1402/07/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: کتاب الشخص الاعتباری، ج2
در آستانهی میلاد مبارک حضرت ختمی مرتب محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و فرزند بزرگوارشان امام صادق سلام الله علیه هستیم، این دو میلاد بسیار مبارک را خدمت حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و حضرت معصومه علیها السلام و همهی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما گرامیان تبریک عرض میکنیم و امیدواریم که همهی ما جزء شیعیان و رهروان راستین آن بزرگوار و سایر ائمهی معصومین علیهم السلام و صدیقهی طاهره سلام الله علیها بوده باشیم و دست ما را از دامان پرمهر و محبت آنها در دنیا و آخرت محروم نماند انشاءالله! این دو صلوات خاصهی این دو وجود مبارک را خدمتشان تقدیم میکنیم. ابتداءاً صلوات بر رسول گرامی صلی الله علیه و آله «بِسمِ الله الرّحمن الرّحیم اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَما حَمَلَ وَحْيَكَ وَ بَلَّغَ رِسالاتِكَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَما أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ عَلَّمَ كِتابَكَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَما أَقامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ و َدَعا إِلى دِينِكَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا صَدَّقَ بِوَعْدِكَ وَ أَشْفَقَ مِنْ وَعِيدِكَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ وَ سَتَرْتَ بِهِ الْعُيُوبَ وَ فَرَّجْتَ بِهِ الْكُرُوبَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا دَفَعْتَ بِهِ الشَّقاءَ وَ كَشَفْتَ بِهِ الْغَمَّاءَ وَ أَجَبْتَ بِهِ الدُّعاءَ وَ نجَّيْتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَما رَحِمْتَ بِهِ الْعِبادَ وَ أَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلادَ وَ قَصَمْتَ بِهِ الْجَبابِرَةَ وَ أَهْلَكْتَ بِهِ الْفَراعِنَةَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَما أَضْعَفْتَ بِهِ الْأَمْوالَ وَ أَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الْأَهْوَالِ وَ كَسَرْتَ بِهِ الْأَصْنامَ وَ رَحِمْتَ بِهِ الْأَنامَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا بَعَثْتَهُ بِخَيْرِ الْأَدْيانِ وَ أَعْزَزْتَ بِهِ الْإِيمانَ وَ تَبَّرْتَ بِهِ الْأَوْثانَ وَ عَظَّمْتَ بِهِ الْبَيْتَ الْحَرامَ، وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيارِ وَ سَلِّمْ تَسْلِيماً.»
صلوات خاصهی بر امام صادق سلام الله علیه «اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، خازِنِ الْعِلْمِ، الدَّاعِي إِلَيْكَ بِالْحَقِّ، النُّورِ الْمُبِينِ. اللّهُمَّ وَ كَما جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ كَلامِكَ وَ وَحْيِكَ، وَ خازِنَ عِلْمِكَ، وَ لِسانَ تَوْحِيدِكَ، وَ وَلِيَّ أَمْرِكَ، وَ مُسْتَحْفِظَ دِينِكَ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيائِكَ وَحُجَجِكَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.»
خب بحث به اینجا رسید که اگر تکلیف، احکام تکلیفیه بعث و زجر باشد این قابل تعلق به شخص اعتباری نیست و قهراً اگر در لسان دلیلی در ظاهر متوجه به شخص اعتباری بود باید به دلالت اقتضاء بگوییم مقصود آن ممثل آن شخص اعتباری است مثل و اسئل القریه که به دلالت اقتضاء میگوییم مقصود اهل القریه است، اینجا هم باید اینجوری بود. بله میتوان گفت احکام تکلیفیه بنابر دو مبنا قابلیت تعلق به امر اعتباری را هم دارد، یکی برمبنای محقق خوئی که بگوییم حکم، حکمِ تکلیفی عبارت است از اعتبار بر ذمه بودن یک فعل نه اینکه بعث کند، حرکت بدهد، تحریک کند بهسوی انجام دادن نه، فقط این را میگذارد روی دوش او، میگوید این کار را روی دوش شما گذاشتم بر عهدهی شما گذاشتم همین، نه اینکه حرکتش بخواهد بدهد تحریکش کند. بگوییم حکم معنایش این است که این فعل را، این کار را برعهدهی شما گذاشته یا ترک این کار را در محرمات، ترک این کار را برعهدهی شما گذاشته و آن را ابراز کند. اگر فقط توی ذهنش بر عهدهی شخصی بگذارد ابراز نکند به آن حکم نمیگویند، به آن تکلیف نمیگویند. باید دو کار انجام بدهد یکی در نفس خودش مولا این کار را بر دوش دیگری بگذارد یا ترکش یا فعلش را، دو اینکه بیاید ابراز کند با افعل لا تفعل یا عبارات دیگر بیاید این را ابراز کند این میشود حکم؛ منتها وقتی بر دوش گذاشت این عقل است که میآید میگوید که مولا اگر کاری را بر دوش تو گذاشته باید انجام بدهی. این تعبیر در عرف هم رایج است، مثلاً پدر به فرزندش میگوید من اصلاح این امور را به عهدهی تو گذاشتم و روی دوش تو گذاشتم، تو باید مثلاً یا بعد از من تو باید خواهر و برادرانت را، اصلاح و امور آنها، زندگی آنها را تو بر دوش بکش، یعنی اینها را بر دوش تو گذاشتم. این بر دوش گذاشتن محقق خوئی میگوید حقیقت حکم هم همین است نه هُل دادن و تحریک کردن و بعث کردن. این بر دوش گذاشتن است. و منتها موقعی که این بر دوش گذاشتم ابراز بشود آنوقت میشود حکم. خب حالا اینها دیگر بحثهای اصولیاش که آیا این مبنا درست است یا نه، آنها دیگر در محل خودش باید بحث بشود.
س: ...
ج: نه لازم نیست، ببینید باید این جعل این حکم لغو و بیهوده نباشد، همینکه به آنهایی که عقل دارند و میفهمند بر عهدهی این گذاشتند بعد توی اعراف عقلائیه میگویند خب پس متولی آن بنا و آن امر اعتباری یا ممثلش یا مدیرعاملش پس حالا که بر او دوش او هست این را انجام بدهند. اینها یک اموری است که اعتباری و عقلائی است.
این یک راه است. راه دوم چی بود؟ راه دوم این بود که قائل بشویم به اینکه خطابات خطاباتِ قانونی است که حضرت امام میفرمودند که در خطابات قانونیه همهی شرایطی که در خطاب شخصی لازم است در خطاب قانونی لازم نیست. در خطاب شخصی شرط است که آن عاجز نباشد غافل نباشد، ساهی نباشد، اما در خطاب قانونی که علاوه بر این عاجز و ساهی و غافل آدمهای متوجه دارای شرایط را هم دارد میگیرد، میگوید ایها الناس، خب توی آنها عَجَزَ و غافلها و اینها هم هستند، آن اشکالی ندارد، دیگر لغویت حکم لازم نمیآید. این هم راه دوم بود که بنابر این مسلک میشود تصور کرد که حکم؛ حکمِ تکلیفی شامل شخص اعتباری هم بشود.
خب حالا میفرمایند که اینکه گفتیم میتواند شامل بشود بنابر راه اول یا راه دوم، این یک تصویر ثبوتی بود از نظر اینکه حالا شامل شده مقام اثبات یا نه، باید مقتضای ادله را نگاه کنیم. «إلا أنه على كلا المبنيين الآنفين» درست است ما تصویر ثبوتی کردیم الا اینکه بنابر هردو مبنایی که به تازگی ذکر کردیم و گذشت «لا بد في مقام الإثبات من وجود دليلٍ يعمّ الشخص الاعتباري» در مقام اثبات باید یک دلیلی باشد که شامل شخص اعتباری بشود که کار فقیه است. مثلاً الان از فقیه استفتاء میکنیم میگوییم آقا این فلان حکم تکلیفی مثلاً اجابت به کسی که تقاضای حق شفعه کرده، بر بانک لازم است یا نه؟ بانک مثلاً با یکی شریک بوده در یک زمینی، بانک رفته حصهی خودش را فروخت، آن شریک بانک که بخشی از زمین مال او بوده تقاضای حق شفعه میکند، اینجا آیا بانک باید بپذیرد یا آن شخص ثالثی که اینجا را خریده فرض کنید آن هم شخص اعتباری است باید بپذیرد أم لا؟ این فقیه باید برود ادلهی شفعه را نگاه کند ببینید موضوعی که در ادلهی شفعه اخذ شده یک موضوعی است که تاب این را دارد که شخص اعتباری را هم شامل بشود یا نه؟ این دیگر کار فقیه است در جاهای مختلف. «و بالالتفات إلى انصراف عناوين مثل: «الّذينَ آمَنوا»، أو «النَّاس» عن الأشخاص الاعتباريين، يواجه تكليف نفس ذلك الشخص في مقام الإثبات إشكالاً» میفرمایند با توجه به انصراف عناوینی مثل این عنوان «الذین آمنو» خدا میفرماید «یا ایها الذین آمنوا» فلان کار را انجام بدهید یا عنوان «الناس» «یا ایها الناس» مثلاً فلان کار را انجام بدهید. با توجه به انصراف این عناوین از اشخاص اعتباری، مواجه میشود نفس خود آن شخص یعنی شخص اعتباری در مقام اثبات با اشکالی مواجه میشود با اشکال که این عناوین که شامل او نمیشود، پس بنابراین اگر بخواهیم تعدی بکنیم این یا باید الغاء خصوصیت بکنیم که احتمال میدهیم خصوصیت داشته یا باید مرتکب قیاس بشویم که لیس من مذهبنا، پس یواجه اشکالا «إلا إذا قيل إنَّ العناوين الاعتبارية كالمسجد في عصر الشارع موجودة أيضاً، و العرف يفهم من الخطابات الشرعية الوظيفية و المسؤولية لهذه العناوين مع أنَّ المتصدّي المباشر لأداء ذلك هو متولّي تلك العناوين.» مگر اینکه اینجوری بگوییم بگوییم یک سلسله عناوین در زمان شارع، عناوین اعتباریه که حتماً در زمان شارع بوده مثل مسجد، این در زمان شارع بوده یا مصلی یا کاروانسراهایی که در مثلاً اثناء راه میساختند برای اینکه مسافرین و اینها و هکذا، این در زمان شارع بوده. وقتی شارع میآید یک سلسله احکامی را برای، احکام تکلیفی را جعل میکند برای انسان ولو میفرماید «یا ایها الناس اذا بعتم و افعلوا کذا»، «یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم و افعلوا کذا» ولو اینها عناوین آن یک عناوینی است که بنفسه شامل شخص اعتباری نمیشود اما عرف میگوید این از باب غلبه که معمول افراد «الذین آمنوا» هستند، ناس هستند این عنوان بکار برده شده و الا مقصود این است که کسی که این را میفروشد حالا حقیقی باشد یا اعتباری باشد. چون آن هم وجود دارد حکم آن هم بیان باید بشود و مخصوصاً جای دیگر بیان نشده از این میفهمند که، شرع هم که ناقص نیست همهی مجالات زندگی را میشود بیان بکند، از این میفهمند که مقصود مطلق بایع است سواءٌ اینکه شخص حقیقی باشد یا شخص اعتباری باشد که البته در مورد شخص اعتباری میفهمیم که ممثل آن، ولیّ آن و کارگزار آن باید این کار را انجام بدهد. «الا اذا قیل» قیل هم که گفته میشود در اینجا مقصود این است که حالا ممکن است این سخن خیلی قوت هم نداشته باشد ولی یک راهحلی است که ممکن است به ذهن کسی بیاید و بگوید ...
س: ....
ج: جامعهی ایمانی برای خودتان، کارهای خودتان، اما مسجد وقتی میفروشد چی؟
س: ...
ج: بعد هم جامعهی ایمانی یک چیز انتزاعی است، جامعهی ایمانی چی هست؟ زید و عمرو و بکر و خالد است، جامعهی ایمانی ساختهی ذهن است، جامعهی ایمانی ساختهی ذهن است، آنکه در خارج موجود است زید و عمرو و بکر و خالد و آدمها هستند. یعنی مثلاً «یا ایها الذین آمنوا» دوبار شامل ما میشود، یک دفعه به اعتبار شخص شخصمان یک اعتبار به اینکه جزء جامعهی ایمانی هستیم، نه.
س: ...
ج: نه الغاء خصوصیت نیست این، این نزدیک است درست است. الغاء خصوصیت این است که یعنی آن عموم سرجای خودش است حکم آنجا هست ولی ما تعدیه میکنیم بهخاطر اینکه میگوییم خصوصیت ندارد. اما اینجا میخواهیم بگوییم همانموقع که الغاء میکند عرف اصلاً از این اطلاق میفهمد، یعنی میفهمد موضوع از اول بایع است، ولی چون غلبه این است که آدمها هستند و «الذین آمنوا» هستند این تعبیر را بکار برده. مثلاً فرض کنید یک کسی میآید اینجوری میگوید میگوید ای آقایان معممین حوزه مثلاً فلان کار را انجام بدهید، درست درس بخوانید، درست مطالعه کنید مثلاً فلان ایام را مغتنم بشمارید، همه میفهمند که ولو گفته ای آقایان معممین حوزه مقصودش فقط معممها نیست، همانوقت میفهمند که، نه اینکه، میفهمد که میخواهد بگوید طلاب حوزه که شامل غیر معممین آن هم میشود اینجا هم شبیه آن است.
«الا اذا قیل انّ العناوین الاعتباریة کالمسجد» در عصر شارع موجود بوده «و العرف یفهم من الخطابات الشرعیة» عرف میفهمند از خطابات شرعیه ولو عنوانش همان «الذین آمنوا» باشد، ولو عنوانش همان «الناس» باشد «الوظیفة و المسؤولية لهذه العناوين» وظیفه و مسئولیتی که در آنجا روی ناس آورده شده، روی «الذین آمنوا» آورده شده میفهمند که آن وظیفه و آن مسئولیت این برای این عناوین که مسجد و مثلاً امثال اینها باشد هست. خب «مع أنَّ المتصدّي» البته با اینکه متصدی مباشر است این کارها هم البته خود آن عناوین نیستند «مع أنّ المتصدی المباشر لأداء ذلك» برای اداء آن وظیفه و مسئولیت متولی آن عناوین و ممثلین آن عناوین هستند. «و کیف کان» ...
س: ....
ج: وجهش شاید؟؟ این است که ممکن است کسی بگوید که شارع حکم این آنهایی که واقعاً «الذین آمنوا و الناس» هستند این را بیان کرده حکم آنها را هم به ادلهی دیگر واگذار کرده، ولو آن ادلهی دیگر عبارت باشد از اصول عملیه و مقتضای سایر قواعدی که شارع فرموده است. بنبستی که پیدا نمیشود، اینها را بهواسطهی این عناوین و حکم اینها را که این عناوین شاملشان میشود فرموده. عناوینی که این چیزهایی که این عناوین شاملش نمیشود طبق اصول و قواعد دیگر که فرموده باید استنباط حکمش بشود. کسی ممکن است این حرف را بزند. ولی اگر واقعاً گفتیم که در اینجور مواقع مثل مثالی که زدم عرف در اثر اینکه میگوید این کثرت افراد باعث شده که آن عناوین را اتخاذ کند ولکن آنها موضوعیت ندارند بعید نیست این سخن که گفته شد.
حالا «و كيف كان» و کیف کان یعنی مقام اثبات به این شکلی که گفتیم شامل میشود یا نمیشود که حالا این در فقه باید بررسی بشود «فالاحکام التکلیفیة فی ابواب الفقه المختلفة علی اصنافهم» احکام تکلیفی که حالا باید بررسی باید بکنیم برای شخص اعتباری هست یا نه، این احکام تکلیفیه در ابواب مختلف فقه منقسم میشوند به اصنافی. قسم اول «الاحکام العبادیة و هذا الصنف بعضها یختص بالشخص الطبیعی» احکام عبادیه احکامی هستند که قصد قربت در آنها شرط است و خود احکام عبادیه هم به دو قسم تقسیم میشوند احکام عبادیهی خاصه که هم قصد قربت شرط است در آن، هم ماهیت آن ماهیت مجعول است مثل نماز، مثل روزه، مثل حج، ولی عبادت غیر خاصه آن است که ماهیت آن مجعول نیست ولی شما برای خاطر خدا آن کار را انجام میدهید مثل مثلاً احسان به دیگری، احسان به دیگری یک ماهیت مجعوله که نیست اما شما تارةً احسان به دیگری میکنی برای اینکه انساندوست هستی، دگردوست هستی، بنی آدم اعضای یکدیگر هستند، دلت میسوزد به حال او، یکوقت نه برای خدا این کار را انجام میدهی. اگر برای خدا انجام دادی میشود عبادت، اما اگر نه از آن باب بود نه یک کار ارزشی است ممکن است خدای متعال ثواب هم عناین بفرماید اما عبادت نیست. «الاحکام العبادیة و هذا الصنف بعضها یختص بشخص الطبیعی» این احکام عبادیه بعضی از آن اختصاص به شخص طبیعی دارد مثل وجوب نماز و صوم و حج «و لكنَّ بعضها متصوَّر أيضاً في الشخص الاعتباري، كوجوب الزكاة و الخمس على القول بتعلّق» این خمس و زکات به اموال شخص اعتباری. خمس و زکات هم عبادت است و بنابر اینکه بگوییم که به شخص اعتباری تعلق میگیرد آنوقت برای شخص اعتباری هم ثابت خواهد بود. مثلاً فرض کنید که اگر بانک کشاورزی کرد و گندم کاشت این گندم به حد نصاب رسید، یا احشام داشت این احشام به حد نصاب رسید یا معاملاتی انجام داد و این معاملات زائد بر مؤونهی بانک بود گفتیم باید اینها را خمسشان را بدهد و در این موارد آنوقت قهراً میشود مثل تعلق خمس به اموال صبی. چطور صبیّ غیر ممیز خودش که نمیتواند قصد غربت بکند باید ولیّ او که پدرش مثلاً هست قیم او هست یا حاکم شرع اگر او سرپرستی او را به عهده گرفته اگر گفتیم بر اموال صبیّ غیربالغ و غیرممیز هم تعلق خمس و تعلق زکات هست خب بهجای آنها باید آن ولیّ قصد قربت بکند. خب اینجا هم همینجور میشود، آن ممثل و آن ولیّ بانک یا آن مدیرعامل بانک باید او قصد قربت بکند و اعطاء بکند.
س: ...
ج: متن کتاب جور دیگری است؟
س: ....
ج: خواندم.
س: ...
ج: خواندم اینها را، شما شاید در عالم ...
س: ...
ج: بابا چرا خواندم «و کیف کان فالأحکام» خواندم و ترجمه کردم.
س: ....
ج: آهان بله شاید یک قدری تفاوت پیدا کرده باشد متن، شاید اینجوری باشد و الا اینها را خواندم.
س: ....
ج: بنابر آن مسلک یعنی که بگوییم بعث و زجر است و حرف آقای خوئی و حرف امام را هم نپذیریم خب بله.
س: ...
ج: بله، اینها دیگر جزء واضحات، قرائن واضحه و ضروریه است که اینجور نیست که مثلاً ممثل بانک بگوییم «یا ایها الناس صلوا» اصلاً این یا ایها الناس صلوا گفتیم اگر در عمومات بگوید که نیست، اما اگر بله یکجا بیاید بگوید بخصوصه دست بگذارد روی آن بگوید ای مسجد نماز بخوان، اینجا هست که اگر بگوید ای مسجد نماز بخوان دلالت اقتضاء پیش میآید...
س: ...
ج: بله آنجا هم اگر بگوید ای صغیر، ای صغیری که عقلت نمیرسد نماز بخوان، اگر اینجوری بیاید بگوید دلالت اقتضاء تحقق پیدا میکند یعنی ولیّ او باید بخواند. اما اگر نه اینجوری نیامده بگوید عام گفته خب این انصراف دارد از آنها، اصلاً شاملشان نمیشود.
بعد به خدمت شما «احکام المعاملات بالمعنی الاخص من العقود و الایقاعات» معاملات که دو قسم است معاملات بالمعنی الاخص، معاملات بالمعنی الاعم، معاملات بالمعنی الاخص عبارت است از آن معاملاتی که نقل و انتقال در آن وجود دارد و شامل مواردی هم که فسخ آنها باشد شامل میشود، به اینها میگوییم معاملات بالمعنی الاخص، مثل بیع، شراء و نکاح، طلاق، اینها همه میشود معاملات بالمعنی الاخص. معاملات بالمعنی الاعم دایرهاش اوسع است ممکن است معامله هم نباشد حتی حدود و امر به معروف و نهی از منکر و اینها را هم داخل معاملات بالمعنی الاعم میکنند. حالا «احکام المعاملات بالمعنی الاخص من العقود و الایقاعات نظیر، حالا احکام اینها نظیر چی؟ نظیر وجوب وفاء بعقد یا حرمت ربا که در قرض باشد یا در بیع باشد و معاملات بیعی باشد «و هذا الصنف یجری بالشخص الاعتباری» این قسم احکام معاملات که در باب عقود و ایقاعات هست و وجود بقاء باشد، حرمت ربا باشد این در شخص اعتباری هم جاری است «غیر ما یتعلق بالاحوال الشخصیه» غیر آن احکام معاملات بالمعنی الاخصی که تعلق دارد به احکام شخصیه که ازدواج باشد، طلاق باشد یا غیر اینها مثل فسخ مثلاً در مورد مواردی که در ازدواجها زوج یا زوجه حق فسخ دارند اینها البته خارج است. «مما تکون بغیر» اینها از آن مواردی که «تکون خصوصیة الشخص الطبیعی دخیلة فیها» طبق آن قانون و ضابطهای که به دست دادیم که هرجایی که از ادلهی آن احکام معاملات بالمعنی الاخص فهمید فقیه که شخص طبیعی دخالت در آن حکم دارد. خب هرجا شخص طبیعی دخالت در حکم داشت قهراً برای شخص اعتباری نخواهد بود.
«ج: احکام المعاملات بالمعنی الاعم» این معاملات بالمعنی الاعم «بعض هذا الصنف یتصور فی الشخص الاعتباری» مثل وجوب امر به معروف و نهی از منکر. مثلاً میگوییم که فرض کنید سازمان تبلیغات وظیفهاش امر به معروف و نهی از منکر است، خب سازمان است دیگر، سازمان یک شخص اعتباری است ولی میگوییم وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر دارد. یا میگوییم دفتر تبلیغات وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر دارد. یا میگوییم حتی وزارت کشور مثلاً یا میگوییم نیروی انتظامی، این عنوان کلی است، نه این آقا نه این آقا میگوییم این عنوان. یا اصلاً میگوییم چی؟ میگوییم علماء، حوزهی علمیه، خب اینها شخص اعتباری هستند، اینها این سنخ از احکام معاملات بالمعنی الاعم میتواند برای شخص اعتباری هم فرض بشود و وقتی که بود برای شخص اعتباری قهراً انجام دهندهاش میشود چی؟ میشود ممثل آنجا که خودش یا بهواسطهی کسانی را که استخدام میکند راه میاندازد این کار را انجام بدهد.
س: ...
ج: وجوب امر به معروف دیگر ...
س: ...
ج: احکام معاملات بالمعنی الاعم، امر به معروف این معامله است، وجوب این امر میشود حکم تکلیفیه.
س: ...
ج: نه اینها را که داریم الان میگوییم توی، مَقسم ما چی هست؟ گفتیم که «و کیف کان فالاحکام التکلیفیه فی ابواب الفقه علی اصناف» همهاش احکام تکلیفیه است در مقابل الاحکام الوضعیه که قسم بعدی است که بعد میآید. پس همهی اینها احکام تکلیفیه هستند. حالا این احکام تکلیفیه بعضیهایش مال عبادات است، بعضیهایش مال معاملات بالمعنی الاخص است بعضیهاش مال معاملات بالمعنی الاعم است، این (ج) معاملات بالمعنی الاعم است که شامل مثل امر به معروف و نهی از منکر هم میشود.
«و وجوب اقامة الحدود و غیرهما» مثلاً میگوییم اقامهی حدود بر دستگاه قضا لازم است اقامهی حدود کند، دستگاه قضا چی هست؟ یک امر اعتباری است و غیر این مثالها «من ما هو من وظائف الحاکم الشرعی» یا مثلاً میگوییم حاکم شرعی باید زکوات را جمع بکند یا خمسها را جمع بکند و اینها را در محالّ خودش مصرف بکند اینجوری میگوییم یا بر حاکم شرعی لازم است سد ثغور کند، بر حاکم شرعی لازم است فلان کارها را در جامعه انجام بدهد و هکذا. «و بعضها من خصائص الشخص الطبیعی» حالا همین معاملات، احکام معاملات بالمعنی الاعم بعضیهایش اختصاص به شخص طبیعی دارد مثل چی؟ «كحرمة بعض المأكولات و المشروبات» میگوییم حرام است شرب خمر، خب حرام است شرب خمر بر مثلاً چی؟ بر آن شخص اعتباری، اینجا معنا ندارد. اینجا مقصود چون شرب قهراً مال طبیعی است، اکل مال یک انسان طبیعی است، وقتی میگوید شرب حرام است این به دلالت التزام دلالت میکند بر اینکه شخص طبیعی مأخوذ در حکم است، چون شخص طبیعی مأخوذ در حکم است پس بنابراین شخص اعتباری را شامل نمیشود. خب این هم به خدمت شما عرض شود که راجع به احکام تکلیفیه.
س: ...
ج: شرب جزء معاملات است مثل امر به معروف کردن، این را هم میگویند معاملهی بالمعنی الاعم. دیگر این اصطلاح است البته و الا وجهی که اسمش را بگذاریم معامله ولی این اصطلاحی است که در فقه بالاخره از دیرزمان این اصطلاح رایج شده که معاملات بالمعنی الاخص داریم، معاملات بالعمنی الاعم داریم. معاملات بالمعنی الاخص را آنها قرار دادند، معاملات بالاعم حتی اطعمه و اشربه و اینها همهاش میرود داخل در معاملات بالمعنی الاعم، دیگر حالا اینجوری تقسیمبندیای است که شاید اینها هم از زمان محقق صاحب شرایع اینجور رایج شده باشد که اینجور تقسیمبندیای شده باشد.
س: ...
ج: بله دیگر حالا اینجور.
خب این بعدیاش دیگر طولانی است اگر بخواهیم یک چند خطی فقط برسیم، انشاءالله برای شنبه.