درس خارج فقه استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

96/08/07

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع: شرط پنجم: عدالت (منهج تفصیلی / آیه‌ی جدیدی بر اثبات اشتراط و جواب از آن)

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در پاسخ استدلال به ذیل آیه‌ی مبارکه‌ی ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئک هُمُ الْمُفْلِحُون َ﴾[1] بود؛ چون این آیه دالّ بر حصر است، پس فقط اینها عادل هستند، پس یا وجوب یا واجب، مشروط به «عدالت» است. جواب‌هایی دیروز عرض کردیم، جواب‌های دیگری مانده‌است که امروز عرض می‌کنیم.

 

جواب چهارم: فقط بعضی که انجام می‌دهند ثوابش را می‌برند

در تفسیر علامه‌ی طباطبائی قدس سرّه دو احتمال هست. ایشان فرموده: «المسئول بها الکل، و المُثاب بها البعض[2] ؛ در واجبات کفائیه مسئول، کلّ است، ولی مُثاب، بعض است: همان کسانی که انجام داده‌اند. با توجه به این مطلب که امربه‌معروف هم یک واجب کفایی است، پس بر همه واجب است ولی فقط آن بعضی که این واجب را انجام می‌دهند ثوابش را می‌برند. کأنه ایشان می‌خواهد بفرماید: این آیه می‌فرماید: با توجه به این که یکی از معانی فلاح، «فوز» و «ظفر» است، به قرینه‌ی این که آن اشکالات هم لازم نیاید[3] ، در مسأله‌ی امربه‌معروف، تنها آمرین بالمعروف هستند که فائز به ثواب امربه‌معروف هستند. واضح است که وقتی انسان واجبی را ترک کند، از اجر آن محروم می‌شود. یا این معنا را استظهارمی‌کنیم، و یا لااقل احتمال می‌دهیم و درنتیجه آن احتمالی که مستدلّ می‌خواست به آن استدلال کند متعین نشده و در آنچه مستدلّ می‌گفت، ظهور ندارد.

بنا بر این تفسیر، مشکل «حصر» حل می‌شود؛ حصر در صورتی اشکال داشت که این آیه بگوید: «فقط آمرین بالمعروف رستگار می‌شوند.»، محذورش این می‌شود که: «اگر کسی شرایط امربه‌معروف برایش پیش نیاید و اصلاً به او واجب نشود، رستگار نمی‌شود!»! ولی این جواب مرحوم علامه مانع شد که از این آیه این نتیجه گرفته بشود و چنین محذوری لازم بیاید.[4]

و بنا بر این تفسیر، مشکل اشتراط «عدالت» هم حل می‌شود؛ این آیه در صورتی ظهور در اشتراط داشت که بگوید: «هر آمر بالمعروفی رستگار است» تا نتیجه گرفته بشود: «هر آمر بالمعروفی عادل است، پس عدالت شرط امربه‌معروف است.». اما چون طبق این تفسیر، این آیه می‌گوید: «هر آمر بالمعروفی به ثواب امربه‌معروف می‌رسد» و نمی‌گوید: «هر آمر بالمعروفی رستگار است»،پس اشتراط به «عدالت» هم اثبات نمی‌شود.

جواب پنجم: اشراب احقّیت

بعضی از مفسّرین مثل مرحوم طبرسی در «جوامع الجامع» کأنّ برای این که آن اشکال لازم نیاید، این اشکال را قرینه گرفته‌اند بر این که در کلمه‌ی «افلاح» معنای «احق» اشراب و تضمین شده و در اثر این اشراب، خواص آن فعل اینجا هم ظاهرمی‌شود[5] ؛ مقصود از این آیه، این است که: «کسانی که امربه‌معروف می‌کنند، احق مردمان به فلاح و رستگاری هستند.»، پس این آیه نمی‌خواهد بگوید: «حتماً فائز شده‌اند» تا نتیجه گرفته بشود: «پس هر آمر بالمعروفی عادل است و درنتیجه عدالت شرط است.». بلکه چون آمرین بالمعروف اهل دگردوستی بوده‌اند و به اهداف شارع کمک کرده‌اند، اگر قرار باشد فلاح را بین مردم قسمت کنیم، این افراد احق هستند. و احقیت هم ملازمه ندارد با این که حتماً محقَّق بشود. اینطوری مشکل حصر هم حل می‌شود؛ فقط اینها احقّ هستند، نه این که فقط اینها رستگار هستند.

البته این معنا متعیّن نیست؛ اگر راه‌های دیگر باز باشد، لازم نیست بگوییم: «این آیه ظهور در همین معنا دارد». درباره‌ی استفاده‌ی وجوب از ذیل هم گفتیم که یکی از جواب‌ها همین است که اینها احقّ هستند.

سؤال: آیا از باب اشراب است یا از باب حمل است؟

پاسخ: پشتوانه‌اش دلالت اقتضاء است؛ صوناً للکلام عن کونه خلافَ الواقع. لکن ما گفتیم: چون این صیانت طرق مختلفی دارد، پس منحصر در این راه نیست.

نکته‌ی تربیتی: مرحوم آقای قاروبی در نجف در ایام تحصیل‌شان، هر روز به وادی‌السلام می‌رفتند. بعضی از دوستان ایشان هم زیاد می‌رفتند ولی نتیجه نمی‌گرفتند. به ایشان شکایت کردند که: «چرا هر چه می‌رویم، اثری نمی‌بینیم؟!». بعضی ارواح طیّبه در وادی‌السلام به ایشان گفته‌بودند که: «از آن دوستت، یک گناه کبیره‌ای سرزده که ولو توبه هم کرده، اما آن گنا مانع است از این که بتوانیم برایش کاری کنیم، از دست ما کاری برنمی‌آید، باید سراغ مقامات بالاتر مثل امیرالمؤمنین برود.». در آن ماجرا رفتن به وادی‌السلام مقتضی رسیدن به مقاماتی را داشت و باعث می‌شد کسی که استمرار بر این عبادت داشته باشد نسبت به آن مقامات احقّ باشد، اما آن گناه کبیره مانع اثر آن مقتضی و تحقق آن استحقاق می‌شد. اینجا هم طبق این آیه، آمرین بالمعروف احقّ هستند، ولی ممکن است مشکل از جای دیگری باشد مثلاً عاقّ والدین شده‌باشند.

جواب ششم: فلاح نسبی

در تفسیر «تسنیم» این احتمال داده شده و محتمل است مرحوم علامه طباطبائی هم مقصودش همین باشد؛ که این «فلاح» نسبی است؛ مقصود، فلاحِ مسبَّب از امربه‌معروف است، نه جنس‌الفلاح.

اشکال: این، گفتن ندارد.

پاسخ: برای تشویق است. مثلاً ممکن است قبلاً گفته‌باشد: «کسی که نماز اول وقت بخواند، همسایه‌ی رسول خدا خواهدبود.»، دفعه‌ی بعد که این را بگوید، مطلب جدیدی نگفته، اما توجه‌دادن به آنچه می‌دانند، باعث تشویق می‌شود. به علاوه‌ی این که ممکن است بعضی فلاح‌ها، اسباب مختلفی داشته‌باشد؛ مثل واجبات تخییری که هر عِدلی آن را تأمین می‌کند. آن چیزی که از امربه‌معروف به دست انسان می‌آید، با واجبات دیگر به دست نمی‌آید؛ حج بروی، عمره بروی، نمازبخوانی، هر کاری که بکنی، به آن چیزی که با امربه‌معروف می‌رسی، نمی‌رسی. بنابراین کسانی که امربه‌معروف می‌کنند، ولو گناه‌های دیگر دارند، اما به فلاحِ امربه‌معروف می‌رسند.

پس این آیه می‌گوید: «آمرین بالمعروف، به فلاحِ مسبَّب از امربه‌معروف می‌رسند.» و این معنا ملازمه ندارد با این که «آمرین بالمعروف، به فلاح مطلق (که حاصل انجام همه‌ی واجبات و ترک همه‌ی محرَّمات است) می‌رسند.»، پس نتیجه گرفته نمی‌شود که: «هر آمر بالمعروفی عادل است، پس عدالت شرط است.». پس این تفسیر هم پاسخی است به اشتراط امربه‌معروف به «عدالت».[6]

درواقع با این تفسیر به دو سؤال پاسخ داده‌ایم؛ سؤال اول این است که: مراد خداوند متعال از این آیه، آیا این است که همه‌ی آمرین بالمعروف به همه‌ی فلاح می‌رسند؟ جواب این است که: همه‌ی آمرین بالمعروف به فلاح نسبی می‌رسند. با این جواب، یک سؤال جدید ایجادمی‌شود؛ که اگر مراد خداوند «فلاح نسبی» است، چرا با این اسلوب بیان کرد که ظهور در فلاح تامّ دارد؟ این را هم جواب دادند به این که چون غالب آمرین بالمعروف، بقیه‌ی معروف‌ها را هم انجام می‌دهند و درنتیجه به فلاح تامّ می‌رسند.[7]

اشکال: وقتی خداوند در قرآن فرموده: «إنما یتقبّل الله من المتّقین»، شما چطور می‌گویید که: «امربه‌معروف، از کسانی که تقوا ندارند هم قبول می‌شود.»؟!

پاسخ: در پاسخ به این اشکال، بعضی گفته‌اند: «قبول» به معنای «صحت» است؛ یعنی خداوند هر عملی را از کسی قبول می‌کند که تقوای در آن عمل داشته‌باشد؛ یعنی شرایط و ابعاض آن عمل را رعایت کرده‌باشد. کسی که نمازش را غلط می‌خواند، مصداق این آیه است و نمازش قبول نیست. بعضی گفته‌اند: «قبول» غیر از «صحت» است؛ ممکن است اعمالش صحیح باشد و مسقط تکلیف باشد و درنتیجه عقاب نشود، ولی قبول نشود و درنتیجه مقامات بهشتیِ متفرّع بر این عمل را به او ندهند.

جواب هفتم: اِسناد نتیجه‌ی عمل بعض به کل

فاضل مقداد در «آیات الاحکام»ش فرموده: این حصر، به اعتبار اشتمال آمرین به معروف است بر آدم‌هایی که فلاح و رستگاری دارند.

گاهی چون عام مشتمل بر فردی است، حکم فرد را به کل نسبت می‌دهند؛ مثلاً می‌گویند: «حوزه‌ی علمیه خیلی موفق است»؛ اینجا مجموع من حیث المجموع را می‌بیند که آدم‌های موفقی در آن هست و لذا حکم بعض افراد را به مجموع نسبت می‌دهد. یا اگر حوزه مثلاً پنجاه‌هزار طلبه‌ی فاضل دارد، می‌بینند چهل‌هزار نفرشان موفق هستند، اینجا موفقت را به کل پنجاه‌هزار نفر نسبت می‌دهند.

فاضل مقداد فرموده: اینجا هم همینطور است؛ یعنی اگر مفلحی پیدامی‌شود، به حسب غالب، در همان آمرین بالمعروف است. پس حصر، یا از این باب است که بیرون این جمعیت، رستگار کم است. یا از این باب است که چون تعداد زیادی از آمرین بالمعروف به فلاح رسیده‌اند، این حکم را به «کل» نسبت می‌دهد. قرینه بر این استظهار، همان دلالت اقتضاء است.

جواب هشتم: مرتبه‌ی عالیه‌ی فلاح

جماعتی از مفسّرین و بزرگان تفسیر از عامّه خاصّه اینطور گفته‌اند که مقصود، مرتبه‌ی عالیه‌ی «فلاح» است. در ادبیات عرب گاهی نفی جنس می‌کنند ولی مرادشان حصه است؛ مثل «لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد» که منظور «لا صلاة کاملة» است. اینجا هم مراد «الفلاح الکامل» است.

آلوسی فرموده: «الْمُفْلِحُونَ‌ أي الكاملون في الفلاح و بهذا صح‌ الحصر المستفاد من‌ الفصل و تعريف الطرفين[8] . فرموده: مراد از «فلاح» در این آیه، یا «اصل الفلاح» است یا «جنس الفلاح» است، اگر «جنس الفلاح» مراد باشد، اشکال می‌شود که: «بعضی نکرده‌اند چون شرایطش نبوده، چرا رستگار نشوند؟!»، یا «بعضی از تارکین امربه‌معروف، توبه کرده‌اند و مرده‌اند، اینها چرا رستگار نشوند؟!». برای این که این آیه‌ی شریفه غلط نشود، صوناً لکلام الحکیم عن الغلط، می‌فهمیم که مقصود «مرتبه‌ی عالیه‌ی فلاح» است و این آیه می‌خواهد بگوید: «مرتبه‌ی عالیه‌ی فلاح، فقط مال این افراد است.»، آن محذورها لازم نمی‌آید.

اشکال: آمرین بالمعروفی که فاسق هستند، چطور به مرتبه‌ی فلاح کامل می‌رسند؟! و غیر اینها اگر شرایط امربه‌معروف برایشان نبوده، چرا باید از مرتبه‌ی عالیه‌ی فلاح محروم بمانند؟! پس آن محذورها باز هم باقی است. آیا اینجا باید جواب فاضل مقداد را بدهیم؟

پاسخ: باید آن چاشنی‌ها را هم اضافه کنیم.

اشکال: چطور این تفسیر، جواب از استدلال به آیه است برای اثبات اشتراط «عدالت»؟

پاسخ: مستدلّ به این آیه برای اثبات اشتراط می‌گوید: «این آیه می‌گوید: فقط اینها رستگار هستند، پس اینها عادل هستند. پس آمرین بالمعروفی که شرع می‌گوید، کسانی هستند که باید «عدالت» داشته‌باشند؛ یا به این نحو که وجوبش مشروط است، یا به این نحو که واجبش مشروط است.». الا این که شما «فلاح» را «نسبی» بگیرید.[9]


[1] آل عمران/سوره3، آیه104.
[2] - فإن الدعوة و الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر أمور لو وجبت لكانت بحسب طبعها واجبات كفائية إذ لا معنى للدعوة و الأمر و النهي المذكورات بعد حصول الغرض فلو فرضت الأمة بأجمعهم داعية إلى الخير آمرة بالمعروف ناهية عن المنكر كان معناه أن فيهم من يقوم بهذه الوظائف فالأمر قائم بالبعض على أي حال، و الخطاب إن كان للبعض فهو ذاك، و إن كان للكل كان أيضا باعتبار البعض، و بعبارة أخرى المسئول بها الكل و المثاب بها البعض، و لذلك عقبه بقوله: وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‌. فالظاهر أن من تبعيضية. ‌الميزان فى تفسير القرآن، ج‌3، ص:373
[3] - البته قرینه‌ی علامه طباطبائی کما این که از عبارت‌شان فهمیده می‌شود، واجب کفایی بودن امربه‌معروف است، نه این که معنای فلاح «فوز» است یا مشکلْ آن اشکالات متفرّع بر افاده‌ی «حصر» است. مقرر.
[4] - این پاراگراف و پاراگراف بعدی، از مقرر است.
[5] - مثلاً شارع فرموده: «إذا دفنتم موتاکم فاغسلوهم»؛ چون معقول نیست بعد از دفن‌کردن غسل کنند، پس اینجا معنای قصد در «دفنتم» اشراب شده و تضمین شده؛ مقصود این است که «اذا اردتم دفن موتاکم».
[6] - این پاراگراف، از مقرر است.
[7] - این پاراگراف، از مقرر است.
[8] - روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، ج‌2، ص: 239.
[9] - طبق این تفسیر، این آیه می‌گوید: «تمام آمرین بالمعروف، به مرتبه‌ی عالیه‌ی فلاح می‌رسند.»، چطور ممکن است کسی به مرتبه‌ی عالیه‌ی فلاح برسد اما عادل نباشد؟! پس این آیه می‌گوید: «هر آمر بالمعروفی، به مرتبه‌ی عالیه‌ی فلاح می‌رسد.»، و هر کسی که به فلاح برسد، عادل است، پس هر آمر بالمعروفی عادل است، پس عدالت شرط امربه‌معروف است. پس حتی طبق این تفسیر، مستدلّ به این آیه می‌تواند از این آیه «اشتراط به عدالت» را استظهارکند. بنابراین این جواب استاد طبق تفسیر آلوسی، نه پاسخ مستدلّ به این آیه برای اثبات «اشتراط عدالت» است، و نه پاسخی است به محذورات متفرّع بر حصر؛ چون همچنان این محذور وجود دارد که: «کسانی که شرایط امربه‌معروف برایشان نبوده، یا بعداً توبه کرده‌اند، چرا باید از مراتب عالیه‌ی فلاح محروم بمانند؟!». مقرر.