99/09/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بیع
حادثهي مولمهي شهادت فرهيختهي بزرگوار دانشمند معظم آقاي فخريزاده رحمةالله عليه و بعض همراهان ايشان، حقيقتاً موجب تأسّف و تأثّر فراوان است. كساني كه نقش مفيد و مؤثّر در پيشرفت و تعالي كشور دارند. فقدان آنها دردآور هست. البته اين فقدانها اگرچه موجب تأسف و تأثّر هست اما موجب نااميدي، يأس و دست برداشتن از اهداف و آرمانهاي بلند مردم مسلمان و علاقهمند به تعالي و ترقي و اقتدا كنندگان به اهلبيت عليهم السلام ندارند. اسلام بخصوص مذهب تشيّع تقريباً از همان اوايل پيدايش با اين جور مشكلات دست و پنجه نرم كرده و مواجه بوده و بزرگان و اولياء اسلام و مؤمنان راستين هيچگاه حالت تباني و سستي پيدا نكردند. حالا هم همينطور است. بخصوص بعد از آن كه ميبينيم امثال اين عزيزان بحمدالله، به لطف خداي متعال فراوان هستند. عرض كردم، وقتي شهيد بهشتي رضوانالله تعالي عليه را ترور كردند يك شعار مردمي رواج پيدا كرده بود كه مردم در شعارهاي خودشان ميگفتند: دشمن در چه فكريه؟ ايران پر از بهشتيه.
بله شما يك نيروي خيلي عزيز و بزرگي را از دست ما گرفتيد اما اينجور نيست كه نيروي ما منحصر در او بوده است، بحمدالله امثال و اشباه هست. حالا بحمدالله به بركت اين انقلاب نيروهاي فرهيختهي مجاهد بااخلاص بحمدالله وجود دارند، خداي متعال هم فرموده است كه ﴿ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها﴾[1] بنابراين دشمن خيال نكند كه با اين ضربههاي ناجوانمردانهاي كه وارد ميكند راه به جايي خواهد برد. نه، غير از اين كه شقاوت و آبروي خودش را از بين ميبرد و شقاوت براي خودش ايجاد ميكند و انحطاط در اذهان مستضعفين و مسلمين و اينها براي آنها ايجاد ميشود، نتيجهي ديگري نخواهند گرفت. ما به خداي متعال شكوي ميكنيم اين عداوتهاي اعداء را از خداي متعال ميخواهيم كه به زودي زود ان شاءالله اين مصائب را ان شاءالله به پيروزيهاي بزرگ تبديل بفرمايد. و كيد اعداء و مكر آنها را به خودشان باز گرداند و اين نكته را هم بايد به آن توجه بكنيم كه خداي متعال راجع به شيطان در قرآن شريف فرموده كه شيطان عدوّ شماست ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾[2] يعني اگر ديديد كسي دشمن شما هست شما هم او را دشمن بگيريد، و الان براي ما روشن است كه خب اين صهيونيستها، اين حكومت جائر آمريكا و سران حكومتهاي بسياري از كشورهاي اروپايي يا مرتجعين منطقه، اينها دشمنان ما هستند، ﴿فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا﴾ بايد اينها را ما هم دشمن بگيريم و در مراوداتمان، در مسائلمان، حتماً بايد به اين مسئله توجه داشته باشيم و از آنها خير نخواهيم براي پيشرفت مملكت دل به آنها نبنديم، بايد به آن امكانات داخلي خودمان و دانشمندان خودمان تكيه كنيم البت تعامل در جاهايي كه مشكلي ندارد محذوري ندارد اين عقلائي است و درست است و شرعاً منع نفرمودند.
اين شهادت را خدمت حضرت بقيةالله الاعظم ارواحنا فداه، رهبري معظم و همهي عزيزان و گراميان كه در اين سوگ عزادار شدند تسليت عرض ميكنيم و تبريك عرض ميكنيم شهادت آنها را براي خود آنها، براي خانوادههاي آنها، براي سرافرازي مردم و ثواب يك سورهي مباركهي حمد و سه بار سورهي مباركهي توحيد و يك صلوات را تقديم ميكنيم خدمت آن بزرگوار و بعض همراهاني كه با ايشان بودند و به درجهي شهادت نائل شدند.
اللهم صل علي محمد و آل محمد.
﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾
﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ ﴿الرَّحْمنِ الرَّحيمِ﴾ ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ﴾ ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾ ﴿صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ﴾ [3]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ ﴿اللَّهُ الصَّمَدُ﴾ ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾ ﴿وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[4]
بحث در وجوه تخلّص از اين اشكال بود كه در مواردي كه اكراه به فرد تعلّق نگرفته مستقيماً و مباشرةً، بلكه اكراه بر جامع قرار گرفته، گفته إفعل احدهما و الا فعلتك. در اينجور موارد از يك طرف خب روشن است كه مثلاً هر كدام از آن افراد را بيايد انجام بدهد در يك مواردي، مثل اينكه گفته بع إمّا هذا و إمّا ذاك. إفعل هذا، اين بيع را انجام بده يا فلان كار را انجام بده، يا منزلت را بفروش يا زوجهات را طلاق بده مثلاً و الا فعلتُ كذا. در اينجا خب گفته ميشود از يك طرف هر كدام از اينها را انجام بدهي باطل است، اثر بار نميشود. از يك طرف گفته ميشود خب اكراه بر جامع واقع شده به فرد واقع نشده پس هر كدام را كه انجام دارد ميدهد آن را به اختيار است اكراه بر آن نيست پس بايد بگوييم درست است. ما الوجه در اينكه ميگوييم باطل است؟
خب بياناتي تا حالا گفته شد. بيان ديگري كه در اين مقام گفته شده به نحوي كه نقوض آن هم برطرف بشود فرمايش حضرت امام قدس سره در بيع ايشان هست. ايشان ميفرمايند كه ما قبول داريم، امر يا اكراه يا اضطرار از جامع به فرد سرايت نميكند. اينجور نيست كه بگوييم اكراه به اين فرد تعلّق گرفته. يا اضطرار به اين فرد تعلّق گرفته. همانجور كه در باب اوامر امر را ميگوييم به طبيعت خورده ميگوييم فرد مسقط امر است، نه اينكه امر به اين فرد، این نمازي كه شخص در خارج خوانده به همين نماز، اين نماز كه مسقط امر شده مثلاً، به خود اين امر تعلّق نگرفته. اين را قبول داريم، ولي در عين حال ميگوييم اين فردي را كه دارد در خارج ميآورد اين فرد عين مكرهٌ عليه است و مكرهٌ عليه عين اين است؛ چون جامع عين فردش هست. و معقول نيست كه در اينجا كسي بگويد كه اين فردي را كه دارد انجام ميدهد حالا در آن مثال بيع انجام ميدهد يا طلاق زوجه را مثلاً، يا بيع كتاب يا بيع خانه كه مرددش كرده، بگويد اينها مكرهٌ عليه نيستند. اين معقول نيست چرا؟ براي اين كه اين فرد آن جامع و آن چيزي كه اكراه بر آن واقع شده هست يا نيست؟ خب اگر فرد آن هست، آن عين اين هست اين هم عين آن است. پس نميتوانيم بگوييم اين مكرهٌ عليه نيست. اين مكرهٌ عليه است.
اما در عين حال اگر اين افراد داراي يك خصوصياتي هستند كه آن خصوصيات اثر دارد، يك آثاري بر آن بار است. اينجا حديث رفع باعث نميشود آن خصوصيات برداشته بشود. مثلاً اگر مكرِه گفته است يا مثلاً اين كتابت را بفروش، يا اين قرآن را بفروش. خب اينجا فروش آن و فروش آن كتاب يا فروش اين قرآن من حيث أنّه بيع آن متاع يا اين متاع است مورد اكراه است؛ اما از حيث اين كه اين كتاب قرآن را به كافر اگر گفتيم اشكال دارد فروش آن، اينجا نميتواند اين شخص بيايد بدهد به كافر، اگر به كافر فروخت ميگوييم بيع باطل است چون مكرهٌ عليه است ولي حرام هم انجام داديم. چون بيع به كافر جزو مكاسب محرمه است. مكاسب محرمه هم اينجور نيست كه بيع صحيح باشد. بعضي از مكاسب محرمه در عين اينكه باطل هم هست حرام هم هست، مثلاً مثل بيع ربوي، هم باطل است و هم حرام است. بعضي بيعها حرمت دارد ولي باطل نيست. مثلاً بيع عند النداء مثلاً. آن نقل و انتقال حاصل ميشود ولي كار حرام انجام داده. بعضي از بيعها حرام است نقل و انتقال هم حاصل نميشود.
خب اينجا هم ايشان ميفرمايند كه او نسبت به اين كه به كافر بفروش، اكراه به اين نكرده، به بيع اكراه كرده. فلذا اين خصوصيات... يا اگر مثلاً آمد گفت كه يا اين كار را بكن ... مثلاً گفت يا خمر بنوش يا اين آب متنجّس را بنوش، اينجا بله هر كدام را انجام بدهد مكرهٌ عليه است ولي اينجا نميتواند خمر را انتخاب بكند چرا؟ براي اينكه از يك طرف دليل نهي ميگويد لاتشرب الخمر، از يك طرف ميدانيم دليل رفع اثر براي چیست؟ براي اين است كه آن تخلّص بتواند پيدا بكند از آن عقابي كه ايعاد كرده بر آن مكرِه. روشن است كه اين براي اين جهت است و روشن است كه اكراه مكرِه اينجور نيست كه مفسده و ملاك حرمت را از بين ببرد. ملاك حرمت سر جايش هست. مفسدهي حرمت سر جايش هست، مفسدهي شرب خمر سر جايش هست. شارع از آن طرف با رفع اكراه خواسته چه کار کند؟ خواسته راه مخلَص قرار بدهد براي عبد. اينجا عقل چه حكم ميكند؟ میگوید جمعاً بين اين كه هم از آن فرار بكني، هم آن مفسده دامنگير تو نشود، اين است كه آن را انتخاب بكني كه مفسدهي آن كمتر است كه آن مثلاً نجس باشد، آب متنجّس باشد.
يا اگر گفته مثلاً خمر بنوش يا آب بنوش، خب اينجا هم هكذا. يا اگر بين دو چيز او را مثلاً مخيّر به اكراه كرده است كه يا كتابت را بفروش بسه من يا بايد زوجهات را طلاق بدهي. كه اينجا ميداند اگر زوجهاش را طلاق بدهد آن در اذيت و آزار فراوان قرار ميگيرد. آبرويش مثلاً ميرود. خب آن كه نسبت به آبرو رفتن او و اذيت و آزار او در اين جهت كه اين اكراه نكرده كه، بنابراين اينجا بايد چی را انتخاب بكند؟ اينجا مثل همان فروختن قرآن به كافر ميماند. اينجا بايد بيع را انتخاب بكند.
پس بايد به اين نكته توجه كنيم اين نكته كه حالا ايشان ميفرمايند توي معمولاً كلمات نديديم كه آن خصوصياتي كه موجب اثر ميشود، ايشان ميفرمايد كه آن خصوصيات كه موجب اكراه واقع نشده كه بردارد. آن به عنوان بيع مورد اكراه است. فروختن، آن را بفروشد. آنها سر جاي خودش باقي ميماند فلذا در محاسبهي شخص بايد اينجوري محاسباتي كه گفتيم انجام بدهد.
س: اين همان اثر آکد است ديگر؟ مثل دوران بين حرام پايينتر و بالاتر ميماند كه يك نوع مرتبهي بالاتري در يك فردي محقق است رفع اكراه فقط ميخواهد مندوحه و تفصّي ايجاد بكند ميتوانست بدهد مرحلهي بالاتر كه از اول تفصِّي داريم پس فرد اقلّ را انتخاب بكند.
ج: چرا؟ صحبت بر سر اين هست كه چرا؟
س: وجه آن را امام تفسير كرده، وجه آن اين است كه ادلهي رفع اضطرار و رفع اكراه بخاطر ايجاد تفصّي هست و تو از اول نسبت به دو امري كه يكي اقل است و يكي اكثر مؤونة هست نسبت به اقل و اكثر مؤونة نسبت به آن خصوصيت اكثريتش را تفصّي اصلاً داريم پس ادلهي رفع چيزي تو درگيرش نيستي تا بخواهد بردارد آن را كه درگير آن هستي، آن حد سواء بين دو تا منظور است يعني در مرحلهي نازلتر آن. نه اكثريت و خصوصيت بالاتر. حرمت نازلتري آن را توي تفصّي نداري، رفع امتناني میآید ايجاد تفصِّي ميكند براي خودش و اما نسبت به مرحلهي بالاتر حرمت و مؤونهي بالاتر آن اكثر تو اصلاً تفصّي داري. چيزي نيست كه بخواهد رفع بردارد آن را و آن را برنميدارد.
ج: نه مشكل آخر اين بود كه جامع عين فرد است، خب اين عين فرد است آن هم عين فرد است.
س: آن را كه حل كرديم.
ج: حالا چهجوري حل كرديم؟ همین جا را میخواهیم بگوییم، او ميگويد آقا جامع عين فرد است. كلي عين فرد است. طبيعي عين فرد است. اين گفته احدهما، اين واقعاً احدهماست، نيست؟ اين هم واقعاً احدهماست. با اين كه واقعاً اينچنيني هست و شما هم از آن طرف چه گفتيد؟ گفتيد جامع عين فرد است اين را گفتيد كه جامع عين فرد است. اين را هم گفتيد، خب از آنطرف پس چطور ميآييد ميگوييد كه اينجا نبايد آن را انتخاب بكنيد. خب مكرهٌ عليه هست ديگر، عين آن هست. حرمتش برداشته شده.
س: فقط يك قید لبّي براي ادله آمده؟؟؟ ديگر خيلي بيانشان نياز به شرح خاصي ندارد يك قيد لبّي فقط آوردند كه ادلهي اكراه فقط در جايي رفع ميكند كه شما مخلَص نداشته باشيد. مخلص به حلال داشته باشيد حرام را رفع نميكنيد.
ج: چرا؟
س: چراي آن هم به خاطر اين است كه چون ميدانيم كه اين بخاطر اين است كه مفسده برنميدارد فقط بخاطر اين كه براي شما يك در واقع آساني ايجاد بكند، و الا مفاسد در جاي خودشان باقي هستند چون ميدانيم اين را، جايي كه مخلَص داشته باشي برنميدارد.
ج: حكم عقل است. عقل دارد میگوید.و آن جاهايي هم كه مثل اين است كه يك طرف، يك حرامي، يك اثري بر او بار است آن هم برنميدارد، ولو اين كه ... چرا؟ چون آن جهت مكرهٌ عليه نيست كه مثلاً برود كتاب را به كافر ... يا سلاح برود مثلاً. به اعداء دين برود سلاح بفروشد. اكراه كرده كه... مثلاً به قول شما اكراه كرده كه همهي اموالت را بفروش. توي اموالش سلاح هست. اين سلاح را نميتواند برود بفروشد به اعداء دين. چون آن كه اين جهت را مورد اكراه قرار نداده كه. بله اگر جز اعداء دين نباشد يا در قرآن ميفرمايد كه جز كافر نباشد كه به او بفروشي. اينجا از باب اضطرار، و الا نه از باب اكراه. چون اكراه به اين خصوصيت نشده.
س: نياز به اين مقدمهي اخيره نيست عرض من همين است ؟؟؟ همان را بگوييم كافي هست ديگر؟
ج: كدام را؟
س: همين كه بگويي ادلهي رفع اكراه يك قيدي لبّي دارد به جهت اين كه مفسده را واقعاً برنميدارد فقط براي مخلص هستند پس اگر شما جايي حرامي بود و مخلص به حلال داشتي، آن حرام هم مفسدهاش باقي هست پس العقلُ يحكم كه شما برويد سراغ آن مخلص. ديگر اين مقدمهي اخيره را نياز ندارد.
ج: كدام بود؟
س: همين كه شما فرموديد كه به اين جهات كاري ندارد. اين را ديگر نياز نداريم در تبيين آن.
ج: چرا، چون اگر اكراه روي اين جهات هم ميرفت برميداشت.
س: نه، همين ديگر، اتفاقاً دقت آن در همين است كه قيد اكراه رفته، روي اين جهات هم برود. ولي چون قيد لبّي داريم كه اگر محرمات مخلص داشتند برطرف نميشدند شما بايد برويد سراغ مخلص كافي است ديگر.
ج: نه، اگر.... چرا حرمت را برميداشت ديگر.
س: نه ديگر به شرطي كه مخلص نداشته باشي. چون مفسده را برنميدارند فقط يك در واقع ترخيص و راحتي براي شما ايجاد ميكند. پس اگر خلص داري بايد آن مفسدهي واقعي را مراعات بكني.
ج: چرا؟ شارع ميگويد حرمتش را برداشتم.
س: نه ديگر.
ج: ميگويم شارع ميگويد برداشتم.
س: نه اين مقدمه را بايد مراعات بكنيم ديگر. كه مفسده برداشته نميشود. چون مفسده برداشته نميشود پس فقط در جايي حرمت برداشته ميشود كه شما مخلصي نداشته باشيد، در جايي كه مخلص داشته باشيد مفسدهي واقعي كه سر جاي خودش است پس باز عقل حكم ميكند كه اجتناب بكني. به آن مقدمهي اخير ديگر احتياجي نيست ديگر.
ج: نه اين مقدمهي اخيره، يعني اين مطلب ما نياز به آن داريم، براي اين كه بگوييم اكراه برنميدارد خصوصياتي كه ممكن است افراد داشته باشند و آن خصوصيات مورد حكم باشد.
س: اصلاً بردارد هم آن جا قید لبي باشد كافي است.
ج: نه اگر بردارد شارع، من عقاب نميشوم. بله ممكن است دامنگير من بشود مفسده. من كه ... ميگويم بشود. من جهنم كه نميروم كه، حالا فرض كن كه مفسدهي آن چیست؟ مفسدهي آن مثلاً اين است كه قلب من خراب ميشود؟ خب بشود. ببينيد آن...
س: ؟؟؟
ج: نه اگر عبد دنبال اين است اينها هم كه روحي نيستند. مثل آقای حکیم؟؟؟ میگوید حكم را برداشتم. وقتي كه شارع حكم را برداشت ... فلذا شما بايد چكار بكنيد؟ شما بايد ...
س: ؟؟؟
ج: و الا شما اگر اينجوري بخواهيد بگوييد مگر آنجايي كه ميگويد شراب بخور و الا فلان ضرر را به تو وارد ميكنم اگر بخواهيد اينجوري حساب بكنيد در آنجا هم بايد بگوييد خب درست است ولي مفسدهي شراب كه از بين نميرود كه. من بايد محاسبه بكنم كه آن ضرري كه ميخواهد به من بزند بالاتر است يا مفسدهاي كه از خوردن شراب براي من پيش ميآيد.
س: آنجا هم ميگويد شارع ؟؟؟
ج: احسنتم، آنجا ميگوييد شارع خودش چكار... وقتي حرمت را برداشته، لابد فكر اينها را كرده. همان حرف را همین جا میزنیم.
س: حرف من همين است ديگر، پس اگر آن را نميخواسته پس ؟؟؟ همين را بگذاريم ؟؟؟ يكي به ميخ ميزند يكي به نعل ميزند. اين دو تا با هم آوردنش، پس اگر اين را ميخواهيد بگوييد، آنها را ديگر لازم نيست كه بگوييد. همين را فقط بگوييد كه خصوصيات را برنمیدارد و السلام
ج: خب بله ديگر.
س: ؟؟؟
ج: خيلي خب، خصوصيت را برنميدارد. اما در عين حال خصوصيت را كه برنميدارد چرا ما بايد اجتناب بكنيم؟ خصوصيت را برنداشت ديگر، اما در عين حال شما ميفرماييد كه بايد آن كه اخف است را مرتكب بشود، آن اشد را مرتكب نشود. اگر برميداشت ميگفتيم خيلي خب شارع برداشته مثل آنجا، مثل آنجا كه برداشته. شايد خودش تدارك ميكند. آن ضرري كه از ناحيهي اين به من وارد ميشود مثل حرفي كه شيخ در عمل به امارات فرموده، مصلحت سلوكيه درست كرده. چون آنجا هم همين است، ميگويد چرا به اماره گفتی عمل بكن، بخصوص براي كسي كه راه علم برايش باز است. آنجا شيخ براي تخلّص از اين اشكال كه تفويت مصالح لازم ميآيد يا القاء في المفاسد لازم ميآيد. آمده از راه مصلحت سلوكي پيش آمده. يا عدهاي از راه سببيت پيش آمدند كه يكجوري حلش بكنند. يا در آن تزاحم کذا میگويند مجموعاً وقتي حساب ميشود آن مصالحي كه گيرش ميآيد ميچربد بر آن مفاسدي كه ممكن است كه دامنگيرش بشود يا مصالحي كه از دستش برود، بنابر طريقيت محضه كه نه مصلحت سلوكي باشد و نه سببيت باشد.
اگر شارع برداشت، معلوم ميشود كه خودش يك كاري كرده، تدارك كرده. اما اگر شارع برنداشت، حالا كه برنداشته، اين مهم ميشود آن وقت.
س: خصوصيات را ميفرماييد ديگر؟
ج: بله.
اگر شارع فرموده بود حتي من خصوصيت را در اين ظرف برداشتم، نه من مختار هستم. اما حالا كه خصوصيت را برنداشته، پس آن سر جاي خودش هست. حالا كه سر جاي خودش هست امر ميگويد خب از آن طرف كه آن را برنداشته شارع، پس آن مفسده از بين نميرود.
س: مفسده را كار نداريم، خصوصيت را برنداشته اسم مفسده را براي چه ميآوريد؟
ج: يا حرمتش را ما بگوييم.
س: ؟؟؟
ج: نه، تزاحم ميشود ديگر. بين آن حرمتي كه از حيث آن خصوصيت وجود دارد و آن طرفي كه وجود ندارد، پس تزاحم ميشود تزاحم كه ميشود خب عقل ميگويد چي؟ ميگويد بايد اين طرف را انتخاب بكند، چون اين طرف يك حرمتي هم دارد. درست است در اين طرف مترتب است تخلّص از آن ايعاد و آن ضرر، و ارتكاب يك محرمي. اين طرف تخلّص هست ارتكاب محرم توي آن نيست يا اگر ارتكاب محرم توي آن باشد، محرمي است كه اخف است و اگر من خودم يكجا بين دو تا محرم تزاحم برايم پيدا بشود بايد مهم را فداي اهم بكنم.
س: خدا خيرتان بدهد، پس آن مفسده را.... پس چهجوري ميشود يكي به ميخ ميشود و يكي به نعل؟ الان آن مطلب را پس نبايد ؟؟؟ كه بله مفاسد را برنميدارد اكراه براي آن هست كه يك ترخيص ظاهري درست بكند، همين را بگوييم كافي است كه آقا خصوصيت را برنميدارد، دار الامر بين چيزي كه حرام باشد و چيزي كه حلال باشد يا حرمت اخف داشته باشد آن را انتخاب کن،؟؟
ج: حالا كلمهي مفسده شما حرمت معنا بكنيد.
س: نه كه كلمهي مفسده، اصلاً آن بحثها را بايد كلاً حذف بكنيم كه بله ادلهي رفع اكراه براي چه هست؟ كاري به آنها نداريم. خصوصيات را برنميدارد. اين طرف حرام است آن طرف حلال است بايد حلال را انتخاب بكنيم.
ج: نه چرا برنميدارد؟ علت برنداشتن آن اين است. نه اين كه براي رفع فلان است براي اين جهت ميگوييم. ميگوييم ادلهي اكراه چون به اين منظور هست پس بنابراين نميآيد در اين موارد بيايد آن حرمت را بردارد. چون آن امر اضافي است كاري به آن ندارد. اگر اينجوري بود كه ادلهي اكراه، مثل ﴿اوفوا بالعقود﴾ كه بعضيها گفتند اوفوا بالعقود، گفتند شرط در ضمن عقد به همان اوفوا بالعقود ميگوييم بايد عمل به آن بشود. چون اوفوا بالعقود يعني به عقد و بند و بيلهاي آن عمل بكن، وفادار باش. اينجا هم بگوييم ادلهي اكراه ميگويد چي؟ ميگويد هر چه مكرهٌ اليه و هر چه ديگر دارد با مكتنفاتش برداشتم. اگر معناي رفع ما استكرهوا عليه اين بود كه هر چيزي كه مستكره واقع شده، او خودش و بند و بيلها و هر چه كه با او هست برداشتم، اگر اين بود خب بله، اما حالا كه اين نيست، چون فقط در مقام تخلّص ايجاد كردن است. تخلص میگوید خودش را بردار، ديگر بند و بيلهاي آن را چرا برداري؟ حالا كه بند و بيلهاي آن برداشته نميشود پس آن را ميخواهيم كه بگوييم بند و بيلهاي آن برداشته نشد. حالا كه اين برداشته نشد آن وقت اينطوري ميفرمايند.
اين درس چهار، چون وسطهاي آن هم حرفهايي است بعضي اشكالات عقلي مطرح كردند كه حالا من آنها فعلاً مطرح نكردم. چون فعلاً بحث ما نيست بعداً خواهد آمد اين بعضي از فروعي كه در اثناء پيش آمد.
مثل اين كه اگر كسي يكباره آمد جمع كرد بين آنچه كه گفته بود، گفته بود يا اين كتاب را بفروش ؟؟؟ بيع واحد گفت هر دو را فروختم.. اين چهجور ميشود؟ توي آن مسائل ايشان اين وسط اين مسئله را مطرح فرمودهاند.
حالا يك مقداري اصل اين مطلب، تا حالا اين مطلب اضافي ايشان را، ايشان از يك طرف ميفرمايد لا اقول كه اكراه از جانب فرد سرايت ميكند چون اين كه واضح البطلان است. ﴿لا اقول أنّ الامر بالطبيعة سری الي المصداق فإنّه واضح البطلان﴾ اين را نميگويم اكراه هم نميگويم.
س: ميگويد امر سرايت نميكند.
ج: نميكند به مصداق.
اما در عين حال ميفرمايد كه چون طبيعت عين فرد است، وقتي اكراه بر طبيعت ميشود اين خب بايد طبيعت را ايجاد بكند ديگر، پس ملزم و مكره ميشود كه اين فرد را... او را در اين فرد ايجاد بكند. پس اين فرد ميشود مصداق مكرهٌ عليه. حالا من عبارت ايشان را هم بخوانم. ميفرمايند «أمّا المصداق الذاتي للطبيعة فيقع مكرهاً عليه و إن كان الاكراه علي نفس الطبيعة لا الفرد لأنّ الفرد عينُ الطبيعة فما وُجد هي الطبيعة المكرَه عليها» آن چيزي كه پيدا ميشود در خارج همان طبيعتي است كه اكراه بر آن شده، چون عين هم است. «و ما قيل من أنّ المكره عليها هي الطبيعة للمصاديق فهو مختارٌ في المصاديق و كلُّ مصداق وَجد (يا وُجد) فهو باختياره لا بالاكراه» اين حرفي كه بعضيها زدند، «مطلوبٌ بأنّ كلّ فردٍ وُجد في الخارج و كان اوّل وجود الطبيعة فهو منطبقٌ عليه بالنسبة للطبيعة المكره عليها» اين مصداق آن طبيعت مكرهٌ عليها هست. «و لا يُعقل وقوعه علي نعت الاختيار مقابل الاكراه» اينجا نميتوانيم بگوييم اين مكره نيست. «و لا يعقل وقوعه علي نعت الاختيار» در مقابل اكراه، اختيار در مقابل اكراه، نه اختيار در مقابل اضطرار و عدم قدرت. نه اين حتماً بايد گفت كه مكرهٌ عليها هست. «و الخصوصية المختار ليست موضوعةً للاثر» اين كه اين زمان باشد آن زمان باشد آنجا باشد آنجا باشد اينها، اينها موضوع اثر نيست. «كالبيع في مكان كذا أو مع خصوصيات المحتفّة بالطبيعة» تا اين كه «حتي صارت مثلاً هذا المصداق دون... » كه اين باعث بشود كه اين بشود مصداق طبيعت آن نشود، اينها دخالتي ندارد. «لكن نفس الطبيعة لا يعقل أن لا تكون مكرهاً عليها بالفرض» اينجا نميتوانيم بگوييم خود طبيعت مكرهٌ عليها در اين فرض نیست «و اول المصاديق عين الطبيعة المكره عليها خارجاً لا اقول» باز اينجا براي اين كه كسي ممكن است توي ذهنش بيايد كه ايشان بايد بگويد اكراه از آن به اين سرايت كرده و اينها، ميفرمايد «لا اقول إنّ الامر بالطبيعة سری الي المصداق فإنّه واضح البطلان» امر مكره كه گفته بع، نميخواهم بگويم اين بع او از طبيعت به فرد سرايت كرده بود كه اين را بفروش. امر نه، روي همان طبيعت است. روي احدهما هست. اما در عين حال چه ميگويم؟ «بل اقول إنّه بالامر بالطبيعة ملزمٌ و مكرَهٌ علي ايجادها بفردٍ ما فيوجده الزاماً و اكراهاً» اين ملزَمٌ و مكرَهٌ علي ايجادها بفرد ما، بايد به یک فردٌ مایی ايجاد بكند، فيوجدهُ الزاماً و اكراهاً. اين فرمايش ايشان است.
سؤال اين است كه تفرقهي بين اين دو تا را تصوير آن صعب است كه شما از يك طرف بگوييد مثلاً اين مأمورٌبه هست و از طرفي بگوييد امر هم به اين تعلّق نگرفته. اگر مأمورٌ به است پس امر بايد داشته باشد تا مأمورٌبه بشود. اگر امر به اين تعلّق نگرفته پس اين مأمورٌبه نميشود. اين چهجور ميشود اين؟ بله اينجا همان تعبيري كه اگر محقق خوئي داشت توي مصباح الاصول و اينها، او ميگفت كه اين متعلّق اكراه واقع... مضطر است كه اين را بياورد. البته آنجا اشكال كلام ايشان هم اين بود كه همينطور كه گفتيم فقه العقود اشكال كرده، آقاي تبريزي امروز ديدم همين اشكال را كرده، كه اضطرار هم به جامع است. اما يك وقت ما ميآييم اينجا ميگوييم كه تكويناً اين آقا چارهاي ندارد براي تخلّص كه حالا... و ما چهجوري درست ميكرديم؟ ميگفتيم كه اجازهي تطبيق دارد. به دلالت التزام يا به حكم عقل. ميگويد تو ميتواني بر اين تطبيق بكني، بر آن تطبیق کنی، اين ملزَم و مكرَه تكويني درست است به اين كه آن چارهاي ندارد جز اين تطبيق بكند، اما به او بگويي مكرهٌ عليه هستي؟ يعني خود آن كار، ما اين را نتوانستيم تعقل کنیم، خيلي هم تأمّل كرديم كه جمع بين اين دو تا چهجور ميشود؟ كه من بگويم اكراه و امر او و اكراه او به جامع است و جامع را هم قبول دارم كه به فرد سرايت نميكند، با اين كه مبدأ نيامده به فرد، اما مكرَه است، مثل اين كه امر نيامده به فرد، مأمورٌبه است. نهي نيامده به فرد منهيٌعنه باشد. اين تصوير اين مطلب مشكل است.
بله يك مطلبي است كه حالا ... فقط عرض ميكنم روي آن ... توي اصول هم مطرح است توي فقه هم مطرح است كه ما يك احدهما دو جور بعضيها تصوير كردند يك احدهماي جامعي داريم، يك احدهماي مصداقي داريم. يعني يك وقت مفهوم احدهما را در نظر ميگيريم يك جامع، يك احدهما وقتي گفته ميشود اين مثل اين كه مثلاً يك كسي گرسنه است، بعد دو تا نان اينجا وجود دارد. اين به جامع نياز دارد يا به اين و اين؟ اينجا ميگوييم به احدهما. احدهما يرفع الجوئته، يا جوئه، اين احدهما كه يرفع الجوئه، يعني آن جامع، جامعي ؟؟؟ اگر اينجوري بگوييم فرق آن وقت ميشود بين آن جايي بفروشي يكي از اين دو تا را، يا يكي از اين دو تا كار را انجام بدهد يا جامع را امر بكند، جامع تعصبي را امر بكند. يا احدهماي مفهومي جامع آنجوري را بگويد.
س: احدهماي مفهومي را مثال بزنيد.
ج: همين عنوان احدهما.
س: نه مثال بزنيد.
ج: مثلاً در واجب تخييري گفتند امر رفته ... ميگويد كه يا أعتق رقبة أو صم ستين يوماً أو اطعم ستين مسكينا، ميگويند آنجا نه اين، نه اين، نه اين، امر روي جامع رفته. چرا؟ براي اينكه تعريف وجوب اين است كه لايجوز ترك آن، اينكه يجوز یجوز یجوز، آنكه وجوب دارد جامع است. آنهايي كه تفكرشان اين است. اين جامع بماهو جامع است بله آن قابل ترك نيست. اذن در ترك ندارد آن جامع. ولي مصاديق، آن عِدلها، هر كدام اذن در ترک دارد پس حقيقت وجوب در آنها نيست. خب يك عده هم آمدند گفتند ما در آنجا ميگوييم وجوب مشروط است كه تصور كردند يا وجوب خاص مشروب به كذا است كه آقاي عراقي مثلاً تصور كرده.
با اين فرمايش ايشان حالا تأملي بفرماييد، حالا وقت گذشت. اين فرمايش امام رضوانالله عليه هست در جلد دوم، صفحهي 94- 95.