موضوع: تکالیف قلب (تفسیر نهم: بغض / مقتضای ادله / جمع بین روایات / طریق دوم: تفاوت درحیثیت)
خلاصه مباحث گذشته:در «وجوب بغض» گفتیم: دو دسته روایت داریم: دستهی اول سه طایفه روایت است دربارهی وجوب بغض نسبت به شخص عاصی، و دستهی دوم دوازده طایفه روایت است دربارهی عدم وجوب بغض نسبت به شخص عاصی، و یا حتی حرمت بغض مؤمن مطلقاً ولو عاصی باشد. در جمع بین این دو دسته گفتیم: سه راه داریم.
راه اول، برگرفته از روایت طایفهی پنجم از روایات دستهی دوم (عدم وجوب بغض) بود؛ به حسب این روایت، نسبت به «معصیت» باید بغض داشته باشیم نه نسبت به «شخص عاصی»؛ گفتیم به قرینهی این روایت، برداشت میکنیم که در روایات دستهی اول که دربارهی بغض نسبت به شخص عاصی بود، مقصود، بغض نسبت به «معصیتِ» شخص عاصی است.
گفتیم برای این که این جمع تمام باشد، باید سند این روایت و دلالت آن روایات را بررسی کنیم ببینیم: «آیا تاب چنین حملی را دارند یا نه؟». روایت دال بر عدم وجوب بغض، از کتاب زید نَرسی بود. گفتیم: دربارهی این سند سه بحث داریم؛ نتیجه این شد که وثاقت زید نرسی به خاطر نقل ابنابیعمیر از او ثابت است، و به خاطر شهادت شیخ و نجاشی هم ثابت است که کتاب داشته، ولی ما طریق صحیحی به کتابش نداریم، خصوصاً که مزخرفاتی در این کتابی که به دست ما رسیده هست که نمیتوانیم ملتزم بشویم از امام معصوم صادر شدهاست؛ مثل همان روایتی که گفتهبود خدا در روز عرفات سوار بر شتر به میان حجاج میآید و ملائکه دعامیکنند حجاج آسیب نبینند و خدا هم میگوید: «آمین یا رب العالمین»!
نتیجه این شد که به علت ثابتنبودن کتابی که این روایتی که شاهد جمع است از آن نقل شده، «جمع اول»مان تمام نیست.
اشکال دوم این است که روایات دستهی اول جداً تأبّی از این حمل دارد؛ آن روایات میگوید: «اهل معاصی را ابغضوهم»، این روایات میگوید نسبت به عملشان باید بغض داشته باشیم. این که بگوید: «أبغضهم» ولی مرادش این باشد که «اَبغِض فِعلَهم»، مثل وصف به حال متعلَّق است؛ که بگوییم: «زیدٌ عالم»، ولی به قرینهی منفصله روشن کنیم منظورمان این است که: «زید عالمٌ ابوه»، این خلاف ظاهر است؛ چون ظاهر اِسناد به امور، اسناد الی ما هو له است.[1]
خصوصاً که در بعضی نصوص ماضیه وحدت سیاق هم همین را اقتضامیکرد؛ «وَ وَاخِ الْإِخْوَانَ فِي اللَّهِ وَ أَحِبَّ الصَّالِحَ لِصَلَاحِهِ وَ دَارِ الْفَاسِقَ عَنْ دِينِكَ وَ أَبْغِضْهُ بِقَلْبِكَ وَ زَائِلْهُ بِأَعْمَالِك.»[2]
؛ همهی این ضمیرها، به خود آن شخص برمیگردد. این که بگوییم: «مفعول و ضمیر مفعولی، در همهی این فعلها «شخص» است، ولی در «أبغضه»، «فعل» است.»، خلاف وحدت سیاق است.
خلاصهی این طریق و نتیجه[3]
روایاتِ دستهی اول ظهور دارد در این که نسبت به «شخص عاصی» باید بغض داشته باشیم، روایت طایفهی پنجم از دستهی دوم صریح است در این که در مورد معصیت شیعیان و محبّین اهل بیت، نسبت به «فعل» باید بغض داشته باشیم نه نسبت به «فاعل»، به قرینهی طایفهی پنجم دست از ظهور روایات دستهی اول در «وجوب بغض نسبت به شیعهی عاصی» برمیداریم. نتیجه این میشود که به خاطر روایت طایفهی پنجم (و اولویت نسبت به غیرشیعه) نسبت به گناه باید بغض داشته باشیم مطلقاً چه گناه صادر از شیعیان و چه گناه صادر از دیگران، و نسبت به شخص گناهکار هم باید بغض داشتهباشیم (به خاطر روایات دستهی اول) الا این که شیعه باشد (به خاطر روایت طایفهی پنجم).[4]
اما این طریق، تمام نیست؛ چون نه سند روایت طایفهی پنجم تمام است[5]
، و نه دلالت روایات طوایف دستهی اول این جمع را برمیتابد.[6]
راه دوم برای جمع بین این دو دسته، این است که: حبّ و بغض، نسبت به شیعیان حیثی است؛ یعنی حیثیت این حبّ و بغض، متفاوت است؛ نسبت به شیعهی عاصی، از حیث عصیانش بغض داشته باش به حسب روایات دستهی اول، و از حیث ذاتش و تشیّعش حبّ داشته باش به حسب روایات دستهی دوم.
طریق اول این بود که به قرینهی روایات دستهی دوم که میگوید: «شیعهی عاصی را محبوب بدارید»، مقصود از این که روایات دستهی اول میگوید: «شخص عاصی را مبغوض بدارید»، این است که: «معصیت شیعهی عاصی را مبغوض بدارید، نه شخصش را.». به طریق اول اشکال شد که روایات دستهی اول ابای از این جمع دارد؛ نمیشود دستهی اول بگوید: «خودشان را» و دستهی دوم بگوید: مقصود، این است که «عملشان را». آن اشکال، بر این جمع وارد نمیشود؛ چون طبق این جمع، هر دو دسته میگوید: «خودشان را».
پنج قرینه ما را به صحت این جمع رهنمون میکند[7]
:
وصف، مشعر به علیت است؛ وقتی میگویند: «عالِم را دوست بدار»، واضح است که وجهش عالمیت است. یا وقتی میگویند: «سخی را دوست بدار»، حیثش «سخاوت» است. یا وقتی میگویند: «باتقوا را دوست» بدار، حیثش «تقوی» است.
در مانحنفیه هم عناوین مأخوذه در دو طایفه، به تناسب حکم و موضوع، دلالت یا اشاره به این جمع دارد؛ «حضرت عیسی فرمود: «تَحَبَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِبُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِي»[8]
یا حضرت رضا علیهالسلام فرمود: «مَنْ أَحَبَّ عَاصِياً، فَهُوَ عَاصٍ.»[9]
. این عناوینِ مأخوذ در موضوع، نشان میدهد مطلق ذات اینها مقصود نیست، بلکه «ذاتشان از حیث عصیان» مقصود است.[10]
و روایات دال بر «حرمت بغض» موضوع را «حبیب آل محمد» یا «محبّ آل محمد» قرارمیداد؛ این عناوین مأخوذ در موضوع نشان میدهد مطلق ذات اینها مقصود نیست، بلکه «ذاتشان از حیث اطاعت و محبت» مقصود است.
قرینهی دوم این است که آن مطلبی که در قرینهی اول گفتیم ظهور یا اشعار بعضی روایات است، در بعضی روایات تصریح به تعلیل به آن وصف عنوانی شدهاست. مثلاً حضرت امیر در وصیتشان به امام مجتبی علیهما السلام فرمودند: «وَ دَارِ الْفَاسِقَ عَنْ دِينِكَ، وَ أَبْغِضْهُ بِقَلْبِكَ»[11]
. جملاتِ قبلیِ[12]
این روایت از «امالی شیخ مفید»: «وَ أَحِبَّ الصَّالِحَ لِصَلَاحِه»[13]
؛ در این روایت شریفه تصریح شده به این که صالح را به خاطر «صلاح»ش دوست بدار. و به قرینهی «مقابله» میفهمیم که شخص فاسق را هم «أبغضه لِفسقه»؛ یعنی از این که حضرت «فاسق» را در مقابل «صالح» قراردادهاند، میفهمیم همانطور که علت لزوم حب به صالحْ «صلاح»ش است، همانطور هم علت لزوم بغض قلبی به فاسق هم فسقش است.[14]
محبت به نزدیکان، مثل محبت بین زوجین و محبت نسبت به فرزندان یا والدین، مصالح عظیمی دارد[15]
که نباید با چند گناه از بین برود، وگرنه اختلال نظام لازم میآید.[16]
به خاطر این «مصلحت عامه» اینجور نیست که به مجرد این که کسی اهل معصیت شد، شارع بفرماید: باید نسبت به خودش بغض داشته باشی.
بسیاری از محبتها، امر فطری و جبلّی است، و به این مطلب در آیات و روایات تصریح شدهاست؛ مثل «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِينَ»[17]
،[18]
و «طُبِعَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ إِلَيْهَا وَ بُغْضِ مَنْ أَسَاءَ إِلَيْهَا.»، و «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِّ مَنْ نَفَعَهَا وَ بُغْضِ مَنْ ضَرَّهَا»[19]
پس به مجرد چند گناه، شارع مقدس نمیگوید: «باید به صورت قسری، بر خلاف فطرتت حرکت کنی و از این محبت فطری و جبلّی دل بکنی.».[20]
در بعضی روایات، خداوند اثر جبلّیبودن را تصدیق کرده و مثلاً فرموده: «لَا لَوْمَ عَلَى مَنْ أَحَبَّ قَوْمَهُ وَ إِنْ كَانُوا كُفَّاراً.»[21]
. همان تقریب قرینهی چهارم اینجا هم میآید؛ که از این روایات میفهمیم این محبت، یک امر طبیعی است و خدای متعال ذات انسان را به نحوی آفریده که چنین خواسته و عادتی دارد، پس به مجرد چند گناه نمیگوید: «باید برخلاف این امر فطری حرکت کنی».[22]
پس به این قرائن داخلی و خارجی، روایات دستهی اول که میگوید: «أبغضهم»، یعنی خودشان را، اما از حیث عصیان و هتک خداوند متعال، و روایات دستهی دوم که میگوید: «احبهم»، یعنی خودشان را از حیث محبت اهل بیت و اطاعت خداوند متعال. پس این دو دسته روایات با یکدیگر تنافی ندارند.[23]
راه سوم، با تنقیح مسأله و جمعبندی إنشاءالله جلسهی آینده.
[1] - این فرمایش استاد، حداکثر ثابت میکند که: «این حمل، خلاف ظاهر است.»، ولی ثابت نمیکند که: «آن ظاهر، ابای از این حمل دارد.»؛ کما این که فضلای درس هم به استاد اشکال کردند. تمام حملها خلاف ظاهر است؛ در مانحنفیه یک جا فرمودهاند: «گناهکاران را أبغضهم»، جای دیگری فرمودهاند: «در خصوص شیعیان، مرادمان فعل آنهاست نه خودشان.». مقرر.
[2] - مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج12، ص: 238.
[3] - این قسمت، از مقرر است.
[4] - البته این طریق، مشکلِ تنافیِ بین دو دسته را در کسانی که طبق روایات دستهی دوم حب نسبت به آنها جایز است ولی شیعه نیستند (مثل اقوام و عشیره، یا کسانی که به انسان نیکی کردهاند)، و نیز نسبت به طایفهی نهم مبنی بر واگذارکردن امر حب و بغض در عصر غیبت به دست خود انسان، حل نمیکند. مقرر.
[5] - استاد فقط یک روایت ذیل این طایفه خواندند و آن را هم سنداً کنارگذاشتند، شاید بهتر باشد این طریقِ جمع را به خاطر ضعف سند یک روایت از یک «طایفه روایات» کنارنگذاریم بلکه روایات دیگری ذیل این طایفه بیابیم و سند آنها را هم بررسی کنیم. شاید این روایت صحیحالسند در «محاسن» را بتوان در عداد این روایات شمرد که: «فَمَنْ عَلِمَهُ اللَّهُ سَعِيداً لَمْ يُبْغِضْهُ اللَّهُ أَبَداً وَ إِنْ عَمِلَ شَرّاً أَبْغَضَ عَمَلَهُ وَ لَمْ يُبْغِضْه»، لکن باید به این روایت این مقدمه را ضمیمه کنیم که: «شیعه عاقبت به خیر میشود»، در این صورت نباید کسی که خداوند او را دوست دارد را ما مبغوض بداریم، بلکه باید عملش را مبغوض بداریم. مقرر.
[6] - طریق اول این بود که روایات دستهی اول که به اطلاقش میگوید: «به شیعهی فاسق بغض داشتهباش» را حمل کنیم بر این که مقصود این است که به «گناهش بغض داشته باشیم». یک شاهد برای این جمع، روایت طایفهی پنجم بود. یک شاهد دیگر برای این جمع، روایاتی است که میگوید: «شیعه در نهایت به بهشت میرود»، واضح است که ما نباید نسبت به شخص بهشتی بغض داشتهباشیم. اللهم إلا أن یقال که شیعهی فاسق الآن بهشتی نیست؛ در برزخ به جهنم میرود تا پاک بشود، و لذا معقول است که روایات، ما را امرکنند که نسبت به این شخصی که الآن جهنمی است بغض داشته باشیم. مقرر.
[7] - قرینهی اول و دوم، هم مانع ظهور روایات دستهی اول در «وجوب بغض نسبت به عاصی مطلقاً صرف نظر از جهت» میشود و هم مانع ظهور روایات دستهی دوم در «وجوب حبّ مطلقاً صرف نظر از جهت» میشود، ولی قرینهی سوم و چهارم و پنجم (که باعث استبعاد وجوب بغض نسبت به بعضی انسانها میشود) فقط مانع ظهور روایات دستهی اول میشود. مقرر.
[8] - روایت دومِ طایفهی اول از دستهی اول. ر.ک. جلسه79.
[9] - روایت اولِ طایفهی اول از دستهی اول. ر.ک. جلسه79.
[10] - استاد به جای «مطلق ذات اینها مقصود نیست، بلکه «ذاتشان از حیث عصیان» مقصود است.» فرمودند: «ذات اینها مقصود نیست، بلکه حیث اطاعت و تقوی مقصود است.». حقیر بر اساس توضیحات استاد در طریق دوم (که هر دو دسته ناظر به «ذات» است) این تغییر را اعمال کردم. مقرر.
[11] - روایت سومِ طایفهی اول از دستهی اول. ر.ک. جلسه80.
[12] - ما این روایت را قبلاً از «مستدرک» خواندیم، صاحب مستدرک این جملات قبلی را نیاوردهبود، این تقطیعها بعضاً باعث اختفاء بعضی قرائن میشود.
[13] - الأمالي (للمفيد)، النص، ص: 222.
[14] - قرینهی مقابله و تقریر این مطلب (که چطور از این که «علت حبّ صالح، صلاحش است.» میرسیم به این که «علت بغض فاسق، فسقش است.»؟) از مقرر است.
[15] - در برخی آیات به این محبت اشاره شدهاست؛ مثل آیهی «وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ». روم:21 بر همین اساس پیامبر اکرم در ماجرای وفات فرزندشان ابراهیم گریه کردند.
[16] - استدلال به «اختلال نظام» از حقیر است. بهعلاوهی این که استاد به صورت «هست و نیست» فرمودند (که این محبت آنقدر عظیم است که از بین نمیرود)، ولی حقیر به صورت «باید و نباید» نوشتم (که نباید از بین برود) تا این قرینه با قرینهی چهارم متفاوت باشد؛ مناط استدلال در قرینهی سوم «مصلحت عامه» است، و مناط استدلال در قرینهی چهارم این است که خداوند این محبت را تکویناً در فطرت بشر قراردادهاست. مقرر.
[17] - آلعمران:14 این، محبتی است که خدا قرارداده، و برای انسان زیبا جلوه میکند، البته باید مواظب باشد این محبتها او را از مرزهای اوامر و نواهی خدا خارج نکند.
[18] - البته محبوبهایی که در ادامهی این آیه ذکرشده، اموال از قبیل طلا و نقره است: «وَ الْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْحَرْثِ»، و درنهایت با مذمّت این محبوبها و «کالای زندگیِ پَست» خواندنِ این محبوبها در جملهی «ذلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»، با عبارت «وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ.» ترغیب به دلکندن از این محبتها میکند. لذا شاید این آیه، نه تنها اشاره ندارد به محبوبهایی که نباید از آنها دل بکنیم، بلکه اشاره دارد به محبوبهایی که باید به خاطر حسن عاقبت از آنها دل بکنیم. و چه بسا مجهولآوردن فعل «زیّن» بر همین اساس باشد؛ خداوند زینتدادهشدنِ این محبوبها را به این دلیل به خودش نسبت نداده که میخواسته محبوبهایی را معرفی کند که باید از آنها دل بکنیم. مقرر.
[19] - روایات طایفهی هشتم.
[20] - اگر خداوند انسان را به نحوی آفرید، آیا امر به خلافش نمیکند؟! مثلاً «خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ» یا «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً؛ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً، وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً، إِلاَّ الْمُصَلِّينَ.»، این که خداوند انسان را عجول و هلوع و جزوع و منوع آفریده، آیا دلیل میشود بر این که انسان را امرنکند که با مثل «صلات» این طبایع را کناربگذرد؟! مقرر.
[21] - روایات طایفه هفتم و یازدهم و دوازدهم.
[22] - استاد تقریب استدلال به قرینهی پنجم را توضیح ندادند و حقیر خود اضافه کردم. اگر مناط استدلال در قرینهی پنجم این باشد که: «چون خداوند انسان را اینگونه آفریده، پس به او امرنمیکند که برخلاف مقتضای طبعش عمل کند.»، در این صورت، قرینهی پنجم غیر از قرینهی چهارم نیست، بلکه یکی از راههای کشف قرینهی چهارم است؛ یکی از راههای کشف این نکته که خداوند ذات انسان را اینگونه آفریده، همین است که بر چنین محبتی سرزنش نمیکند. مقرر.
[23] - این طریق، به عنوان یک راه انتزاعی برای جمع بین این روایات، راه خوبی است. لکن حقیر نتوانستم چنین حالتی را در خودم وجدان کنم که نسبت به شخصی از جهتی حبّ داشته باشم، و از جهت دیگری نسبت به همان شخص بغض داشته باشم! هر چه در مثالهای موجود مرورکردم، دیدم یا حبّ دارم یا بغض. به این مثالها دقت کنید: آیا ما نسبت به رضاشاه به خاطر راهآهنی که کشیده، حبّ داریم؟ آن کسی که حضرت علی دستش را به خاطر دزدی قطع کرد و وقتی منافقی نظر او را دربارهی حضرت علی رسید، مدحهای بسیار بلندی دربارهی حضرت انجام داد، آیا نسبت به حضرت علی بغض داشت از آن جهت؟ (اشکال نشود که: «آن کار حضرت علی عدل بوده، و ظلم از طرف آن شخص بوده و لذا طبیعی است که این عمل حضرت، باعث بغض نشود.»؛ چون اولاً مطلق سوئی که از کسی به انسان برسد باعث بغض میشود اگرچه خودش مقصر باشد، ثانیاً اگر این که «به صلاح آن شخص بوده و باعث خیر میشده» دلیل بشود بر این که «سوء» و «ضرر» بر آن عمل صدق نکند و درنتیجه مشمول روایاتِ «طُبِعَتِ الْقُلُوبُ عَلَى ... بُغْضِ مَنْ أَسَاءَ إِلَيْهَا.» و «جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى ... بُغْضِ مَنْ ضَرَّهَا» نشود، پس هیچ کاری به ضرر مؤمن نیست؛ چون به حسب روایات، هر بلایی بر سرش بیاید حتی اگر با قیچی تکه تکه بشود، برای او خیر است: «عَجِبْتُ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ لَايَقْضِي اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قَضَاءً إِلَّا كَانَ خَيْراً لَهُ؛ وَ إِنْ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ كَانَ خَيْراً لَهُ، وَ إِنْ مَلَكَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا كَانَ خَيْراً لَهُ.».)بلکه حتی هر چه در مثالهای فرضی هم مرورکردم، دیدم یا حبّ دارم با بغض، به این مثالها دقت کنید: فرض کنید ترامپ به ما یک خانه هدیه بدهد، آیا ما خود ترامپ را دوست خواهیمداشت از این جهت؟ فرض کنید یک عالِمی که خیلی هم محبوب ماست، یا مادر ما که سالها برای ما زحمت کشیده و محبوب ماست، یک سیلی به ما بزند و فردا عذرخواهی کند، تا قبل از این که عذرخواهی کند، آیا نسبت به شخص او بغض خواهیمداشت ولو از این جهت؟ آنچه حقیر در خودم وجدان میکنم، این است که جهاتی که باعث حبّ و بغض میشود، درنهایت کسر و انکسار کرده یکی بر دیگری غلبه میکند، و لذا انسان، نسبت به هر شخصی، یا حبّ دارد یا بغض دارد. این اشکال را به چند نفر از فضلای درس هم عرضه کردم، آنها هم تصدیق کردند. مقرر.