96/10/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: امر به معروف /مراتب امر به معروف / بررسی ادله تفاسیر مرتبهی قلبی/ ادله تفسیر اول و دوم
خلاصه مباحث گذشته:بحث در این بود که با صرف نظر از صدق «عنوان امربهمعروف» بر مرحله قلبی و یدی، آیا مستقلاً دلیل بر وجوب این انواع داریم یا نه؟ در وهله اول به بررسی مرحله قلبی و اقوال چهاردهگانه در تفسیر آن میپردازیم
قول اول اعتقاد به وجوب امربهمعروف بود، قول ثانی اعتقاد به وجوب معروف و حرمت منکر بود، چون مطالب این دو تفسیر شبیه هم است، با همدیگر بررسی میکنیم. دلیل اول این بود که اعتقاد قلبی، از لوازم ایمان است. در مناقشه به این دلیل گفتیم: اگر بپذیریم که تکویناً از لوازم ایمان است، دلیل بر وجوب شرعی آن نمیشود.
دلیل دوم: حکم وجدانی عقل
یکی از احکام استقلالی عقل این است که در مقابل تکلیف مولا دو امتثال جوارحی و جوانحی بر ما لازم است؛ از نظر جوارح باید عمل کنیم و واجب را محقق کنیم و حرام را ترک کنیم، و از نظر جوانحی باید التزام و اعتقاد و عقد قلب داشته باشیم نسبت به وجوب واجب و حرمت حرام. این، از احکام عقل عملی است در مقابل تکالیف مولا. پس عقل عملی دو امتثال را درک میکند: امتثال جوارحی و امتثال جوانحی.
مرجع چنین درکی، وجدان بوده و قابلیت اقامه برهان ندارد؛ هر کس به وجدان خودش مراجعه کند، میبیند که مولای حقیقی، این دو حق را دارد. البته این وجوب، وجوب شرعی نبوده و مورد قاعدهی ملازمه هم نیست؛ چون در سلسلهی معالیل است، نه در سلسلهی علل.[1]
این الزام عقلی، هم مصداقش وجوب امربهمعروف است، و هم مصداقش وجوب معروف است، و درنتیجه این استدلال، هر دو تفسیر اول و دوم را اثبات میکند.
این بحثی مهم و مفصل در اصول بوده و به طور مثال هم مرحوم شیخ در رسائل و هم مرحوم آخوند در کفایه آن را بررسی نموده اند. دلیل طرح این بحث در اصول این است که این حکم عقل، مانع جریان اصول در اطراف علم اجمالی یا دوران امر بین محذورین میشود؛ چون جریان اصل در تمام اطراف، مستلزم مخالفت با این واجب خواهد بود. البته صحت این مبنا، در جای خودش و در «اصول» نیازمند بررسی است.
مناقشه: وجدانمناقشهی این استدلال، همانطور که محقق آخوند در کفایه فرموده و محقق اصفهانی هم در نهایةالدرایه شرح داده، این است که با مراجعه به وجدان بیش از یک مُدرَک عقلی نمییابیم و آن همان جوارحی است؛ وقتی مولا گفت: «صل»، اگر عبد نماز را به همان نحوی که مولا خواسته اتیان کرد ولی در قلبش ملتزم نبود به این که واجب است، آیا مولا عقابش میکند؟ یا به سسب انجام تکلیف بدو ثواب میدهد؟ قهراً کسی که در قلبش ملتزم نمیشود، نقصانی نزد مولا دارد، ولی مستحق عقاب نیست؛ چون عقل بیش از این درک نمیکند؛ عقل فقط درک میکند که بعث کرده به «انجام»، و درک نمیکند که بعث کرده به «التزام». فلذا اگر این حرف مرحوم آخوند تمام باشد، فرمایش دیروزی که از شهید نقل کردیم که مقتضای ایمان است، کأنّ همان هم جواب داده میشود؛ که عقل چنین درکی ندارد.
عبارت مرحوم آخوند در کفایه[2] : «الأمر الخامس (در بحث قطع) هل تنجُّز التكليف بالقطع كما يقتضي موافقته عملا يقتضي موافقته التزاما و التسليمَ له اعتقادا و انقيادا كما هو اللازم في الأصول الدينية و الأمور الاعتقادية»: مثل این که باید اعتقاد به معاد داشته باشیم. «بحيث كان له امتثالان و طاعتان إحداهما بحسب القلب و الجنان و الأخرى بحسب العمل بالأركان»: آیا هر واجبی دو امتثال دارد؟! «فيستحق العقوبة على عدم الموافقة التزاما و لو مع الموافقة عملا»: اگر موافقت التزامی نکرده، آیا باید عقوبت بشود ولو موافقت عملیه کرده؟! «أو لايقتضي فلايستحق العقوبة عليه بل إنما يستحقها على المخالفة العملية. الحق هو الثاني»: یعنی همان عدم استحقاق عقوبت به خاطر مخالفت التزامیه؛ «لشهادة الوجدان الحاكم في باب الإطاعة و العصيان بذلك»: اطاعت و عصیان را باید وجدان بگوید؛ اگر قرار باشد این را هم شارع بگوید، تسلسل لازم میآید. «و استقلال العقل بعدم استحقاق العبد المُمتثل لأمر سيده إلا المثوبة دون العقوبة و لو لم يكن متسلما و ملتزما به و معتقدا و منقادا له»: همین که عمل را انجام داد مستحق ثواب است اگرچه التزام قلبی نداشته باشد. «و إن كان ذلك يوجب تنقيصه و انحطاط درجته لدى سيده لعدم اتصافه بما يليق أن يتصف العبد به من الاعتقاد بأحكام مولاه و الانقياد لها و هذا غير استحقاق العقوبة على مخالفته لأمره أو نهيه التزاما مع موافقته عملا كما لايخفى.». پس تمام ملاک، وجدان است؛ و وجدان ما میگوید: همین که عمل را اتیان کرد، استحقاق مثوبت دارد و اهل بهشت است، اگرچه عدم التزام و عدم اعتقاد باعث تنقیص و تنزل درجهاش نزد مولا میشود.
سؤال: حتی اگر قصد وجه را لازم بدانیم، آیا باز هم موافقت التزامیه واجب نیست حتی در عبادات؟
پاسخ: بله؛ چون قصد وجه، علم لازم دارد. این آدم علم دارد، ولی عقدالقلب ندارد.
در توضیح این مطلب که مرحوم آخوند فرمود: «لشهادة الوجدان» محقق اصفهانی هم قدس سره فرمودهاست[3] : «قد عرفت في مبحث التجري أن ملاك استحقاق العقوبة انطباق عنوان هتك الحرمة و الظلم على المخالفة للتكليف.»: منشأ استحقاق عقوبت این است که اگر امتثال نکنی، هتک مولا و ظلم به او کردهای. «و من الواضح أنّ عدم الالتزام قلبا مع كمال الالتزام عملا لايكون هتكا و لا ظلما»، چرا ظلم نیست چرا هتک نیست؟ چون ظلم و هتک این است که آنچه او خواسته را اتیان نکنی؛ «إذ الغرض من التكليف انقداح الداعي إلى فعل ما هو موافق لغرض المولی» چون غرض مولا این است که در نفس عبد انگیزه برای انجام آن کار ایجادبشود، و اینطور هم شده و عبد هم رفته دنبال عمل. پس آنچه مولا از جعل تکلیف خواسته محقق شده و بیاعتنایی به مولا نشده.
سؤال: اگر عبد به تکلیفش کراهت داشته باشد، آیا این کراهت هتک به مولا نیست؟
پاسخ: نه تنها نیست، بلکه ثوابش بالاتر است؛ بر خلاف میلش دارد عمل میکند. شیخنا الاستاد[4] از روغن نباتی تنفر داشت، ولی وقتی قیمت روغن حیوانی به کیلویی هفتاد تومان رسید، گفت: «شاید اشکال شرعی داشتهباشد شهریه را برای خرید روغنی به این گرانی خرج کنیم» و از آن به بعد، علیرغم تنفر باطنی و قلبی، روغن نباتی مصرف میکردند. این، یک ادبی مقابل مولاست؛ که آنچه دوست نداریم را هم امتثال کنیم. البته عدم التزام قلبی همان کراهت نیست.
«و عدم المبالاة بأمر المولى إنما يكون هتكا و ظلما إذا انجر إلى ترك ما يوافق غرض المولى أو فعل ما ينافيه.»: عدم مبالات به امر مولا، آن وقتی ظلم است و هتک است که منجرّ بشود به این که واجب را ترک کند یا حرام را انجام بدهد. «نعم إذا كان الالتزام قلبا واجبا شرعا كان تركه هتكا و ظلما.»: اگر خدا این التزام را جایی واجب کردهبود، ترکش هتک و ظلم بود. «و الحاصل أن الغرض عدم اقتضاء التكليف بفعل للالتزام به قلبا عقلا، لا عدم وجوبه شرعا» ما میخواهیم بگوییم که نفس تکلیف به یک چیزی ملازمه ندارد با این که باید التزام قلبی به وجوب داشته باشیم، نمیخواهیم بگوییم: «ملازمه داردبا عدم وجوب شرعی»؛ ممکن است وجوب شرعی داشته باشد، اگر دلیل پیدانکردیم، برائت جاری میکنیم.
مرحوم امام فرمایشی دارند که ممکن است مناقشه به همهی این فرمایشات باشد.
دلیل سوم: وجوب تصدیق نبیدلیل سوم این است که بر وجوب موافقت التزامیه دلیل شرعی داریم؛ ادلهی وجوب تصدیق نبی و این که «ما جاء به» حق است، دلالت میکند بر این که موافقت التزامیه واجب است، روایات فراوانی در این باره در اصول کافی هست. معنای تصدیق پیامبر، همین التزام و باور و عقدالقلب است. پس این ادله دلالت میکند بر این که این تکلیف جوانحی بر ما واجب است.
یکی از واجبات هم امربهمعروف است، پس باید این را تصدیق کنیم، این همان تفسیر اول است. و نیز اعتقاد به وجوب هر واجبی هم واجب است، و این همان تفسیر دوم است؛ مثلاً اگر فرموده: «صلات واجب است»، باید در قلبمان تصدیق به این وجوب کنیم. پس این وجوب شرعی التزام، مقتضای تصدیق النبی است.
مناقشه: متعلق «تصدیق» این است که از طرف خداستمحقق اصفهانی فرموده: معنای این ادله، این است که باید تصدیق کنید آنچه پیامبر میفرماید، معاذ الله خودساخته نیست، از طرف خداست. اما این که «آیا باید عقدالقلب داشتهباشیم؟»، مطلب دیگری است. مفاد این ادلهی لفظیه این نیست که اعتقاد قلبی به واجبات پیداکن، مفادش این است که تصدیق کن: مِن الله است. فرموده: «مع أن لزوم تصديق النبي صلّى اللّه عليه و آله فيما أتى به معناه أن ما أوجبه صلّى اللّه عليه و آله واجب من قبله تعالى و هو يجتمع مع عدم الالتزام بما أوجبه تعالى.[5] ». [6]