1400/08/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: استصحاب
عرض شد که احتمال اول در این جملهی مبارکهی «و الا فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» وجوهی است. وجه اول و احتمال اول این بود که جزاء محذوف باشد و این «فانه» تا آخر حالا اگر متن «فانه» باشد که در بعضی عبارات آمده و الا عرض کردیم در تهذیب و وسائلی که چاپ جامعه مدرسین حالا من نگاه کردم «انّ» ندارد «فهو علی یقین» است. حالا علیایحال این جمله قائم مقام جزاء محذوف است و در شرط محذوف هم «و الا» یعنی «و ان لم» شرط هم محذوف هست، خود شرط بلفظه محذوف است، آن هم چیست؟ احتمالاتی بود خب یکیاش که معروف در متداول کلمات هست شرط را نفی آن را غایت گرفتند یعنی «و ان لم یستیقن و لم یجئ من ذلک امر بین فلا یجب الوضوء» حالا طبق مثلاً این احتمال و این. عرض شد که شیخنا الاستاد قدسسره احتمال دیگری هم غیر از این احتمال متداول فرمودند و آن این است که آن شرط محذوف مغیا باشد، چون حضرت فرمود «لا یجب حتی یستیقن انه قد نام حتی یجیء من ذلک امرٌ بین» این «و الا» یعنی «و الا لا یجب» اگر آن لا یجبی که من گفتم نباشد «و الا لا یجب» این را به آنجا برگردانیم و جزاء را هم «لا یجب الوضوء» قرار ندادند که بگویی تکرار میشود فلان. جزای محذوف هم «لزم نقض الیقین بالشک»، «و الا لا یجب لزم نقض الیقین بالشک» چرا؟ چون «فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابداً». این احتمال را هم خود آن بزرگوار اشکال کردند به او و پاسخ دادند از آن. فرمودند که «و انه خلاف الظاهر» اینکه بخواهیم بگوییم «و الا» یعنی «و الا لا یجب» این خلاف ظاهر است چرا؟ «اذ قلّ ما یدخل لا علی لا فی کلمات العرف»، «لا لا یجب» لالایی مگر میگویند که ...
س: از خودش که وارد نشدیم ....
ج: «رأیت کبیاً علی کثیب کأنه البدر اذا تلالا فقلت ما اسمک؟ فقال لؤلؤ، فقلت لی لی فقال لا لا».
این یکی، حالا داخل هم بشود نادراً اما این ذوق عرفی نمیپسندد «و الا» یعنی «و الا لا یجب» که نفی در نفی اثبات باشد «لا لا یجب» یعنی «یجب»، اگر وضو بخواهیم بگوییم در این صورت که تو شک کردی واجب است «لزم نقض الیقین بالشک»، چرا حالا «لزم نقض الیقین بالشک»؟ «فانک کنت علی یقین من وضوئک» و تا آخر ...
س: یعنی آن پیچیده است درواقع ...
ج: بله؟
س: میگویم این دو استعمال پیچیدهای است که عرف معمولاً اینطوری ....
ج: بله ...
دو: فرموده است که خب با اینکه غایت نزدیک است که کنار این «و الا» ذکر شده «حتی یستیقن انه قد نام حتی یجیء من ذلک امر بین» بگوییم به این برنمیگردد؟ برمیگردد به آن غایتی که فاصله دارد با آن، این هم باز خلاف ظاهر است. بعد فرموده است که حالا علاوه بر این، از اینها صرفنظر کنیم، اینکه بعد تعلیل را این قرار بدهد، این «لزم نقض الیقین بالشک» بخواهیم بگوییم این جزاء هست این جزاء با این تعلیل تناسب ندارد، چون «لزم نقض الیقین بالشک» خب «فانه علی یقین من وضوئه» بعد میخواهد اثبات بکند که «لزم نقض الیقین بالشک» دیگر، تعلیل باید این باشد، چرا «لزم نقض الیقین بالشک»؟ چون «علی یقین من وضوئه» هست بعد نهی کند، بگوید «و لا ینقض الیقین بالشک» خب نهی که اثبات نمیکند این را، این با آن نهیِ سازگار نیست، باید یک چیز دیگر بفرماید. مثلاً بگوید اگر عمل نکنی خب عملاً آثار آن را بار نکردی، و الا چون «علی یقین من وضوئه» هست و نباید نقض کند یقین را به شک، این نباید یقین را به شک نقض کند که مثبت این نیست که «لزم نقض الیقین بالشک». فلذا فرموده که این احتمال نادرست است و همان احتمالی که شیخ داده بود و معروف است آن درست است.
عرض میکنم به اینکه، اینکه فرمودند این خلاف ظاهر است چون لا بر لا داخل نمیشود این در ملفوظ اینجوری است اما اینجا که میخواهند بگویند آن حرفی که زدیم که آن حرف چی بوده؟ «الا» یعنی آن حرفی که زدیم که «لا یجب» بود، دیگر آنجا نمیگوییم «لا لا یجب» که ...
س: ؟؟؟ ولی تعقید دارد باز ...
ج: بله؟
س: ؟؟؟ محضرتان که بله در لفظ چون نیست این استیحاشش کمتر است که میگوییم ؟؟؟ ولی معنایش یک مقداری پیچیده است «و الا لا یجب» یک مقداری یک معنایی ...
ج: چکار کند آدم؟ بگوید «و الا» یعنی گفته «لا یجب»، و الا، حالا اگر این فاصله ...
س: نه اگر تصریح بکند اشکال ندارد ولی اینکه ما حمل بر این کلام پیچیده بکنیم چون همین نفی در نفی این اثبات است را عرف به زحمت میفهمد ...
ج: نه ...
س: چرا، عرف واقعاً به زحمت میافتد ؟؟؟ ولی اینجا تصریح داشته باشد اشکالی ندارد ...
ج: نه، اجازه بفرمایید، اگر این غایت نبود «لا یجب و الا» همه میفهمند این یعنی «لا یجب» است اگر نبود ....
س: خب بله آنجا ؟؟؟
ج: خب بله لا لا که نمیشود که، یعنی همین که توی نفی، یعنی آنکه گفتم نفی کنم بگویم آن نیست، لا یجب من نباشد، نه ...
س: دو جهت در ؟؟؟ وجود دارد، یکی لفظی است که میگویید لا لا، یکی هم معنوی است که همین نفی در نفی عرف استعمال میکند، عرف معمولاً به اثبات استفاده میکند، بعضی جاها تصریح بکند اشکال ندارد ...
ج: نه نه، در اینجور موارد در اینجور کلمات که دارد میگوید، میخواهد بگوید اگر آن حرفی که زدم که آن حرفِ به حمل شایع صناعی خب لا دارد، یعنی اگر آن نباشد که نتیجهاش این است که آن نباشد یعنی این وجوب باشد ...
س: درهرحال ظهور ندارد ...
س: قضیهی معدولة الموضوع است دیگر ....
ج: خب این اولاً، ثانیاً، و إما این وجه دوم که فرمود آن نزدیک است آن دور است، خب ظاهرش این است که به آن نزدیکِ برمیگردد. این در صورتی این حرف درست بود که این بعدیِ کلام مستقلی بود، بله در کلام مستقل کنارش شاید بگوییم آن دورِ برمیگردد به این لبرنمیگردد، این استبعاد ممکن است بگوییم دارد. اما این تتمهی آن کلام است، لواحق آن کلام است یعنی «لا یجب حتی» فلان، پس اصل کلام همان «لا یجب» است اما این «لا یجب» را دارد حالا میفرماید تا کجا ادامه دارد؟ تا وقتی یقین به نوم پیدا کنی، یک امر بیّنی برای نوم پیاده بشود. چون این از ملحقات کلام است و دنبالهی کلام است و ظاهر این است که دارد میخواهد راجع به اصل کلام صحبت بکند و بفرماید که بر او استدلال کند یا بگوید اگر آن حرف درست نباشد چنین توالیای دارد، این خلاف ظاهر نمیشود با این بیان. حالا میگوییم وجه خلاف ظاهر هست این به نظر ما ولی عرض میکنیم. و این مطلب سومی هم که ایشان فرمودند که این با تعلیل سازگار نیست. اگر ما تعلیل را تمام این ما ذکر بعده قرار بدهیم «فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک» بگوییم این هم «و لا ینقض الیقین بالشک» در این صورت تعلیل است؟ خب بله نهی که مثبت چیزی نیست که بخواهد ثابت بکند که نقض یقین به شک لازم میآید. اما اگر اینجوری باشد که «و الا لزم نقض الیقین بالشک» چرا؟ چون این یقین به وضو داشته و الان بخواهد وجوب نباشد پس یعنی اگر اعتنا نکند همین است دیگر، یعنی کأنّ مثل یک قیاس مطوی میماند، یعنی صغری را تنبه میکند بر آن و تعلیل است برای اینکه نقض یقین به شک لازم میآید بهخاطر این جهت که نقض یقین، چون یقین به وضو دارد؛ آنوقت آن «و لا ینقض الیقین» درحقیقت «لزم نقض الیقین بالشک» و نباید نقض کند. این تقریباً میشود این جملهی «فانه علی یقین من وضوئه» تعلیل است برای اینکه چرا «لزم نقض الیقین بالشک»؟ و بعد آن جملهی «لا ینقض» حکم این نقض که لزوم نقض یقین نباید این کار را بکند. و به این شکل قابل تصویر است بدون اینکه مناقشات آن بزرگوار رضوانالله علیه وارد بشود. اما نفس این، امرٌ بعیدٌ و خلاف ظاهر است، چرا؟ چون شاهدی بر او در کلام نیست، و یک امر مرتکز متعارفی در ذهنی است که لزوم نقض یقین به شک و بلکه اصلاً انشاءالله بعداً خواهیم گفت، اصلاً همین که اینجا میگویید «لزم نقض الیقین بالشک» توجیه میخواهد و الا توی ذهن عرف چه نقض یقین به شک لازم میآید؟ من آنموقع که یقین داشتم که عمل میکردم، الان که شک دارم عمل نکنم آن یقینِ را نقض کردم؟ آن یقینِ که الان نیست. اصلاً این یک چیز عرفی نیست، توی ذهن همین هم که شارع فرموده اگر بفرماید «لزم نقض الیقین بالشک» سؤال توی آن هست، سؤال عرفی است اینجا که حالا این را بعداً ذکر میکنیم، البته مرحوم شهید صدر همین اول کلام خواسته توجیه بکند توی حلقاتش همین اول کلام راجع به این بحث کرده ...
س: سابقاً هم فرمودید ...
ج: «لزم نقض الیقین بالشک»؟ چرا؟ خب یقینِ که نیست که «لزم نقض الیقین» یعنی سابق بوده، آنوقت که بوده که من طبق آن عمل میکردم، الان یقین ندارم شک دارم «لزم نقض الیقین بالشک»؟ پس نه در کلام شاهدی بر آن هست ولی شاهد بر «لا یجب» هست چون قبلاً گفتیم؛ اما بر این مطلب شاهدی نیست بلکه یک امر دور از ذهنی است یعنی لایعرفه العرف و نمیشود چیز محذوف معمولاً چیزی است که یک قرینهای بر آن وجود دارد احتیاج به گفتن ندارد یا در کلام چیزی است که دلالت بر او میکند یا در اذهان یک امری است که مأنوس به ذهن است و توی این سیاق کلام خودبهخود به ذهن میآید، خب دیگر آن را نمیگویند.
خب برای این که تنقیح بشود این احتمالات در فرض اول، در احتمال اول عرض میکنیم به اینکه بدواً در ناحیهی شرط با توجه به این بالاخره فرمایشی که ایشان فرمودند و اینها، ما در ناحیهی شرط، شش احتمال داریم. یکی اینکه... این ششتا احتمال را توجه کنیم در ناحیهی جزاء هم سه احتمال داریم بدواً سه ضربدر شش میشود هجده احتمال، ولی بعضی از این احتمالها چندتای آن معقول نیست نتیجه این میشود که احتمالات معقول مثلاً شاید چهاردهتا بشود. اگر استاد این را نفرموده بود که اینجوری توی ذهن شریف ایشان اینجور نیامده بود شاید من عرض نمیکردم دیگر حالا این را، ولی الان با توجه به فرمایش ایشان عرض میکنم.
احتمال اول این است که شرط و الا همان غایت باشد بلفظها یعنی «و ان لم یستیقن انه قد نام و لم یجئ من ذلک امر بین».
دو: شرط محذوف همان غایت باشد اما لا بلفظها یعنی «و ان لم یکن هذا إما ذکرنا» این هم احتمال دوم.
احتمال سوم: این است که شرط مغیا باشد بلفظها که استاد فرمود یعنی «و الا لا یجب».
چهار: این است که مغیا باشد لا بلفظه، بهذا، «و ان لم یکن هذا» یا «ان لم یکن ما ذکرنا» که دیگر آن نامأنوسیتی که استاد هم گفت ندارد «و ان لم یکن» یعنی «لم یکن هذا» یعنی ما «ذکرنا»، آنکه گفتیم، این حرفی که زدیم، چیزی که گفتیم، این نباشد.
احتمال پنجم این است که مجموع غایت و مغیا باشد یعنی کل بلفظه.
ششم: این است که مجموع باشد نه بلفظه بلکه به اشاره یا بما ذکرنا یا بهذا و امثاله، این شش احتمال است ...
س: مجموع غایت و مغیا به لفظش یعنی چی؟
ج: یعنی چون ایشان به لفظ حساب کرد گفت لا لا، چون وقتی مجموع هم باشد باز لا سر لا درمیآید وقتی به لفظ باشد از آن لا شروع میشود تا آخر. میشود «و الا لا یجب حتی یستیقن انه قد نام حتی یجیء من ذلک امر بین» ....
س: میشود لا سر کل ...
ج: میشود یک لا سر کل دربیاید. که اینجاها معمولاً آنکه مأنوس است یعنی همین «و الا» یعنی اگر اینکه گفتیم نه، یعنی «و ان لم یکن هذا» ...
س: «و ان لم یکن کذلک» ...
ج: یا کذلک، اینجوری است با اشاره است یا ما ذکرنا.
خب این پس ششتا اینجا شد. جزاء «لا یجب الوضوء» که خب در کلام هست اینجا، «لا یجب الوضوء، لزم نقض الیقین بالشک، لزم خلاف الاصل أو القاعده» این سهتا، آن هم ششتا میشود هجدهتا. حالا ببینیم این سهتا در هر ششتا قابل تصویر است؟
اگر شرط خود غایت باشد یعنی این باشد «و ان لم یستیقن انه قد نام و لم یجئ من ذلک امرٌ بین» خب اینجا «لا یجب» میشود تقدیر بشود یعنی جزاء «لا یجب» باشد که قوم هم همینجور، معمولاً کسانی که گفتند همینجور گفتند. شیخ اعظم، آقای آخوند، دیگران هرکی گفته، شرط این است جواب هم «لا یجب» است، معقول است، حالا معقول است حالا خلاف ظاهر بگویند هست و آن تکرار لازم میآید نمیآید آن حرفٌ آخرٌ که دیروز صحبت کردیم. باز معقول است که «لزم نقض الیقین بالشک» این هم معقول است. فلذا سؤال ما از استاد این است که چرا شما این «لزم نقض الیقین بالشک» را در این صورت آوردید؟ روی آن هم هست. سوم هم درست است در همین صورت، یعنی چی؟ «و ان لم یستیقن و لم یجئ من ذلک امر بین» لزم خلاف قاعده، لزم خلاف اصل. همهاش رند است منتها خب این...
س: حاج آقا ؟؟؟ یک چیز منفی یک قیاس منفی هم داریم این وسط دیگر. «و ان لم یستیقن» که موضوع است، غایت است «لزم نقض الیقین» نقض یقین حکمی است یک قیاس مطوی این وسط آنوقت میخواهد دوباره ...
ج: نه خب بعدش تعلیل است دیگر، خودش خودش «فانه» فلان تعلیل کرده همین را که چرا؟
س: منتها این دوتا را ذکر نکرده کسی ...
ج: بله؟
س: دوتای اولی ...
ج: بله ذکر نکرده، میخواهیم بگوییم حالا که آوردیم آن، حالا پس اینجوری باید حساب بکنیم دیگر.
احتمال دوم چی بود؟ این بود که محذوف، شرط محذوف همین غایت باشد اما لا بلفظه، خب باز همین سه احتمال درست است، چون بالاخره ذلک است یا هذا یا ما ذکرنا هست، باز میتوانی بگویی «لا یجب الوضوء» میتوانی بگویی «لزم نقض الیقین بالشک» میتوانی بگویی «لزم خلاف الاصل و القاعده». اگر مغیّا باشد بلفظه که استاد فرموده و الا یعنی «و ان لا لا یجب» خب دیگه نمیشود جزایش این باشد «و الا لا یجب یجب الوضوء» این معقول نیست و اگر واجب نباشد وجوب ...
س: لا یجب ؟؟
ج: بله؟
س: اگر واجب نباشد، واجب نیست دیگه تکرار ...
س: لا یجب، الا لا یجب لا یجب ...
ج: لا یجب. و الا لا یجب که میشود یجب نه لا یجب، پس معقول نیست. اما دو و سه معقول است. و الا لا یجب لزم نقض الیقین بالشک ...
س: لزم خلاف الاصل ...
ج: یا لزم خلاف الاصل أو القاعده، این معقول است. اگر شرط محذوف همین مغیّا باشد لا بلفظه، باز هم آن لا یجب معقول نیست اما آن دو و سه معقول است. لزم نقض الیقین بالشک یا لزم خلاف القاعده أو الاصل ...
س: دوتا تا حالا از هجدهتا کم شده ...
ج: اگر مجموع هم باشد، مجموع غایت و مغیّا باشد بلفظه باز آن لا یجب لا یعقل میشود ...
س: دوتای بعد؟؟
ج: اما دو و سه درست میشود. اگر مشارٌ ...، اگر آن محذوف، شرط محذوف غایت و مغیّا مجموع باشد لا بلفظه، باز لا یجب معقول نیست ...
س: چهارتا ...
ج: ولی آن دو و سه معقول است. مجموعاً چهار صورت غیرمعقول شد از آن هجدهتا چهارتای آن حذف میشود میشود؛ چهاردهتای آن معقول میشود. این بحسب مقام ثبوت است که این احتمالات اینجا وجود دارد. منتها همانطور که عرض کردیم اینکه محذوف بخواهد لزم نقض الیقین بالشک باشد این مصحح و مبرر عرفی برای حذف ندارد. چون نه در کلام شاهدی بر او هست که ذهن مخاطب به آن منتقل بشود به خاطر قرینه داخلی و نه یک امر مأنوس و معقولی است بلکه خلافش توی ذهن است. چه نقض یقین بالشکی لازم میآید؟ آن توضیح میخواهد اگر کسی بخواهد بگوید.
س: توی هشت؟؟ که توضیح داده ...
ج: آن هم خب باید توی ذهنش بیاید که بعد بگوید این تعلیل بر آن است.
س: جمله را حاج آقا؛ وقتی کامل میشود که کامل ؟؟ علیه بشود. شما اگر قطع کنید جمله را ...
ج: ندارد باز ...
س: نباشد درست است ...
ج: نه، لازم میآید نقض یقین به شک به خاطر این ...
س: قبلش باید یک چیزی گفته باشد که این مترتب بر آن باشد.
س: ؟؟ فإنّه علی یقین فلاینقض الیقین بالشک ...
ج: عرفی نیست. عرفی نیست دیگه، میگوییم خلاف ظاهر است دیگه، توجیه میخواهد.
س: چیزی فی حد نفسه عرفی نیست درست است ...
ج: بله، همین دیگه چون اصلاً ...
س: ولی یک وقت ؟؟ فرمودید، فرمودید خیلی وقتها ؟؟
س: وقتی از قبل نگفته چه جور بر آن مترتب میکنید؟
ج: و اما آن خلاف الاصل و القاعده هم همینجور است. (ببخشید) خلاف اصل و قاعده هم هست همینجور است. چه خلاف و اصل و قاعدهای؟
س: اصل و قاعده شرعی ...
س: منِ شارع دارم میگویم آقا؛ این قاعده است ...
ج: همین دیگه؛ بابا! برهان که اقامه نمیکنیم بگوییم خلاف برهان است ...
س: خلاف ؟؟
ج: میگوییم خلاف فهم عرفی است اینها ...
س: یعنی مخاطب هیچ وقت نمیخواسته یک امر شرعی و یک کبرای شرعی که تا حالا مستبعدش بوده را از شارع اصطیاد کند؟ این هر وقت ؟؟ ضابطه بکند که لا ینقض الیقین بالشک ...
ج: کجا میفهمد عرف تا حالا فلذا لم، تا حالا در طول تاریخ اصول و فقه این احتمالات توی هیچ کلامی ذکر نشده، که عرض کردم اگر شیخنا الاستاد نیامده بود توی مبانی این را بفرماید اصلاً توی ذهن ماها هم شاید نمیآمد؛ یعنی غفلت داشتیم از این، حالا ایشان آمده فرموده، حالا که میگوید فرمودی پس اینجوری باید گفت. و الا توی روال معمول و متداول اذهان نمیآید اینجور، معلوم میشود خلاف ظاهر است، خلاف فهم عرفی از کلام است.
پس آنکه میشود در این احتمال اول گفت همین است که و الا یعنی اگر اینکه گفتیم نباشد، این عدم وجوبی که گفتیم نباشد. یا آنکه مأنوس به ذهن هست این است که یا به غایت برگردد؛ این درست است چون و الا یعنی «و ان لم يستيقن» حتی فلان، یا به مجموع برگردد. مجموع غایت و مغیّا برگردد آن هم نه به لفظ «و الا لا یجب» فلان، یعنی اینکه گفتیم. اینکه گفتیم عبارت بود از یک چیزی که غایت هم داشت البته ...
س: ظهور دارد؟
ج: آره، همین که گفتیم. اگر این که گفتیم نباشد و الا، و الا اگر این که گفتیم نباشد این فإنّه چیز لازم...، اگر این نباشد یجب الوضوء ...
س: آنوقت آن اشکالات جلسه قبل چی؟
ج: بله؟
س: اشکالات جلسه قبل ...
ج: حالا میگویم. حالا عرض میکنم.
خب این در احتمال اول آن احتمالی که از آن چهارده احتمال این أولای به اراده هست تا بقیه منتها آن حرفهای که دیروز زده شد اینجا میآید. اگر کسی بگوید که تکرار لازم میآید خب تکرار را جواب دادیم. گفتیم این تکرار مستهجن و غیر چیز نیست این تکرار در اینجا ...
س: فرمودید جایی که تکرار، در اینجا فرمودید چون که همین الان گفته مستهجن است دیگه، اینطور فرمودید. نهایتش اینطور فرمودید. فرمودید بله، اگر فاصله بگیرد تکرار اشکال ندارد چون همین الان گفته تکرارش مستلزم ...
ج: بله، حالا عرض کردیم. حالا آن ...
س: نه، منظور جلسه قبل نهایتاً گفتید تکرار بد است. حالا امروز میخواهید بفرمایید خوب است.
ج: درس آقای کی بود؟ ظاهراً به نظرم درس مرحوم آقای مشکینی میرفتیم سطح مکاسب، یک مقداری من سطح مکاسب درس ایشان رفتم. یک وقتی یک فرمایشی بود ایشان فرمود ما حالا کلام شیخ را باید فعلاً توجیه کنیم یعنی توضیح بدهیم، همین طور زود تا یک کسی اشکال میکند کنار نکشیم. حالا فعلاً حرف شیخ را جا بیندازیم. حالا که ایشان دارد اینجوری میگوید. آن حرفهایی که گاهی میزنیم. یعنی حرف را حالا فعلاً نگوییم. این زودی میشود یک اشکال اینجوری به آن کرد.
س: آخه فرمودید همانکه دیروز گفتیم گفتام دیروز اینطور فرمودید.
ج: بله؟
س: عرضم این است که دیروز فرمودید دیروز اینطور گفتیم، عرض میکنم نه، دیروز خلاف این را فرمودید. حالا امروز قضاوت ...
ج: ولی آن خلاف نه، آن یک حرف نهایی بود یا در مقابل ...
س: ؟؟ ما اصحاب زرارهایم ...
ج: حرف نهایی بود یا در مقام آن ...
س: نهاییاش کدام است الان؟
ج: حالا دارم عرض میکنم. و آن این است که و الا وقتی کسی سخنی گفته، مطلبی گفته، وقتی میگوید و الا فلان چیز لازم میآید، این ظاهرش این است که یعنی همین است که گفتم. اگر اینکه گفتم نباشد خب اینکه گفتی چی بود؟ نفی بود. این بخواهد نباشد یعنی اثباتش باشد یعنی وجوب باشد. پس این چون در مقام تعلیل است. در مقام روشن ساختن آن است. او هم که به لفظ نیامده تکرار بکند که، و الا یعنی اینکه اگر گفتم که همین لا یجبِ باشد، اگر اینجوری معنا کنم. اگر این نباشد (ببخشید) اگر اینکه گفتم نباشد که گفتم حتی یستیقن؛ این غایت را، این حتی یستیقن اگر نباشد، فلان نباشد آنوقت واجب میشود. واجب که شد این اشکالات پیدا میشود که این بر یقین به وضوء بوده باید نقض یقین به شک نکند. این اینجوری نیست که؛ منتها آن اشکالهای دیگر که کردیم که آقا یعنی بزرگان فرمودند ما عرض کردیم از قِبَل آنها این بود که اینکه ما بخواهیم بگوییم جزا محذوف است این در چه صورتی است؟ در صورتی است که این فإنّه خودش؛ همین کلام مذکور در سخن خودش جزا نباشد، قابلیت بر جزا واقع شدن نداشته باشد. و الا اگر خود این قابلیت بر جزا بودن داشته باشد وجهی نیست که ما بگوییم جزا محذوف است. خب خودش جزا است. حالا اینکه میتواند این خودش جزا باشد یا نه، علی عهدة البحث الآتی که آنجا بحث شد. اگر آنجا نتیجه این را گرفتیم که این میتواند جزا باشد و حتی ظهور و میتواندِ ثبوتی هم به درد نمیخورد. یعنی ظهور در جزا بودن دارد. خب بله، این حرف دیگه این احتمال اول باطل میشود. ولی اگر این را نگفتیم نه، خب این مقام اول. این بحث در مقام اول بود که مقام اول این بود که ما در هر احتمالی بحث کنیم این احتمال معقول است یا معقول نیست؟ آیا از نظر ظهور کلام در آن ظهور دارد یا ندارد؟ که به این نتیجه رسیدیم که ظهور داشتن آن الان نمیتوانیم حکم قطعی بکنیم مگر اینکه بعداً آن بحث انجام بشود. پس فعلاً به اینجا رسیدیم که یمکن که بگوییم ظهور دارد و حکم بتّی به اینکه ظهور دارد یا نه؟ این میماند برای بحث بعدی.
حالا مقام ثانی: حالا اگر این را قبول کردیم و گفتیم ظهور دارد در همین. «کما استظهره غیر واحد من الاعلام و الا» یعنی «و ان لم یستیقن أنه قد نام و لک یجیء من ذلک امر بیِّنٌ فلا یجب الوضوء» چرا؟ فإنّه، آن لا یجب الوضوء اصل است. فإنّه تعلیق قام مقامه، آیا از آن میتوانیم استصحاب در تمام جاها را استفاده کنیم یا نه؟
در این جمله مبارکه سه احتمال وجود دارد. در اینکه میتوانیم، در اینکه چی مستفاد از آن چیست سه احتمال وجود دارد.
احتمال اول این است که «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابداً» همانجور که علی یقین من وضوئه مقید به وضوء شده، علی یقین من وضوئه؛ بگوییم و لا ینقض الیقین بالشک ابداً در آن جمله هم این یقین الف و لامش عهد است، مقید به همان وضوء است، شک هم یعنی شک در نوم. پس میشود اینجوری «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالوضوء» کما اینکه اگر یادتان باشد مرحوم شیخ بهایی در حبل المتین اصلاً همینجور نقل کرد روایت را «و لا ینقض الیقین بالوضوء» اصلاً نقل کرد ایشان، ولی متفرد بود در این نقل، و گفتیم لعل به حافظه شریفش چیز کرده یا چون ظهور در نظرش این بوده اصلاً به زبانش آمده یا به قلمش آمده؛ ولی ایشان اینجوری نقل کرده: «لانّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالوضوء» حالا اینجا هم بگوییم ولو تصریح نشده ولی این الف و لام الف و لام عهد است. «و لا ینقض الیقین بالوضوء» بالشک، الف و لام الشک هم عهد است. یعنی بالشک، کدام شک است؟ همان شک که در نوم که سائل سؤال کرد، زراره سؤال کرد. اگر هم الف و لام عهد را نگیریم قد یقال که ظاهر این کلام امام این است که قیاس شکل اول را دارد تشکیل میدهد؛ صغری و کبری، «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابدا»، آن «فإنّه علی یقین من وضوئه» صغری است. «و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» کبری است. در شکل اول حد وسط یک چیز است. حد وسط باید یک چیز باشد و چون در صغری فرموده علی یقین من وضوئه پس در کبری هم حدوسط تکرار میشود آنجا هم باید علی یقین لا ینقض الیقین بالوضوء باشد. و لو الف و لام را عهد نگیریم و یا بگوییم اصلاً انکار بکنیم بگوییم ما اصلاً الف و لام عهد نداریم. همه الف و لام ها الف و لام زینت هستند. کما قد یقال، آقای اصفهانی همینطور میگوید. میگوید ما اصلاً الف و لام عهد نداریم. اینها چیه؟ الف و لام جنس نداریم، الف و لام عهد نداریم. الف و لام برای زینت آورده میشود. این جنسیت و عهدیت و اینها از قرائن دیگر فهمیده میشود. خب اگر ما این را گفتیم احتمال اول این است. پس یقین یعنی یقین به وضوء در صغری، یقین در کبری هم یعنی یقین به وضوء، آن شک هم الف و لامش عهد است. یعنی همان شک به نوم، بنابراین میشود مستفاد از این کلام میشود چی؟ میشود یک استصحاب در خصوص وضوء و قهراً میشود قاعدة استصحابیة فی خصوص الوضوء؛ حتی سایر طهارات هم در آن نمیآید. فقط مال وضوء میشود، این احتمال اول.
احتمال دوم این است که بگوییم صغری همین است «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابداً»، بگوییم این من وضوئه که گفته اینجا این از باب حالا الغاء خصوصیت نه، به عنوان مثال است. یعنی چون معلوم است که زراره درست است که وضوء را گفته ولی مقصودش وضوء ...، حالا اگر غسل داشت و نمیدانم «حُرّک فی جنبه شیءٌ» مورد سؤالش نیست؟ اگر تیمم داشت و وظیفهاش تیمم بود بعد «حرّک فی جنبه شیءٌ» مورد سؤالش نیست؟
س: اینکه قطعاً نیست.
ج: بله؟
س: اینکه قطعاً نیست. ناقض غسل که نیست.
س: چرا دیگه؛ ناقض غسل به معنای ...
س: خواب که ناقض غسل نیست که، خواب ناقض وضوء است.
س: چرا دیگه، طهارت اول ...
س: خواب ...
س: ناقضی هست به معنای اینکه ؟؟
ج: یعنی اگر کسی غسل کرد و خواب رفت میتواند بلند شود برود نماز بخواند؟ وضو نگیرد؟
س: نماز را نمیگوید، میفرماید ناقض غسل ...
ج: ناقض میگوییم، ناقض یعنی همین؛ ناقض یعنی چی؟
س: ؟؟ صلاة بله ؟؟ طهارت به حدث ...
ج: ناقض است یعنی ؟؟ میبرد دیگه ...
س: آقا؛ چون طهارت اکبر وقتی ؟؟
س: ناقض دوتا معنا دارد.
س: ناقض یعنی ناقض طهارت، ناقض طهارت است دیگه، حدث ناقض طهارت است. وضوء ناقض ...، ناقض وضوء ناقض غسل نیست که ...
ج: چرا، ناقض وضوء ...
س: ؟؟ میتوانی نمازت را بخوانی؟
ج: بابا! شما خواهش میکنم الان عروة را نگاه کن، میگوید نواقض غسل همان نواقض وضوء است با ...
س: غسل مجدد ؟؟ نمیتوانی نماز بخوانی ...
ج: حالا اجازه بدهید حالا شما. پس بنابراین آنکه میگوید «علی یقین من وضوئه» الغاء خصوصیت میشود.
س: از باب مثال ...
ج: یعنی علی یقین من طهارته الحدثیه و لا ینقض الیقین یعنی همان یقین بالطهارة الحدثیه بالکلی البیانیین؛ یا الف و لامش عهد باشد همان که آنجا گفتی، الغاء خصوصیت کردی، خب این هم عهد همان است یا به آن بیان آخر که حد وسط است. حد وسط باید یکی باشد. آنجا اگر گفتی علی یقین من وضوئه یعنی علی یقین من طهارته الحدثیه و لا ینقض الیقین بالطهارة الحدثیه بالشک»، حالا بالشک فی النوم یا نه، این هم دیگه الغاء خصوصیت میشود؟ بالشک فی احد النواقض، مفاد این است. اگر این را گفتیم پس میشود اثبات میشود حجیت استصحاب طهارتیه در حیطه طهارات ثلاث ...
س: این قاعده فقهی میشود.
ج: باز هم قاعدة فقهیه منتها قاعدة فقهیه أوسع از قاعده فقهی قبلی که استفاده میشد. و شاید کلمات آقایان هم که در طهارت ثلاث چیز هستند، ملتزم به این مسئله هستند همینجور استفاده کردند.
س: تا اینجایش را فرمودید ساوقاً؟؟ سابقا؟؟ همه قبول دارند، درست است؟
ج: بله؟
س: تا اینمقدار را همه قبول دارند. تا همین مرحله اخبر را ...
ج: یعنی اینکه این قبول دارند به این معنا، حالا به این معنا که یعنی این موارد را قبول دارند.
س: بله، منظورم همین بود نه اینکه حالا حتماً همین است؟؟
ج: بله.
احتمال سوم این است که بگوییم «فإنّه علی یقین من وضوئه» باشد. من وضوئه، این را الغاء خصوصیت نمیکنیم. ولی «و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» یعنی این یقین به وضوء دارد و هیچ یقینی به هیچ امری با شک در آن نقض نمیشود.
س: که این هم یک مصداق است.
ج: این هم یک مصداق است. یعنی یک شکل اول تشکیل دادند، گفتند این یقین به وضوء دارد و هیچ شکی، و هیچ یقینی که من جمله این باشد این به شک نقض نمیشود. آن شک هم نه شک در نوم بهخصوصه ...
س: حد وسط یقین ؟؟
ج: بله، اگر این را گفتید این استصحاب علی نحو العام استفاده میشود. البته بعضی از خصوصیات که نقض ممکن است قرینه باشد بر اینکه شک در مقتضی نباید فلان و اینها، یک حرفهای دیگر است. بالاخره یک چیز وسیعی حتماً استفاده میشود. لولا بعض قرائن که شما ممکن است از او بعضی تفصیلات بفهمید چیه که آنها بحثهای بعداً میآید. ولی یک قاعده عامهای که دیگه اختصاص به باب وضوء یا به باب طهارت ثلاث ندارد و همه جایی است از آن استفاده میشود.
این سه احتمال وجود دارد. حالا احتمال اول و دوم که لا اشکال؛ چون احتمال اول شما دومی را بگویی، سومی بگویی اولی ثابت است. اگر سومی بگویی دومی هم ثابت است. دومی را استظهار کنی یا سومی؛ خب آن هم ثابت است. مهم برای ما در باب استصحاب که در اصول داریم استصحاب بحث میکنیم آن احتمال سوم است دیگه، آیا قرائنی داریم که اثبات بکند این احتمال سوم را؟ اینجا است که بحث خیلی مهم است و قوم رضوانالله علیهم در اینجا کوشش فراوان کردند، اقامه قرائن متعدده، داخلیه، خارجیه برای اثبات این مطلب؛ در آن مقابل هم حملات حیدریه فراوانی بر اینها شده، حالا باید این را ان شاءالله در جلسات بعد دنبال کنیم.