99/12/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: بیع
بحث در استدلال به آيهي تجارت بود براي بطلان بيع اكراهي، حتي اگر مكرَه راضي بشود و اجازه بكند. وجه استدلال اين بود كه از آيهي شريفه استفادهي حصر ميشود كه فقط و فقط معاملهاي صحيح است كه «تجارة عن تراض منكم» باشد و در عقد مكرَه و بيع مكره اين تجارةً عن تراض وجود ندارد. و لو اينكه لاحقاً تراضي پيدا بشود اما اين تجارت عن تراضٍ نيست. يعني از روي تراضي حدوث پيدا نكرده. بله بعد الحدوث كه آن حدوثش از غير تراضي بوده لحق به التراضي. آن لحوق تراضي موجب نميشود كه عن تراضٍ صادق باشد. پس بنابراين باطل است چون تنها صحيح اين است. اين استدلال. كه شايد اين استدلال را محقق كاظمي يا كاظميني صاحب مقابس الانوار رضوانالله عليه براي آنها كرده.
جوابي كه از اين استدلال داده شده به اين بيان عرض ميكنيم كه اين قول به حصر، استفادهي حصر از آيهي شريفه مبتني بر احد الامرين است. كه يا بگوييم اين استثناي متّصل فقط حصر دلالت ميكند دون المنقطع و آيه استثناء آن متّصل است و يا اينكه بگوييم استثناء مطلقاً چه متّصل و چه منقطع اين يدّل علي الحصر. يكي از اين دو تا امر است. و هر دوي اينها هم ناتمام است. پس از راه حصر شما نميتوانيد چيزي را اثبات بكنيد.
اما توضيح امر اول كه بگوييم بله استثناء متّصل است كه حصر را ميفهماند نه منقطع. و آيه هم استثنائش متّصل است. چون كأنّ خداي متعال در مستثني منه ميفرمايد «لا تأكلوا اموالكم بينكم بوجهٍ من الوجوه و بسبب من الاسباب الا أن تكون تجارةً عن تراض» اگر اينجوري گفته بود كه متّصل بود. صريحاً اگر اينجوري گفته بود كه متّصل بود. «لا تأكلوا اموالكم بينكم بوجهٍ من الوجوه و بسببٍ من الاسباب الا أن تكون تجارة عن تراض منكم» آن وقت آن بالباطل كه آن وسط آمده مثل يك جملهي معترضه است. كه آن دليل بر اين است كه چرا ما اين حرف را زديم؟ چون اگر به تجارةٍ عن تراضٍ نباشد كه در مستثني ميگوييد آن باطل است. آن وجهٍ من الوجوه و سبب من الاسباب باطل است. نظير اين عبارت كه مثلاً گفته ميشود لا تضرب اليتيم ظلماً الا تأديباً، اين ظلماً كه اين وسط واقع شده بين مستثني منه و مستثني اين در حقيقت جاي آن بعد است يعني لاتضرب اليتيم الا تأديباً، چرا ميگويند لا تضرب الا تأديباً؟ چون غير اين ظلم است، چون اگر اينجوري نباشد ظلم است. اينجا هم لا تأكلوا اموالكم بسبب من الاسباب و بوجهٍ من الوجوه الا اينكه تجارة عن تراض باشد چون اگر غير از اين باشد اکل به باطل است. خب اين ميشود استثناء متّصل، وقتي كه استثناء متّصل شد خب دلالت بر حصر ميكند ديگر. ميگويد همه اينجور هستند الا اين، ظاهر آن اين است كه غير اين نيست و الا بايد چيزهاي ديگر را هم ذكر ميكرد پس ظهور در حصر دارد.
اگر بخواهيم آيه را اينجوري معنا بكنيم تا بشود استثناء متّصل، و حصر را دلالت بكند اين را امام ميفرمايند كه اين كما تري است. «ضرورة أنّ رفع اليد عنها اهون من ارتكاب هذا الامر الركيك الذي لا يصدر من متعارف الناس» اينكه اين بالباطل را بيايي اين وسط قرار بدهي و در حقيقت به قول محقق ايرواني، استثناء هم ميشود استثناء مفرّق، چون مستثني منه كأنّ در كلام هم ذكر نشده ديگر. وقتي مستثني منه در كلام هم ذكر نشود ميشود مفرّق يعني «لا تأكلوا اموالكم بسبب من الاسباب و بوجه من الوجوه» اين بوجهٍ من الوجوه و بسبب من الاسباب را كأنّ مقدّر ميگيريم. «الا أن تكون تجارةً عن تراض» آن وقت اين بالباطلي كه اين وسط آمده اين دليل اين است كه چرا مجموع اين مستثني و مستثني منه را ما گفتيم چون اگر غير از اين بخواهي بگوييد باطل است. كما اينكه آنجا اگر بخواهي غير از اين بگويي كه لا تضرب الا تأديباً، به غير اين بخواهي بگويي ظلم است. اينجا در آن مثال. ايشان فرموده اين ركيك است متعارف مردم هم اينجور حرف نميزنند به اين شكل.
مرحوم علامهي طباطبايي رضوانالله عليه در تفسير ايشان فرموده كه نه... ايشان يكجور ديگر ميفرمايد در جواب، ميفرمايد كه «و هذا النحو من الاستعمال و إن كان جائزاً معروفاً عند اهل اللسان» امام اصلاً ميفرمايند كه اين ركيك است و لا يصدر من متعارف الناس، آقاي طباطبايي ميفرمايند نه اين استعمال «جائزاً معروفاً عند اهل اللسان، الا أنّك قد عرفت أنّ الاوفق لسياق الآية هو الانقطاع الاستثناء» أوفق اين است. حالا چرا اوفق به نظر ايشان اين است؟ مرحوم علامه.
وجه اوفقيت آن از نظر علامه اين است كه اگر اينجور بگوييم كه به وجهٍ من الوجوه، فلان، الا اين، اين بايد تخصيصهايي بخورد، بوجهٍ الا اينكه تجارة عن تراض باشد. خب ما خيلي چيزهاي ديگر هم داريم كه تجارت نيست ولي أكل مال آنجور نيست كه با سبب آنها باطل باشد. يا اصلاً اباحه ميكنند. هبه ميكنند. هبهي غير معوّضه. تجارت حتماً بيع صادق نيست. يا موارد احياء، حيازت، اينها همه هست. اگر ما استثناء متّصل ميگيريم و يك مستثني منه مقدّري در كلام قرار بدهيم به وجهٍ من الوجوه و بسبب من الاسباب، آن وقت فقط آيه تجارةً عن تراض را خارج ميكند و دهها مورد ديگر هم بايد با استثناءهاي ديگر هي خارج بشود.
ولي اگر منقطع باشد اين را نگيريم نه، او چون حصري دلالت نميكند در استثناء منقطع حصر نيست، يك مطلبي در مستثني گفته شده يك مطلبي در مستثني منه گفته شده و حصر هم نيست.
س: خب این به ضمیمه حرف امام یا حرف تنقیح مناط یا حرفی که میزنند که ؟؟؟ که از آن تخصیص اکثر یا تخصیص موارد دیگر لازم نیاید چی؟ ؟؟؟ نمیشود این حرف.
ج: چی؟
س: اين حرف آقاي طباطبايي را ؟؟؟ دفع بكنيم با آن بيانات، يا بيان امام كه بگوييم تجارة عن تراض بما هو هو نيامده بلكه بخاطر حق آمده ؟؟؟
ج: آن را ديگر بله، آن ديگر بيان آخري است. حالا روي فعلاً ...
س: نه يك تقابلي الان انداختند در اين مقام، اين تقابل حل ميشود.
ج: آن را حالا بعداً ميگوييم. خود امام هم بعد ميفرمايند. حالا فعلاً روي آن برداشتي كه نرويم بگوييم كه ما از آن مطلق الباطل ميفهميم، از آن مطلق الحق را ميفهميم. حالا روي همان روالي كه ...
س: مورد غالبي را گفته، مورد شايع و غالب را گفته. از اين باب است حصر. تخصيص اكثر به اين معني كه بيايند مورد غالب را كه ... اولاً كه ؟؟؟
ج: نه مورد غالب را كه گفته بالاخره بايد استثناء بشود ديگر، وقتي گفتي بوجهٍ من الوجوه، و در مستثني منه ميگوييد ظاهر اين است. پس وقتي بوجهٍ من الوجوه شد خب بحسب غالب هم آمده اين را استثناء كرده ذكر كرده ولي بالاخره آنها هم استثناء هست ديگر، بايد آنها را هم تخصيص بزنيم. اين يكي، يكي باز با سياق آيهي ديگر بهتر جور درميآيد اگر ما منقطع بگيريم و متّصل نگيريم، با آيهي شريفهي «﴿وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاس﴾[1] كه آنجا ظاهر اين است كه آن بالباطل در آنجا تعليل نيست. «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ» كه غير از همان لاتأكلوا هست. در اين آيه ظاهراً، اينجا هم ظاهرش همين است. ايشان به اين مجموعه اين را ميگويند استظهار از ... و لو اينكه آن غلط نيست متعارف بين ناس هم هست خلافاً لِامام كه ميفرمايند اصلاً ركيك است و متعارف از ناس نميگويند.
بنابراين حالا يا بگوييم ظهور ندارد، ظهور در اين ندارد. اين مال فرمايش امام، يا به فرمايش آقاي طباطبايي قدس سرهما، يا بگوييم كه آيه مجمل است. اگر هر دوي آنها تعارف عن الناس دارد. هم اين ممكن است باشد و هم آن ممكن است كه باشد. معیّنی نداریم. اگر صرفنظر بكنيم از آن سياق و از اينكه تخصيص... تخصیص زیادی هم بايد به آن بزنيم. خب اينجوري معنا بكنيم يا آنجوري معنا بكنيم؟ تاب هر دوري آنها را دارد اين جمله.
س: استاد ركاكتي كه حضرت امام ميفرمايند ظاهراً به ذهن انسان ميرسد كه خيلي تمام نباشد. ؟؟؟ و همان فرمايش علامه بهتر باشد. ؟؟؟ چون واقعاً مردم اينطور استعمال ميكنند. اين استعمال را شايد بگوييم كه ركيك نيست ولي خب ؟؟؟
ج: بله حالا ايشان ميگويد مثلاً تعليل را توي چون جمله تمام نشده، حرفت تمام نشده تعليلش را ذكر بكني بعد بيايي بقيهي كلام را ذكر بكني.
س: ميدانم اين كار را انجام ميدهم اما كاري ندارم كه اين حيث تعليلش چهجوري است؟
ج: خب انجام ميدادند كار ركيك انجام ميدادند.
س: نه مهم اين است كه استعمال ؟؟؟ خب عرف باشد حالا شما بخواهيد ؟؟؟
ج: نه ركيك هست يا نه؟
س: نه استعمالي را كه شايع بين مردم است را شما نميتوانيد بگوييد كه ركيك است. ركيك يعني استعمالي كه ذوق عقلائي پس ميزند. اين ذوق عقلائي را پس نميزند.
ج: بله حالا رکاکت آن البته يك فرقي بين گاهي... من كه گاهي ميگويم آقايان فقهايي كه عرب هستند يا توي عربها زندگي كردند گاهي از جمله غير از آنهايي كه فارس هستند ؟؟؟ خب علامهي طباطبايي مدتي عراق بودند و آنجا تحصيل كردند زماني كه با طلبهها و اينها بودند. امام پانزده سال درست است كه آنجا مشرف بودند ولي زمان مرجعيتشان كه داخل مردم نبودند. اين شنيدم وقتي كه به امام مراجعه ميكردند براي استخاره، عربها و اينها، میفرمود ايشان استخاره ميكردند كه خوب است بد است. احمد آقا ميگويد خدمت ايشان كه بابا حالا شما مثلاً عربي به اينها بگوييد مثلاً جيّد و نميدانم فلان، خب عربي بگوييد. ايشان ميگويند آقاي شاهرودي يك عمري هست اينجاست ميگويد خوب است بد است. حالا ما ...
يا اينكه اينجوري بگوييم كه درست است این خودش في نفسه خلاف ظاهر هست. اما فرمايش محقق ايرواني را بگوييم، بگوييم ظهور الا در اينكه استثناء حقيقي است اين اقوي است از اينكه احتمال بدهيم استثناء منقطع است و يك مقدّري در تقدير نيست. چون ظاهر إلا اين است كه واقعاً دارد استثناء ميكند. يعني يك چيزي را دارد بيرون ميآورد از آن. مستثني را. نه كه هيچ نيست و همينطور بايد اين ... يك استثنايي را همينطور آمده ذكر كرده. كه منقطع باشد. چون آن اظهر است اقوي است خود اين قرينه ميشود براي اينكه بگوييم كه بله استثناء مفرّق است يك سببٍ من الاسباب و وجهٍ من الوجوهي در تقدير است كه «لا تأكلوا اموالكم بينكم بوجهٍ من الوجوه و بسببٍ من الاسباب الا أن تكون تجارةً عن تراض لأنّ غيرها باطلةٌ» يكي اينجور معنایی...
امام قدس سره ميفرمايند كه «و دعوي أنّ ظهور الا في الاستثناء الحقيقي اقوي من ظهور الباطل في العرف غير صحيحةٍ في المقام الذي ظاهره الانقطاع عرفياً كان الباطل أو شرعياً» ايشان ميفرمايد اين حرف صحيح نيست چرا؟ براي خاطر همان حرفي كه زديم براي اينكه آن ركيك است وقتي اينجور حرف زدن ركيك باشد اين حالا ظهور الا في نفسه درست است ولي در جايي كه لازمهي آن يك امر ركيكي نباشد. اما در جايي كه لازمهي آن يك امر ركيكي، تحقق يك امر ركيكي هست آنجا چنين اقواييتي ندارد.
خب ايشان طبق آن نظر شريف خودشان اينطور از محقق ايرواني ميتوانند جواب بدهند.
س: حاج آقا مؤّيد اينكه اين عقايد وجود دارد اين است كه توي استثنائات منقطع هم ادباء معمولاً همين كار را ميكنند ميآيند براي اينكه توجيه بكنند آن را، فرمايش اخيري كه فرموديد كه استثناء چون با الا ؟؟؟
ج: آنها را ميگوييم. آنها خواهد آمد.
خب اينجا ايشان اينجور جواب دادند. اگر ما آن ركاكت را نپذيريم و مشي مرحوم علامهي طباطبايي قدس سره را داشته باشيم. خب ايشان هم جواب ميدهند كه بله ما در اينجا اين قرينهاي را كه شما ميگوييد «الا في نفسه» اين ظهور دارد در اينكه استثناء حقيقي است اينجا قرينهي بر خلاف وجود دارد آن قرينهي سياق و آنكه استثنائات فراواني هست، سياق به آيهي ديگر را، اينها را ما داريم و اين قرينه ميشود مثل اينكه ما به واسطهي اين قرائن دست از اصالة الحقيقة برميداريم معناي مجازي را ميگيريم. اينجا هم الا درست است كه حقيقتش آن است در آن ظهور في نفسهاش در آن است. مثل اصالة الحقيقة. اما اينجا وقتي قرينهي ديگري وجود دارد نميتوانيم بگوييم كه به اصالة الحقيقة اخذ بكنيم بگوييم الا، الاي آنجوري باشد.
پس بنابراين نميتوانيم از راه محقق ايرواني هم قدس سره بگوييم كه اين استثناء حتماً استثناء متّصل است پس هست استفاده بشود.
بنابراين اگر بخواهيم بگوييم كه حصر و مفهوم حصر فقط مال مواردي است كه استثناء متّصل باشد و بخواهيم آيه را حمل بر استثناء متّصل بكنيم، به اين بياناتي كه گفته شد تمام نيست. اين مطلب اول.
مطلب دوم اين بود كه نه، ما بياييم بگوييم آقا استثناء هر جا هست اين دلالت بر حصر ميكند سواءٌ كان منقطعاً أم متّصلاً. چرا؟ بخاطر يكي از دو وجه. يا بخاطر اينكه تمام موارد انقطاع ظاهري در لُب انقطاع نيست. يا بخاطر اين جهت كه مثلاً مرحوم سيد در حاشيه فرموده باشد. يا بخاطر اينكه ما فايدهاي و نكتهاي ادبي و مبرّري براي استثناء منقطع سراغ نداريم الا اينكه بخواهد افادهي حصر بكند. پس بنابراين اگر منقطع هم شد مثل متّصل افادهي حصر ميكند. پس بنابراين يكي از دو وجه هست. يا چون همهي موارد استثنائات منقطع لبّاً و واقعاً به متّصل برميگردد و متّصل را هم كه قبول داريد كه دلالت بر حصر ميكند. يا براي اينكه اگر نخواهيم بگوييم كه منقطعها دلالت بر حصر ميكند استثناء منقطع ميشود بلانكته و گزاف. فلذاست كه ميفهميم كه آن هم دلالت بر حصر ميكند تا اينكه نكته داشته باشد.
اما بيان اول كه بگوييم كه همهاش برميگردد لبّاً، فرمايش مرحوم سيد قدس سره است كه وقتي ميگويد مثلاً «ما جائني القوم الا الحمار» از اين استثناء ميفهميم كه مقصودش از آن قوم، فقط خود قوم نبوده. قوم و متعلّقات و بند و بيلهاي آن. مراكب آنها و اينها را هم در نظر داشته. ما جائني القوم و ما يتعلّق به من المراكب و غيرها الا الحمار، پس بنابراين متّصل است ديگر. لبّاً به اين برميگردد. و اين چه معنا دارد استثناء آن، استثناء از چي؟ داخل نبوده كه بخواهي خارجش بكني. پس خود اين قرينه ميشود كه آن مستثني منه يك امر جامعي است يك امر كلياي است در نظر اين آقا و اين را دارد ميگويد.
س: و لو ادعاءً.
ج: بله ديگر، ادعاءً يعني چي؟
س: يعني و لو اينكه آن لفظ بايد با تضاد و ادعا آنطور معناي ؟؟؟
ج: قهراً اين قرينه ميشود ديگر.
س: ؟؟؟ تأكيد بر حصر، يعني ادعا ميكنيم كه اول آن را درست بكنيم تا بعد بگوييم كه هيچكدام از آن آدمها نيامدند.
ج: نه حالا آنها را خلط نكنيد.
س: ادباء هم اينطور ميگويند.
ج: حالا ميگوييم.
اينجوري بگوييم.
خب «و ما قيل من أنّ الاستثناء المنقطع يرجع الي المتّصل و في مثل قوله جائني القوم الا الحمار، يكون المراد من القوم اعم منهم و متعلّقاتهم» مستثني منه را اين جوري قرار ميدهيم. امام فرموده كه اين «لا يرجع الي محصّل ف ؟؟؟ أنّ في المثال صحّ ما ذُكر علي اشكالٍ لكن في قوله تعالي ﴿لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً وَ لا تَأْثيما * إِلاَّ قيلاً سَلاماً سَلاما﴾[2] (واقعه، 25 و 26) لا يصحّ» اينجا كه اين حرف را نميتوانيد بزنيد كه. يعني اين سلاماً سلاما را چهجور داخل لغو و تأثيم ميخواهيد بكنيد؟
س: آنجا الا به معناي غير است.
ج: نه.
س: حداقل احتمال آن وجود دارد يكي از معاني الا غير است استثناء نيست. ؟؟؟
ج: همانجا غير هم غلط است غير هم استثناء است.
س: نه.
ج: چرا ديگر غير هم استثناء هست.
س: نه ؟؟؟
ج: تكلّفات است اينها. بل الارجاع الي ال ؟؟؟ مستهجنٌ و كذبٌ و خلافُ المقصود» اينكه فرمود علي اشكالٍ، مقصود اين است كه جائني القوم الا حمارهم اگر گفت مگر حمارشان، خب معلوم ميشود آنجا حالا بگوييم در مستثني منه متعلّقات هم مقصود بوده. اما الا الحمار گفته. بعد حالا بگوييم آنجا متعلّقاتش هم مقصود است.
س: حمارهم كه ميگوييد شما قوم را محدود فرض ميكنيد بعد ميگوييد نياز به حمارهم داريم اگر قوم را وصفي فرض كرديد اتفاقاً حمارهم نميخواهد.
ج: بله شما اين را ميخواهيد قرينه قرار بدهيد.
س: ؟؟؟
ج: شما مستثني را ميخواهيد قرينه قرار بدهيد.
س: حاج آقا فرض اين است كه خود قوم حمار را در برميگيرد. نه اينكه لازم باشد حمار به قوم اضافه بشود.
س: ال هم دارد ديگر، الحمار، يعني حمار همان را، نه يك حماري. الا الحمار. نه الا حمارٌ. وقتي ميگويي الحمار، يعني حمار همان قوم ديگر.
ج: ال آن عهد است؟
س: نميخواهد بگويد كه يك حماري. كه اصلاً ربطي به آن هم نداشت. اين را نميخواهد بگويد، ميخواهد بگويد حمار همان قوم. الا الحمار يعني حمار همانها. ظاهرش اين است ديگر.
عرض ميكنيم به اينكه ملزمي براي اين نداريم كه ما بياييم ... ميخواهد بگويد ظهور در اين دارد همين استثناء منقطع؟ چه ملزمي بر اين داريم؟ خب موضوعٌ له الا، مگر ما همهي حقايق مجازات ندارد؟ اينها ظهورات است. اصالة الحقيقة يك چيز تعبّدي كه نيست. ظهور است. كه ما بايد حمل بر معناي حقيقي بكنيم. ولي وقتي كه حالا بعد خواهيم گفت در جواب آن چيز ثاني، ما نكات فراوان داريم براي بيان استثناء منقطع كه در معناي حقيقي آن استعمال نشود ملزمي بر اين نداريم كه بگوييم و شاهد بر اينكه ملزم نداريم و قبول داريم استثناء متّصل دلالت بر حصر ميكند آيا واقعاً در همينجا ميتوانيم ملتزم به اين حصر بشويم بگوييم بله يعني از متعلّقاتشان، غير از حمار چيز ديگري نياوردند؟ عرف اين را ميفهمد؟ اگر گفت كه در همين مثال جائني القوم الا الحمار ميفهمد كه بقيهي متعلقاتشان غير از حمار هيچ همراه خودشان نياوردند؟ اين را ميفهميم؟ نميفهميم. اگر اين قرينه ميشد بر اينكه آن قوم را اعم از خودشان و متعلّقات در نظر گرفته، پس بايد بگوييم كه همهي متعلّقاتشان غير از حمار ايشان آمده در اين مثال.
س: نه ما جائني القوم.
ج: نه جائني القوم است اين مثالي كه الان خوانديم جائني القوم الا الحمار، ما جائني هم همينطور است در آن طرف آن. جائني القوم الا الحمار، ميگويد استثناء متّصل است چرا؟چون جائني القوم، يعني با همهي متعلقات و همهي بند بيلهايشان، فقط حمارشان اخراج ميشود. يعني فرششان را هم آوردند. اسباب آشپزخانهشان را هم آوردند؟
س: نه ديگر همانهايي كه متعارف است.
ج: بابا جان كلام است متعارف است يعني چي؟ اگر شما ميگوييد متعلّق همهي آنها اين است پس فقط آمده حمار را اخراج كرده.
س: متعلّق يعني خودشان و مراكبشان. نه اينكه حالا وسايل آشپزخانهشان را هم بياورند. كسي كه مدعي هست اين را ميگويد.
ج: حمار را اخراج كرده. بقيه كه ... حالا اينها مراكب متعدده دارند حمار را اخراج كرده پس شما از آن ميفهميد كه آنها را ؟؟؟
س: بله.
ج: هيچ وقت اين را نميفهمد. ما جائني القوم الا الحمار، بگويد كه
س: آنكه ادباء گفتند از باب مبالغه است.
ج: نه حالا ميگوييم آنها را. صبر كنيد.
پس اين ملزمي ندارد اينكه آقاي سيد فرموده ما همهي اينها را برگردانيم بخاطر... بله اگر نكته نداشت چيزهاي ديگر نبود اينها بله.
س: يعني شما ميگوييد اصالة الحقيقة، جايي كه مجاز ممكن است وجود داشته باشد ؟؟؟
ج: نه..
س: اين با حقيقت هم سازگار است آخر، يك موقع حقيقت آن يك جوري هست كه قابل پذيرش نيست عرفاً، فرمايش شما درست است.
ج: استثناء حقيقي نيست ديگر.
س: نه ميخواهم بگويم اگر معناي حقيقي خودش يك معناي قابل قبولي باشد اگر قبول بكنيم معناي حقيقي الا همين است ؟؟؟ حالا نكته داشته باشد مگر مجازات نكته ندارند؟ پس افراد ؟؟؟
ج: نه ببينيد اصلاً ...
س: ؟؟؟
ج: نه.
الا اينجاها باز نميخواهيم بگوييم به اينكه مَجاز ميشود. نه در استثناء منقطع هم مجاز نميشود. يعني الا را در غير معناي مگر استعمال نميكنيم. الاي اينجا چه استثناء متّصل باشد چه منقطع باشد الا يعني مگر. پس مجاز در كلمه كه حتماً نيست. اما موارد استعمال معمولاً جايي است كه اين مگر را بياورند كه مستثني منه عام باشد مستثني را هم در بربگيرد با اين مگر خارج بكند.
س: انصافاً معناي حقيقي استثناء اين است كه بايد يك چيز وسيعي باشد كه من يك تكه از آن را بكنم.
ج: ميدانم شما وقتي منقطع ...
س: ؟؟؟
ج: بابا الا الحمار با آنجايي كه الا زيد، الا در دو معنا استعمال شده.
س: ؟؟؟
ج: بابا مجاز است يعني مجاز در كلمه است يعني مستعملٌ فيه آن با هم فرق ميكند؟
س: بله فرق ميكند.
ج: پس آنجا الا را چهجور بايد ترجمه بكنيم؟
س: همين را دارم عرض ميكنم اگر شما بخواهيد آنطوري تفسير بكنيد ما كه نميگوييم آن تفسير باطل است. ميگوييم مجاز در اصالة الحقيقة ميگويد به مقتضاي اصالة الحقيقة من بايد يك توسعهاي آنجا فرض بكنم كه معناي حقيقي آن درست بشود. بله اگر يك موردي بود كه معناي حقيقي ؟؟؟
ج: حالا اگر نكردند الا معناي ديگري پيدا ميكند؟
س: نه ميشود معناي مجازي ديگر. يعني مجازي ؟؟؟
ج: نه الا معناي ديگري پيدا ميكند؟
س: بله كه پيدا ميكند. مجازي ؟؟؟ يعني همان ديگر. يعني در واقع يك توسعهاي نيست كه من يك تكه از آن را بكنم.
ج: نه معناي ديگري پيدا نميكند.
س: ؟؟؟ الا يعني استثناء، الاي استثنائي يعني استثناء. استثناء هم حقيقت آن اين است كه ؟؟؟
ج: آن كه معناي حرفي است ؟؟؟ استثناء. اين معناي اسمي است. در اين استثناء كه نيست.
س: نه حالا همان. ؟؟؟
ج: حالا چه بگويد استثني چه بگويد الا.
اينكه حالا مرحوم سيد فرمودند كه همهجا اينجور ميشود اين ملزمي ما بر اين نميبينيم بلكه قرينهي بر خلاف داريم كه اين استفاده از اين نميشود اين حصر نسبت به بقيهي متعلّقات استفاده نميشود اگر متعلّقات در تقدير گرفته ميشود. يا ميگوييم مراد آن هست. و ثانياً اين در جايي است كه اگر نكات ديگري وجود نداشته باشد. وقتي نكات ديگر ادبي وجود دارد خب ميشود استثناء منقطع گرفت و اين بخاطر آن نكتهها. كه حالا آن نكتهها، نكتههايي است كه امام آنجا بيان فرموده كه نه، استثناء منقطع هم داراي نكتههايي است.
گاهي ميفرمايند كه حالا البته الان بخواهيم اينها را بگوييم طولاني هست چند تا هست كه قبلاً هم گفتيم سابقاً و اين مهم است كه ما ببينيم استثناء منقطع در زبانهاي مختلف، اين داراي نكتههاي ادبي مختلف هست. و بخاطر اين مردم استثناء منقطع را به كار ميبرند. يعني با اينكه واقعاً مستثني داخل مستثني منه نيست، هيچ عامي را هم در نظر نميگيرند. در آن طرف. اما در عين حال مبرّر دارند. مجوّز دارند و از نظر مكالمهي عرفي هم ميپسندند كه الا به كار بگيرند. بدون اينكه اين تمهّلات را هم بگوييم كه آنجا در نظر گرفته، كه كأنّ يك مجموعهاي است يك عامي است. نكات فراواني وجود دارد كه حالا اين نكات را ان شاءالله.