96/11/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مراتب امربهمعروف (مرتبهی قلبی / جمعبندی تفسیر چهارم / و تفسیر پنجم و ششم)
خلاصه مباحث گذشته:آخرین دلیلی که به آن استدلال شد برای اثبات وجوب کراهت از منکر صادر از غیر، دلیل عقلی بود، و پاسخ هم داده شد. گفتیم: این دلیل عقلی، ما را منتقل کرد به این که ممکن است یک دلیل شرعی هم اضافه کنیم؛ که کراهت از منکر صادر از غیر یا ترک معروف، مسلماً عدل است چون حالتی است که ینبغی أنیُفعل، کبرای شرعی هم داریم که: ﴿اعدلوا هو اقرب للتقوی﴾[1] یا ﴿إن الله یأمر بالعدل و الاحسان﴾[2] ؛ بعث فرمودهاست به عدل، پس این کراهت، به عنوان این که عدل است، واجب است.
گفتیم: این آیات مبارکات، دلالت بر وجوب و بعث وجوبی ندارد؛ چون موارد فراوانی از عدالت هست که واجب نیست؛ مثل احسان به غیر، کما این که در این آیه عطف به «احسان» شده و قطعی است که اینطور نیست که احسان به جمیع مراتبش واجب باشد، و همچنین مسلّم است که عدل هم اینطور نیست که جمیع مراتبش واجب باشد. بلکه ارشاد است و تابع مرشدإلیه است؛ هر جا عدل طوری باشد که اگر انجام ندهیم عقاب دارد، واجب است، و الا واجب نیست. و اگر هم ارشادی نگیریم، گفتیم: به جامع و اصل رجحان دلالت میکند، نه بر وجوب.
جواب از مناقشه به بیان دوم از دلیل عقل: بعث بدون ترخیص، دال بر وجوب استاین شق دوم که: «امر به «عدل» در این آیات، ارشادی نیست بلکه «رجحان» را اثبات میکند.»، محل کلام است؛ بنا بر مسک محقق نائینی و مرحوم امام، هر وقت شارع بعث به چیزی کرد، مادامی که ترخیصی از آن به ما نرسیده، الزام عقلی یا عقلایی بر انجامش داریم. به عبارت دیگر: مادهی امر و صیغهی امر، در جامع «بعث» استعمال میشود نه در «بعث وجوبی»، لکن اگر مولا بعث به چیزی کرد، مادامی که ترخیصی از جانب مولا به ما نرسیده، عقل میگوید: «باید اتیان کنی»، یا به تعبیر حضرت امام «حجت عقلایی» است و عقلا میگویند: «باید اتیان کنی». آن بعثهایی که ترخیصش بالضروره برای ما معلوم است، از الزامیبودنِ بعث دست برمیداریم. اما آن جاهایی که ترخیصش به ما نرسیده، مثل بعث به کراهت، بلکه بزرگانی قائل به وجوب شدهاند، اینجا عقل یا عقلا حکم به «لزوم اتیان» میکنند.
فلذا اگر استظهار ما از این آیات، «مولویت رجحانیه» و «اصل البعث» باشد، بنا بر مسلک این علمین، این مسأله خالی از غموض و اشکال نیست؛ اگرچه مسلّم است که هر عدلی واجب نیست، اما آن عدلهایی که دلیل بر ترخیصش نداریم، به حسب این آیات مبارکات، و به حکم عقل یا عقلا، واجب است.
اشکال به این جواب: این آیات، ظهور در «بعث» نداردلکن این آیات، ظهور در امر مولویهی بعثیه ندارد، بلکه ظهور در همان ارشاد دارد. یا لااقل مردد است بین این که ارشاد است یا مولوی است و درنتیجه مولویت و اصل «بعث» اثبات و درنتیجه فرمایش عَلمین تطبیق نمیشود. پس درنهایت به خاطر تردد بین ارشادیت و مولویت، استدلال ناتمام است.
اشکال: اصل بر مولویت است.
پاسخ: چنین اصلی نداریم؛ همهی اینها دائرمدار ظهور حال است. اصل، یعنی وقتی شارع بما أنه شارع مطلبی میگوید، دارد اعمال مولویت میکند. اما در خصوص قرآن شریف، خیلی از آیات، برای تربیت است، خصوصاً در مثل عدل و ظلم.
اشکال: کراهت آیا اختیاری است؟
پاسخ: مثل حب است؛ مگر مودت ذویالقربی را از ما نخواستهاند؟! چون مبادیاش در اختیار ماست، پس امر اختیاری است. فرقی نیست بین این که چیزی خودش اختیاریِ ما باشد یا مبادیاش.
نتیجه: کراهت واجب نیستفتحصل مما ذکرناه، که ما حجتی بر وجوب کراهت نفسانی نسبت به ترک معروف یا فعل منکر پیدانکردیم، پس شبهه حکمیهی وجوبیه است که به اتفاق اخباری و اصولی برائت در آن جاری است. پس با برائت میتوانیم بگوییم: کراهت واجب نیست، اگرچه قطعاً امر حسنی است.
تفسیر پنجم: اظهار عدم رضایتتفسیر پنجم برای مرتبهی قلبی، این بود که عدم رضایت قلبی را اظهارکند، نه تظاهر به عدم رضا که حتی با وجود رضایت هم قابل امتثال باشد، بلکه باید در قلبش راضی نباشد و این عدم رضایت قلبیاش را ابرازکند.
دلیل: کراهت بدون اظهار، وادارکردن نیستدلیل بر این مسألهی «اظهار ما فی القلب» که در کلمات بزرگان مثل «جامع المقاصد» ذکرشده، جمع بین دو امر است؛ این دو امر، این بزرگان را به این نتیجه رسانده که بگویند: «اظهار عدم رضا» لازم است؛
مقدمهی اول: شارع امرفرموده به امربهمعروف و نهیازمنکر.
مقدمهی دوم: امربهمعروف و نهیازمنکر، یعنی وادارکردن غیر به اجتناب از منکر و انجام واجب.
مقدمهی سوم: به نفس عدم رضایت قلبی، مادامی که اظهار نشود، وادارکردن محقق نمیشود.
نتیجه: نفس امر باطنی و عدم رضای باطنی، نمیشود مصداق امربهمعروف قرارگیرد، الا این که مُظهری داشته باشد.
تا اینجا ثابت کردیم که اظهار کراهت واجب است. از طرف دیگر، از ادله استفاده میکنیم که باید الایسر فالایسر را مراعات کنیم؛ نه در «انواع» حق نداریم نوع صعبتر را انتخاب کنیم، و نه در «اصنافِ مندرج هر نوع» میتوانیم صنف بالاتر را انتخاب کنیم اگر صنف پایینتر کارایی دارد. مثلاً اگر امربهمعروف لسانی میخواهد بکند، باید مرتبهی پایینتر اثر نداشته باشد. مثلاً اگر میتواند در غیر جمع، اخمی کند که او دست بردارد، جلوی جمع به او نگوید. بنابراین اظهار عدم رضا که ادنیالمراتب امربهمعروف است، قبل از مرتبهی لسانی و یدی واجب است؛ یعنی اگر اظهار عدم رضا طرف را از انجام منکر بازمیدارد، حق نهیازمنکر لسانی یا یدی نداریم.
مناقشهی اول: چهره در هم کشیدن، مصداق امربهمعروف نیستاولاً اظهار عدم رضا، اسمش امر و نهی نیست؛ امر و نهی، درلغت عرب، به نفس چهره در هم کشیدن گفته نمیشود.
سؤال: امربهمعروف آیا باید به لفظ باشد؟
پاسخ: بله. و لذا امام هم احتیاط فرمودند که به صیغهی امر باشد.
اشکال: یدی را چطور داخل میکنید؟
پاسخ: اشکال کردیم؛ گفتیم: یدی هم داخل در امربهمعروف نیست، بلکه تکلیف دیگری است. الا این که بگوییم: «حقیقیت شرعیه است» که این هم ثابت نشد. فلذا صاحب مبانی منهاج الصالحین فرمود: انواع ندارد، فقط اصناف دارد.
سؤال: اشکال آقای قمی (صاحب مبانی منهاج الصالحین) را قبول کردید؟
پاسخ: بله، گفتیم: راههایی برای جوابش هست، ولی نپذیرفتیم.[3]
مناقشهی دوم: استدلال اخص از مدعاست[4]
ثانیاً اگر مناط وجوب این مرتبه، این است که ادنی مراتب امربهمعروف است و امربهمعروف هم به معنای وادارکردن است، غایت این دلیل این است که این تکلیف، با تظاهر به عدم رضا هم امتثال میشود ولو در قلب رضایت نسبت به منکر باشد. پس این استدلال نمیتواند لزوم رضایت قلبی را اثبات کند و حداکثر چیزی که اثبات میکند، نفس تظاهر به عدم رضاست. به تعبیر دیگر: استدلال، اخص از مدعاست؛ مدعا این است که: «اولاً باید ظاهر نارضایتی داشته باشیم، ثانیاً باید در قلبمان هم ناراضی باشیم.»، ولی این استدلال فقط بخش اول مدعا را اثبات کرد.
بنابراین تفسیر پنجم دلیلی ندارد. از بعضی استدلالهای تفسیر ششم که برای اینجا هم قابل استفاده است، استدراک برای اینجا هم میکنیم.
تفسیر ششم: اظهار کراهتطبق این تفسیر، وظیفهی قلب نسبت به منکرات این است که همان کراهتی که در تفسیر چهارم گفتیم را اظهارش کنیم. این قول، از بزرگانی استفاده میشود، و برای این منظور هم به دو دلیل استدلال کردهاند:
دلیل اول و مناقشهی آندلیل اول، همان استدلالی است که در تفسیر خامس گفتیم؛ که مصداق امربهمعروف است، و امربهمعروف هم به معنای وادارکردن است. اشکالش هم همان اشکال است، لازم نیست تکرارکنیم؛ اولاً امر به این معنا نیست، ثانیاً تظاهر به کراهت هم کفایت میکند.
علاوه بر این که فعلاً میخواهیم ببینیم: آیا فینفسه وجوب دارد یا نه؟ ولو از مراتب امربهمعروف نباشد.
دلیل دوم: روایاتدلیل دوم، روایات است؛ صاحب وسائل مدعی است که روایاتی بر این تفسیر دلالت میکند، لذا عنوان باب ششم از اواب امر و نهی را «بَابُ وُجُوبِ إِظْهَارِ الْكَرَاهَةِ لِلْمُنْكَرِ وَ الْإِعْرَاضِ عَنْ فَاعِلِهِ»[5] قراردادهاست؛ یعنی کراهتی در قلب وجود دارد و باید اظهارش کنیم. این استدلال اگر تمام باشد، یعنی باید تنفر در خودمان ایجادکنیم و اظهارش هم کنیم.
1- وجوه مکفهرّهروایت اول این باب: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ص أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ نَلْقَى أَهْلَ الْمَعَاصِي- بِوُجُوهٍ مُكْفَهِرَّةٍ.»[6] . به حسب این نقل امیرالمؤمنین میفرمایند پیامبر فرمودند: با اهل معاصی، با صورتهای عبوسه برخورد کنید، نه با صورتهای بشاش. پس باید اظهار انزجار و کراهت کنیم؛ چون صورتِ درهمکشیده، همان اظهار انزجار و کراهت قلبی است.
در استدلال به این روایت مبارکه، وجوهی از مناقشات هست که باید بررسی کنیم.
مناقشهی اول: احتمال دارد حکم ولایی باشدلسان این روایت که حضرت فرمودند: «امَرنا رسول الله» یک ادبیاتی است که این احتمال را به ذهن میآورد که لعلّ این، یک حکم ولایی باشد به لحاظ شرایط ویژهی زمان خودشان؛ که چون رسول خدا حاکم آن جامعه است، به مؤمنین دستور دادند که با اهل معاصی زمان خودشان، اینچنین برخوردکنند. بنابراین یک دستور اجتماعی ولایی مخصوص زمان خودشان است، نه این که یک حکم شرعی الهی برای همهی زمانها باشد. احکام شرعی را معمولاً به این لسان نمیگویند که: «امَرنا رسول الله». اگر هم احکام شرعی به این لسان گفته بشود، به این قرینه که از خارج میدانیم: «امر شرعی است»، میفهمیم که مخاطبش همهی ما هستیم. اما اگر نگوییم: «امرنا» ظهور دارد در این که وظیفهی خود حضرت بما أنه ولی الأمر است، لااقل ادبیاتی است که مانع از ظهور در این میشود که میخواهد یک امر شرعی را بگوید.
این استظهار ما که یک حکم ولایی مخصوص زمان خودشان است، نظیر آن فرمایش حضرت امام در قاعدهی «لاضرر» است که فرمودهاند: «این قاعده هم یک امر ولایی است»، و لذا استدلال به این قاعده را قبول ندارند. البته دربارهی آن قاعده ممکن است این حرف امام را نپذیریم؛ خصوصاً که در بعضی نقلها «فی الاسلام» دارد.
و مؤید احتمال ولاییبودنِ این امر، این است که در روایات متعددهای که سابقاً خواندیم و باز خواهیم خواند، وقتی ائمه دستورالعملهای اجرایی میهند برای این که با اهل معاصی چگونه برخوردکنیم، نفرمودهاند: «با وجوه مکفهره برخوردکنیم.»[7] ؛ اگر این امر، اختصاص به زمانی نداشت، ائمه هم باید میفرمودهاند.
اشکال: این فرمایش امیرالمؤمنین را امام صادق دارند نقل میکنند؛ اگر اختصاص به زمان رسول خدا داشت، چه فایدهای دارد که امام صادق نقل کنند؟!
پاسخ: فایدهاش این است که مخاطبین میفهمند حاکم جامعه میتواند چنین دستوراتی داشتهباشد، کما این که امیرالمؤمنین برای اسب زکات قرارداد.
اشکال: مخاطب امام صادق چه نیازی داشته به این که بداند حاکم میتواند دستورات حکومتی بدهد؟
پاسخ: همینطوری معارف دینی را حفظ کرده و منتقل کردهاند.
اشکال: بعضی تکالیف به صورت «نهی النبی» است، این هم به همین لسانِ «امَرنا رسول الله» است اما متضمن بیان احکام شرعی است.
پاسخ: آنجا که روشن است حضرت حکم تکلیفی را بیان میفرمایند، نهی ولایی معنا ندارد. اما اینها یک کارهای اجتماعی است و احتمال این که یک امر ولایی باشد وجود دارد.
اشکال: پس این احتمال، در تمام احکام اجتماعی اسلام میآید!
پاسخ: در احکام اجتماعیای که به این لسان باشد.
اشکال: در بعضی روایات از ائمه هم در عداد وظایف نسبت به اهل معصیت، تعبیر «تعبیس» داشتیم.
پاسخ: باید ببینیم.
جواب: روایت دیگری دالّ بر تکلیف شرعی استممکن است کسی بگوید: از بعضی روایات عامه استفاده میشود که این امر حضرت، اختصاصی به زمان خودشان ندارد؛ در «سلسلة الاحادیث المشترکة بین الشیعة و اهل السنة» مهدی رستمنژاد روایات مشترک بین شیعه و سنی را جمع کرده، کتاب خوبی است، در صحفحه127 از «تاریخ دمشق» نقل میکنند که: «عن انسبنمالک أنه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اذا رأیتم صاحب بدعة فاکفِروا فی وجهه؛ فإن الله یُبغض کلَّ مبتدع.»؛ در مواجهه با اهل بدعت، چهرهی خودتان را عبوس کنید؛ چون خداوند آنها را مبغوض میدارد. از این تعلیل استفاده میشود که هر جا کسی کاری انجام میدهد که مبغوض خای متعال است، ما این تکلیف را داریم. بنابراین مواجهه با چهرهی عبوس و اظهار کراهت، فقط یک امر ولایی مختص زمان حضرت متناسب با مصالح آن زمان نبودهاست، بلکه یک تکلیف شرعی مربوط به همهی زمانهاست.
اشکال سندیابین بیان، بیان خوبی است. مشکلش این است که ثابت نیست این مطلب از رسول خدا صادرشدهاست. بنابراین مناقشهی اول تمام است و به خاطر ظهور در حکم ولایی، یا لااقل تردد بین حکم ولایی و تکلیف شرعی، تکلیف به مواجهه با چهرهی عبوس و اظهار کراهت، اثبات نمیشود.
مناقشهی دوم: وجوه مکفهرّه شاید خصوصیتی داشته باشدمناقشهی دوم این است که برای این سنخ از اظهار کراهت، احتمال خصوصیت میدهیم؛ حضرت دستورمیدهند با «وجوه مکفهرّه» برخوردکنیم، از این دستور حضرت برداشت نمیشود که یعنی اظهار کراهت کنیم به هر نحوی. اگر تکلیف قلبی ما «اظهار کراهت» باشد، بدون وجوه مکفهره هم امتثال میشود؛ مثلاً همین که دعوتشان را اجابت نکنیم و در مجالسشان شرکت نکنیم، اظهار کراهت کردهایم. بنابراین استدلال اخص از مدعاست؛ مدعا وجوب اظهار کراهت است به هر نحوی، ولی این استدلال فقط مصداقی از مدعا را اثبات میکند.[8]
و نمیتوانیم بگوییم: «از این روایت، مطلق اظهار کراهت استفاده میشود. و ذکر «وجوه مکفهرّه، از باب مثال است.»؛ چون شاید این مثال، خصوصیت داشته باشد.
پس این که صاحب وسائل یا مرحوم محقق تستری در «النجعه» به این روایت استدلال کردهاند برای وجوب اظهار کراهت مطلقاً، تمام نیست؛ لو سلّمنا که مدلول این روایت «حکم ولایی» نیست بلکه «حکم شرعی برای جمیع ازمنه» است، باز هم نمیتوانیم از آن بفهمیم که مطلق اظهار کراهت به هر شکلی واجب است، بلکه حضرت در این روایت فقط خصوص «وجه مکفهره» را دستور داده و شاید در این مصداق کراهت، یک خصوصیتی باشد که شارع به آن امرفرمودهاست. بنابراین نمیتوانیم مطلق اظهار کراهت را از این روایت بفهمیم.