96/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مراتب امربهمعروف (مرتبهی قلبی / تتمه تفسیر سوم / و تفسیر چهارم / کتاب آیه 7 حجرات / تقریب اول)
خلاصه مباحث گذشته:گفتیم: رضا به منکرِ صادر از غیر، حرام است، رضا به منکرِ صادر از خود شخص هم حرمتش را تقویت کردیم،[1] رضای به منکری که در آینده رخ خواهد دارد، هم گفتیم اشکال دارد، روایتی هم که که فرموده: «وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلٍ فِي بَاطِلٍ إِثْمَانِ: إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ، وَ إِثْمُ الرِّضَا بِهِ.»[2] ، این مسأله را تأییدمیکند.[3] این امر باقی مانده که: آیا رضای به واجب هم واجب است؟ چه واجبی که در گذشته انجام شده و چه واجبی که در آینده انجام میشود.
امر سوم: وجوب رضایت به واجب
آیا رضای به واجب هم واجب است؟ به حسب بحث خودمان یعنی «مراتب امربهمعروف» الزامی به این بحث نداریم؛ چون هیچکس مرتبهی قلبی را به «رضایت به معروف» نفرمودهاست. البته صاحب وسائل در عنوان باب پنجم ذکرفرموده: «بَابُ وُجُوبِ إِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِالْقَلْبِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ تَحْرِيمِ الرِّضَا بِهِ وَ وُجُوبِ الرِّضَا بِالْمَعْرُوفِ»[4] .
دلیل بر وجوب نداریمخلاصهی کلام این است که دلیلی بر این مسأله نداریم. روایاتی هم که صاحب وسائل در آن باب آوردهاند، دلالت میکند بر مسألهی «حرمت رضا به حرام» نه «وجوب رضا به واجب». اگرچه اطلاق «وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً كَانَ كَمَنْ أَتَاهُ»[5] حسن و ثواب را اثبات میکند، اما وجوب را اثبات نمیکند.
تذکر این نکته مفید است که روایت «وَ مَنْ رَضِيَ شَيْئاً كَانَ كَمَنْ أَتَاهُ»[6] درباره واجبات و مستحبات، بشارتی برای ماست؛ زیرا الآن همهی ما راضی هستیم به اعمالی که از حضرت بقیةالله سرمیزند. حتی در این روایت «رضی شیئا» لازم نیست در زمان حال باشد و فاعلش هم لازم نیست حی باشد، لذا شامل اعمال همه انبیا و اوصیا میشود. ما اگر راضی به تمام افعال ایشان باشیم، همهی آن ثوابها را هم میبریم.
اثبات وجوب رضایت به واجب از طریق مسألهی ضداگر این کبرای اصولی را بپذیریم که: «حرمت یک شیء ملازمه دارد با وجوب ضدش»، راهی برای اثبات این وجوب هست؛ چون ثابت شد که رضایت به ترک واجب حرام است. این که «رضای به ترک نمازظهر، حرام است.»، ملازمه دارد با این که «رضای به فعل نمازظهر واجب است.».
اما این کبری تمام نیست؛ اینجور نیست که: «اگر شیئی واجب شد، نقیضش یا ضدش حرام باشد. یا اگر چیزی حرام باشد، نقیضش یا ضدش واجب باشد.»، هیچ ملازمهی عقلیه یا عرفیهای نیست. البته ممکن است شارع در برخی موارد برای فعل وجوب و برای ترک حرمت جعل نماید اما این موارد خاص است و نیازمند دلیل.
لزوم فحص بیشتر قبل از اجرای برائتپس به دلیل متقنی واقف نشدیم. اگرچه در کتب فتوائیه ندیدهام کسی چنین فتوایی دادهباشد، ولی چون این مطالب در کلمات بزرگان خیلی بحث نشدهاست و ما مطمئن نیستیم که همهی ادله را دیدهایم، لذا جای جریان برائت نیست، باید فحص را کامل کنیم.
تفسیر چهارم: کراهتتفسیر چهارمی که برای قلب فرمودهاند، «کراهة فعل الحرام و ترک الواجب و التنفر منه» است؛ نه تنها رضای به حرام، حرام است، بلکه باید طوری خودت را تربیت کنی که از انجام منکر بدت بیاید. مرحوم امام هم فرمودهاند: «يحرم الرضا بفعل المنكر و ترك المعروف، بل لايبعد وجوب كراهتهما قلبا.» میفرمایند: بعید نیست کراهت از فعل منکر و ترک معروف واجب باشد. این کراهت، همان «عدم رضا» نیست، یک امر وجودی است که در مقابل «حبّ» است. «و هي غير الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر.»[7] ؛ ما هم همینطور داریم بحث میکنیم؛ که ولو از انواع امربهمعروف نباشد، میخواهیم ببینیم آیا دلیلی بر وجوبش داریم یا نه؛ فلذا مشروط به شرایط امربهمعروف مثل احتمال تأثیر یا عدم مفسده هم نیست.
اشکال: یعنی آیا کسی که «نگاه به نامحرم» را دوست دارد، این دوستداشتنش حرام است؟
پاسخ: بله؛ باید نفسش را تربیت کند که دوست نداشته باشد. البته این دوستداشتن مِن حیث هو هو حرام نیست؛ نمیشود کسی این لذتها را دوست نداشتهباشد، و الا مثل آن داستان غنا میشود. همین که اگر نفسش را توجه بدهد که این عمل مبغوض خدای متعال است و از این حیث کراهت داشته باشد، کافی است.
آیا دلیلی بر این جهت داریم یا نداریم؟ به کتاب و سنت و عقل استدلال بر این مسأله شدهاست:
کتابشاید آیهی هفتم سورهی مبارکهی «حجرات» چنین دلالتی داشته باشد. آیهی ششم از این سوره، همان آیهی معروف «نبأ» است که برای «حجیت خبر واحد» از آن استفاده میکنند. حضرت، ولید را فرستاد که از قومی زکات بگیرد، ولید کأنّ از زمان جاهلیت کینهای نسبت به آن قوم داشت و لذا وقتی از دور دید مسلمانانِ آن قبیله به استقبالش میروند، به نزد پیغمبر برگشت و گفت که آن قبیله اسلام نیاوردهاند و میخواستند او -که فرستادهی پیامبر بود- را بکشند. مسلمانها قصد کردند با آن قوم مبارزه کنند، خداوند فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِين﴾.
در آیهی هفتم میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ﴾: اگر پیامبر بخواهد به پیشنهادات و حرفهای شما عمل کند، به زحمت میافتید. از این سخن برمیآید که خیلی از مسلمانها میخواهند پیغمبر از آنها اطاعت کند. خیلی از مفسرین فرمودهاند «لکن» در ادامهی آیه، استدراک است؛ یعنی اینجور نیست که خیلی از مسلمانها خواهان این امر باشند: ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾[8] .
برای اثبات تفسیر چهارم، به سه تقریب میتوانیم به این آیه استدلال کنیم.
تقریب اول: مراد از تحبیب و تکریه، تشریعی است[9]
محل استدلال ما در این تقریب، این قسمت از آیه است: ﴿وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ ... وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ﴾. آیا مقصود از این تحبیب و تکریه، تکوینی است یا تشریعی؟ این تحبیب و تکریه اگر تکوینی باشد، تمام مسلمانان و مؤمنین باید اینجوری باشند. ولی بالوجدان اینجور نیست، پس برای این که کلام حکیم غلط نشود، میفهمیم که تحبیب و تکریه تکوینی مراد نیست، پس تشریعی مراد است؛ یعنی مورد مطالبه واقع شده؛ یعنی «امَرَکم بحبّ الإیمان و امَرکم بکراهة الکفر و الفسق»، وقتی تشریعی شد. آیهی مبارکه دلالت میکند بر وجوب کراهت کفر و فسق.
ممکن است سؤال بشود که اگر تحبیب و تکریه تشریعی مراد است، پس چرا به خودش نسبت داده و فرموده: «ولکنّ الله حبّب و کرّه»؟
پاسخ: چون این امر تشریعی خداوند، برای مطیعین و کسانی که این امر را امتثال میکنند، منتج به حب به ایمان و کراهت به کفر و فسق میشود. پس چون این حب و کراهت، معلول و نتیجهی امر خدای متعال است، لذا به خودش نسبت دادهاست.
مناقشهی اول: ممکن است مراد تکوینی باشدفرض کنید اگر تحبیب و تکریه، تکوینی باشد و بخواهد بگوید: «بالفعل در قلوب همهی شما حب به ایمان، و کراهت از کفر و فسق و عصیان هست.» خلاف واقع است، اما راه برونرفت از غلطبودن این کلام، منحصر نیست در این که بگوییم مراد، تحبیب و تکریهِ تشریعی است؛ چرا که احتمالات دیگری هم در این آیه ممکن است:
احتمال اول: مراد، اکثریت یا بعض استممکن است تحبیب ایمان و تکریه کفر و عصیان، ناظر به اکثر مسلمین یا جماعتی از آنها باشد و از باب «تغلیب» به همه نسبت دادهاست. اهل زمان خودمان را نباید در نظر بگیریم، باید مجموعهی انسانها از زمان نزول آیه تا قیامت را ببینیم؛ ممکن است اکثریت در طول تاریخ اینطور باشند و لذا تنها راه حفظ این کلام از غلط، تشریعیبودن این تحبیب و تکریه نیست.
برخی مفسرین آیه را همین طور تفسیر کردهاند که شاید به دلیل همین شبهه باشد؛ از جمله در تفسیر الوسیط گفته شده است: «قدحبّب الله تعالی إلی کثیر منهم الإیمان»[10] . این که کلمهی «کثیر» را اشراب کرده، نشان میدهد همین شبهه در ذهنش بوده که اگر بدون اشراب این کلمه معنی کنیم، خلاف واقع لازم میآید. اگر مقصود کثیری از مسلمین باشد، خلاف واقع لازم نمیآید؛ بسیاری از شیعیان و مؤمنین همینجورند که ایمان نزد آنها محبوب است و کفر و فسق و عصیان نزد آنها مکروه و ناپسند است.
اشکال: آیا این تفسیر، خلاف ظاهر نیست؟
پاسخ: ادعای ما فقط همین مقدار است که از باب دلالت «اقتضاء» نمیتوانید تشریعیبودن را اثبات کنید؛ چون راه برونرفت از غلطبودن این کلام، منحصر در این نیست که تشریعی باشد؛ ممکن است تکوینی باشد ولی به این معنی باشد که در قلوب کثیری از مخاطبین چنین تحبیب و تکریهی فرمودهاست و این خلاف وجدان نیست.
آلوسی که از مفسرین ماهر در فن تفسیر است -اگرچه در عقاید کارش خراب است- در «روح المعانی»، در آیهی قبل از این جمله گفته: «فان لَوْ يُطِيعُكُمْ خطابٌ كما سمعت للبعض الغير الكمل عمم للفوائد المذكورة و المحبب إليهم الإيمان هم الكمل فكأنه قيل: و لكن اللّه حبب إلى بعضكم الإيمان و عدل عنه لنداء الصفة به.»[11] . میگوید: مخاطب به این آیه، بعضی غیر کمّلین هستند؛ یعنی کسانی که ایمانشان کامل نشدهاست. ولی وقتی میرسد به «حبّب إلیکم الإیمان» این خطاب، برای کمّلین است؛ یعنی کسانی که ایمانشان کامل شدهاست. پس مقصود «بعض» است؛ آن بعضی که ایمانشان کامل شدهاست.
احتمال دوم: مراد، به لحاظ فطرت استاحتمالات دیگری هم هست؛ ممکن است خداوند این تحبیب و تکریه را برای همه به حسب فطرتشان انجام دادهباشد؛ فطرت همهی انسانها حتی کفار اینطور است که ایمان را دوست دارد و از کفر بیزار است؛ اگرچه بعضی در اثر غور در گناهان یا شبهات، متوجه این امر فطری نشوند.