1400/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
بیان چهارم برای اثبات دلالت صحیحه زراره أولی بر حجیت استصحاب مطلقا در همهی موارد که این همهی موارد را نسبی میگوییم؛ دیگه حالا ممکن است یک مواردی استثناء بشود.
بیان محقق خراسانی قدس سره در تعلیقه مبارکه و در کفایه هست. و آن این هست که این قید من وضوئه، فإنّه، یا فإنّک کنت علی یا فإنّه است ظاهراً بله؟
س: «فإنّه علی یقین من وضوئه» ...
ج: «فإنّه علی یقین من وضوئه»، این من وضوئه قید برای یقین نیست. نمیخواهد بگوید یقین به وضوء، بلکه متعلق است به ظرف، یعنی آن إنّک کنت علی یقین، البته مراد از ظرف چون علی که نمیتواند متعلق باشد باید فعل یا شبه فعل باشد. مقصود فرمودند همان فعلی است که اینجا در تقدیر است این متعلق به آن است. حال کائنٌ، مستقرٌ، یکونٌ، حاصلٌ و امثال ذلک؛ این متعلق به آن هست و یقین قید ندارد. مطلق است. پس عبارت کأنّه اینجوری فرموده شده؛ فإنّه آن رجل من ناحیة الوضوء یا من طرف الوضوء علی یقین. وقتی اینطور شد بنابراین در ناحیه کبری که فرموده «و لا ینقض الیقین بالشک» چه الف و لام جنس باشد چه الف و لام عهد باشد دیگه عهد هم باشد برمیگردد به یقینی که مقید نیست، مضیق نیست، مطلق است. پس میشود لا ینقض یقین را، حالا جنس یقین را هر چه میخواهد باشد، به هر چه میخواهد تعلق گرفته باشد بالشک.
این فرمایش محقق خراسانی است و تبعه فی ذلک جملةٌ من المحققین مثل محقق اصفهانی و فقیه اصفهانی آقای آسید ابوالحسن و شهید صدر قدس سره در منتقی هم همینطور فرمودند. بزرگانی بالاخره از اهل نظر با آقای آخوند موافقت کردند. و مرحوم محقق اصفهانی شیّد ذلک به اینکه فرموده است شاهد بر اینکه این من وضوئه به بقین نمیخورد و به آن عامل در ظرف میخورد این است که کلمه یقین و مشتقات آن اصلاً با مِن تعدیه نمیشود، با باء تعدیه میشود. یقین به فلان چیز دارد. ایقنت به، ایقن به، و امثال ذلک، با مِن تعدیه نمیشود به متعلقش؛ بله، یعنی متعلق آن چیزی که متعلق یقین است و یقین به او تعلق میگیرد با مِن به او تعدیه نمیشود. بله، برای بیان منشأ، برای بیان ابتداء، مبدأ، اینها چرا؛ ولی متعلقش و آن چیزی که یقین به او تعلق میگیرد چون یقین ذات تعلق است آن هیچگاه دیده نشده که با مِن به او تعدیه بشود. و میفرماید اصلاً توجه به استعمالات عرب در امثال این موارد نشان میدهد که در تمام اینها مِن ولو بعد آورده شده ولی قید آن چیزی که سابقش هست نیست. بلکه قید آن ظرف است و برای این مثالهایی را ایشان ذکر میفرمایند که میفرمایند: «و مما يشهد لعدم تعلق هذه الكلمة باليقين: أن مادة اليقين تتعدى ب(الباء) لا ب(من)، فيقال: أيقن به، و استيقن به، و متيقن به»، این یک حرف که گفتیم. «بل سنخ هذا التركيب يتعدى ب(من) دائماً فيقال علي سلامة من دينه»، این «علی سلامة من دینه» یعنی چه؟ یعنی من ناحیة دینش سالم است، منحرف نیست، اعوجاج ندارد. نه سلامت دین، مگر دین غیر سالم است؟ «و على بصيرة من أمره»، اینجا یعنی «علی بصیرة من امره» یعنی «مِن ناحیة امره علی بصیرة و في ريب مما أنزلناه»، یعنی «و مما انزلناه فی ریب» اینجور گفته میشود «مع ان البصيرة تتعدى ب(الباء) و الريب يتعدى ب(في)، و السلامة و إن كانت تتعدى ب(من) (اما) لكنه بالإضافة إلى ما يسلم منه من الآفات و العيوب و نحوها»، سالم است از فلان چیز یعنی از آن بلاء، از آن مریضی، از آن ناروائی، «لا بالإضافة إلى الموصوف بالسلامة»، یعنی آن متدین، آن دیندار، «و الدين مما يوصف بأنه سالمٌ لا بالسلامة منه». بگویید فلانی بالسلامة از دین است. خب این هم ...
س: یعنی توی اینجا هم میخواهد بگوید مطلق است؟ سؤال استفهامی است. میخواهم بگویم اینجاها هم ؟؟
ج: میخواهد بگوید اینجاها هم متعلق به آن بصیرت و آن ...
س: یعنی من دینه علی سلامةٍ ...
ج: آره، آره،
س: آنوقت این سلامت مطلق جسم را هم در بر میگیرد آنوقت؟
ج: چیه؟
س: آن وقت این سلامتِ مطلق است؟ یعنی جسم هم در بر میگیرد؟
ج: نه دیگه، به تناسب موضوع یعنی معلوم است. تناسب موضوعها که از بین ...
س: یعنی باز هم تقیید از توی آن در میآید.
ج: نه، خب بله، آن تقییدهایی که مثل یقین، یقین هم بالاخره یقین مطلق هم بگویید بالاخره یقین یک چیزی خورده، یقین همینطور که نمیشود باشد.
س: نه، نه، میخواهم بگویم از همین عبارت ولو این سلامة من دین یعنی من ناحیة الدین؟ فرق دارد با من الافات، ولی باز هم وقتی گفت سلامةٍ نمیشود به خاطر آن ناحیه نمیشود این را مطلق معنی کرد.
س: تقید لفظی شاید نداشته باشد، مراد ؟؟ معنوی است.
ج: حالا یک مقداری عیب ندارد به آن تناسب حکم موضوعات اشکال ندارد که اینجا دین مربوط به جسم که نمیشود. یعنی معلوم است. یعنی از نظر روحی، از نظر اعتقادی، معنوی ...
س: یعنی همین که از متعلق کندیم میخواهم بگویم این کار تمام نمیشود.
ج: بله، یک ...
س: یک چیزهایی، یک رایحهای از آن باقی میماند.
ج: یعنی این قید نیست. این قید نیست.
س: بله، ...
ج: همین! ببینید؛ این قید نیست.
س: تأثیرگذار هست.
س: نه، سؤال این است. آن سؤالی که در ذهن از تقریر آقایان الان توی ذهن میآید این است که آقایان دنبال این بودند که اطلاق و تقید معنا را برای حد وسط استدلال صغری و کبرای در روایت درست کنند، آمدند أخذ کردند به تقید لفظی، گفتند لفظ مقید و متعلق به یقین نیست. قبول؛ این یقین متعلق ندارد.
ج: حالا اینها میآید. حالا شما الان ما حالا داریم توضیح کلام اینها را میدهیم شما توی مناقشه وارد میشوید. خب این ... حالا داریم فعلاً ببینیم کلام اینها چی گفتند، حالا تا بعد؛ وارد مناقشه که نشدیم هنوز که. خب پس محقق اصفهمانی اینجوری تشیید فرموده؛ محقق شهید صدر هم باز شیّد این مطلب را و فرموده اگر شما بخواهی بگویی حالا مِن اینجا به معنی باء باشد. گاهی مِن که به معنی باء میآید. این هم خلاف ظاهر است باید قرینه داشته باشد و الا مِن به معنی باء نیست. و بعد هم ایشان به همین؛ امثال همین جملی که مرحوم محقق اصفهانی استشهاد فرموده ایشان هم به همینها استشهاد فرموده مع اضافه اینکه توضیح داده مثلاً، آقای اصفهانی دیگه توضیح نداده که این چرا متعلق به این نیست؟ یک توضیحکی هم در کلامشان هست.
خب این فرمایش این اعلام که بدأ من المحقق الخراسانی و اینها هم تبعه. و ببالی ولو دیگه حالا فرصت نشد مراجعه جدید داشته باشم و ببالی که در اثناء کلمات محقق یزدی قدس سره صاحب عروة هم این احتمال وجود دارد. یعنی ایشان هم متذکر این مسئله شده که شاید اینجوری باشد. خب این فرمایش اعلام.
بزرگانی هم مناقشه در این فرمودند و قبول نکردند این مطلب را از محقق...، حالا به دو نحو؛ یا به اینکه اصلاً درست ندانستند که این مِن متعلق به آن ظرف باشد یا اینکه گفتند حالا ولو باشد اثری ندارد. جامع اشکالات به این برمیگردد که یا این درست نیست که شما بفرمایید. این احتمال اصلاً درست نیست و حتماً به همین یقین برمیگردد. یا مردد است. و یا فرضاً ظهور هم داشته باشد و حتماً هم بگویید به ظرف برمیگردد این لا ینفع لاثبات کلیّت و عمومیّت. مجموع کلمات به این سه اشکال برمیگردد ولی حالا در مقام تفصیل شش اشکال در مقام وجود دارد.
اشکال اول: اشکال محقق عراقی هم ظاهراً در مقالاتشان هم در نهایةالافکار ایشان گفته این خلاف ظاهر است که شما بزنید به آنجا؛ «علی یقین من وضوئه» خب کنار یقین قرار گرفته، شما این را بزن به یک جای دیگر، متعلق به یک جای دیگر باشد این خلاف ظاهر است. خب این اشکال هیِّنٌ؛ میشود از آن تخلص جست به اینکه نه، خلاف ظاهر نیست یعنی اینجور نیست که ظهور حتماً داشته باشد با توجه به همین که با استشهادهایی که آوردند که با مِن تعدیه نمیشود و متعلق به یقین با مِن تعدیه نمیشود و امثال و اشباه و تراکیب این چنینی را وقتی ملاحظه میکنیم اینکه بگوییم این خلاف ظاهر است نه، خلاف ظاهر نمیشود گفت.
اشکال دوم این است که خود آقای آخوند شما میخواهید بفرمایید ظهور دارد یا میخواهید بگویید که احتمال دارد؟ در متن کفایه فرموده است که به احتمال قوی؛ خب احتمال قوی چه فایدهای دارد؟ احتمال قوی اگر فرمودید احتمال قوی هم دارد کلی مراد باشد. نتیجه این میشود دیگه، شما چون قبول دارید اگر به یقین بخورد بنابراین استدلال؛ یعنی دیگه آنکه جنس باشد الف و لام برای جنس باشد بالذات، از آن رفع ید کردیم. میخواهیم بگوییم که نه، اگر این هم نباشد خب اگر از آن رفع ید کردیم و گفتیم اگر که مسبوق باشد الف و لام به نکرهای که مقید است الف و لام میشود عهد و همان مقصود است. آنوقت شما برای تخلص از این آمدید چهکار کردید؟ گفتید این من وضوئه را نمیزنیم به یقین، یقین را آزاد میکنیم تا الف و لام که به آن برمیگردد اگر جنس است که جنس؛ اگر به آن برمیگردد احد هم هست خب به یقین مطلق دارد برمیگردد. خب اگر این امر احتمالی است نتیجهاش هم میشود یک امر احتمالی نه یک امر یقینی، نتیجه این اگر این ثابت باشد اثبات کلیّت کبری است و اینکه هر یقینی لا ینقض بالشک، این نتیجهاش است ولی این نتیجه تابع این است که آن مقدماتی که این نتیجه را میخواهد اثبات بکند چه جوری است؟ اگر آن یقینی نیست خب این هم یقینی نیست و اثبات نمیشود که. بله؛ باید گفت احتمال قوی دارد که با این روایت بخواهد بفرماید استصحاب مطلقا حجت است. ولی احتمال قوی که به درد نمیخورد که ...
س: یعنی اینجاها که میگوید علی قول قوی، ؟؟
ج: نه، نگفته علی قول قوی، گفته احتمال القوی ...
س: میدانم. یعنی اینجایی که در مقام ابراز فتوی است چون اینجور جاها را ما اینجور ترجمه میکنیم. مثلاً میگوید علی قول قوی یا لایخلو من قوة، خالی از قوة میگوید خالی از قوت نباشد. آنجاها را میگوییم چون ؟؟
ج: بله، احتمال چون فرموده؛ نگفته ...
س: بله؟
ج: احتمال فرموده، احتمال قوی ...
س: لایخلو من وجه، خالی از وجه ...
ج: نه، آن درست است. یعنی وجه درست هست.
س: ؟؟احتمال ...
ج: نه، آن وجه است یعنی دلیل هست. ولی اینجا میگوید احتمال قوی هست. احتمال قوی فایدهای ندارد. فلذا بزرگان مثل آقای آقاضیاء هم همین اشکال را کرده، به چه درد میخورد این مثلاً؟ یا آقای حکیم اشکال کرده؛ این به چه درد میخورد؟ یا دیگران، این به این شکل به درد نمیخورد که.
خب این هم اشکال دومی که در مقام هست؛ این هم درست است. که خلاصه حرف این شد که شما میخواهید بگویید ظهور دارد یا میخواهید بگویید احتمال دارد. ولو احتمال قوی، اگر میخواهید بگویید که احتمال قوی؛ اینکه لاینفع، اگر میخواهید بگویید ظهور دارد در اینکه به او برمیگردد نه به این؛ مثبتش چیه؟ احتمال مردد است بین این؛ شما میگویید احتمال دارد خب بله، احتمال دارد به این برگردد احتمال هم دارد به آن برگردد پس مجمل است. مردد بین احتمالینی است که یکیاش ینفع للاستدلال و یکیاش لاینفع للاستدلال، بلکه برخلاف مدعا دلالت میکند. این مطلب را هم اینجور اشکال هم به این نحو میتوانیم جواب بدهیم و تخلص از آن پیدا کنیم که بله، علی حد تعبیر کفایه اشکال وارد است ولی خب اصلاح میکنیم. و بزرگانی که تبعیت کردند مثل آقای اصفهانی و اینها؛ اینها در حقیقت میخواهند بگویند ظهور دارد نه فقط احتمال است به خاطر هم لمکانة المِن که با باء نیست اینجا و او، و هم به خاطر ا« استشهاداتی که به جُمل مختلف در زبان عرب شده، پس بنابراین ما اصلاح میکنیم حالا بر ...
س: این تعبیر ناتمام را میگویید؟
ج: بله؟
س: برای بیان ؟؟
ج: بله، بله ...
س: حاج آقا؛ فرق الاحتمال قوی یا الاحتمال لایخلو من قوة چیه؟ آخه من ؟؟
ج: فایده ندارد بله.
س: یعنی الان احتمال لایخلو من قوه چیه؟
ج: اگر توی رساله هم بنویسد احتمال دارد اینجور باشد فایده ندارد.
س: نه، نه، اگر بگویند لایخلو من قوة شما میگویی الاحتمال قوی کافی نیست ولی لایخلو من قوة کافی است؟
ج: عرض میکنم. آنها هم چون خودشان اول رساله گفته اگر گفتم لایخلو من قوة فتوا دارم میدهم و الا محل کلام بود.
س: تعبیر متعارفی است میخواهم ...
ج: نه، نه، چون گفتند. ببینید؛ این
س: خب گفتند متعارف شده دیگه ...
ج: نه، توی کتاب فقه و اصول و اینها که اینجوری نیست. اینجا که نگفتند هر وقت این عبارت را گفتیم. آنجا به خاطر همین جهت هم که اتفاقاً دلالت ندارد اول رساله گفتند اگر اینجوری گفتیم مقصودمان این است. آن هم تازه آن کسانی که گفتند نه آنهایی که نگفتند این حرف را خیلی معلوم نیست بخواهد فتوا بدهد.
س: حتی لایخلو من قوة؟
ج: بله، آن آقایانی که گفتند اینجوری است. قوت دارد اما حالا درست است؟
س: ببخشید؛ اینکه فرمودید اگر بگوییم ظهور دارد فرمودید مثبتی برای آن ظهور وجود ندارد؟
ج: اشکال این است. جواب آنوقت این است که نه، این بزرگان آمدند تصحیح و اصلاح کردند. و قرائن بر ظهور اقامه کردند.
اشکال سوم: اشکال سوم این هست که این اصلاً لایصلح که به آن ظرف بخورد. پس این احتمال اصلاً منتفی است. چرا؟ چون مگر یقین ناشی از وضوء میشود؟ یا از کون بر وضوء میشود؟ تناسبی بین این دوتا نیست. یقین که از این عمل خارجی ناشی نمیشود. که این اشکال را در عبارات محقق اصفهانی در نهایة الدرایة صفحه 46 به آن اشاره شده که اگر شما مِن را متعلق بگیرید به آن ظرف؛ خب این مِن دیگه میشود مِنِ نشریه دیگه، یعنی مِن ناحیه از او، از ناحیه او، از طرف او و حال اینکه یقین ناشی نمیشود از کون علی وضوء، مبادی خودش را دارد. نه علی کون علی وضوء؛ یک امر خارجی، خب اگر این اشکال درست باشد که اصلاً این معنا غلط است نمیشود به آن بخورد. آنوقت ناچار باید بگویید به همین یقین خورده، حالا همین هم قرینه میشود که من حرف آقای اصفهانی اینها هم جواب داده میشود. اینجا هم قرینه میشود که مِن را به معنای باء بگیریم. و همین ما به الافتراق این جمله میشود از آن جملی که شما آوردید. آنجاها چون اشکال ندارد مثلاً، اما اینجا اشکال دارد.
آقای اصفهانی قدس سره دوتا جواب میدهند. یک جواب اولاً میدهند یک جواب در آخر کار یک جواب دیگری هم میدهند.
جواب اولش این است که ما در محل خودش گفتیم که مِن معنایش نشوء و مبدئیت و اینها نیست بلکه مِن فقط دلالت میکند بر اقتطاع، بر اقتطاع من المدخول، یعنی از او جدا شدن، از او گرفتن، از او برداشت کردن، همین! میگوید «سرت من البصرة الی الکوفه» یعنی از آنجا اقتطاع پیدا شد و جدایی من پیدا شد. اما منشأ آن است؟ نه، منشأ و مبدئیت و امثال ذلک؛ اینها را ما از قرائن خارجی میفهمیم نه اینکه از خود مِن این فهمیده بشود. فرموده است که «و لا يجب أن يكون مدخول حرف الابتداء مبدأ و منشأ لمتعلقه، حتى يقال: إن الاستقرار على اليقين لا ينشأ من الوضوء» که این اشکاله هست، حتی یقال آن اشکالهای که گفتیم «بل كلمة من كما أشرنا إليه في أواخر البراءة لمجرد اقتطاع متعلقه عن مدخوله. و المبدأية و المنشأية و التبعيض و أشباه» که در کتب ادب گفتند، توی مغنی ببین چقدر برای مِن مثلاً معنا شمرده یا در کتب دیگر، اینها «ذلك يستفاد من الخارج». پس اینجا هم معنایش چی میشود؟ «فانک» یا «فانه علی یقین من وضوئه» یعنی «کون علی الوضوء» از آنجا برخاسته، اما حالا آنجا منشأ آن هست؟ مبدأ آن هست؟ نه، اینها را دلالت نمیکند تا شما بگویید اشکال دارد.
س: «کون علی یقین» از وضو برخاسته نه «کون علی الوضوء» از یقین برخاسته ...
ج: بله؟
س: «کون علی یقین» از وضو برخاسته دیگر ....
ج: نه «علی یقین» دیگر، من چی گفتم؟ «علی الیقین»، «کون علی الیقین».
این جواب اول ایشان. خب بعد وارد بحثهای دیگر میشوند در آخر کار یک مطلبی دارند میفرمایند: «بل يمكن أن يقال بمبدئية الوضوء فيما نحن فيه لليقين حقيقةً لا تنزيلاً» میگویند در خصوص اینجا میتوانیم بگوییم منشأ یقین حتی همان «کون علی الوضوء» هست چرا؟ میفرمایند: «لأن الأمور الخارجية القائمة بغير المتيقن لا يقين بها الاّ باسباب مؤدية إليه، من الابصار في المبصرات، و الاستماع في المسموعات، أو التواتر و غيره في جملة منها. بخلاف الأمور القائمة بشخص المتيقن، فان ما يقوم بنفسه المجردة من الصفات و الملكات وجوده الواقعي عين وجوده العلمي و ما يقوم ببدنه من قيامه و قعوده و صلاته و وضوئه يوجب صدوره عن شعور وجود اليقين به في نفسه، فهو على يقين من وضوئه حيث أنّه توضّأ لا بسبب آخر».
توضیح مطلب ایشان این است که میفرمایند ما دو جور امور داریم، امور خارجیهای که قائم به شخص متیقن و دارای یقین و صاحب یقین نیست، مثلاً میبیند آن چراغ روشن است، آنجا آن فرش مفروش است، آن چی هست، آن چی هست، این چیزهایی که خارج از شخص است یقین به آن پیدا میکند، اینجا کون اینها موجب یقین نمیشود، اسباب هرجایی اسبابی دارد، چون یکجا دیده موجب یقینش است، یکجا شنیده در مسموعات آن شنیدن موجب یقینش میشود. یکجا اخبار ثقات بنحو تواتر قائم میشود یا به نحو محفوف به قرینه قائم میشود اینها موجب علمش میشود. اما اموری که قائم به شخص است، امور قائم به شخص باز دوجور است، یکی قائم به نفساش هست نفس مجردش یعنی روحش نه جسمش، آنها هم علم حصولی و حضوری دارد، علم حضوری دارد نسبت به آنها، همان نفس وجودش موجب علمش هم هست همان. همین که مثلاً ما علم پیدا میکنیم به یک چیزی، همین باعث میشود علم به آن علمِ هم پیدا کنیم. صفات نفسانی که قائم به نفس است نفس حضور و تحقق آن در نفس همان خودِ همان آن موجب علم است ...
س: یعنی یقین به آن است ...
ج: یقین به او و علم به او نه دیگر چیز دیگر.
پس اینجا درست است بگوییم از همین علم پیدا کردیم، همین خودش موجب علمات شد. آنهایی هم که قائم به نفس است کارهایی است که به بدن، به جسم انسان است آنها را هم میفرمایند که یکوقت هست که آن کاری که از انسان سر میزند، از جسم انسان سر میزند کار غیر اختیاری است، عن شعورٍ و ارادةٍ نیست آن نه، علم به آن یک اسباب دیگری لازم دارد. اما کارهایی که خودش «عن شعورٍ و ارادةٍ» انجام میدهد. آنجا هم میفرمایند که «صدوره عن شعور موجب» آنجا «یوجب وجود الیقین به فی نفسه» چرا یقین به وضو پیدا کردم؟ چون وضو انجام دادم، چیز دیگری واسطه نشده. چون خودم انجام دادم «عن ارادةٍ» ارادهاش کردم، انجامش دادم برای همین چون انجامش دادم، پس بنابراین «فهو على يقين من وضوئه حيث أنّه توضّأ لا بسبب آخرٍ» بگوییم علم پیدا کرده چرا؟ چون دیدم دارم وضو میگیرم، مثل آنکه چرا میگویی این فرش است؟ چون دیدم، اینجا نمیگویی چون دیدم دارم وضو میگیرم. اینجا برای اینکه دارم وضو میگیرم خب دیدم، خود همین صدور این فعل از من، این باعث شده بدانم. پس بنابراین این شبههی عقلی که میخواست بگوید این نمیتواند به آن تعلق بگیرد چون لم یَنشأ یا یُنشأ من ذلک، به دو جواب میتوانیم جواب بدهیم.
یک: ما نشأت نمیخواهیم چون مِن دلالت بر نشأت نمیکند خودش، نشأت از امور خارجیه فهمیده میشود، اگر شما میگویید اینجا نمیشود خب آن امر خارجی، آن قرینهی خارجیه وجود ندارد.
دو: اینجا اصلاً میشود تصویر نشوء کرد واقعاً، پس بلی علی مسلک کسی هم که میگوید مِن دلالت میکند بر نشوء قابل تصویر است در اینجا و اشکالی ندارد. این هم به خدمت شما عرض شود که اشکال دیگری که بر این مسأله میشود و حل آن.
اشکال دیگر اشکالی است که در مقام فرمودند و آن این است که درست است شما این قید را زدید به ظرف و یقین را از این قید بحسب لفظ و کلام خالی از تقیید کردید ولکن عرف در این موارد اینجور میفهمد که علیرغم اینکه در ظاهر عبارت قید به این یقین نخورده اما در مراد مولا لحاظ شده و همان مراد است، اینجور نیست که مطلق بشود. کما اینکه در شک هم همینجور است مثلاً این آیهی شریفه «إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ» (حج/5) اینجا یعنی چی؟ «ان کنتم من البعث فی ریب» یعنی از ناحیهی بعث در ریب هستید، در ریب چی؟ ریب مطلق؟ یعنی یا ریب همان بعث؟ یا «ان کنتم فی شک مما نزلنا علی عبدنا» خب «ان کنتم فی شک مما نزلنا علی عبدنا» یعنی «ان کنتم مما نزلنا علی عبدنا فی شک» فی شک چی؟ این را مطلق میبینند یا نه همین شک در ما انزلنا میبینند دیگر؟ پس اینکه شما به آنجا متعلقاش کنید اینجوری نیست که فهم عرف از این کلام این باشد که این یقینِ مطلق است، آن هم همان یقین به همان وضو میبیند اینجا. تو از ناحیهی وضو علی یقین هستی، علی یقین به چی؟ خب علی یقین به همان وضو داری دیگر. بنابراین عرفاً اینجور است اینجاها، وقتی اینطور شد پس الف و لام اگر عهد شد خب همین است دیگر، اینکه اینجا گفته همین است. و اینجاها ظهور در اینکه آن الف و لام را بگوییم دلالت بر نمیدانم جنس میکند و امثال ذلک که تقدم گفته شده. این الی هنا به خدمت شما عرض شود که محقق عراقی قدسسره، آخرین حالا اشکال پنجم گمان میکنم میشود محقق عراقی قدسسره ...
س: پس اشکال چهارم را پس میپذیرید؟
ج: بله ظاهر همین است واقعاً عرفاً همین است ..
س: حاج آقا خود عرف وقتی میخواهد ارتکاز کند به یک موضوعی قیود را پس و پیش میکند، مثلاً وقتی میخواهیم فرض میگویم وقتی میخواهیم یک قیاس شکل اول بچینیم حالا منظور مثلاً طلبهها ...
ج: و مردم ...
س: گاهی وقتها میآیند ؟؟؟ حد وسط عیناً تکرار بشود متعلقات را عقب جلو میکنند. مردم هم وقتی میخواهند ....
ج: خیال میکنند، گاهی خیال میکنند اثر دارد ولی اثر ندارد. مثل همینجا، عدهای از أعلام خیال کردند این اثر دارد، میگوییم نه بابا اثر ندارد اینجا، فهم عرف؛ حالا یکوقت هم باز فهم مدرسه هست که خلاف عرف هست ولی توی عرف این جمله را به آنها میگویی چی میفهمند؟ میفهمند این یقینِ مطلق است؟ این همین است دیگر یعنی یقین به همین مقصود است.
س: وقتی هم آن کبری را میگذارند کنار این که در صغری بدون قید شده هرچند الان مصداقی از آن هست ولی از این دوتا باهم کلی میفهمند ...
ج: به چه دلیل میفهمند؟
س: ؟؟؟عرف این کار را میکند، ؟؟؟ قاعدهای یاد کسی بدهد مثلاً این ...
ج: نه اینجا باید بگوید «انت علی یقین و لا تنقض الیقین بالشک» اگر اینجور میگفت حضرت میتوانست اینجور هم بفرماید یا «هو علی یقین» گرچه مرحوم ایروانی که یکی از مستشکلین هم مرحوم محقق ایروانی است، مرحوم ایروانی هم فرموده حتی اگر اینجور هم بگوید فایدهای ندارد، یعنی اصلاً «من وضوء» اصلاً در کلام نباشد تا حالا آنور، اصلاً اینجوری بگوییم «انت علی یقین و لا تنقض الیقین بالشک» ایشان فرموده این هم فایده ندارد چون این یقین هم معلوم است یعنی همین یقین به وضو دیگر، بحسب یقین به وضو هست دیگر ...
س: ؟؟؟ عهد باشد یا چه؟
ج: عهد یعنی چون صغری دیگر، میگوید صغری معلوم است پس الف و لام همان است دیگر، الف و لام حالا آن ...
س: آقایان چی جواب دادند این اشکال را حاج آقا؟
ج: کدام؟
س: اصلاً مطرح کردند این را؟ این همه از نظر دقتی که الان فرمودید هیچکدام این اشکال را مطرح نکردند؟ خیلی بعید است آخر اینجا، آخر این اشکال خیلی واضح است. یعنی این را باید حل کنند ...
س: آن جوابی که به ما میگفتید در رابطه با «علی سلامة» با آنها بود آره؟
س: عجیب است واقعاً! این اشکال به این مهمی که شما میآیید لفظ را یک کار ادبی با آن میکنید بعد میخواهید صغری و کبرای کلی از آن بگیرید ...
ج: بله دیگر، این از آنجاهایی است که واقعاً ...
س: همهی آقایان هیچکدام بحث نکردند یا بحث کردند میگویند قبول نداریم؟
ج: نه نه نه
س: بحث هم نکردند؟ مطرح هم نکردند؟
ج: حالا میگویم. ببینید این از آن جاهایی است که هردو طرف قضیه بزرگان اصول هستند ...
س: دیگر بدتر، باید مطرح کنند دیگر بدتر ...
ج: همانهایی که گفتند اگر این به آن میخورد و وقتی خورد کافی است و به درد بخور است بزرگانی از اصول هستند هم آنهایی که از اینور آمدند گفتند اشکال دارد ....
س: آخر بزرگان اینوری آنوری را مطرح کردند گفتند ممکن است کسی اینجوری بگوید جوابش این است ...
ج: خب میگویند غفلت کردیم، میگویند غفلت است دیگر. ببینید ظهورات بهخصوص ظهورات خیلی چیز ندارد، ظهورات میگوید آقا عرف اینجوری میفهمد، او میگوید بیخود میگوید ...
س: آخر ظهوری نیست، حاج آقا بحث ظهوری نیست ...
ج: به ظهور که میرسد دیگر کاریاش نمیشود کرد ....
س: نه اینجا صدق و حضور و تبادر نیست، در صدق و حضور و تبادر میگوید آقا بنده التبادر منه هکذا و این حجت است درست؟ اما این بحث نظری است و کسی که ...
ج: آن قبلیِ نظری بود، آن اشکال قبلی نظری بود ...
س: نه نه آقا این مطلب که آخر منجر به ظهور میشود اما این نظر به این مطلب که اگر تقید ذات لفظ را ما خالی کنیم فقط لفظ را خالی کنیم اینکه معنا هم خالی میشود این متمم این استدلال است، این متمم استدلال را باید کسی شبهه کرده ذکر کنند ...
س: حالا الان مطرح کردند چکار کنند؟
س: بگوید، بگذار خب بگوید این حرفی هم که شما میزنید یا با مثلاً بیاید بگوید اصالة مثلاً حرفی شاید سید بخواهد بزند بخواهد بگوید که عرفی که این کار را میکند ربما اینجا کثیراً ما این مرادش هست ما از این یا به تعبیر منّا بیاید بگوید که آقا این خودش یک سیاقت بیانی است که از این اینجوری میفهمند و این اصلاً فارغ است برای اینکه آنجوری مراد بشود، یک حرفی بزنند لااقل ...
س: حالا نزدند چکار کنند؟ حاج آقا پس ما علی سلامة را ابتدا گفتیم شما انکار کردید ...
ج: که چی؟
س: ابتدا ما همین عرض را گفتیم دیگر وقتی میگوید «علی سلامة من دینی» پس آن سلامت مطلق نیست دیگر ؟؟؟ شما انکار فرمودید آنجا، یعنی در مقام دفاع از تبیین بودید؟
ج: «علی سلامة من دینی»؟
س: بله، گفتیم وقتی میگوید «علی سلامة من دینی» ولو آن را در آن ناحیه بگیریم باز نمیتوانیم سلامت را مطلق معنی بکنیم، این را ابتدا عرض کردیم خدمتتان دیگر ولی شما دفاع فرمودید، میخواهم بگویم آن دفاع پس در مقام...
ج: خب بله این حرف اینها را الان داریم چیز میکنیم دیگر، آنوقت در مقام اشکال نبودیم.
و اما فرمایشی دارند آقای عراقی قدسسره ...
س: حاج آقا قبلاً میفرمودید که اگر فقیهی عربزبان باشد استظهارش بر بقیه میچربد، اینجا قبلاً هم از مرحوم حکیم هم همین بیان را نقل فرمودید و ایشان هم دو سهتا ...
ج: ایشان هم فرمود به آنجا میخورد ولی خب نه عیب ندارد، نه ما نمیگوییم به آنجا نمیخورد. ببینید این اشکال این است میگوید قبول است به آنجا میدانیم میخورد ....
س: میخورد ولی توسعه ایجاد نمیکند ...
ج: ولی عرف در اینجور جاها وقتی منشأ میکند میگوید این هم پس یقین به همان است ....
س: نه عرف عرب....
ج: عرف عرب بله عرف عرب، همین آیاتی که خواندم برایتان، شما چی میفهمید؟ شماها که اصلتان عرب است....
س: به آقای حکیم هم بگیم میگوید من همین را میفهمم ...
ج: آقای حکیم هم ...
س: ؟؟؟ استدلال کردن به این آیات قطعاً این را میفهمند دیگر ...
ج: بله، ببینید آیات اینکه «إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ»، «من البعث» را شما بگویید که متعلق به چی؟ یعنی شما از ناحیهی بعث در ریب هستید، در ریب چی؟ خب همه میفهمند یعنی ریب است همان ریب بعث دیگر.
س: خب ایشان میگوید اگر کبرای کلی بعدش بیاید ما ریب مطلق میفهمیم ...و الا متمم بیانشان همین است ...
ج: نه پس حالا این کلام این است، آنوقت اگر بعدش گفتی ...
س: آره کبری آوردیم ...
س: آن یک بحث دیگر است آن جنس عهد ...
س: بحث همین است اصلاً که اگر کبرایی آوردی بعد از این سیاقت بیانی اصلاً فرقش با آن وقتی که متعلق به یقین است و ریب است همین است ...
س: حتی اگر عهد باشد؟
س: حتی اگر عهد باشد بله ...
س: ؟؟؟
س: اصلاً ؟؟؟ به عهدیه هست ؟؟؟ جنسیت که مثبت معنایش ...
ج: حالا دقت کنید همینجا همینجا «ان کنتم فی ریب من البعث» بعدش هم بفرماید که «و الریب» ...
س: «و هذا الریب» اصلاً بگوییم ...
ج: نه میخواهیم بگوییم الف و لام داشته باشد ...
س: «ان کنتم من البعث فی ریب فاریب فلان» ...
ج: نه فی ریب نه، «ان کنتم» چون اینجور بنا شد دیگر، بنا شد نگوییم ریب من البعث بنا شد نزنیم من البعث را به ریب، «ان کنتم من البعث فی ریبٍ» بعد بگویید «و الریب کذا» ....
س: منظور همین ریبِ باشد عهد باشد دیگر ...
ج: خب قهراً چی هست؟ خب میگوید و الریب کذا اینجا آن چی شد؟ آن ریبِ شد ریب در بعث ولو منشأ آن بعث ...
س: ؟؟؟ حاج آقا الان شما باید بفرمایید از زبان و لسان مستدلین آنها نمیخواهند این را بگویند؟ آنها که قطعاً میخواهند همین را بگویند ...
س: اشتباه میگویند دیگر ...
س: به قول سید آنها که میخواهند بگوید مای اهل عرب از این سیاقت بیان اصلاً این را میفهمیم ...
ج: به قول سید آنطور است به قول شیخ اینطور است. عرف این است، شما علماء یکجور دیگر میفهمید ما عرف یکجور دیگر میفهمیم ...
س: نه ما در نتیجه با شما خلافی نداریم. شما دارید حرف سید را حاج آقا میگویید نه، میگویید اهل لسان بودن در اینجا معتبر نیست، اتفاقاً آنها میگویند ما اهل لسان ...
ج: نه معتبر است، معتبر است ...
س: خب اگر معتبر است پس واقعاً با تبادرهای ما از این کلمات وقتی شما تبادر را عند اهل لسان میبینید چهجور حجت نمیدانید؟
ج: بابا آنها که علی قول واحد که نیستند، آنها بعضی از آنها که اهل لسان هستند آنجور میگویند ...
س: خیلی خب بسپارید به اهل لسان به آنها مناقشه کنند، ما ....
ج: پس کلاس تعطیل ...
س: از مستشکلین اهل لسان نداشتیم ...
ج: بله؟
س: محقق عراقی هست فقط و آخوند هم حالا یک احتمال قوی فرمود، اتفاقاً دوتا اهل لسان که شهید صدر و مرحوم آقای حکیم باشند موافق هستند توی مستشکلین ...
س: حاج آقا اهل لسان از این چی میفهمند مهم است نمیتوانیم ؟؟؟ ما اگر این را معادلسازی فارسی بکنیم صحیح است، ما معادلسازی فارسی میکنیم میگوییم تبادر ؟؟؟ اما اگر معادلسازی نکنیم و احتمال بدهیم که در لسان آنها یک چنین سیاقتی موجود باشد و یک چنین فهمی موجود باشد ما این احتمال را ...
ج: اینجور نیست که خودمان را به معضلٍ عن المطلب بدانیم که، ما ...
س: اصلاً نباید فارسها فقیه باشند دیگر ...
ج: بهخاطر تضاول انس فراوان دیگر با عبارات عربی کتاباً و سنتاً و غیر ذلک بله، حالا ولی میگوییم اگر چی شد همهی آنها بیایند یک طرف باشند آن مقدم است، نگفتیم که این دیگر کذا هست که.
خب آن آقای عراقی دیگر میخواستیم آقای عراقی را بگوییم که دیگر حالا دوتا اشکال باقی مانده که انشاءالله برای جلسهی دیگر ...