99/07/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع:بیع
بحسب بعضي نقلها هفدهم صفر مصادف هست با سالروز شهادت مولايمان حضرت علي بن موسي الرضا صلوات الله عليهما هست و در عراق هم ظاهراً نجف اشرف مرسوم بر اين بوده كه هفدهم را به عنوان شهادت مراسم ميگرفتند ولي در ايران معروف آخر صفر هست. به اين مناسبت اين صلوات خاصهي آن وجود مبارك را تقديم ميكنيم خدمت ايشان و اين شهادت را خدمت حضرت بقيةالله الاعظم الواحنا له الفداه و خواهر معظّمهي ايشان فاطمهي معصومه عليها السلام و همهي شيعيان و مواليان و شما بزرگواران تسليت عرض ميكنم.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ.
بحث در اين بود، يعني دليل ثاني كه جامع آن اين بود كه بعضي از اموري كه مأخوذ است در صدق اكراه، آنها مستلزم اين هست كه راه تفصّي از ضرر نباشد. حالا تفصّي به غير توريه فعلاً محل كلام است. بنابراين عدم امكان تفصّي خودش به عنوان يك قيد مأخوذ در عرض بقيهي قيود نيست بلكه لازمهي بعضي از قيود مأخوذه است.
براي اثبات اين مطلب بزرگان بياناتي دارند. رسيديم به بيان محقق حكيم قدس سره. بيان ايشان اين است كه در صدق اكراه بحسب لغت أخذ شده اين كه قبل از آن اكراه مكرِه، آن امر مكرَهٌ اليه مورد كراهت و تنفّر شخص باشد. و مكرِه بيايد او را وادار بكند بر همين امري كه خودش لولا اكراه آن هم تنفّر از آن داشت دوست نداشت. نميخواست. و اين قاعدهي باب افعال هست ديگر. أكرههُ أي أوردهُ في الكراهه در چيزي كه كراهت داشت. و آن وقت پس در موارد اكراه بحسب لغت و صدق ما لازم داريم كه مع الغض از اين اكراه و قبل از اين اكراه، يك تنفري و يك كراهت و ناپسندياي نسبت به آن فعل باشد. آن وقت وقتي مكرِه آمد بر اين فعل اكراه كرد قهراً شخص بين المحذورين گير ميكند هم فعل او و هم ترك او. بخواهم انجام بدهم تنفّر دارم خودم تنفّر داشتم. بخواهم ترك بكنم گرفتار ضرر و ايعادي ميشوم كه مكرِه گفته. بنابراين در كل موارد اكراه امر ميانجامد به دوران امر بين المحذورين. محذور فعل كه خودش تنفّر داشته، محذور ترك كه مكرِه دارد ميگويد كه اگر نفروشي، ترك بكني اين كار را ميكشم تو را، آتش ميزنم مثلاً اموالت را و هكذا.
آن وقت مكرَه از باب اخوفّ المحذورين قهراً ميآيد آن را كه محذور آن كمتر است اختيار ميكند ميگويد درست است خب كه ما تنفّر داشتيم و اينها ولي حالا اگر اين كار را نكنيم او ما را. ميكشد آن ضرر بالاتر را ميزند از باب اخفّ المحذورين ميآيد اين كار را انجام ميدهد. و وقتي كه شخص راه مفرّ داشته باشد راه تفصّي داشته باشد دوران امر بين محذورين نميشود. و از باب اخفّ المحذورين نه، راه داري كه فرار بكني نه آن چيزي كه خودت نميپسندي و تنفّر از آن داري، انجام بدهي و نه به مشكلهي ضرر و اضرار او گرفتار بشوي.
بنابراين چون در موارد اكراه بايد امر دوران بين المحذورين بشود كه اين دوران امر بين المحذورين شدن هم لازمهي معناي لغوي اكراه هست كه بايد معناي اكراه ادخالهُ و ايرادهُ فيما يكرههُ و يتنفّرُ منه و لا يرضاه هست. اين لازمهي آن هست. خب اين هم يك بيان قوياي هست در مقام كه محقق حكيم قدس سره فرموده.
خب قبلاً ما اصل اين فرمايش را قبلاً مورد كلام قرار داديم پارسال. و حالا به همين مناسبتي كه باز ايشان اينجا ميخواهند از آن استفاده بكنند يك اشارهاي به آن مامضي بايد بشود.
حضرت امام قدس سره در بيع ميفرمايند كه كلمهي اكراه دو تا معنا دارد. يكي همين است كه در كلام محقق حكيم آمده، البته ايشان فرماش آقاي حكيم را مطرح نفرمودند، يكي همين است كه ايشان ميفرمايند جرياً علي قواعد باب الافعال. اما يك معناي ديگر اكراه عبارت است از اين كه كسي ديگري را وادار به انجام يك كاري بكند، وادارش بكند ولو آن كار مورد حبّ او باشد. مشتاقٌ اليه آن باشد. و هيچ تنفّري از آن ندارد بلكه ميخواهد دوست دارد. اما اين وادارش ميكند و حمل ميكند او را بر انجام آن كار. اين هم واژهي اكراه در لغت عرب در اين هم استعمال ميشود در اين مورد هم استعمال ميشود و در ما نحن فيه اكراهي كه موجب رفع حكم هست اين ثاني است نه آن اول. و بر اين مسئله ايشان شواهدي را اقامه ميكنند. يكي اين كه ميفرمايند اصلاً حالا به تعبير من تناسب حكم و موضوع همين را اقتضاء ميكند حديث رفع، «رُفع مااستُكرهوا عليه» يا ميفرمايد يمين در مورد اكراه نيست و ادلهاي كه طلاق در مورد اكراه نيست، اين حكم تناسب دارد با اين كه مراد از اين اكراه همين باشد. يعني در جايي كه ديگري دارد تو را وادار ميكند بر خلاف ... يعني ارادهي تو را مقهور دارد قرار ميدهد قاهرانه ميخواهد ... شارع ميگويد نه اين اثر بار نميشود نه اين كه چون فقط تو دوست نداري. و حالا تضاعف پيدا ميكند خودت دوست نداري او هم دارد فشار ميآورد ميگويد انجام بده. نه منّت بالا كجاست؟ آنجايي است كه اعم باشد چه دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد حمل الغير وقتي شد او دارد قاهريت انجام ميدهد و فشار ميآورد كه من ميگويم اين كار را بكن، شارع بگويد كه نه، افراد آزاد هستند حرّ هستند خودشان بايد تصميم بگيرند. من اگر بناء باشد كسي بيايد بخواهد زور بگويد و فشار بياورد اينجا ميگويم حكم مترتّب نميشود. پس اين معنا انسب است و به تناسب حكم و موضوع ما متوجه ميشويم كه اين رُفع الاكراه، رُفع مااستُكرهوا عليه به اين معنا هست اين معنا تناسب دارد.
و مثالهاي ديگري هم ايشان، موارد ديگر و شواهد ديگري را هم اقامه ميفرمايند. ميفرمايند كه «فقد يكون شيءٌ مشتاقاً اليه بحسب الطبع لكن بواسطة الترجيحات العقلية لا تتعلَّق به الارادة بل تتعلَّق بتركه كشرب الماء للمستسقي» يك كسي مرض استسقاء دارد معاذالله. مرض استسقاء دارد و تشنگيهاي شديد بر او غالب ميشود پيوسته، خب اينجور آدم به شرب ماء خيلي علاقمند است و دوست دارد، تشنگي آنجوري، اما لبعض ترجيحات العقليه كه پزشك ميگويد آقا آب نبايد بخوري، علي رغم اين حالت آب براي تو ضرر دارد نبايد بخوري. تصميم به ترك ميگيرد ارادهي فعل انجام نميدهد دارد ترك ميكند. اين به تناسب كلام ايشان تداعي معاني شد براي من فاضل اردكاني رضوانالله تعالي عليه كه ميگويند در رديف اول علماي اسلام است من الاولين و الآخرين در رديف اول هست كسي كه در رديف اول هست فاضل اردكاني هست كه خيلي مرد بزرگي است علماً و عملاً. ايشان به مرض استسقاء مبتلا شده بود خب مدتي طول كشيد آن روز آخر گفت آبي بياوريد ميل كنم آب خورد و فرمود كه آب خوبي خورديم مرگ خوبي هم بكنيم رو به قبله دراز كشيد و از دنيا رفت. يعني ميدانست كه كسي بنا هست كه ... ايشان كسي است كه بعضي از آراء شيخ در اثر فرمايشات ايشان و اشكالات ايشان عوض شده در همين اقسام استصحاب كلي، ايشان در كربلا مستقر بوده و تدريس ميفرموده يك سفري ميرزاي شيرازي و شيخ انصاري با هم مشرّف ميشوند كربلا. ميرزا ميرود درس مرحوم فاضل اردكاني ميبيند اشكال كرد بر فرمايش شيخ. بعد با هم كه برمگشتند توي اراّبه به خدمت شيخ ايشان نقل كردند كه فاضل ايشان ميگويد كه شيخ در فكر فرورفت تا رسيديم به نجف، و بعد ديد كه جوابي براي اشكال فاضل اردكاني نيست فتوايش عوض شد، نظر شريف ايشان عوض شد مرحوم آقاي آشيخ مرتضي حائري از استادشان آقاي آسيد محمد تقي خوانساري كه رسائل ميخواندند پيش ايشان گفتند كه بله در همين بحث استصحاب كلي. و خيلي مرد دقيق النظري است. از آن طرف بسيار مرد وارستهاي است با اين كه ميرزاي شيرازي در رتبهي تلامذهي ايشان بود اما ايشان همه را ارجاع ميداد براي تقليد به ميرزاي شيرازي و ميگفت كه بايد حفظ بشود مكانت مرجعيت آن بزرگوار، و تا آخر هم نه رساله داد و نه وجوهات قبول ميكرد. با اين كه ملاي درجهي اول بود. اينجور آدم ساخته شدهاي بود. حالا اين در پرانتز بود.
ايشان اينجا اما ميفرمايد كه حالا اگر كسي همين آدم مستسقي را كه علاقمند شديد به چیست؟ به خوردن آب هست طبع او ميگويد آب بياشام، تشنه هست ديگر. ولي لبعض الترجيحات العقليه انتخاب ترك كرد. حالا «فحينئذٍ إن الزمهُ جابرٌ علي شربه» اينجا «يكون شربُهُ عن اكراهِ مكرهٍ» همه ميگويند اين مكرَه بود و حال اين كه اگر فرمايش آقاي حكيم باشد و يك معنا فقط داشته باشد اكراه خب اكراه اينجا صادق نيست چون از نوشيدن آب كه بدش نميآمد تنفّر نداشت اگر ما ميگوييم أكرههُ، يعني أورده در يك امري كه تنفّر از آن دارد خب اين كه تنفّر از نوشيدن آب ندارد كه، بدش نميآيد از نوشيدن آب. پس بايد صادق نباشد اينجا حتماً صادق است عرفاً، بخاطر اين كه ...
«و ليس معني اكراهِهِ حملُه علي ما يكرهه و إن كان أحد معانيه رغماً لقواعد باب الافعال» معناي اكراه اينجا حمل علي ما يكرههُ نيست رغماً لقواعد باب افعال كه معناي آن اين هست كه وارد كني در آن ماده. مثلاً اسرّه يعني وارد كرد او را در سرور. اكرهه، وارد كرد او را در امر مكروه.
حالا «ضرورة أن المعاملة التي تعلّقة الارادة بتركها لعجل الترجيهات العقلية و إن اشتاقت النفس اليها لو أوجدت بإلزام القاهر و إجباره تقع باطلاً» و همچنين باز شاهد ديگر، ميفرمايند «لو اشتاقت النفس الي ايقاع معاملةٍ بحسب حوائجها» ميخواهد خودش به حسب حوائجش يك معاملهاي انجام بدهد ترجيحات عقليه را هم نميگويد ترك كن، خلافاً لقبل. دارد ميرود سراغ آن كه انجام بدهد «لكن عند أمر آمرٍ بإيقاعها تأنّف عنه» اما يك كسي ميگويد من به تو ميگويم كه بفروش يا بخر. اينجا تأنّف پيدا ميكند و تنفّر پيدا ميكند از انجام آن معامله، نه اين كه چون آن معامله را دوست ندارد. چون ميخواهد اطاعت او را نكند. از اطاعت او تنفّر و تأنّف دارد «و اراد الترك لا لكراهته عنها» از آن معامله، «بل لكراهة اطاعة امره فأوعده علي الترك» گفت اگر نفروشي، من به دارم ميگويم بفروش، اگر نفروشي پدرت را در ميآورم «فأوعده علي الترك فأجدها» اينجا هم «يكون مكرهاً» عرف ميگويد اين مكره است «و إن اشتاق الي ذات المعاملة»
شما ممكن است كه اينجا مناقشه بكنيد بگوييد كه خب اين اطاعت از او را مكروه داشته ديگر. اطاعت وقتي مكروه شد اين اطاعت با فروش آن متاعي كه دنبالش رفته بود اتحاد دارند در خارج اتحاد دارند. اطاعت او همين كار هست ديگر، همين فروختن است، همين خريدن است اينجا پس آن خريدن به حسب ذات آن في نفسه مطلوب او بوده اما بخاطر طروّ عنوان اطاعت از اين آمر، الان چه شده؟ مكروه شده. وقتي به عنوان اطاعت آن آمر مكروه شد پس بنابراين أكرهه صادق است اينجا. چون وارد كرد او را در امري كه مكروه است ولو اين كراهت از قِبل همين امر پيش آمده و سابق نبوده، از قِبل همين كراهت پيش آمده.
از اين مناقشه جواب ميدهند «و قد حقّق في محلّه عدمُ سراية الكراهه من عنوان الي سائر العناوين المقارنة أو الملازمة» و بعد حتي ميفرمايند كه «مضافاً الي عدم سراية الكراهة من عنوان الاطاعة للجائر الي ذات المعاملة و إن إنطبق العنوانان علي مصداق واحدٍ و اتحدا في الخارج» اين يك بحث مفصلي است كه در باب اجتماع امر و نهي، آنجا به تفصيل بيان شده كه آيا حكم از عنواني به عنوان آخر سرايت ميكند يا نميكند؟ ولو اين دو عنوان در خارج فرد واحدي داشته باشند و متحد باشند. اينها سرايت ميكند يا سرايت نميكند؟
خب عدهاي ميگويند بله. ولي مسلك تحقيق كما أفاده الامام اين هست كه حكم از عنواني به عنوان ديگر سرايت نميكند فلذاست ايشان اين كه صلوات واجبه را شمردند و يكي از افراد آن را صلوات منذوره قرار دادند كه نذر شده، نمازي كه نذر شده گفتند اين هم نماز واجب است. يا قسم خورده شده صلوات مقسمٌ عليها كه بخواند. يا معهود، عهد كرده با خداي متعال كه آن را بخواند، اينها را هم گفتند نماز واجبه، ايشان در تعاليق خودشان بر عروه ميگويد نه، وفاي به نذر واجب است ولو اين وفاي به نذر با خود اين انجام اين صوم يا اين صلاة يا اين چي، متحد است اما «ف نذرک» نذر يك عنوان است وفاي به نذر يك عنوان است صلاة يك عنوان آخر است. از اين عنوان وجوب سرايت نميكند به صلاة كه صلاة واجب بشود، صلاة حكم خودش را دارد. اگر كسي نذر كرد كه نماز شب بخواند نماز شب واجب نميشود. نماز شب مستحب هست بله وفاء به آن نذر واجب است، حكم از عنواني به عنوان آخر سرايت نميكند.
پس بنابراين وقتي عنوانين منطبقين باشند متحدين في الخارج باشند سرايت نميكند؛ فكيف به آنجايي كه اتحاد ندارند ملازم است عنواني با عنوان آخر ملازم است. يا مقارن است. به آنها سرايت نميكند مثلاً استقبال قبله واجب است استقبال به قبله كه واجب شد اين مقارن است يا ملازم است با استدبار نقطهي مقابل قبله. آيا شما ميتوانيد فتوا بدهيد كه استقبال به نقطهي مقابل قبله واجب است؟ نه. حكم از عنواني به عنوان ملازم يا مقارن تعديه پيدا نميكند. بر خود آن عنوان متوقف است. حالا در مانحن فيه، شما ميخواستيد چه بگوييد؟ بگوييد اين مورد ما قبول داريم اكراه صادق است اما با حرف آقاي حكيم هم منافاتي ندارد و درست است يعني توي همان معناي لغوي اكرهه، يعني أورده في المكروه، چرا؟ چون درست است كه اين معامله را مشتاق بوده داشته خودش دنبال آن ميرفته كه انجام بدهد، توي راه اين گفت بايد بكني اين كار را، و الان تأنّف و تنفّر، خب بله الان چون تنفّر دارد از اطاعت او و انجام كاري كه او از او خواسته است به عنوان اين كه چون تو خواستي، اين درست است ولي الان اين كراهت اطاعت سرايت ميكند خود آن معامله هم ميشود مكرَهٌ عليها، متنفّرٌ عليها. با اين ميخواست درست بكند كار را، بگويد پس اين معامله الان چه هست؟ عنوان اكراه بر آن صادق است اين هم كه ميگويند باطل است درست است. به عنوان اكراه ميگويند باطل است درست است بخاطر همين جهت، ايشان ميگويند كه نه، اينجا آن معامله مكرَهٌ عليها نميشود عنوان اطاعت مورد كراهت است ولو اين اطاعت الان در اينجا متحد است با آن معامله، يا اگر از اتحاد هم خوشتان نميآيد بگوييد مقارن است يا ملازم است. هر كدام از اينها را بگوييد. آن معامله اينجا مكرَهٌ عليه، خود آن مورد كراهت شخص نميشود. حكم كراهت از اين عنوان به آن عنوان سرايت نميكند.
س: حكم يا خود كراهت؟
ج: خود كراهت هم سرايت نميكند.
س: خود كراهت كه ديگر وجداني سرايت كرده يعني چي نميكند يك كسي يك آدمي حرف كه ميزند بگويد آقا گلي كه من هزار سال است كه دوست دارم اينقدر از اين آدم بدم ميآيد بگويد اين گل را دوست داري من ميگويم دوست ندارم واقعاً هم دوست ندارم آقا واقعاً اين بندهي خدا حرف ميزند من از آن بدم ميآيد اين كه وجداني هست پس چه ميگوييد ... اين كه يك امر وجداني هست امر تعبدي و امر تحليلبردار عقلي نيست ؟؟؟
ج: آن سرايت هم اگر بگوييد شما وجداني هست فرقي اين دو تا با همديگر نميكند.
س: آقا بحث لغت و عرف هست توي لغت و عرف آن دقتهاي اصولي ... يعني به ديد لغوي و عرفي آن معنايي كه آقاي خوانساري فرمودند آنجا صادق است به ديد لغوي و عرفي آن معنا صادق است و همين كافي است. چون ما ميخواهيم لغت را تحليل بكنيم حالا اين كه حكم از متلازمين و احد المتلازمين به متلازم ديگر سرايت نميكند يا متحد ديگر ... آنها ؟؟؟
ج: هر چيزي ببينيد اوصاف هم همينجور است.
س: لغتي كه ترسيم كرده دقيقاً صادق است اينجا، آن دقتي كه حضرت امام ميفرمايند توي ديد عرفي و لغوي وجود ندارد و اين معناي لغوي و عرفياي كه ايشان ترسيم كرده اينجا صادق است حالا ولو اين كه به دقت اصولي آنطور نباشد لغت صادق است ديگر، عرف همينطور ميگويد ميگويد آقا اين وقتي گفت من ديگر از اين معامله متنفّر شدم. تا الان ميخواستم انجام بدهم ولي وقتي كه آن آنجوري گفت ؟؟؟
ج: سؤال ميكنيم از شما از آن آقايي كه ميگويد متنفّر شدم. از آن آقا حالا فعلاً در مقام توضيح و تفصيل فرمايش ايشان هستيم. همانجا ايشان سؤال ميكنند ميگويند كه این معامله، ميگوييم از ذات اين معامله متنفّر هستي؟ يا بما أنّه اطاعةٌ له؟ ذات معامله اينجا كراهتي، تنفّري براي آن پيدا نميشود چون اين اطاعت است يعني همان اطاعت چون اينجا هست، اطاعت هم اينجا صادق است اين اطاعت هست خودش، بله. اين درست است كه اين اطاعت است اما و آن هم كه تنفّر دارد بالذات اطاعت است. اين تنفّر از عنوان اطاعت نميتواند به آن ديگري سرايت بكند. چرا؟ چون ببينيد اين صفات نفسانيه ذات تعلّق است صفات نفساني ذات تعلّق است مبادي هم ميخواهد تا حادث بشود. من دوست دارم، چه را؟ هيچ. فقط دوست دارم، دوستي بدون متعلَّق قابل تصور نيست تنفّر دارم از چي؟ از هيچ، فقط تنفّر توي نفس من هست معنا ندارد دوستي، تنفّر، كراهت، اينها همه ذات تعلّق است بايد به يك چيزي تعلّق بگيرد تعلّق آن گتره و گذاف نيست همينجوري، اين هم نميشود مبادي ميخواهد.
خود معامله كه نقل اين به آن طرف باشد مبادي غضب در آن نيست مبادي تنفّر در آن نيست. آن را كه مبادي تنفّر در آن هست چه هست؟ اطاعت است پس تنفّر در نفس و كراهت در نفس لاينقدح نسبت به ذات معامله، يعني طرف كراهت، طرف تنفّر ذات المعامله نميشود باشد چرا؟ چون مبادي آنجا وجود ندارد.
س: حرفها درست است قبول هم داريم. ميگوييم در ديدگاه عرف و لغت كه ميخواهيم تحليل بكنيم عرف و لغت ميگويند اينطور مردم ميگويند، ميگويند آقا وقتي اين گفت ديگر من از آن معامله بدم آمد ديگر، ميخواهم عرفي آن را بگويم و الا فرمايش شما را قبول داريم درست هم ميدانيم ولي ميخواهم بگويم لغت را؟؟؟
ج: نه از معامله به عنوان اطاعت بدم آمد، نه خود معامله.
س: عرف اين چيزها را نميفهمد.
ج: بله ميفهمد.
س: ؟؟؟
ج: شما عرف را خيلي ...
س: ؟؟؟ در ديدگاه لغت و عرف اينطوري هست. آن مطلب به جاي خودش درست است و قبول هم داريم.
ج: خب اگر قبول داريد پس چي؟
س: نه ميخواهم بگويم عرف و لغت اين دقتها را نميكند. حاج آقا تحليل لغت، اينطور نميشود لغت را تحليل كرد. يعني وقتي لغوي اين جمله را ميگويد، عرض ما اين هست لغوي وقتي اين جمله را ميگويد هم بر آن صادق است و هم بر اين صادق است.
ج: حالا شما ببينيد اين فرمايش شما، شما ميفرماييد بله در خود معناي لغت اين نيست اما عرف ميگويد ابن جا كراهت صادق است. عرف ميگويد كراهت صادق است در اينجا و حال اين كه ما ميبينيم معناي كراهت بالدقّه صادق نيست.
س: عرف ميگويد آن مصداقي كه حضرت امام دارد اضافه ميكند توي آن معنايي كه آن بندهي خدا هم گفت وجود دارد.
س: حاج آقا شما ميخواهيد بگوييد كه الانطباق قهريٌ ديگر، ميخواهيد به اين برسيد ديگر، ميخواهيد بگوييد اين لغت كه هست انطباق هم قهري است عرف فقط ؟؟؟
ج: نه قهري نيست گردن ما نگذاريد.
س: لغت اين را ميگويد لغت ميگويد أكرههُ علي البيع المكروه، اين بيع المكروه ؟؟؟ بيع هيچجا در لغت ننوشتند البيع المكروه في حد نفسه، هيچ كسي اين را نگفته، كه شما اين مقدمه را مفروض ميكنيد در خود موضوعٌ له لغوي، ميگوييد خب موضوعٌ له لغوي نيست ميگوييد عرف هم نميتواند چنين حرفي را بزند، در حالي كه عرف ميگويد أكرههُ علي البيع المكروه من جميع الجهات مطلقاً.
ج: نه اين فرمايش شما كه جواب حضرت امام قدس سره نيست ميگويد من هم ميگويم عرف ميگويد أكرهه علي البيع. من هم ميگويم اما به چه ملاحظهاي؟ به ملاحظهي اين كه اكراه يك معناي آن يعني حَمَله علي الفعل بالايعاد و الاضرار و الإیذاء.
س: پس مكروه ميشود.
ج: نه ميدانم از اين باب صادق است چون ميگويد ...
س: پس اشكال چه هست؟ آقا حرف آقاي حكيم و مرحوم امام پس يكي شد ديگر؟
ج: نه دو تا شد آخر فرمايش امام با آقاي حكيم دو تا هست آقاي حكيم ميفرمايد بايد آن كار خودش چه باشد؟ خودش مكروه باشد براي شخص، لولا الاكراه. لولا الاكراه خودش مورد تنفّرش باشد فلذا آن وقت از اين خواسته استفاده در مانحن فيه بفرمايد بگويد پس در موارد صدق اكراه بايد امر به دوران امر بين المحذورين بيانجامد، و چون در مورد تفصّي امكان تفصّي به دوران امر بين المحذورين نميانجامد پس ميفهميم محذورين نيست محذورين نبود پس اكراه نيست چون اكراه را ميگويد لازمهي آن اين هست لازمهي اين آن هست از انتفاع آن ميفهميم اين نيست از انتفاع اين ميفهميم صدق اكراه نيست. اين فرمايش آقاي حكیم بود. جواب چه هست؟ جواب اين هست كه صدق اكراه، اين كه شما ميفرماييد صدق اكراه لازمهي آن اين هست كه خودش مكره باشد يعني خودش كراهت داشته باشد پس دوران بين محذورين بايد باشد اين درست نيست اكرههُ، دو تا معنا است يكي اين هست كه بله أورده في الامر المكروه له، اين درست است اين يك معناي آن هست. اما يك معناي ديگر اكراه چه هست؟ اين هست كه حملَهُ علي اين فعل، ولو اين كه آن فعل را هم دوست داشته، امام دنبال اين هستند حالا براي اين شواهد داشتند اقامه ميكردند.
س: اينجا إن قلت و قلتي شد ديگر.
ج: اينجا شواهد در اين اقامه ميكردند. كه اين را كه ما ميگوييم هست، شاهد آن چیست؟ ميفرمايند يكي از شواهد اين هست كه اگر كسي معامله را دوست دارد و اما يك آمري ميآيد ميگويد كه بفروش، و اينجا در اثر امر آن آمر تنفّر پيدا ميكند چون اطاعت او را نميپسندد. تنفّر دارد از اطاعت او. اينجا آقاي حكيم از شما سؤال ميكنيم شما به دليل رُفع مااستكرهوا عليه و ادلهي اكراه ميگوييد اين معامله باطل هست يا نميگوييد؟ اگر بفرماييد كه باطل نيست كه نميفرماييد. اگر ميفرماييد باطل است به دليل اكراه، خب اينجا كه اكراه نداشته كه، از نفس معامله كه اكراه نداشته كه،
س: عبارت شما اينجا را نميگيرد ديگر، اين را ميخواهيد بفرماييد.
ج: از نفس معامله اكراه نداشته. خب اگر آقاي حكيم از خودش بخواهد دفاع بكند بگويد نه، نفس معامله هم اينجا مكروه شده و با حرف من منافاتي ندارد چرا؟ براي اين كه اين كراهت از عنوان اطاعت سرايت ميكند و خود معامله هم ميشود مكروه، پس اكرهه، من هم ميگويم نیست اما بخاطر اين جهت ... ايشان ميگويد اين حرف نادرست است برهاناً درست نيست چون هيچ صفتي و هيچ حكمي از عنواني به عنوان آخر سرايت نميكند حالا اين فرمايش امام به اين مقاله. سرايت نميكند.
شما ممكن است بگوييد كه شما داريد ميگوييد چي؟ ميگوييد كه بله درست است كه برهاناً سرايت نميكند ولي عرف ميگويد كه سرايت كرده. خب ميگوييم آقاي حكيم شما كه به ما ياد داديد فرموديد خودتان، فرموديد عرف مرجع در مفاهيم است نه در مصادق، و در تطبيقات. اشتباه دارد ميكند. پس بنابراين حالا اين بقيهي را جوابش را... اين ديگر توي كلام امام نيست اين قسمت.
امام ميفرمايند كه... حتي در عرف هم همينجور است عرف هم نميگويد از اين عنوان به آن عنوان سرايت كرده. عرف هم نميگويد نماز شبي كه من نذر كردم نماز شب واجب شد. ميگويد وفاي به نذر واجب است. فلذا وقتي كه ميخواهد نماز شب بخواند اگر نيت وجوب نماز بكند تشريع است. نماز شب نماز مستحبي است. يك كار مستحب را من نذر كردم انجام بدهم نه اين كه با نذر من مستحب ديگر مستحب نيست واجب است. يك كار مباحي را اگر گفتيم كه... حالا در نذر مباح هم اشكالي ندارد. يا آنجاهايي كه مباح بودن، علي السواء بودن اشكالي ندارد. قسم، كار مباحي را قسم خورده كه انجام بدهد نه اين كه بعد از اين كه قسم خورد آن كار مباح ميشود كار واجب، نه. اداء نذر، اداء مقسمٌ عليه لازم است. حنث نذر حرام است نه اين كه آن كار واجب ميشود يا ترك آن كار بما أنّه ترك آن كار حرام است، نه به عنوان ترك قسم يا ترك نذر حرام است.
خب اين فرمايش ايشان. پس همان جور كه ايشان و غير ايشان هم فرمودهاند مثل شيخ كه ما در باب صدق اكراه لازم نداريم كه آن امر مورد كراهت شخص باشد بخصوص اگر كسي بخواهد بگويد بايد قبل از اكراه مورد كراهت باشد، قبلش بايد باشد كه ظاهر بعضي از كلمات است كه قبل باشد شايد آقاي حكيم هم اينجوري فرموده «من أنّ يُعتبرُ في مفهوم الاكراه كراهة الفعل المكره عليه لولا الاكراه» لولا اين، لولا اين اكراه، حالا شما نگاه كنيد حتي در اين مثال كه آمر دارد ميگويد ...
س: اين قيد كار را خراب ميكند. اگر نبود درست بود اينجا ...
س: اگر اصلاً براي اثبات ملازمهي عدم امكان تفصِّي از اين أخفّ محذورين و از اين أورد ؟؟؟ اصلاً لولا الاكراه نميخواست كه ايشان بگويد اصلاً نياز نبود لولا الاكراه را بگويد. لولا الاكراه را هم اگر نميگفت از اكرهه اين دوران بين محذورين در ميآمد از دوران بين ؟؟؟ اصلاً لولا الاكراه نميخواست.
ج: نه چون ببينيد
س: آقا بگويد أكرهه يعني أورده علي الامر المكروه.
ج: امر المكروه يعني پيش خودش؟
س: پيش خودش من جميع الجهات ولو من جهة همين اكراه و إخافه. كه اين الان إخافه كرده فكر ميكند من حرف او را گوش ميدهم حالا گوش بدهم مكروه من است از اين جهت. من نميفهمم الان استنباط حرف آقاي حكيم و ملازمهي آن كه از أخفّ محذورين است چرا لولا الاكراه را ايشان اضافه ميكند؟
ج: چون ايشان نظر شريفشان اين هست كه واقعيت اين هست ما كه خلاف واقع نميتوانيم ميگويد واقعيت اين هست كه لولا الاكراه بايد مكروه باشد فلذا امام هم ميفرمايند كه «لأنّ الظاهر من حمله علي ما يكرهه تحقّق الكراهه قبل الحمل عليه لا به» بعد ميگويند فتأمّل،
س: اين درست است چون عقد الحمل هست ديگر، ميگويد عقد الحمل بعد از تحقق موضوع است وقتي ميگوييد أورده في الامر المكروه، أورده بعد از امر مكروه هست عقد الحمل، اين حرف، حرف خوبي هست كه امام ميزند ولي اين هم باز دقت عقلي هست انصافاً. انصافاً دقت عقلي هست. كه بگوييم عقد الحمل است عقد الحمل بعد از عقد الوضع هست عقد الوضع بايد مكروه باشد تا أورده بيايد بعد، اين حرف ؟؟؟
ج: البته ميفرمايد فتأمّل، فتأمّل شايد اين هست كه درست است فرد واضح و منسبق بدوي اين هست كه از قبل بايد باشد. آن را كه ابتداءً به ذهن انسان ميآيد اما اين انصراف بدوي هست. و الا اگر كسي به نفس اين كه دارد اين حرف را ميزند كراهت در او ايجاد بشود به نفس همين حرف، دارد واقعاً كراهت ايجاد بشود يعني حالا صرفنظر از فرمايش امام، يعني كسي قائل باشد كه نه سرايت ميكند و ايجاد ميشود اينجا هم صادق است ديگر، ادخله في الكراهه، أورده في الكراهه، ولو بنفس هذا الكلام، فلذا اين فتأمّل شايد اشارهي به اين باشد كه آن كه ظاهر آن اين هست كه از قبل باشد اين يك ظهور بدوي و انصراف بدوي است اما به دقت اين جوري نيست و آن را هم شامل ميشود اگر بگوييم ولي اشكال اصلي چه هست؟ اشكال اصلي همان عدم سرايت از عنوان به عنوان آخر هست نه اين كه از قبل بايد باشد و آن اين هست كه ايشان ميخواهند بفرمايند كه حتي بنفس هذا الكلام، بنفس اين كه ميگويد بفروش، بنفس اين هم كراهت ايجاد نميشود در آن فعل مشتاقٌ اليه. كما اين كه آن مستسقي به واسطهي آن ترجيحات عقليهاي كه محاسبه ميكند آب نوشيدن براي او بد نميشود يعني بدش بيايد از آن، ولو ترجيحات عقليه ميگويد ترك كن، ضرر دارد اما در عين حال همان موقع آب نوشيدن هم ما يتنفّر منه طبعه نميشود. ما يكرهه طبعه نميشود.
س: مكروه عقلي كه هست؟
ج: مكروه عقلي يعني چي؟
س: حرفي كه پارسال ميزديد فكر ميكنم از امام هم ميفرموديد كه يك مكروه طبعي و نفسي داريم مكروه عقلي داريم چون عقل ميگويد حالا ؟؟؟ اين مكروه عقلي ميشود حرفي پارسال خودتان ياد ما داديد. اگر مكروه عقلي را ضميمه بكند حرف امام منقوض است چون مرجح وقتي ندارد و مستسقي ؟؟؟
ج: نه درست است كه ما مكروه عقلي داريم يعني يك وقتي يك چيزي ...
س: ؟؟؟
ج: نه، مكروه عقلي يعني يك مبادياي پيدا ميشود در عقل غير طبع كه آن شيء مكروه ميشود، اين حرف غير از اين هست كه از عنواني، همان شيئي كه مكروه ميشود.
س: عنوان را عرض نميكنم مستسقي را عرض ميكنم مستسقي را شما ميگوييد كه ميل دارد تنفّر و اشمئزاز؟؟؟
ج: آنجا هم همينطور است.
س: ؟؟؟
ج: نه ببينيد آنجا مستسقي آنجا شدت المرض برايش مكروه است.
س: آقا خوردن آب سم است براي او عقلاً.
ج: ميدانم
س: ؟؟؟
ج: سم هست برايش يعني چي؟ يعني همين، يعني ...
س: ؟؟؟
ج: آن كه مكروه هست براي او شدت المرض است يا عدم الشفاء هست
س: ؟؟؟ نه اكل السمّ ؟؟؟ ولي واقعاً لغت و عرف را اينجا نميشود تحليل كرد مطالب كاملاً درستي هست ولي لغت و عرف را اينطور ... آنجا واقعاً ميگويد آقا همين كه ايشان ميفرمايد چون مكروه عقلي هست ميگويد آقا من از آب خوردن ديگر كراهت عقلي دارم. نه اين كه حالا شما بگوييد از شدت المرض و اين عنوان با آن عنوان ملازمه ؟؟؟
ج: آنها تسامحات است ببينيد ...
س: ؟؟؟
ج: نه تسامحات است يك مقدار. شما ببينيد گفتم چندين بار اين را، كه عرف آن وقتي كه توي دادگاه قرار ميگيرد و ميخواهند آنجا طرف مقابلي دارد خصمي دارد آنجا بايد ببينيد كه عبارت را، ميگويد اين عبارت آقا وقفنامه است يا وصيتنامه است يا فلان، اينجاست كه آن معناي آن، و متّبع است كه ...
س: ؟؟؟
ج: بله دقت فلسفي به آن معناي ملاصدرايي و شيخ الرئيسي ندارد ولي همان جاها ببين اينجوري گفته، نه آنجوري. گفتم يكي از دوستان ما ميگفت كه تهران ميخواستم وارد يك خياباني بشوم نوشته بود عبور ممنوع، افسر آمد جلوي من را گرفت. گفتم آقا من نميخواهم عبور بكنم، من قوم و خويشمان آنجاست ميخواهم بروم آنجا پارك كنم. عبور يعني از اين خيابان بگذري بروي، گفت كه راست ميگويي، تو عبور نميكني، تو چكاره هستي؟ گفتم طلبه هستم، گفت بله اين عبارت عبور ممنوع، اين دلالت نميكند بر اين كه ... اگر كسي نخواهد عبور بكند ميخواهد برود آنجا بايستد، بايد مينوشتي ورود ممنوع، نه عبور ممنوع، يعني اين غفلت ... گفت بله درست است، به همان ذهن عرفی اين عبور نيست اين ورود است. اينجا هم اين كه شما ميفرماييد نه به دقت عرف هم ميگويد كه چي؟ ميگويد نه، نذر واجب است، وفاي به نذر واجب است آن نماز كه واجب نميشود كه. و اينجا هم همينجور ميگويد كه آن كه مكروه ... بله من اطاعت او را نميپسندم. حالا البته اينها با هم اتحاد دارند نميشود تفكيك كرد آنها را در خارج، متحد هستند با هم در خارج.
علي أيّ حال اين فرمايش محقق حكيم قدس سره مبتني بر اين مبحث است كه اگر بپذيريم از آقاي حكيم قدس سره اين مسئله را، اين هم ميشود يك بياني براي ما نحن فيه كه بگوييم لازمهي صدق اكراه دوران امر بين محذورين شدن است و در موارد امكان تفصّي اين دوران پيدا نميشود دوران كه پيدا نشد معلوم ميشود كه ملزوم آن كه مفاد اكراه باشد تحقق پيدا نكرده، چون آن مفاد ملازمهي با دوران امر بين المحذورين است. آن پيدا نشده پس آن هم نيست.
اين مبني بر اين فرمايش است كه خب ديگر بحثهاي راجع به اين را هم انجام داديم قبلاً. البته اينجا پريروز بود يا ديروز بود عرض ميكرديم بعضي از موارد خفاء واسطه است، واسطه ميخورد اما عرف توجه به وسطه ندارد. آنوقت اينجاها حالا اگر اين فرمايش درست باشد عرف ميگويد كه من از همين بدم ميآيد. توجه ندارد به اين كه الان نه خود اين بدش نميآيد واقعاً، از آن عنوان ملازم است يا عنوان منطبق است از آن دارد بدش ميآيد ولي ميگويد و توجه به اين تسامح خودش ندارد. وقتي كه توجه به تسامح خودش ندارد اطلاق مقامي اقتضاء ميكند كه ما بگوييم ... مثل باب چي؟ مثل همان باب دم، كه برهان ميگويد رنگ دم، دم است يعني جايي كه رنگ دم موجود است دم موجود است چون انتقال عرض من موضوعٍ الي موضوعٍ آخر محال است. پس بنابراين لباس شما كه خوني شده بود شستي آن را ولي هنوز رنگ قرمزي باقي است نميشود رنگ قرمزي اينجا باشد جوهر دم نباشد. چون اگر جوهر دم اينجا نباشد معناي آن اين هست كه رنگ از جوهر دم بلند شده نشسته روي پارچه، خب وقتي از آنجا بلند شد روي چه بود؟ فلذا برهاناً انتقال عرض من موضوعٍ الي موضوعٍ آخر محال است. پس برهان ميگويد كه دم اينجا موجود است اما عرف متوجه اين برهان نميشود. وقتي ميرود ميشويد با اين كه رنگ باقي هست ديگر ميگويد كه پاك شد خون نيست اينجا، اگر شارع اينجا ميخواهد بگويد وجود دارد با اين غفلت عمومياي كه وجود دارد بايد تنبيه بكند. همان ادلهي كلامي كه ميگويد بر شارع تكليف كردن لازم است، همان ادلهي كلامي ميگويد تنبيه در اين موارد كه خلق طراً غافل از اين واقعيت هستند يا اشتباه دارند ميكنند بايد بگويد و الا اگر نگفت اطلاق مقامي اين هست كه قبول ميكند اينجا، در مانحن فيه هم ممكن است كه كسي همينجور بگويد، بگويد فرمايشات شما درست است اما اگر مفروض اين باشد كه عرف نه، ميگويد همينجاها صدق اكراه را ميداند صدق اكراه را در اين موارد و شارع قبول ندارد اينجاها را، ميگويد نه آن كه مكره نشده كه، آنجا بايد چكار كند؟ آنجا بايد شارع تنبيه بكند، و حیث این که در جايي تنبيه نشده مثلاً كسي اينطور بگويد.
خب اين هم راجع به اين كه امروز خيلي وقت گذشت.