96/12/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تکالیف قلب (تفسیر نهم: بغض/ مقام سوم: مقتضای ادله/ روایات دال بروجوب/طایفه دوم وسوم)
خلاصه مباحث گذشته:گفتیم در تفسیر نهم یعنی «بغض نسبت به اهل معصیت» در سه مقام بحث میکنیم؛ مراد از «بغض»، و اقوال فقها در «متعلَّق بغض» را بحث کردیم، در مقام سوم یعنی «بررسی مقتضای ادله»، گفتیم سه طایفه روایت داریم، طایفهی اول «لزوم بغض نسبت به شخص فاسق مطلقاً ولو قبل از نهیازمنکر» بود، از این طایفه پنج روایت را بررسی کردیم و وجوب مطلق اثبات نشد. طایفهی دوم و سوم، بحث امروز ماست.
طایفهی دوم، روایاتی است که وجوب بغض به عاصی را مقیدمیکند به این که نهیازمنکر اثر نداشتهباشد. ما یک روایت برای این طایفه پیداکردیم:
قبلاً هم این روایت را خواندیم: «... عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا ... عَنْ أَبِي عِصْمَةَ قَاضِي مَرْوَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ قال: فَأَنْكِرُوا بِقُلُوبِكُمْ وَ الْفِظُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ صُكُّوا بِهَا جِبَاهَهُمْ وَ لَاتَخَافُوا فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ. فَإِنِ اتَّعَظُوا وَ إِلَى الْحَقِّ رَجَعُوا، فَلَا سَبِيلَ عَلَيْهِمْ؛ إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ، أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. هُنَالِكَ فَجَاهِدُوهُمْ بِأَبْدَانِكُمْ وَ أَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِكُمْ، غَيْرَ طَالِبِينَ سُلْطَاناً وَ لَا بَاغِينَ مَالًا وَ لَا مُرِيدِينَ بِالظُّلْمِ ظَفَراً حَتَّى يَفِيئُوا إِلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ يَمْضُوا عَلَى طَاعَتِهِ.»[1] .
محل استشهاد، «أَبْغِضُوهُمْ بِقُلُوبِكُمْ» است؛ وقتی نهیازمنکر اثر نداشت، واجب است نسبت به آنها بغض داشتهباشیم.
از نظر سند، حداقل دو اشکال دارد: به خاطر «بعض اصحابنا» مرسل است، و وثاقت ابیعصمه قاضیمرو، و بِشربنعبدالله محرز نیست. تنها راه برای تصحیح این سند، وجود آن در «کافی» است.
مرحوم فیض کاشانی، اولاً این تکلیف را به عنوان مرتبهی قلبیِ امربهمعروف قراردادهاست[2] ، و ثانیاً این مرتبه مشروط به همان شروط نهیازمنکر (به جز مفسده) بوده[3] و درنتیجه در فرض وجوب سایر مراتب نهیازمنکر هم واجب است[4] ، ولی این روایت میفرماید به شرطی به فاعل منکر بغض داشتهباشید که هیچکدام از مراتب نهیازمنکر اثر نداشته و درنتیجه «بغض» را به عنوان یک تکلیف مستقل غیر از نهیازمنکر معرفی میفرماید. پس این روایت نمیتواند تمام مدعای مرحوم فیض را اثبات کند؛ فقط اصل «بغض نسبت به عاصی بعد از اثرنداشتن نهیازمنکر» را اثبات میکند، ولی این که «این تکلیف، از مراتب نهیازمنکر بوده و در حین وجوب آن مراتب هم واجب است.» را نمیتواند اثبات کند.
مناقشه دوم: تنقیح مناط[5]
حضرت این تکلیف را هنگامی بر عهدهی ما قراردادهاند که هیچکدام از مراتب نهیازمنکر اثر نداشتهباشد و شخص عاصی به نحوی بغی فی الأرض میکند که واجب است با او جهادکنیم؛ «هنالک» اشاره به همین شرط دارد؛ که وقتی چنین گناهی انجام دادند و مستحق جهاد با آنها شدند، آنجاست که جهاد با آنها و بغض نسبت به آنها واجب است. بنابراین این روایت، وجوب بغض نسبت به گناهکارانی که جهاد با آنها واجب است را واجب کردهاست. و این مقدار دلالت، نمیتواند وجوب بغض نسبت به هر عاصی را اثبات کند و درنتیجه اخص از مدعاست.
اللهم إلا أن یقال که تنقیح مناط میکنیم و میگوییم: مناط بغض نسبت به این گروه (گناهکارانی که جهاد با آنها واجب است)، اثرنداشتن نهیازمنکر است، پس نسبت به هر عاصیای که نهیازمنکر دربارهی او اثر نداشتهاست، واجب است بغض داشتهباشیم. لکن این مقدار از دلالت، آنقدر قوی نیست که بتوانیم طبق آن فتوی بدهیم و فقط به درد «احتیاط وجوبی» میخورد. پس صرف نظر از روایات دیگر (که بغض نسبت به مؤمنین را حرام کردهاست)، از این روایت فقط همینقدر استفاده میشود که بغض نسبت به گناهکارانی که جهاد با آنها واجب است، واجب است، و نسبت به دیگر گناهکاران بنا بر احتیاط واجب واجب است.
طایفهی سوم روایات کثیرهای است که در مورد حب فی الله و بغض فی الله وارد شدهاست.
صاحب وسائل در باب 15 از «ابواب الأمر و النهی» 21روایت ذکرکردهاست[6] ، مرحوم حاجی نوری هم در مستدرک 32 روایت ذیل این باب استدراک کردهاند، روایات دیگری هم در این باره در ابواب دیگر ذکر شدهاست. بنابراین تعداد این روایات به حدی زیاد است که انسان اطمینان پیدا میکند که این مضمون از امام معصوم صادر شدهاست، لذا تواتر اجمالی داشته و نیازی به بررسی سندی ندارند.
روایات این طایفه، از دو جهت ممکن است متمایز با روایات دو طایفهی قبلی باشد:
در روایات این طایفه، به عکس دو طایفهی قبلی متعلَّق، حب و بغض ذکرنشده[7] و لذا جمع این روایات، با روایات معارض (که نسبت به مؤمن نباید بغض داشته باشیم بلکه فقط نسبت به عمل او باید بغض داشته باشیم) راحتتر است.[8]
جهت دوم این است که ممکن است از روایات طایفهی سوم استفاده شود که این حب و بغض، یک وظیفهی عبادی است و باید لله انجام شود.[9]
شاید وجه توصّلیبودن و عدم اشتراط این وظیفه به قصد قربت، این باشد که از طرفی مطلقاً باعث کمشدن مراوده با گناهکاران و مصونیت مکلف شده، و از طرف دیگر بیاعتناییِ حاصل از این «بغض» باعث تشویق عاصی بر توبه میشود مطلقاً؛ ولو این حب و بغض به خاطر خدا نباشد.
شاید وجه عبادیبودن، این باشد که صفت نفسانیِ غیرت و ایمان به خداوند، واسطه در ثبوت این حب و بغض است؛ کأنّ این حب و بغض، اثر قهریِ این صفت نفسانی است، پس نمیشود لله نباشد. و شاید وجه عبادیبودن این وظیفه، این صفت نفسانی نباشد، بلکه قصد امتثال امر خداوند به «حب و بغض» باشد.[10]
پس هر دو احتمال ثبوتاً ممکن و معقول است، پس برای اثبات تعبّدی یا توصلی بودن، باید به لسان ادله مراجعه کنیم.[11]
چند روایت از این باب از «وسائل» را بخوانیم[12] :
روایت اول از کافی است: «مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَ أَبْغَضَ لِلَّهِ وَ أَعْطَى لِلَّهِ، فَهُوَ مِمَّنْ كَمَلَ إِيمَانُهُ.».
روایت دوم: «مِنْ أَوْثَقِ عُرَى الْإِيمَانِ، أَنْ تُحِبَّ فِي اللَّهِ وَ تُبْغِضَ فِي اللَّهِ وَ تُعْطِيَ فِي اللَّهِ وَ تَمْنَعَ فِي اللَّهِ.»: وثیقترین ریسمانی که شما را به خداوند متعال متصل میکند، حب و بغض و اعطا و منع فی الله میباشد.
روایت سوم: «وُدُّ الْمُؤْمِنِ (لِلْمُؤْمِنِ) فِي اللَّهِ، مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الْإِيمَانِ. أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ فِي اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِي اللَّهِ وَ أَعْطَى فِي اللَّهِ وَ مَنَعَ فِي اللَّهِ، فَهُوَ مِنْ أَصْفِيَاءِ اللَّهِ.».
روایات این باب، بسیار است، و همین مضامین مکرّراً آمدهاست.
اولاً در این روایات، متعلَّق حب و بغض ذکرنشده، پس بالعموم (اگر «حذف متعلق» از ادات عموم باشد) یا بالاطلاق شامل همهی موارد از جمله بغض عاصی هم میشود. ثانیاً از بیان آثار عظیمی که برای «حب و بغض فی الله» در این روایات گفته شده مثل «مِن أوثق عُرَی الایمان: از محکمترین ریسمانهای الهی»)، میفهمیم مصلحت عظیمه دارد، و ثالثاً هر چه مصلحت عظیمه دارد، یا عقلاً واجب است یا به ضمیمهی روایات دال بر این که هیچ واقعهای خالی از حکم نیست. نتیجه این میشود که بغض عاصی مصلحت عظیمه داشته و درنتیجه واجب است.
این روایات، به مستوای واحد نیستند؛ در همین روایات، اعطاء و منع فی الله هم ذکر شده و ما به ضرورت فقه میدانیم که تمام موارد اعطاء و منع فی الله واجب نیست. پس به این قرینهی داخلی استفاده میشود که اینطور نیست که تمام مصادیقش مصلحت ملزمه داشتهباشد، این که کدامش مصلحت ملزمه دارد را باید از جای دیگری بفهمیم. البته اصل «محبوبیت» استفاده میشود.
بنابراین از روایات طایفهی سوم، فقط اصل محبوبیت حبّ فی الله و بغض فی الله ثابت میشود، اما وجوب همهی مصادیق و مراتبش اثبات نمیشود.
بنابراین بهترین روایتی که شاید بتوان به آن استدلال کرد بر وجوب بغض عاصی، همان روایت جابر در طایفهی دوم بود در فرض این که نهیازمنکر اثر نکردهباشد.[13]
در قبال این سه طایفه که حُسن بغض نسبت به مطلق عاصی ولو مؤمنین گناهکار را اثبات میکند، روایاتی داریم مبنی بر این که این بغض، یا واجب نیست یا حرام است. این روایات را إنشاءالله جلسهی آینده بررسی خواهیمکرد.