96/10/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مقام ششم: مراتب امربهمعروف (مرتبهی قلبی / ادلهی قول اول و دوم / روایات / روایات 5و6و7)
خلاصه مباحث گذشته:بحث در روایاتی بود که ثابت میکند انسان قلباً موظف است که قلباً ملتزم بشود به وجوب واجبات و حرمت محرمات. در این خصوص، چهار روایت خواندیم، ولی چنین تکلیفی تا اینجا ثابت نشد.
5- اول ما تُغلبون علیه
روایت بعدی، روایت نهم از باب سوم امربهمعروف است: «قَالَ وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَقُولُ إِنَّ أَوَّلَ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ.»[1] .
تقریب استدلالبه فرمودهی این روایت شریفه باید جهاد یدی کنیم، اگر نشد، لسانی، و اگر نشد، قلبی. این معنا که باید به این ترتیب باشد، بر این اساس است که «ثم» برای «تراخی» باشد. و ممکن است برای «تراخی» نباشد و مثل واو باشد، در این صورت این ترتیبها فهمیده نمیشود.
این روایت، به جای انکار بالقلب، عبارت «جهاد بالقلب» دارد و این عبارت، با تفسیر اول (اعتقاد به وجوب امربهمعروف) و دوم (اعتقاد به وجوب معروف) سازگارتر است؛ یعنی باید یک کاری کنید که قلبتان زیر بار پذیرش این وجوب یا حرمت برود.[2] بسیاری افراد هستند که نفسشان زیر بار بعضی امور در شریعت نمیرود؛ مثلاً میگوید: «نماز برای من حل شده، ولی حجاب تا برای من حل نشود، قبول ندارم.»؛ معنایش این است که هر چیزی که خودش مصلحتش را درک کند قبول میکند، ولی به خدا اعتماد ندارد. عدهای به این حالت میرسند، و یکی از مشکلات انسانهایی که به خیال خودشان درس خواندهاند و روشنفکر هستند، همین است که این غرور باعث میشود در مقابل خدای متعال «أنا رجلٌ» داشته باشند، درحالیکه خدای متعال لایُسئل عما یفعل.
راههای تصحیح سنددر سند این روایت ابیجُحَیفه است، ابیجُحَیفه مجهول است.
1- نهجالبلاغهسیدرضی این روایت را در نهجالبلاغه آورده. راویان متأخر اگر روایتی را به معصومین نسبت بدهند، روایتشان مرسل محسوب میشود و حجت نیست. ولی آن رواتی که در زمانهای زندگی میکنند که اخبارشان از معصومین محتملالحس و الحدس است، آن روایاتی که به نحو جزم به با تعبیری مثل «مِن خطبته علیهالسلام» نسبت داده باشند حجت است. لکن سیدرضی اینجا میفرماید: «عن ابیجُحَیفه» و درنتیجه اسناد جزمی نیست. ابوجحیفه هیچ توثیقی در کتب رجالی متقدم ندارد.
2- خلاصةالاقوال علامهراه دوم این است که این راوی را علامه در «خلاصة الاقوال» در قسم اول ذکرکردهاند، و قدیقال که قسم اول اختصاص دارد به کسانی که ثقه هستند، پس ابوجحیفه توثیق علامه را دارد.
مرحوم آقای خوئی توثیقات علامه و ابنداود را نمیپذیرد و میفرماید توثیق و تضعیف این دو بزرگوار بر اساس اجتهاد است، به خلاف شیخ و نجاشی که محتمل الحس و الحدس است. علاوه بر این که علامه مبنای اصالتالعداله دارد؛ یعنی اگر مسلمان است و قدحی از او به ما نرسیده، عادل است.
ما بارها عرض کردهایم که وزان علامه و ابنداود هم همان وزان سابقین است یعنی محتمل الحس و الحدس است، البته کمرنگتر؛ یعنی احتمال حس در امثال شیخ خیلی روان است، ولی در مورد علامه و ابنداود هم چنین احتمالی وجود دارد.
لذا اگر ایشان دربارهی این راوی میفرمود: «ثقةٌ»، همین برای ما کافی بود. ولی نفرموده: «ثقة»، بلکه تنها راه این است که در قسمت اول او را ذکرکردهاست.
یک مطلبی که دغدغه ایجادکرده، این است که ایشان فرموده در قسم اول کسانی را ذکرمیکند که یا موثقند یا قولشان مورد قبول خودش است.[3] و این که «مورد قبول علامه است»، ممکن است بر یک اساسی باشد که ما آن اساس را قبول نداشته باشیم؛ خصوصاً که مبنای علامه اصالتالعداله است؛ یعنی اگر مسلمان است و قدحی از او به ما نرسیده، عادل است.
3- تفسیر علیبنابراهیمراه دیگر برای حل این مسأله، این است که در تفسیر علیبنابراهیم همین روایت را به نحو جزم بیان فرموده. البته به جای «تُغلَبون» به «تُقلَبون» تعبیرکرده. اگر بپذیریم این تفسیر ملفَّق نیست، یا این بخش مال خودش است، سند این روایت از این طریق تصحیح میشود، بلکه از مرسلات سیدرضی هم خیلی بالاتر است؛ چون طبقهاش خیلی بالاتر است و لذا احتمال حس در کلماتش خیلی اوفر است.
مضموناشکال دوم این است که ترتیبی که در این روایت ذکرشده، بر خلاف ترتیب مشهور بین اصحاب است؛ این روایت شریفه میفرماید: «ابتدا بزن. اگر تأثیر نداشت، بگو. اگر تأثیر نداشت، اعراض قلبی کافی است.»، این ترتیب که از یدی شروع کنیم سپس لسانی و درنهایت قلبی، معرضٌعنه اصحاب است.
این اعراض مشهور، بر اساس دو مبنا باعث طرد این روایت میشود:
مبنای اول: اگر اِعراض مشهور را موهن دلالت بدانیم، از حجیت ساقط است.
مبنای دوم: طبق بعضی مبانی، یکی از شرایط حجیتِ خبر واحد این است که اطمینان به خلافش نداشته باشیم یا ظن بر خلافش نداشته باشیم.[4] در مانحنفیه، ظنّ و چه بسا اطمینان بر خلاف این ظاهر داریم؛ چون ترتیب مذکور در این روایت اولاً با مشی اسلام که از سهلتر به سختتر میرود سازگار نیست، و ثانیاً معمولاً اینطوری است که اگر کتک اثر نکرد، حرف به طریق اولی اثر نمیکند.
اگر این دو نکتهی «مشی اسلام» و «اولیت اثرنداشتن امربهمعروف لسانی نسبت به امربهمعروف یدی» ما را به اطمینان رساند، طبق مختار، ظاهر این روایت حجت نیست.
اگر هیچیک از دو مبنای بالا را کبرویاً یا صغرویاً[5] نپذیرفتیم، اخذ به همین ظاهر میکنیم و درنتیجه در تعارض با روایاتی قرارمیگیرد که ترتیب را از قلب به ید قرارداده. در این صورت، آن روایات مقدم است؛ یا به خاطر شهرت و «خذ بما اشتهر بین اصحابک و دع الشاذ النادر»[6] ، یا به خاطر قرائن دیگری که بعداً در بحث «ترتیب مراتب» بحث خواهیمکرد. و اگر هم ترجیحی نباشد، تساقط میکنند و درنتیجه این روایت حجت نیست.
اشکال: فرض کنیم ترتیبی که در این روایت ذکرشده را کناربگذاریم، چرا تفسیر مرتبهی قلبی را کناربگذاریم؟
پاسخ: در صورت تثبیت اشکال مضمونی، اعتماد نداریم که این مضمون از معصوم صادرشدهباشد.
جواب اول: عدم ظهور «ثمّ» در تراخیجواب این است که بین این روایت و آن روایات، جمع عرفی داریم؛ «ثم» اگرچه برای تراخی است، ولی همیشه اینجور نیست؛ گاهی مقصود این است که اینها عناصری است که باید در روند امربهمعروف به کار گرفته بشود، اما از این جهت که «کدام اول است؟» در مقام بیان نیست.
اشکال: ید همیشه به معنای «بزن» نیست؛ به معنای این است که کاری کنید که روی خودتان اثر داشته باشد.
پاسخ: این معنا برای مرتبهی یدی را فقط شیخ طوسی در نهایه فرموده و ابنبرّاج.
جواب دوم: ترتیب این روایت، در سختبودن استجواب دیگر این است که این روایت شریفه نمیفرماید: «ابتدا مرتبهی یدی را انجام دهید»، بلکه به حسب این روایت شریفه اولین مرتبهای که مغلوب شیطان میشوید و دست از آن مرتبه برمیدارید و درواقع مرتبهی مشکلتر است، همان مرتبهی یدی است. مرتبهی بعدی که در آن مغلوب میشوید، مرتبهی لسانی است، و سپس قلبی.
این فرمایش، جواب خوبی است، لکن باز تصدیق به این که «قلب، آخرین چیزی است که آدم...»، اینجور نیست مگر برای بعضی از شواذّ. پس لازم میآید که این کلام حمل بشود بر یک امر شاذّ و نادری. ولی اصل فرمایش، فرمایش خوبی است.
6- فلیُنکر بلسانهآخرین روایت این باب، حدیث دوازدهم است: «مَنْ رَأَى مِنْكُمْ مُنْكَراً فَلْيُنْكِرْ بِيَدِهِ إِنِ اسْتَطَاعَ فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ فَحَسْبُهُ أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنَّهُ لِذَلِكَ كَارِهٌ.»[7] .
مناقشهی مضمونیاشکال «ترتیب» اینجا میآید و آن توجیه (جواب دوم به اشکال مضمونی روایت قبلی، مبنی بر این که ترتیب، در مغلوبشدن و سختبودن مراتب است.) اینجا نمیآید؛ چون اینجا فرموده: «فإن لمتستطع»؛ یعنی ابتدا مرتبهی یدی را انجام بده، اگر نتوانستی، مرتبهی لسانی را انجام بده. اگر نتوانستی، انکار قلبی کافی است. بنابراین تمام حرفهایی که در روایت قبلی در اشکال مضمونی گفتیم مبنی بر تعارض با روایاتی که ترتیب را از قلب به ید قرارداده، اینجا هم میآید.
مناقشهی دلالی: این روایت، نافی تفسیر اول و دوم استبه حسب این روایت شریفه، تکلیف مرتبهی قلبی همین است که خدا بداند در قلبمان کاره هستیم. پس تکلیف ما در مرتبهی قلبی «کراهت» است و درنتیجه تفسیر اول (اعتقاد به وجوب امربهمعروف) و دوم (اعتقاد به وجوب معروف) از این روایت استفاده نمیشود، بلکه این روایت نافی آن دو تفسیر است؛ میفرماید: کافی است کراهت داشتهباشید، ولو التزام قلبی نداشتهباشید. الا این که گفتهشود: «کراهت قلبی، فرع التزام قلبی است؛ نمیشود کسی قلباً ملتزم به حرمت عملی نشود ولی نسبت به آن کراهت داشتهباشد.»، در این صورت، این روایت بالملازمه تفسیر اول و دوم را هم اثبات میکند.[8]
سنداین روایت را مرحوم صاحب وسائل از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری نقل فرموده، و ثابت نیست که این تفسیر از ایشان باشد؛ چون بعضی رُواتی که این تفسیر را نقل کردهاند مجهولالحال هستند. پس ولو روایات قابل توجه و خوشمضمونی در این تفسیر هست، اما در عین حال سنگین است که انسان بپذیرد این کتاب، تفسیر امام معصوم است. شبیه فقهالرضاست که نمیتوانیم بگوییم امام رضا نوشتهاند. اینجا هم ممکن است راوی خودش حرفهایی را به عنوان تفسیر خودش اضافه کردهباشد و ما نتوانیم تفسیر راوی را از احادیث امام حسن عسکری تمییز دهیم.
7- أنیَعلمَ الله من قلبه إنکارَهروایت بعدی، روایت اول از باب پنجم است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ يَحْيَى الطَّوِيلِ صَاحِبِ الْمُقْرِي عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ غَيْراً إِذَا رَأَى مُنْكَراً أَنْ يَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْكَارَهُ.»[9] . پس انکار قلبی را این روایت شریفه لازم میداند؛ اگر «غیراً» باشد یعنی «انکار قلبی» از باب «غیرت دینی» وظیفهی مؤمن است، اگر «نصرتاً» باشد یعنی از باب «نصرت دین» وظیفهی مؤمن است، اگر «عزّاً» یا «شرفاً» باشد یعنی از باب «عزت» و «شرف» وظیفهی مؤمن است، در هر صورت «انکار قلب» مطلوب است.
مناقشهی دلالی«انکار قلب» اولاً غیر از دو تفسیر سابق است، ثانیاً این روایت لو خلی و طبعها دلالت بر وجوب نمیکند؛ ممکن است یک فضیلت اخلاقی بالایی باشد؛ که لازمهی غیرت دینی یا عزت و شرف این است. بنابراین از این روایت برداشت نمیشود که انکار قلبی واجب است، الا به همان بیان که از مجموع این روایات به اطمینان برسیم که یک امر اخلاقی نیست.
سندسند را قبلاً عرض کردیم؛ یحییالطویل توثیق ندارد، ولی مروی عنه ابنابیعمیر است پس مشمول شهادت شیخ میشود که «لایَروی و لایُرسل إلا عن ثقة»[10] .
روایات ابواب دیگرعلاوه بر این این روایات، روایاتی داریم در «باب التسلیم»؛ که میفرمایند: بر ما واجب است در قلب، حالت تسلیم و پذیرش نسبت به آن داشته باشیم. در کافی جلد اول ص390 باب التسلیم و فضل المسلمین. إنشاءالله فردا
تذکری به مناسبت ایامبه خاطر شرایطی که در این روزها داریم، این روایت را هم بخوانم: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: نَظَرَ إِلَى النَّاسِ يَطُوفُونَ حَوْلَ الْكَعْبَةِ فَقَالَ هَكَذَا كَانُوا يَطُوفُونَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ إِنَّمَا أُمِرُوا أَنْ يَطُوفُوا بِهَا»، این مقدار از شکل ظاهری طواف، در زمان جاهلیت هم بودهاست، آن چیزی که در اسلام به آن اضافه شده، این است که: «ثُمَّ يَنْفِرُوا إِلَيْنَا فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نُصْرَتَهُمْ»[11] . این روایت را به این مناسبت خواندم که در اوضاع فعلی که دشمنان اسلام هجمه به کیان اسلام و تشیع و حکومت اسلامی که بحمدالله بعد از قرون متمادی تشکیل شدهاست، وظیفهی ما نسبت به کسی که ستون این خیمه دست اوست، این است که باید مودت و نصرت خودمان را به او اظهارکنیم. البته واضح است که این پشتیبانیها طریقیت دارد به مولایمان امام زمان و خدای متعال.
به این مناسبت، این درس، روز سهشنبه تعطیل است تا عزیزانی که برایشان مقدور است، در این صحنه حضور داشته باشند. و این مطالبهی عمومی را باید داشته باشید که مشکلات مردم از یک طرف، و از نظر اخلاق و عقاید، این هجماتی که الآن وجود دارد، اینها خیلی مسائل مهمی است، مراجع بزرگوار هم تذکرات متعدد دادهاند. این را شما باید به یک مطالبهی عمومی تبدیل کنید که اگر میخواهند بر اساس «حق شهروندی» اینها را آزاد بگذارند، شهروندها بگویند: «ما نمیخواهیم؛ جوانهایمان دارند در مخاطره قرارمیگیرند». مسألهی آندولس را یادمان نرفته؛ همین مفاسد را آنجا بردند و مردم را بیچاره کردند. وقتی اسلام نسبت به کتب ضلال این همه حساس است، نسبت به این فضاها که در دسترس عموم مرد ماست، به طریق اولی خیلی حساستر است.
اقتصاد مقاومتی (که رهبری میفرمایند: راه حل اساسی مطلب است) را هم باید به مطالبهی عمومی تبدیل کنیم.