96/12/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مراتب امربهمعروف (تکالیف قلب / تفسیر نهم: بغض / مراد از «بغض» و اقوال فقها)
خلاصه مباحث گذشته:در تکلیف قلب نسبت به گناه صادر از دیگران، به تفسیر نهم رسیدیم؛ که باید بغض داشته باشیم.
معمولاً فقها این بحث را در باب «شهادات» به مناسبت این که «شهادت چه کسی مقبول یا مردود است؟» آنجا مطرح میکنند. صاحب وسائل در باب هجدهم از «ابواب الامر و النهی» در کتاب «امربهمعروف» مطرح کردهاست[1] : «وُجُوبِ حُبِّ الْمُطِيعِ وَ بُغْضِ الْعَاصِي»[2] ، و نیز در کتاب «هدایة الامه» که تلخیصی از وسائل با حذف اسناد است، عنوان این باب را به نحوی انتخاب کردهاند که با «امربهمعروف» سازگارتر است: «في وجوب حبّ أهل المعروف و بغض أهل المنكر»[3]
در دو مقام باید این بحث را انجام بدهیم:
مقام اول: مراد از «بغض» چیست؟
مقام دوم: آیا خود «بغض» بما أنّه امرٌ نفسانیٌّ نسبت به مؤمنین حرام است و نسبت به عاصین واجب است؟ یا «اظهار بغض» چنین حکمی دارد؟
مقام سوم: مقتضای ادله
ابتدا اقوال علما را بررسی میکنیم، سپس معنای عرفی را.
محقق اردبیلی در «مجمع الفائدة و البرهان» از شهید ثانی در «مسالک» نقل میکنند: «ثم قال: و المراد ببغض المؤمن، كراهته و استثقاله»[4] : از مؤمن بدش بیاید و همراه او بودن برایش ثقیل و سنگین باشد. بعد میفرمایند: «قال في القاموس: البغض بالضمّ ضدّ الحبّ.»، بعد از این دو نقل، نتیجه میگیرند: «و الذي يُفهم منه و من العرف أيضا، أن البغض نوعُ عداوة و كراهة بحيث لو وصل إليه نعمة يتألّم به، و إذا فارقت منه يسرّه، أو قريب من ذلك.» [5] . اگر بغض نسبت به عاصی به این معنا باشد، پس واجب است اگر کسی حلق لحیه کرد، ما نسبت به او در حدی تنفر داشته باشیم که اگر نعمتی به او برسد ناراحت بشویم، و اگر نعمتی از او گرفته بشود خوشحال بشویم! به خاطر همین محذور محقق اردبیلی نسبت به کلام شهید که «بغض» را به کراهت و استثقال تفسیرکرد، اشکال کرده میفرمایند: «و الظاهر أن مجرد الاستثقال ليس ببغض، لا لغة و لا عرفا، و لو كان ذلك لأشكل؛ إذ قديثقل على النفس لا بسبب دينيّ، بل ليس له ميل إلى اختلاطه، بل اختلاط أحد لا بسبب بل هكذا يقتضي طبعه، إذ قد يكون بسبب غير دينيّ، مثل شغله عن أمره و لو كان من اكله و شربه و سائر لذّاته.»[6] ؛ محقق اردبیلی در اشکال بر کلام شهید در «مسالک» میفرماید: تفسیر «بغض» به «استثقال» مستلزم این است که کسی که بیدلیل و به خاطر طبعش ارتباط با کسی برایش سخت است، مرتکب بغض حرام شدهباشد. لذا میفرماید: آنچه ما در نفسمان به لحاظ ارتکاز لغوی میفهمیم، غیر از آن چیزی است که شهید ثانی میفرماید.
شیخ حسن کاشف الغطاء در «انوار الفقاهه» فرمودهاند: «و البغض عرفية معروف»؛ یعنی «بغض» یک معنای عرفی دارد که باید به همان اخذکنیم؛ چون مخاطب شارع، عرف است.[7] اگر شارع معنای دیگری مد نظرش بود، میبایست بگوید. «و الظاهر انه كراهة الشخص و الاشتغال منه بحيث يتألم من وصول الخبر اليه و يطرح بوصول الشر اليه»، تا اینجا با شهیدثانی همراه است. «و أما الاستثقال من شخص لِرِدائة خُلقه و عدم حسن طبعه أو لانه يَقرَب عند ارادة البُعد و يُريد الجلوس عند ارادة القيام و يُطيل الجلوس لصاحبه عند ارادة الانفراد فلیس من البغض.»[8] : این حالتی که انسان در خودش احساس میکند که مثلاً طبع انسان برنمیتابد کنار کسی بنشیند که مدتی است حمام نرفته، «بغض»ی نیست که در روایات نسبت به مؤمن گفته شده نداشته باشیم. یا وقتی دوست دارد تنها باشد برایش سخت باشد دیگری نزد او باشد، این سنگینیهایی که انسان در خودش احساس میکند اسمش «بغض» نیست.
گاهی این بغض، به حدی است که چنین لوازمی هم دارد که انسان معاذ الله در بعضی موارد دوست دارد که خیری به طرف نرسد، و گاهی مراتب پایینتر است. این لوازم، مأخوذ در «بغض» نیست، در ادله هم حد خاصی برای «بغض» ذکرنشدهاست؛ صرفالوجود بغض ولو در حد شدید نباشد، باعث امتثال تکلیف ما نسبت به «بغض نسبت به معصیت» است.
اگر این اَعلام چیزی نفرمودهبودند، ما معنای بغض را به وضوحش واگذارمیکردیم. گاهی با مطرح کردن بعضی امور، امر واضح، مشتبه میشود. آنچه انسان از «بغض» میفهمد، این است که مجرد «دوستنداشتن» نیست؛ بغض، یعنی انسان حالت تنفر و بدآمدن و کراهتداشتن داشته باشد.
مقام دوم این است که به حسب اقوال فقها، چه چیزی حرام است یا واجب است؟ آیا بغض عاصی واجب است؟ یا بغض به عصیان؟ به اجماع فقها نسبت داده شده که بغض مؤمن حرام است، و بغض گنهکار واجب است.
شهیدثانی در رساله غیبت، در مسألهی «نمامی» فرمودهاند که نسبت به شخص نمام شش وظیفه داریم و سومی را «بغض» قراردادهاند: «فعليه ستة أمور ... الثالث ان يبغضه في الله تعالى؛ فإنّه يُبغَض عند الله و يجب بغض من يبغضه الله تعالى...»[9] : هر کسی مبغوض خدای متعال است، واجب است نسبت به شخص او بغض داشته باشیم، نه فقط نسبت به فعل عصیان صادر از اول.
فاضل نراقی در «مستند الشیعه»: «و يؤكّده الحثّ على بغض الفسّاق، و الأمر بالبغض في اللّه، و النهي عن مجالسة أهل المعصية في أخبار كثيرة»[10] ؛ پس شارع مقدس به بغض «اهل معصیت» امرکردهاست.
شیخ حسن کاشف الغطاء در «انوار الفقاهه» فرموده: «منها بغض المؤمن. و الظاهر انه لو كان لعلة دنيوية فلو بغضه لإيمانه خرج عن سمت الايمان[11] و لو بغضه لمعصية كان طاعة»[12] . پس متعلَّق بغض، شخص است، نه فعل.
مجموع ادلهی این باب، به چند طایفه تقسیم میشوند:
طایفهی اولی، روایاتی که ممکن است همین ظاهر کلام مرحوم فیض از آن استفاده بشود که باید اهل معاصی را مبغوض بداریم:
حدیث ششم از باب هجدهم از «ابواب الأمر و النهی و ما یناسبهما»: «مَنْ أَحَبَّ عَاصِياً، فَهُوَ عَاصٍ.»[13] .
به حسب این روایت شریفه کسی که عاصی را دوست بدارد، مرتکب معصیت شدهاست. وجه این عصیان، یا حرمت دوستداشتن عاصی و انجام آن است، یا وجوب بغض عاصی و ترک آن است. در صورت ظهور در احتمال دوم، استدلال به این روایت بر اثبات «وجوب بغض عاصی» تمام است. و در صورت ظهور در احتمال اول یعنی حرمت حب عاصی، به شرطی استدلال به این روایت تمام است که نهی از شیء (یعنی حب عاصی) اقتضاء داشته باشد امر به ضد آن (یعنی بغض نسبت به عاصی) را مطلقاً ولو ضدان لا ثالث لهما نباشند. بنابراین اگر کبرای «حرمت شیء، مقتضی امر به ضد آن است.» را قبول داشته باشیم، تردید بین دو احتمال، مخلّ به استدلال به این روایت نیست. ولی اگر این کبری را قبول نداشته باشیم، به شرطی استدلال به این روایت تمام است که ظهور در احتمال دوم یعنی «وجوب بغض عاصی» داشته باشد.
سند این روایت، مشتمل بر افرادی است که آنها را نمیشناسیم.[14]
از نظر «دلالت» کبرای «نهی از شیء، مقتضی امر به ضد آن است.» را قبول نداریم، پس این روایت فقط طبق یک احتمالْ مدعا را اثبات میکند، و مردد بین دو احتمال است؛ وجه عصیان شاید حرمت حب عاصی باشد نه وجوب بغض عاصی، پس این روایت در اثبات مدعا دلالتاً هم ناتمام است.
روایت دیگر، در هامش همین صفحه در «مستدرک» است: «تَحَبَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِبُغْضِ أَهْلِ الْمَعَاصِي»[15] : با بغض اهل معاصی، محبوب خدای متعال قراربگیرید.
این روایت، سند نداشته و مرسل است.
بهعلاوهی این که آنچه به آن امر شده، «تحبّب إلی الله» است نه بغض اهل معاصی. پس بغض اهل معاصی، وسیله و سبب است و درنتیجه وجوب عقلی مقدمی دارد، اما خودش وجوب شرعی ندارد.
اللهم إلا أن یقال که این روایت ظهور دارد در این که حضرت عیسی به این بیان میخواسته امتش را تشویق کند به تکلیفشان که «بغض اهل معاصی» بودهاست؛ مثل این است که گفته بشود: «تقربوا الی الله بالصلاة»؛ اینجا نمیشود گفت: «نماز واجب نیست، قرب الهی واجب است.».
بهعلاوهی این که این روایت مال شرائع سابقه است و نیاز به استصحاب و امثال ذلک دارد. و استصحاب شرایع سابق هم جاری نیست؛ یا به این خاطر که مبنای «استصحاب در احکام» را قبول نداریم، یا به این خاطر که احرازنشده موضوع این استصحاب ثابت است؛ خطاب حضرت عیسی به حواریین بودهاست، آیا موضوع این حکم، خصوص حواریین بودهاست؟ یا امت حضرت عیسی و مردم آن زمان؟ یا همهی انسانها؟ به شرطی استصحاب جاری است که احرازبشود موضوعش همهی انسانها بوده و شامل ما هم میشود.[16]