ششم ببینیم ایشان چی میخواهد بفرماید.
بله صفحهی 242 «قوله رحمه الله و کان المعنی فانه من طرف وضوئه علی یقین هذا اشتباه من رحمه الله» حاشیهی ایشان این است «هذا اشتباه من رحمه الله فان لازم کون الظرف مستقراً غیر متعلق بیقین هو کونه خبراً بعد خبر، لان، و لا معنا لقولنا و الا فان الرجل علی یقین و ان الرجل من وضوء و هو ظاهر». ایشان چی میخواهند بفرمایند؟ ایشان میفرمایند که شما میگوید که این متعلق به یقین نیست قید یقین نیست قید ظرف است، خب اگر قید ظرف شد پس اینجا اینجوری میشود «فانه کائن علی یقین کائن من وضوء» چه معنا دارد آنوقت این؟ «کائنٌ علی یقین کائنٌ من وضوء، یکون علی یقین یکون من وضوئه» خب شما میگویید به ظرف متعلق است دیگر نه به یقین. خب وقتی به ظرف متعلق شد نه به یقین میشود چی؟ میشود آن یک قید برای آن یک جار و مجرور و متعلقاش، این هم یک جار و مجرور و متعلقاش؛ آن میشود «فانه» آن رجل «فان» آن، آن رجل «یکون علی یقینٍ» خیلی خب، آن رجل «یکون من وضوئه» این چه معنایی میدهد؟ پس این اشتباهٌ من که ایشان میگوید به آنجا متعلق است؛ چون آن ظرفی که ما اینجا داریم ظرف چی هست؟ ظرف مستقر است دیگر یعنی کان و حصل و اینها هست دیگر، این جور. خب این هم باز ایشان کأنّ کلام آقای آخوند اینجوری فهمیدند که برای هرکدام یک کان جدایی در تقدیر میگیریم که اینکه با کلام آخوند جور درنمیآیند که ..
س: این همان طولیتی که شهید صدر میفرمودند ...
ج: آهان این همان است. یعنی «ان یکان علی یقینٍ» که متعلق به آن شد تازه این متعلق به «من وضوئه» است که منشأ آن را میخواهد بیان بکند. نه دوتا جدای جدا از هم بخواهد باشد که بگویید خبر بعد الخبر میشود و معنی پیدا نمیکند.
خب پس این هم اشکال دیگری بود که محقق آخوند قدسسره شده که این هم جوابش. و آخرین جواب جوابِ آقای حکیم قدسسره است که ایشان فرموده هرچی با معهود ذکر شده و همراه است اگر الف و لام عهد باشد همهی آنها اشاره به همهی آنها هست. پس همهی آنها میآید در ناحیهی کبری؛ وقتی همهی آنها آمد در ناحیهی کبری پس بنابراین دیگر اطلاقی ندارد، عمومی ندارد که یک قاعدهی عامهی کلیه برای استصحاب در تمام ابواب و همهجا استفاده بشود. که البته ایشان شاگرد آقاضیاء است. آقای حکیم شاگرد آقاضیاء هست علاوه بر آقای نائینی و آقاضیاء فارسی درس میداده بعد آقای حکیم هم که عرب بوده حالا گاهی خیلی متوجه نمیشده که حالا فلذاست که مرحوم آقای یثربی کاشانی ایشان بعد تقریر میکرده برای آقای حکیم به عربی مثلاً که گاهی، فلذا یک چنین رابطهای بینشان علی ما فی شرح احوالاتشان هست. میفرمایند که آقای حکیم فرموده که بله میفرماید که «لم يظهر الفرق بين أخذه قيداً لليقين و أخذه قيداً للظرف في تمامية دعوى الاختصاص إذ على الثاني» که قید برای ظرف باشد «يكون مفهوم اليقين غير مقيد لكن لا إطلاق له يشمل اليقين بغير الوضوء بل يكون المراد الحصة الملازمة للتعلق بالوضوء فيكون المعرّف باللام كذلك» تا اینجایش اگر بود تقریباً همان حرف آقاضیاء هست دیگر و تعبیرش هم حصهی ملازمه یعنی همان طبیعت حصهی ملائمه هست ولی این ذیلش «و ان شئت قلت كل خصوصيةٍ تُذكر في الجملة التي يكون فيها الاسم السابق» که الف و لام میخواهد به او برگردد «يجب ان يقيد بها المعرّف» آنکه الف و لام دارد، الف و لام عهد دارد، هر قیدی که آنجا بوده و هر چیزی که آنجا بود کل خصوصیةٍ ولو قید نباشد، این یک قاعدهای هست کل خصوصیة، و آن خصوصیت قید نباشد، هر خصوصیتی که در اسم قبلی که این الف و لام میخواهد اشاره به آن باشد هر خصوصیتی آنجا بوده در ناحیهی معرّف به این الف و لام ملحوظ نظر میشود و میآید. مثلاً «إذا قال: إذا اشتريت فرساً بمائة يوم الجمعة فبع الفرس، فالمراد من الفرس الثاني» کی هست؟ «هو الفرس الثانی و المراد من الفرس الثانی» که معرف به الف و لام است «هو الفرس الّذي اشتراه بمائة يوم الجمعة و من المعلوم ان يوم الجمعة و الشراء ليسا قيدين للفرس» قید برای فرس نشده بودند ولی خصوصیت بودند فى الجملة و مثله قوله تعالى «أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» (مزمل/15_16) فان المراد بالرسول الثانى هو الرسول الذى ارسل مع ان قوله تعالى «أَرْسَلْنا» لم يجعل قيداً للرسول» آنجا «ففى المقام المراد من اليقين الذى لا يجوز نقضه بالشک هو اليقين الذى يكون المكلف من وضوئه عليه لا مطلقا» آن یقینی که «من وضوئه» برایت حاصل شد میگویم «لا تنقض» اما یقینی که از یک چیز دیگر برای تو حاصل شد من کجا بگویم این را؟
این هم خودش قاعدةٌ این فرمایش ایشان این غیر از آن است و ان شئت قلت حرف دیگری، هر خصوصیت، ما دنبال قید نیستیم. شاید این مطلب ایشان برگردد به همان چیزی که دیروز در اشکال میگفتیم؛ یعنی عرف میگوید همان مقصودش هست با همان خصوصیات. لعل این بازگشت این فرمایش بحسب فهم عرفی باشد که همان مقصود است و این غیر از آن اشکال اولشان است که میفرماید، قبل از ان شئت قلت، چون آن قبل آن است که این مهمل است و اطلاق ندارد. اینجا نمیگوید اطلاق ندارد میگوید این هم با همان خصوصیات. اطلاق ندارد یعنی غیر خودش را شامل نمیشود البته، به این معنایش درست است به این معنای نفیاش، سلبیاش، که غیر خودش را شامل نمیشود، غیر از این را شامل نمیشود ...
س: یعنی آن خصوصیات به نوعی خب وقتی میگوییم اطلاق مهمل است یعنی غیر خودش را شامل نمیشود ولو تقییدی نیست ...
ج: تقیید نیست بله ..
س: اینجا هم دارد میگوید چی؟ دارد میگوید که آن خصوصیات ولو قید نباشد وجود دارد ...
ج: ولی فان شئت به چی دارد تمسک میکند؟ به یک فهم عرفی، میگوید اینجوری است، عرف وقتی که اینچنین میرسد به این مثالها اینجوری است ...
س: یعنی حرف آقاضیاء را کأنّه دارد عرفی میکند، میشود اینطور گفت؟
ج: بعبارة أخری میشود گفت، حالا یا اضافه میفرمایند این را.
این به خدمت شما عرض شود که پس فتحصل مما ذکرنا که فرمایش این راه چهارم که محقق خراسانی قدسسره پیمودهاند برای اثبات اطلاق و اثبات اینکه مطلق، حجیت مطلق استصحاب از صحیحهی زراره استفاده میشود لا یمکن المساعدة علیه ولو به بعضی از اشکالات مثلاً جواب بدهیم اما بالاخره بعضی اشکالها و جوابها به مناقشات وارده وجود دارد و از این جهت این راه هم تمام نشد.