درس خارج فقه استاد شبزندهدار
94/10/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بيان تقريب دوم و بررسي آن/آيهي اول: سوره آلعمران، آيه 104/دليل اول: کتاب/بحث اول: بيان ادلهي دال بر وجوب/مقام سوم: وجوب امر به معروف و نهي از منکر
خلاصه بحث جلسه قبل:
اشکال پنجم مطرح شد که داراي دو تقريب بود و به هر دو تقريب جواب داده شد. سپس اشکال ششم بيان شد و جواب آن به جهت روشن بودنش با توجه به مطالب قبل، به خود فضلاء محول شد.
نتيجه بحث از تقريب اول براي استدلال به آيه 104 از سوره آل عمران اين شد که اشکال سوم مقبول بود و نيز اشکال چهارم، البته اگر در اشکال چهارم بخواهيم به کمک روايات مشکل را حل کنيم، ديگر بحث خارج ميشود از اين که فقط به کتاب بخواهيم استدلال کنيم.
تقريب دوم براي استدلال به آيه 104 از سوره آل عمران:
ذيل آيه که «اولئک هم المفلحون» باشد ميفرمايد تنها اين امتي که اين دو تا صفت را دارند، رستگاران هستند. اين حصر به دلالت التزام دلالت ميکند که امر به معروف و نهي از منکر واجب است. چون اگر اين دو، واجب نبود، معنا ندارد رستگاران منحصر در اين گروه باشند. کسي که مستحب را ترک بکند، يا مکروه را انجام بدهد، غير رستگار نميشود.
بسمه تعالي
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله تعالي علي سيدنا و نبينا أبي القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين لا سيما بقية الله في الارضين ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه الشريف.
تقريب دوم براي استدلال به آيه 104 از سوره آلعمران:
رسيديم به تقريب ثاني در استدلال به آيه شريفه براي وجوب امر به معروف و نهي از منکر.
حاصل تقريب ثاني اين هست که ذيل آيه شريفه که فرمود «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» اين جمله مبارکه به خاطر اشتمالش بر تعريف مبتدا و خبر، و دوم وجود ضمير فصل بين مبتدا و خبر که در ادبيات فرمودهاند اين دو باعث افاده حصر ميشود، اين جمله مبارکه دلالت ميکند براي اين که آمران به معروف و ناهيان از منکر تنها رستگاران هستند. اينها تنها رستگار هستند، قهراً مقتضاي اين حصر اين است که غير آمران به معروف و ناهيان از منکر ولو عامل به همه وظايفشان باشند و فقط امر به معروف و نهي از منکر نکردند، ساير وظايف را انجام دادند، اينها رستگار نيستند. لازمه اين که ساير افرادي که وظايف ديگر را انجام دادند و فقط امر به معروف و نهي از منکر نکردند رستگار نيستند، اين است که پس امر به معروف و نهي از منکر واجب است. و الا لازم ميآيد که فقط به خاطر ترک يک امرِ غير واجب و امر مستحب، به فلاح و رستگاري نرسند و اين واضح البطلان است. بنابراين با توجه به اين مقدماتي که گفته شد، ادعا ميشود که اين جمله مبارکه به دلالت التزام دلالت ميکند بر وجود امر به معروف و نهي از منکر.
اشکالات تقريب دوم:
اين استدلال محل مناقشات عديده است که بايد بررسي بشود.
اشکال اول:
مناشقه أولي اين است که اين استدلال مبني بر اين است که اين «مفلحون» مأخوذ از إفلاح لازم باشد نه إفلاح متعدي. يعني معناي «مفلحون» اين باشد که رستگاران هستند، نه به رستگاري رسانندگان هستند. اگر اين دومي باشد خب آيه شريفه ميفرمايد اين آمران به معروف و ناهيان از منکر هستند که مردم را به فلاح ميرساند، اينها فقط مردم را به فلاح ميرسانند نه کساني که بيتفاوت هستند، حرف نميزنند، امر به معروف و نهي از منکر نميکنند. اينها هستند کساني که مردم را به فلاح ميرسانند. پس مفلحون به معناي متعدي باشد. معمولاً أفلح را فعل لازم ميگيرند. «قد افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون» أفلح المؤمنين نگفته، أفلح المؤمنون. اما در طراز الاول که کتاب لغت بسيار خوبي است از سيد عليخان شارح همان صمديه و رياض السالکين، شارح صحيفه سجاديه. ايشان يک کتابي دارند به نام الطراز الاول که شيخ اعظم هم گاهي لغت را از اين کتاب نقل ميکنند. ايشان در الطراز الاول در ماده «فَلَح» ابتدائاً من همهاش را بخوانم چون کار داريم با اين فرمايشات:
«الفَلاحُ و الفَلَحُ، كسَبَبٍ: الفوزُ، و الظَّفرُ، و النَّجاحُ، و إِدراك البغيةِ و النَّجاةُ، و السَّعدُ، و البقاءُ في الخيرِ أَو مطلقاً.
به اين معاني آمده.
و أَفْلَحَ: فازَ و ظَفَر و دَخَل في الفَلاَحِ. و بالشَّيءِ
يعني افلح بالشيء
: عاش به.
تا حالا اين معاني که ميگفتيم همه چه بود؟ أفلح، فاز، ظفر؛ لازم بود. دخل في الفلاح، لازم بود.
و أَفْلَحَهُ: أصارهُ إِلى الفَلاحِ لازمٌ متعدٍّ،...
يعني اين افلح هم فعل لازم است مثل آنها، هم متعدي است مثل اين جا.
و عليه قراءةُ طلحةَ بن مصرِّفٍ: قد أُفْلِحَ المؤمنون.
يکي از قراء که طلحة بن مصرّف باشد آن آيه شريفه سوره مؤمنون را اين جور قرائت کرده، قد أفلِح المؤمنون، يعني به فلاح رسانده شدهاند مؤمنون.
على البناءِ للمفعولِ.»[1]
خب پس بنابراين قد يقال که اين استدلال به ذيل مبني است بر اين که اين الفلحون مأخوذ باشد از إفلاح لازم؛ آن وقت بله. اما اگر از إفلاح متعدي مأخوذ باشد، ديگر دلالت بر اين نميکند. بعد مطلبي هم هست تمام که ميفرمايد اينهايي که امر به معروف ميکنند و نهي از منکر ميکنند و بيتفاوت راجع به محرمات و ترک واجبات نيستند، اينها هستند کساني که مردم را به رستگاري ميرسانند. غير اينها نه ولو به ساير وظايفشان هم عمل ميکنند ولي امر به معروف و نهي از منکر نميکنند، اينها کسي را به رستگاري نميرساند.
خب اگر اين جور گفتيم پس استدلال عقيم ميشود يا بايد بگوييم بايد اين را گفت و يا لااقل اين احتمال وجود دارد و ظهور در آن معنايي که مستدل ميخواهد بگويد ندارد. چرا بايد گفت؟ به خاطر اين که تصديق خود اين مطلب که فقط آمران به معروف و ناهيان از منکر، فالح و رستگار هستند، غير اينها نيستند و حال اين که در آمران به معروف و ناهيان از منکر خيليهايشان خودشان فاعلِ معروف نيستند. بعضي معروفها را ترک ميکنند يا بعضي منکرها را انجام ميدهند چون وظيفه امر به معروف و نهي از منکر همان طور که بعداً ان شاءالله خواهد آمد شرطش اين نيست که خود انسان مُأتمِر و مُنتهِي باشد ولو خودش گناهکار است، همان گناهي که خودش انجام ميدهد اگر ميبيند ديگري انجام ميدهد، بايد به او بگويد ترک کن ولو خودش دارد انجام ميدهد. در همان حيني که خودش فاعل منکر است، همان منکر از ديگري اگر دارد سر ميزند، شرعاً بر او واجب است که او را نهي کند. تارک نماز است، خودش نميخواند ولي به بينماز بايد بگويد نماز بخوان.
پس بنابراين اين امر مسلّم و ضروري در فقه است که خيلي وقتها آمران بالمعروف و ناهيان از منکر خودشان گناهکار هستند معاذالله و آن وقت ميشود گفت فقط اينها رستگار هستند.
سؤال: آن شرايط ديگرش ...
جواب: شرايط ديگرش کجاست؟
سؤال: در آيات ديگر آمده.
جواب: کجا آمده که بايد اين شرايط اين جوري ...
سؤال: ...
جواب: حضرتعالي اين إن شرطيه و چيزهاي ديگر را از خودتان اضافه ميکنيد. اين چيزها در آيه نيست.
سؤال: ...
جواب: آن جا دارد الذين هم في صلاتهم. همه مؤمنون را نگفته آن جا. اين جا اين چنيني است. آن جا گفته الذين هم في صلاتهم خاشعون و ...، تازه يک چيزهاي بالايي هم...، خشوع در نماز که واجب نيست بلکه از کمالات نماز است. آن، چيز خاصي است، آن هم فلذا به قرينه همين مطلبِ بعدش، اين آن فلاح خاص است.
پس بنابراين اين احتمال که يا بگوييم به اين قرينه که اين مفاد يک مفادي است که مشکل است التزام به آن و تصديق آن، پس اين قرينه ميشود که اين إفلاح، إفلاح متعدي است نه لازم، يا لااقل بگوييم که محتمل الامرين است.
جواب اشکال اول:
البته اگر بخواهيم بگوييم محتمل الامرين است ممکن است که اشکال کنيم به اين که اين خلاف ظاهر واژه إفلاح است. واژه إفلاح در لغت عرب معمولاً به همان معناي لازم استعمال ميشود و اين يک امر شاذي است و خلاف ظاهر ممکن است بگوييم. اين راجع به اشکال اول.
سؤال: وقتي قرينه داريم خلاف ظاهر اشکال ندارد.
جواب: نه، براي اجمال عرض کردم. و اما قرينه هم حالا ميگوييم که آن قرينه لازم اعم است يعني راههاي ديگر هم هست فلذا اثبات نميشود که حتماً راه اول را بگوييم متعين است. چون توجيهات ديگر و مطالب ديگري هم در باب وجود دارد.
سؤال: ...
جواب: نه ممکن است لازم باشد.
سؤال: ...
جواب: جواب اين است که اين که شما لولا آن قرينه بخواهيد بگوييد مردد است اين درست نيست. چرا؟ براي اين که آن معناي متعدي يک معناي شاذي است و اين واژه افلح ظهور دارد در همان معناي لازم. پس بنابراين بخواهيد به اين جواب بدهيد که اين مردد است بين اين معنا و آن معنا، اين درست نيست، اين مردد نيست عرفاً. ولو در اصل لغت باشد اما عرفاً اين واژه ظاهرش همان معناي لازم است نه متعدي. و اگر بخواهيد بگوييد که ما به واسطه آن قرينه اثبات ميکنيم که اين متعدي است، جواب اين است که آن قرينه لازم اعم است. چرا؟ براي اين که توجيهاتي که بعد داريم ميتواند براساس آن قرينه مراد باشد. بنابراين آن قرينه اين جور نيست که بگويد حتماً همين معنا مراد است. ممکن است آن وجههاي ديگر که بعد ميگوييم باشد. بنابراين نميتواند کسي بگويد من إفلاح در اين آيه را به معناي متعدي ميگيرم به خاطر آن قرينه. چون آن قرينه لازم اعم است. هم ميتواند آيه افلاحش متعدي باشد تا برخلاف آن قرينه عمل نشده باشد، هم ميتواند معاني بعدي باشد که حالا عرض ميکنيم.
سؤال: جداً ميفرماييد اين دو تا آيه بر فرض معنايش اين باشد با هم قابل جمع نيستند؟ اين که اين جا بفرمايد مفلحون فقط کساني هستند که امر به معروف و نهي از منکر ميکنند، آن جا هم بگويد قد افلح المؤمنون کساني که اين جوري باشند.
جواب: نه، آن به اين ربطي ندارد.
سؤال: ربط ندارد ولي با هم تعارض دارند.
جواب: وقتي به هم ربط ندارند تعارض نميکنند. دو چيز متعارضين بايد مرتبطين باشند. دو تا چيزي که به هم ربط ندارند که تعارض نميکنند.
سؤال: ...
جواب: نه، ايشان ميفرمايد در آن آيه شريفه با يک شرايطي گفته أفلح. ميگوييم خب آن جا امام تأکيد فرموده، خود خداي متعال فرموده که اينها هستند، آن هم به قرينه آن که يک امور خشوع در صلات و امثال ذلک گفته معلوم ميشود فلاح بالا را دارد ميگويد آن جا. اما به اين آيه شريفه چه ربط دارد. اين جا که نفرموده فلاح بالا، حالا فعلاً. اين جا اصل فلاح را فرموده؛ هم المفلحون، يعني اينها تنها رستگار هستند. آيا اين چنين است؟ اينها فقط تنها رستگاران هستند؟
سؤال: نه اشکالي که فرموديد اين بود که اينها رستگار هستند ...
جواب: نميتوانيم بگوييم. ميگويد آمران به معروف. آن وقت شما بايد چه کار کنيد. اگر بخواهيد اين قدر به آن قيد بزنيد مثل تخصيص اکثر ميشود. معمول آمران به معروف که تکليف بر آنها هست و واجب است بر آنها، اينها اين جور نيستند که خودشان مورد امر به معروف و نهي از منکر نباشند، معمولاً اين چنين نيستند.
اشکال دوم:
اشکال دوم و مناقشه دوم اين است که اين استدلال مبني بر اين است که مراد از ماده يعني فلاح، مطلق الفلاح باشد نه مرتبه عاليه از فلاح. بگويد اصل رستگاري و رهيدن از عقوبتها و عقابهاي اله،ي اين براي اينها است فقط. اگر اين باشد، فلاح به معناي اصل رستگاري باشد، اين استدلال تمام ميشود اما اگر نه، اين مرتبه عاليه از فلاح را مقصود باشد، خب اشکالي ندارد، اين آمران به معروف و ناهيان از منکر هستند فقط که آن مرتبههاي عاليه دارند، بقيه فلاح دارند اما مرتبه عاليه را ندارند. کساني که به وظايفشان عمل ميکنند حالا امر به معروف نکرده، خب اين اگر با توبه از دنيا رفت، امر به معروف هم در دنيا آن اواخر عمرش توبه کرده و ديگر هيچ موردي پيش نيامد که امر به معروف و نهي از منکر بکند، از دنيا هم رفت، خب اين فلاح دارد منتها آن مرتبه عاليه را ندارند. يا اگر نه، توبه نکرده و خداي متعال بخشيد او را بعداً، خب باز هم فلاح دارد. يا نه، عقوبت هم پيدا کرد و يک مدتي هم عقوبت کشيد و بعد ديگر وارد بهشت شد، آن هم فلاح دارد. علي اي حالٍ اصل فلاح را دارد منتها مرتبه عاليه را ندارد، اين اشکالي نيست که بگوييم مرتبه عاليه را دارد. بسياري از بزرگان تفسير به تناسب همان که آن اشکال در ذهنشان بوده و به دلالت اقتضاء که آيه کذب از آن لازم نيايد، خلاف واقع از آن لازم نيايد، حمل کردند فلاح در اين جا را به مرتبه عاليه. يعني فلاح کامل، فلاح عالي مرتبه؛ بر اين حمل کردند. حالا هم در خاصه و هم در عامه اين وجود دارد. مثلاً در ذهنم بود که جناب طبرسي هم اين جوري ميگويد اما اين جلد دوم تفسير ايشان نبود کنار دستم در قفسه کتاب. من از روح المعاني نقل ميکنم. ايشان فرموده که:
««و اولئک هُمُ الْمُفْلِحُونَ» أي الكاملون في الفلاح و بهذا صح الحصر المستفاد من الفصل و تعريف الطرفين»[2]
فرموده مقصود از فلاح، فلاح کامل است و چون اين مقصود است، آن حصر درست ميشود. و الا اين حصر درست نبود.
خب اين هم يک توجيه، ديگران هم در تفاسير شيعه هم که نگاه کنيد ميبينيد همين جور معنا کردند با کلمه «اي» خواستند به اين مسأله اشاره کنند يعني کساني که فلاح بالا مرتبه را دارند و مرتبه عاليه را دارند.
خب اگر ما بگوييم که امر مردد است بين اين که اصل الفلاح مقصود است که مستلزم آن اشکال است، يا نه، به دلالت اقتضاء خروجاً من ذلک الاشکال، مرتبه عاليه از فلاح مقصود است، بنابراين اگر اين را هم گفتيم باز استدلال عقيم ميشود.
سؤال: ...
جواب: نه دو تا است. يکي اين که همه آمران به معروف و ناهيان از منکر اينها همهشان مفلح نيستند که بگويي فقط اينها رستگارند چون خيلي از اينها خودشان گناهکار هستند. دو، خارج از اين محدوده هم افرادي ميبينيم که آنها هم فلاح دارند. هم حصر از اين طرف اشکال پيدا ميکند و هم از آن طرف اشکال پيدا ميکند.
سؤال: ...
جواب: نه، فلاح درجه بالا را دارد حصر ميکند. حالا ميگويد فلاح درجه بالا براي اينها است البته اين جا شايد شما اين اشکال را ميخواهيد بفرماييد که کسي ممکن است بگويد همين هم خلاف واقع است. همه آمران به معروف درجه بالا را دارند؟ بله استدلال از بين ميرود ولي اين احتمال هم خودش اشکال جديد دارد يعني همان اشکال آن جا. استدلال عقيم ميشود براي وجوب امر به معروف ولي خود اين مسأله هم باز باور کردنش مشکل است که فقط آمران به معروف و ناهيان از منکر هستند که آن فلاحِ بالا مرتبه را دارند. فقط اينها دارند، در غير اينها پيدا نميشود. خب ممکن است بگوييم در غير اينها هم پيدا ميشود آن مرتبه بالا. مثلاً گاهي هست که امر به معروف نکرده، نهي از منکر نکرده ولي در آخر عمرش يک توبه نصوح جانانهاي کرده و بعدش هم ديگر مسألهاي پيش نيامده که حالا بخواهد امر به معروف و نهي از منکر بکند و به رحمت خدا پيوسته. خب اين آمر به معروف و ناهي از منکر نيست در عمرش، ترک کرده آن را. آخرين لحظات عمرش که هنوز يقين نکرده بود که ميخواهد بميرد تا توبه به دردش نخورد. نه، يک توبه واقعي و نصوح کرد، يک توبه اين چنيني کرد مثل آن آقا طلبهاي که حالا يک وقت داستانش را بگويم حالا وقت ميگذرد خيلي آموزنده است. و به خاطر آن به مقامات عاليه دست يافت حتي شد از اعوان حضرت سلام الله عليه. يک توبه جانانه کرد ولي هيچ وقت امر به معروف و نهي از منکر نکرد. بعد از آن توبه جانانه هم فوت شد. خب اين هم فالح است، مفلِح است و هيچ امر به معروف و نهي از منکري هم از او صادر نشده.
سؤال: امثال ادله توبه و اينها حاکم نيست.
جواب: نه حاکم نيست.
حالا اين اشکال دوم، در اين که ميتواند استدلال را عقيم کند، اين موفق است، اما خود اين اشکال دوم في نفسه که ما مرتبه عاليه بخواهيم معنا بکنيم، باز حصرش خالي از دغدغه و اشکال نيست.
اشکال سوم:
اشکال سوم اين است که بعضي از مفسرين بزرگ فرمودند و آن اين است که اين آيه باز به خاطر همان دلالت اقتضاء و اين که آن اشکال پيش نيايد، يک تصرفي بايد کرد در آن. آن تصرف چيست؟ گفتند اين ذيل ميخواهد بگويد أحِقّاءِ به فلاح، آنهايي که استحقاق فلاح را دارند و رستگاري را دارند، نه رستگاران بالفعل. الأحقاء بالفلاح، اولئک هم المفلحون يعني اولئک هم الأحقاء بالفلاح. اين را مرحوم طبرسي در جامع الجوامع فرموده. الأحقاء بالفلاح. اولئک هم المفلحون الأحقاء بالفلاح دون غيرهم. ديگران احق نيستند، احقها اينها هستند. ممکن است در باره ديگران هم باشد اما ديگران احق به اين نيستند. اگر بنا شد فلاح تقسيم بشود، داده بشود، خب ممکن است به همه بدهند اما چه کسي احق است که اگر کم آمد مثلاً بگويند خب حالا که کم هست، به همه توزيع نکنيم. به چه کسي بايد بدهند؟ به اينهايي که امر به معروف و نهي از منکر ميکردند. به اينها که آمر به معروف و ناهي از منکر بودند. الأحقاء بالفلاح. پس مرتبه عاليه را نميخواهد بگويد، نميگوييم مرتبه عاليه فلاح است، نه، الاحقاء بالفلاح را در تقدير گرفته ايشان رضوان الله عليه.
خب اين هم يک احتمالي است که بگوييم اينها احقاء بالفلاح هستند.
خب حالا ما دليل بر تعيين نداريم. ممکن است چنين باشد، بگوييم بله اينها احقاء بالفلاح هستند حتي نسبت به آن که توبه نصوح هم کرده، فرض کنيد بنا شد که فلاح را تقسيم بکنند و فلاح کم آمد و خواستند به بعضي بدهند، ميروند به او ميدهند. چرا؟ براي اين که آن آدم کالعابد است، اين آدمِ آمر به معروف و ناهي از منکر همان است که در روايات در وصف علما گفته شده و فضيلت علماء بر عابد که عابد گليم خود را فقط از آب ميکشد. اما اين آدمِ آمر به معروف خيليها را نجات داده. چون اين منجي انسانها شده، اين احق است الان ولو خودش گناهکار بوده، خداي متعال اين را فلاح نصيب او بفرمايد. پس اين احق است به فلاح چون أنقذ عباد الله عن حيرة الضلالة و اين جور تعبيراتي که در روايات و اينها است. انقضهم، اين.
و لکن باز ما معيني براي اين نداريم ولو اين که با اين هم استدلال عقيم ميشود و ديگر استدلال به ذيل آيه شريفه تمام نيست.
سؤال: ...
جواب: نه آن اشکالي ندارد.
سؤال: بقيه هم احق هستند؟
جواب: نه مستحق هستند. اينها احق هستند.
سؤال: ...
جواب: بله احقها فقط اينها هستند. احق نه مستحق.
سؤال: چند تا احق داريم؟
جواب: يعني چه؟
سؤال: جاهاي ديگر هم غير از امر به معروف و نهي از منکر داريم. خب پس چند تا احق داريم؟
جواب: حالا اين جا اين حرف درست ميشود. حالا آن يک حرف ديگري است مثل چند تا افضل داريم، چند تا چه داريم، آن يک باب آخري است که آنها را بايد چه جور جمع کنيم. اين جا گفته اين افضل است، يک جا ديگر گفته آن افضل است، يک جا ديگر گفته آن افضل است. حالا آن يک جمع ديگري ميخواهد، آن يک حرف ديگري است.
اشکال چهارم:
راه چهارم اين است که يک نکتهاي را علامه طباطبايي قدس سره در تفسير الميزان دارند در بحث اين که آيا اين «مِن» مِن تبعيض است يا مِن بيانيه است. و اين واجب، واجب کفايي است يا نه، واجب عيني است.
ايشان تقريب ميفرمايند که اولاً اين واجب، واجب کفايي است. فقط اين سنخ امور که مصلحتش يک جوري است که لازم نيست هر فردي آن را انجام بدهد و اصلاً زمينه ندارد، اين سري امور بايد بگوييم وجوباتش وجوبات کفائيه است. مثل دفن ميت چه معنا دارد که واجب عيني بر همه واجب باشد. خب دفن کرده، ديگر چيزي باقي نمانده، مصلحتي باقي نمانده که بگوييم بر ديگران واجب است. امر به معروف؛ خب آن آقا امر به معروفش را کرد و او هم گوش کرد. خب ديگر حالا بر ديگران امر به معروف يعني چه بگوييم واجب است. پس سنخ مطلب سنخي است که نميشود بگوييم واجب عيني باشد، بايد واجب کفايي باشد. وقتي واجب کفايي است اين «مِن» در «و لتکن منکم» يعني بعضي از شما، چون بايد بعضي انجام بدهند. بعد ايشان در ادامه مطلب بعد از اين مطالبي که راجع به کفائيت و «مِن» تبعيض و تبيين ميفرمايد، ميفرمايد خلاصه اين است که در واجبات کفائيه ميفرمايند که عبارتشان اين است:
«المسئول بها الكل و المثاب بها البعض،...
در واجبات کفائيه مسؤول کل ناس هستند ولي مثاب يعني کسي که ثواب گير او ميآيد، و المثاب بعض. چرا؟ چون قهراً بعضي ميروند انجام ميدهند. آن بعضي که ميروند انجام ميدهند، مثاب هستند، ثوابي گيرشان ميآيد و تکليف هم از بقيه ساقط ميشود.
پس ابتدائاً المسؤول، الکل است اما چون در نهايت همه که نميتوانند اين کار را انجام بدهند، زمينه ندارد، همه نميتوانند ميت را دفن کنند، مثاب ميشود همانهايي که دفنش کردند. مثاب ميشود همان که غُسلش داد، ولو تکليف ابتدائاً به گردن همه است. حالا در موارد امر به معروف و نهي از منکر هم همين طوري است. آن وقت بعد ميفرمايد:
و لذلك عقّبه بقوله: وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[3]
يعني اين هستي در که در ذيل ذکر شده با توجه به همين مطلبي است که ما گفتيم که حالا توضيحش را من اين جوري ميخواهم بدهم.
ببينيد در لغت همان طور که خوانديم از طراز الاول، أفلح يعني فاز، به معناي فاز آمده، به معناي ظَفَر هم آمده؛ ظَفَرَ. خب آدم فوز به چه پيدا ميکند، يا ظفر به چه پيدا ميکند؟ ظفر به ثواب، فوز به ثواب. کأنّ اين آيه «و اولئک هم المفلحون» يعني اين آمران به معروف تنها کساني هستند که فائر به ثواب امر به معروف و نهي از منکر ميشوند. و ظفر به ثواب امر به معروف و نهي از منکر پيدا ميکنند. اينها فقط کساني هستند و اين را خداي متعال به خاطر چه فرموده؟ به خاطر تشويق. مثل اين که شما ميگوييد فقط نمازگزاران هستند که اين مرتبه بهشت گيرشان ميآيد.
سؤال: ثواب امر به معروف يا کلاً ثواب؟
جواب: نه، قهراً ثواب امر به معروف و نهي از منکر. ثوابهاي ديگر چه ربطي دارد.
سؤال: عقل هم ميفهمد ...
جواب: نه، درسته اين بالدقه است، اما اين گفتنش براي تشويق است. براي توجه دادن به اين مسأله است که اين ثواب فقط گير اينها ميآيد. اين ثوابهاي عجيب و غريب و چيزي که براي آمران به معروف و ناهين از منکر است، اين فقط گير همانها ميآيد، حواستان را جمع کنيد که اگر انجام ندهيد اين بهره را شما نخواهيد برد.
پس بنابراين اين حصر از نظر علامه قدس سره به لحاظ ثواببري است، فوز به ثواب است و ظفر به ثواب است. در لغت هم که أفلح به معني فاز و ظفر آمده است. پس «و اولئک هم المفلحون»، يعني اولئک هم الفائزون بثواب امر بالمعروف و النهي عن المنکر. اينها فقط فائز به اين هستند.
سؤال: فرقش با فلاح ... چيست؟
جواب: نه فلاح يعني رستگاري. ممکن اين رستگاري آن چناني نداشته باشد، جهنم هم بايد برود، عقاب هم بايد بشود ولي اين ثواب را هم دارد چون همان طور که در آيه ذکر شده است «من يعمل مثقال ذرةٍ خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره» يک ذره خير هم انجام بدهي يره. خب حالا ممکن است جهنم هم برود، عقوبتهايش هم بشود، آن فلاح آن چناني را نداشته باشد.
سؤال: يعني فلاح بسته به ثواب نيست.
جواب: نه، به هر ثوابي نيست، ممکن است يک ثوابي را هم نبرد.
اين هم محتمل است.
متحمل هم هست که علامه نخواهد بفرمايد که اين أفلح به معناي فاز و به معناي ظَفَر است. ميخواهد بفرمايد که فلاح نسبي مقصود است. يعني فلاح بالنظر الي الثواب مقصود است. فلاح، فلاح نسبي باشد که اگر اين مقصود ايشان باشد ميافتد در آن توجيهي که بعد خواهيم گفت.
سؤال: ...
جواب: اين نه، مقدمهاش را خواستم عرض کنم که حقيقت واجب کفايي چون اين است که در واجبات کفائيه مسؤول همگان هستند، مثاب بعضي هستند. چون اين آيه هم دارد متعرض يک واجب کفايي ميشود فلذا در واجب کفايي هم فقط بعضي مثاب هستند نه همگان، در ذيل فرموده و اولئک هم المفلحون. يعني اين که امر به معروف دارد ميکند که آن بعض هست، آن فقط دست يابنده به ثواب امر به معروف و نهي از منکر هست.
سؤال: ...
جواب: ببينيد امر به معروف کسي که ميکند، تا آن انجام نداده باشد که همه بر آنها واجب است که بگويند. وقتي امر به معروف به نتيجه رسيد، ديگر جا ندارد ديگران بگويند، ساقط ميشود.
حالا اينها توضيحات اين جهات ان شاء الله ميآيد بعداً در همين که اين وجوب وجوب کفايي است، ثمرهاش چيست، خصوصيتش چيست ان شاءالله ميآيد. اين هم احتمال چهارم.
اشکال پنجم:
احتمال پنجم اين است که اصلاً اين فلاحي که در آيه ذکر شده مقصود همان فلاح است ولي فلاح نسبي نه مرتبه عاليه. فلاح نسبي مقصود است. «اولئک هم المفلحون» يعني وقتي اينها را بسنجيم با ساير مردم ولو گناهکار هم باشند اما اينها واجد فلاح نسبي هستند. چون آن فلاحي که از رهگذر امر به معروف و نهي از منکر حاصل ميشود، فقط براي اينها است. يک فلاحي از رهگذر امر به معروف و نهي از منکر براي انسان پيدا ميشود، يک تقرب به خدايي از اين ناحيه براي انسان پيدا ميشود. يک تخلق به اخلاق الله از اين ناحيه پيدا ميشود چون خدا آمر به معروف و ناهي از منکر است. چون پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و ائمه هدي عليهم السلام آمر به معروف و ناهي از منکر هستند، «تخلقوا بأخلاقهم» اين است که همان اخلاق آنها را هم شما در خودتان پياده کنيد و داشته باشيد. ما هر چه اخلاقيات آنها را در خودمان پياده کنيم، به همان مقدار فلاح نسبي پيدا کرديم.
سؤال: ...
جواب: به خاطر آن قرينه.
سؤال: ...
جواب: بله اينها فقط آن فلاح نسبي. آن فلاح نسبي را هم که داريم حساب ميکنيم نسبت به چيست؟ فلاحي است که بالنسبه به اين وظيفه پيدا ميشود. و کسي که نماز ميخواهد فلاح نسبي دارد نسبت به کسي که نميخواند. يعني آن فلاحي که از راه رستگاري پيدا ميشود، از راه نماز خواندن پيدا ميشود، آن، آن را دارد. پس اين جا نظير همان حرفي ميشود که در آن جا احتمال داديم علامه هم شايد نظرش به همين مطلب باشد. اين احتمال را در تفسير تسنيم بيان فرمودند، شايد جاهاي ديگر هم باشد که علامه هم گفتيم لعل نظر شريفش به همين باشد که ميشود فلاح نسبي. وقتي فلاح نسبي شد باز استدلال عقيم ميشود.
اشکال ششم:
احتمال ديگر احتمالي است که مرحوم فاضل مقداد در کنز العرفان که در آيات الاحکام است از او نقل شده که فرموده و در تفسير تسنيم هم شبيه آن را بيان فرمودند ولو نسبت ندادند به فاضل مقداد. و آن اين است که اين حصر که ميگويد فقط اينها رستگار هستند، رستگار به همان معناي خودش است، همان مطلق رستگاري. اما اسناد حصري به آمران به معروف و ناهيان از منکر، براي خاطر اين است که اينها فقط مشتمل هستند بر آن آدمهايي که فلاح کامل را دارند. تو جاهايي ديگر نميبينيم. مفلحونِ کامل عيار در همينها ديده ميشوند و جاي ديگر نيست.
سؤال: ...
جواب: در خارج اين جوري است.
چون اين چنيني است، اين فلاح را به آنها نسبت دادند. مثلاً يک کسي بگويد اگر شما سرآمد اولياء را بخواهيد ببينيد، در حوزه علميه است. ان شاء الله اميدواريم اين جور باشد که آن اولياء سرآمد خداي متعال فقط در حوزههاي علميه باشند. اگر اين جوري شد، آن وقت فقط حوزه علميه هست که سرآمد است به خاطر اشتمال اين جا بر آن افراد. و اين اشتمال بر آن افراد باعث شده که اين فلاح مطلق را به کل نسبت بدهند. اين وصف براي بعضي است اما به خاطر اشتمال اين گروه بر آن بعض و اين که آن بعض در غير اين گروه يافت نميشود، از اين باب گفته شده. پس نميخواهد بگويد همه آمران به معروف و ناهيان از منکر مفلح هستند. اين را نميخواهد بگويد. بلکه ميخواهد بفرمايد آن فلاح و رستگاري که شما ميبينيد، در بين آمران به معروف و ناهيان از منکر يافت ميشود. اين يک تعبير.
سؤال: آن جا رستگاري کامل معنا کرديم.
جواب: نه حالا رستگاري کامل معنا نکنيم. حالا فعلاً اصلش. بگوييم اين را ميخواهد بگويد.
يا از باب عام مجموعي باشد يعني من حيث المجموع. بله من حيث المجموع هم تنها اينها مفلح هستند. اگر مفلح فقط در بين اينها باشد، اگر بخواهيم جمعيتها را من حيث المجموع محاسبه بکنيم. خب من حيث المجموع محاسبه بکنيم، نه کل فردٍ فردٍ. عام استغراقي نه بلکه عام مجموعي. اين اينها هستند.
اين يک احتمال که ما اصل الفلاح را بگيريم که فقط در اين جا است. خب اين جور معنا کردن يک مشکلهاي دارد و آن اين است که باز اصل الفلاح را ما ميخواهيم بگوييم در ميان اينها است فقط؟ در ميان آمران به معروف است؟ اين بحث فقط اين جا پيدا ميشود که اصل الفلاح را دارد؟ خارج از اين پيدا نميشود؟ اين همان اشکال را دارد که قبل گفتيم که کسي آمر به معروف و ناهي از منکر نبوده ولي في اواخر عمره تاب توبةً نصوحاً واقعاً و بعد مات رحمه الله بدون اين که حتي يک امر به معروف و نهي از منکر هم کرده باشد. خب اين هم فلاح دارد. نسبي هم که نگرفتيم، فلاح را مطلق گرفتيم.
سؤال: ...
جواب: براي او آمر به معروف مينويسد؟
سؤال: ...
جواب: نه اين که اين آمر به معروف ميشوند، اين جا دارد ميگويد آمر به معروف باشد. آن فوقش اين است که براي او ثوابش را بنويسد. نه اين که اين جا آمر به معروف و ناهي از منکر است. آمر به معروف نميشود.
خب اين يک احتمال.
احتمال دوم اين است که باز بياييم بگوييم همان مرتبه کامله مقصود است اما باز مرتبه کامله را چه جور دارد نسبت ميدهد به اينها؟ ممکن است در غير اينها هم مرتبه کامله فلاح باشد ولو از غير راه امر به معروف و نهي از منکر. مثل همان کسي که گفتيم امر به معروف و نهي از منکر نکرده و آمد توبه نصوح کرد، رفت در راه خدا در رکاب امام معصوم شهيد شد. اين فاز بالفلاح الاولياء خب اين هم فلاح درجه اعلي را دارد. ممکن است از خيلي آمرين به معروف و ناهين از منکر هم بالاتر باشد. اين وابسته به آن اخلاصش هست. چقدر اخلاص داشته باشد، اين اخلاص صد درصد دارد اوج گرفت. خب اين هست. پس بنابراين ما بخواهيم آن جور معنا بکنيم و بگوييم مرتبه اولياء، خب اين اشکال را دارد. اما اگر اين جوري بگوييم، بگوييم يک واقعيتي است مثل قضيه خارجيه که آن مرتبه اولياء و فلاح عالي مرتبه فقط در اينها پيدا ميشود. اينها هستند فقط ولو امکان عقلي است که در خارج از اينها هم باشد. محاسبات عقلي بخواهيم بکنيم در خارج، اما خداي متعال با آن احاطهاي که دارد، حالا دارد إخبار ميفرمايد و إخبار ميفرمايد که اينها فقط هستند کساني که آن مرتبه عاليه را دارند، نه همهشان. اين هم که دارد نسبت به اينها فقط ميدهد از باب اشتمال اينها بر آن بعض يا از باب اين که عام را عام مجموعي گرفته و دارد ميفرمايد. اين عبارت را هم من از تسنيم بخوانم.
در تسنيم فرموده:
«ممکن است راز اين که خداوند همه را اهل فلاح و رستگاري معرفي فرموده اين باشد که بيشتر آمران و ناهيان اهل عمل هستند يعني وصف غالب را به مثابه صفت کلي ذکر فرموده.»
چون بيشترشان اين جوري هستند اينها را اين طور فرموده.
اين عبارت هم من بخوانم از زبدة البيان. آن جا فرموده:
«و من حصر الفلاح في الآمران و الناهون المفهوم من قوله «و اولئک هم المفلحون» باعتبار المجموع و بعض الافراد.»[4]
اين هم مطلبي است که آنها فرمودند.
نتيجه:
فتحصل مما ذکرنا که استدلال به ذيل؛ «و اولئک هم المفلحون» اين تمام نيست به خاطر اين که با توجه به وجود اين مشکلاتي که عرض کرديم و اين دلالت اقتضاء، حداقل اين ميشود که آيه شريفه اين ظاهرش را نبايد اخذ کنيم. حالا يا بايد فلاحش را فلاح متعدي بگيريم يا آن توجيهات ديگري که در کلمات بزرگان ديگر بود بگيريم که بعضيهايش را هم اشکال کرديم. بنابراين چون بر آن معنايي که يصح الاستدلال به، حجيتي نداريم که به آن اخذ کنيم، پس بايد از آن بگذريم به معناي ديگر و معناي ديگر هم قابل استدلال نيست فلذا استدلال به ذيل براي وجوب تمام نيست.
و صلي الله علي محمد و آله.