درس خارج فقه استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

96/02/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرط چهارم: عدم ضرر (نصوص دالّ بر عدم اشتراط / سیره)

 

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در ادله‌ای بود که معارضه می‌کند با ادله‌ی داله بر اشتراط عدم ضرر و مفسده در وجوب امربه‌معروف. عمده‌ی روایات این بحث بیان شد و نتیجه این شد که روایت قابل استنادی برای تعارض، للتحقیق وجود ندارد. و اگر هم وجود داشته باشد، ترجیح و تقدیم، با روایات اشتراط است.

 

سیره

علاوه بر روایات، به سیره‌ی غیرواحدی از بزرگان اصحاب ائمه، بلکه بزرگان ادیان سابقه‌ی الهی استدلال شده که روش و منش آن بزرگواران این بوده که در باب امربه‌معروف مراعات ضرر را نمی‌کرده‌اند و اقدام می‌کرده‌اند اگرچه برای خودشان یا نزدیکان‌شان ضرر داشته.

تقریب استدلال

سیره‌ی این بزرگان حتماً مأخوذ از شرع بوده؛ چون نه تنها عادل بوده‌اند، بلکه از اوتاد بوده‌اند و تعاریف بلندی از معصومین راجع به آنها بیان شده که نشان می‌دهد در غایت ورع و تقوا بوده‌اند. اگر چنین شرطی وجود داشت، معقول نبود که این بزرگان این شرط را رعایت نکنند، خصوصاً که از نزدیکان و خواص ائمه بوده‌اند و اگر کارشان اشتباه بوده به آنها تذکرمی‌داده‌اند. این سیره قرینه می‌شود بر این که یا باید روایات داله بر اشتراط را به نحوی تأویل کرد یا معنای غیرظاهری کرد، و یا این که معلوم می‌شود که آن روایات، ساخته‌شده است.

بعضی از این نمونه‌ها عبارت است از مؤمن آل فرعون، جناب ابوذر، جناب میثم تمار، جناب حُجربن‌عَدی، بَرُشَید، مسلم، هانی، قیس‌بن‌مُسحَّر، و زیدبن‌علی، و حسین‌بن‌علی شهید فخّ، عمار، مالک اشتر و امثال این بزرگان.

از باب نمونه من یک مورد را عرض می‌کنم، بقیه را هم مراجعه بفرمایید که در احوالات‌شان روشن است. نامه‌ای منسوب به امام حسین علیه‌السلام هست در جواب نامه‌ی معاویه علیه‌اللعنه که حضرت فرموده‌اند: «أَ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَ أَصْحَابِهِ الصَّالِحِينَ‌ الْمُطِيعِينَ‌ الْعَابِدِينَ‌ كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْمُنْكَرَ وَ الْبِدَعَ- وَ يُؤْثِرُونَ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ لَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً بَعْدَ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الْأَيْمَانَ الْمُغَلَّظَةَ وَ الْمَوَاثِيقَ الْمُؤَكَّدَةَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ لَا بِإِحْنَةٍ[1] تَجِدُهَا فِي صَدْرِكَ عَلَيْهِمْ أَ وَ لَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ...»[2] ، و این برخورد معاویه به خاطر برخوردهایی بوده که این این بزرگان با عُمّال معاویه داشته‌اند، این سیره چطور با آن اشتراط «عدم ضرر» جور درمی‌آید؟!

جمع بین این سیره با ادله‌ی داله بر اشتراط

در جواب از این سخن، وجوهی از پاسخ‌ها وجود دارد که باید بررسی شود:

پاسخ اول: فعل لسان ندارد

پاسخ اول این است که اینها فعل آن بزرگواران است، و فعل لسان ندارد؛ عموم و اطلاقی ندارد، خصوصیات و وجه عمل ( که واجب بوده یا مستحب) را بیان نمی‌کند، ممکن است عمل‌شان به خاطر استحباب بوده‌است. از طرف دیگر، ادله «وجوب» را مشروط می‌کند، اما نمی‌گوید که: «جایز نیست» یا «مستحب نیست»؛ ممکن است در مورد «ضرر» خداوند بر ما منّت گذاشته باشد و امربه‌معروف را واجب نکرده‌باشد، ولی ممکن است مستحب مؤکَّدی باشد، کما این که بعضی هم به استحباب فتواداده‌اند. پس لعلّ عمل این بزرگواران، عمل به استحباب مؤکد بوده و نشان از علوّ مقام‌شان دارد که مستحبی که اینطور پرحرج و پرمشقت بوده را هم انجام می‌داده‌اند. پس ادله دلالت بر «اشتراط وجوب» می‌کند، و فعل این بزرگان دلالت بر «عدم اشتراط وجوب» نمی‌کند.

پاسخ دوم: ضرر به خاطر کینه‌ی دشمنان‌شان به امیرالمؤمنین بوده

جواب دوم این است که این بزرگان لعلّ می‌دانسته‌اند که علی أیّ حالٍ این مضرات بر آنها واردمی‌شود، در چنین شرایطی حساب می‌کرده‌اند: «حالا که قرار است ما را بکشند، چرا مجانی بمیریم؟! لااقل روشنگری کنیم.». مثل این است که کسی را برای اعدام می‌برند و در راه که دارند می‌برندش، مظالم‌شان را می‌گویند.

شاهد بر این مسأله میثم تمّار[3] است. خواندن احوالات این بزرگان، آدم را بیدار می‌کند. در تنقیح‌المقال مرحوم مامقانی جلد هجدهم صفحة68 در روایتی آمده‌است که: «وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (ع) عَنْ أَبِيهِ، عَنْ آبَائِهِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ) قَالَ: أَتَى مِيثَمٌ التَّمَّارُ دَارَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَقِيلَ‌ لَهُ‌: إِنَّهُ‌ نَائِمٌ‌، فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ انْتَبِهْ أَيُّهَا النَّائِمُ[4] فَوَ اللَّهِ لَتُخْضَبَنَّ لِحْيَتُكَ مِنْ رَأْسِكَ. فَانْتَبَهَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) فَقَالَ أَدْخِلُوا مِيثَماً، فَقَالَ لَهُ: أَيُّهَا النَّائِمُ وَ اللَّهِ لَتُخْضَبَنَّ لِحْيَتُكَ مِنْ رَأْسِكَ. فَقَالَ: صَدَقْتَ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ لَتُقْطَعَنَّ يَدَاكَ وَ رِجْلَاكَ وَ لِسَانُكَ وَ لَتُقْطَعَنَّ النَّخْلَةُ الَّتِي بِالْكُنَاسَةِ[5] فَتُشَقُّ أَرْبَعَ قِطَعٍ[6] فَتُصْلَبُ أَنْتَ عَلَى رُبُعِهَا[7] وَ حُجْرُ بْنُ عَدِيٍّ عَلَى رُبُعِهَا وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَكْثَمَ عَلَى رُبُعِهَا وَ خَالِدُ بْنُ مَسْعُودٍ عَلَى رُبُعِهَا، قَالَ مِيثَمٌ فَشَكَكْتُ فِي نَفْسِي وَ قُلْتُ: إِنَّ عَلِيّاً لَيُخْبِرُنَا بِالْغَيْبِ، فَقُلْتُ لَهُ أَ وَ كَائِنٌ ذَاكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ إِي وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ كَذَا عَهِدَهُ إِلَيَّ النَّبِيُّ(ص).» [8] . پس بعضی اصحاب حضرت می‌دانسته‌اند که معاویه آنها را می‌کشد، و اینطور هم نبوده که این کشتن حتماً به خاطر امربه‌معروف بوده‌است، بلکه به خاطر کینه‌ای بوده که از بزرگان داشته‌اند. فلذا امام حسین علیه‌السلام این تذکر را به معاویه می‌دهند که: «لَاتَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ لَا بِإِحْنَةٍ تَجِدُهَا فِي صَدْرِكَ»: مبادا اینها را با حقدها و کینه‌هایی که در دلت است بکشی. اینها طُلقاء[9] بوده‌اند، از اسلام کینه داشته‌اند؛ آباء و اجدادشان در جنگ‌های صدر اسلام کشته شده‌اند، اینها اسلام نیاورده‌بودند و حقد وکینه‌ی امیرالمؤمنین را به دل داشتند تا یک روزی انتقام بگیرند، و به خاطر همین کینه‌ها بود که سیدالشهداء آن تذکر را به معاویه می‌دهند.

بنابراین این عده‌ی معدودی که ما اسامی مبارک‌شان را آوردیم، همه از آن بزرگانی هستند که احتمال دارد همینطور بوده‌اند.

پاسخ سوم: مأموریت خاص

جواب سوم این است که ممکن است این بزرگان مأموریت خاص داشته‌اند به خاطر تدبیری که ائمه برای تداوم اسلام به آنهاه داده‌بودند، کما این که حضرت سیدالشهداء مأموریت خاص داشته‌اند و فرمودند که پیامبر را در خواب دیدند که به حضرت فرمودند: «إن الله شاء أن‌یراک قتیلاً».

پاسخ چهارم: احتمال اشتباه این بزرگان

آخرین جوابی که می‌شود داد، این است که: «اگر این بزرگان کاری را انجام دادند، آیا وجوبش اثبات می‌شود؟!»؛ اگر روایتی به ما رسید که هر وقت فلان‌طور می‌شد، میثم تمّار سجده‌ی سهو به جا می‌آورد.»، آیا می‌توانیم فتوا به وجوب سجده‌ی سهو بدهیم؟! اگر ادله‌ای بر عدم وجوب داشتیم، می‌گوییم: «ممکن است شتباهاً اجتهادکرده‌باشد.».

پاسخ پنجم: حفظ تشیّع

جواب دیگر، همان جوابی است که در بعضی روایات ماضیه داشتیم؛ که این مسأله که فرمودند: «شما مثل اصحاب عیسی باشید که با اره تکه‌تکه شدند ولی مقاومت کردند»، این فرمایشات، برای ظرف خاص است؛ که مثلاً مسأله‌ی اسلام یا امامت در خطر است؛ اگر این خون‌ها ریخته نمی‌شد، تشیّع و راه حق مندرس می‌شد.

جواب قبلی این بود که ائمه به آنها یک مأموریت خاص داده‌اند. این جواب می‌گوید: ممکن است خود این بزرگان تشخیص داده‌اند که اگر مقابل معاویه سکوت کنند، راه حق مندرس خواهدشد. ما هم همین امروز اگر ببینیم: تشیع دارد مندرس می‌شود و از بین می‌رود، ما هم چنین وظیفه‌ای داریم. بنابراین ممکن است رفتار این بزرگان، به خاطر رفع بدع بوده و از همان بابی باشد که امام حسین فرمودند: «و علی الاسلام السلام».

نتیجه: عدم معارضه‌ی این سیره با ادله‌ی دال بر اشتراط

پس یا تک‌تک این احتمالات، یا لااقل مجموع این احتمالات، مانع می‌شود که سیره‌ی این بزرگان را معارض با ادله‌ی سابقه قراربدهیم و باعث توجیه آن ادله قراربدهیم یا بگوییم: «آن ادله موضوع و مجعول هستند»، یا «روایتش اشتباه کرده‌اند».

این که صاحب جواهر فرموده: «و ما وقع من خصوص مؤمن آل فرعون و أبي ذر و غيرهما في بعض المقامات فلأمور خاصة لا يقاس عليها غيرها[10] لعلّ نظر مبارک‌شان به بعض ما ذکرنا باشد. حاصلش این است که این سیره فعل است، و فعل لسان ندارد. توجیهات مختلفی می‌شود و در بعض مقامات ممکن است به علل خاصه ای باشد که ما خبر نداریم؛ یا دستور خاص داشته اند، یا در معرض کشته‌شدن بوده‌اند اگرچه امربه‌معروف نمی‌کرده‌اند، یا خودشان تشخیص داده‌اند که به خاطر حفظ تشیّع لازم است جان‌شان را بدهند. بنابراین به این سیره‌ی این بزرگان نمی‌شود تمسک کرد.

بعضی سیره‌های دیگر مثل «مؤمن آل فرعون» علاوه بر این پاسخ‌ها، مشکل استصحاب شرائع سابقه را هم دارد.

نتیجه: اثبات اشتراط فی‌الجمله

پس این معارض هم از بین رفت، فتحصّل مما ذکرنا که دلیل «لاضرر» و «لاحرج» و بعض نصوص خاصه، وجوب امربه‌معروف را فی‌الجمله مشروط به «عدم ضرر» می‌کند؛ حدود و ثغورش را بعد باید بحث کنیم.

روایت دیگری بر اشتراط: طبیب مداوی

روایت دیگری هم دالّ بر اشتراط هست که فراموش کردم بخوانیم، این روایت قبلاً خواندیم: «وَ لْيَكُنْ أَحَدُكُمْ بِمَنْزِلَةِ الطَّبِيبِ الْمُدَاوِي إِنْ رَأَى مَوْضِعاً لِدَوَائِهِ وَ إِلَّا أَمْسَكَ[11] . به ما دستور داده‌اند «کالطبیب المداوی» مداواکنیم؛ طبیب مداوی وقتی مداوامی‌کند که مضرت برای خودش یا اهلش یا دیگران نداشته‌باشد؛ اگر یک پزشکی بخواهد بیماری را معالجه کند اما خودش هم بیماربشود، آیا او را معالجه می‌کند؟! یا اگر معالجه‌ی او متوقف باشد بر این که او را به میان مردم ببرند و مردم دیگر هم به آن بیماری مبتلا بشوند، آیا در چنین شرایطی باید او را معالجه کند؟! داستان‌های خیلی عجیبی هست از زمان قدیم؛ که مثلاً وقتی کسی سل می‌گرفت و بیماری‌اش سخت می‌شد و امکان ابتلای اطرافیان بود، او را به بیابانی می‌بردند و مثلاً از دور برای او نان پرت می‌کرده‌اند! داستان‌های خیلی عجیب رقّت‌باری در این زمینه هست، و بعضی از این داستان‌ها در کتاب «الفرج بعد الشدة» آمده که بعضی از اینها به نحو غیرعادی از طریق کرامت‌ها و معجزه‌ها و امثال ذلک شفا پیداکرده‌اند.

این دلایل بر اشتراط، از نصوص بود. دو دلیل غیرلفظی هم وجود دارد .


[1] - یعنی حقد و کینه.
[2] الإحتجاج، أبي منصور أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي، ج2، ص20.
[3] - میثم تمّار خودش بعضی مَغیبات را می‌گفته؛ اینها از بزرگانی هستند که ارتقاء معنوی‌شان به حدی بوده که بعضی از این امور را می‌دانسته‌اند.
[4] - معلوم می‌شود خیلی با هم صحیحی بوده‌اند.
[5] - بالضم: موضع الزبالة، و قال في المراصد: محلة بالكوفة.
[6] - آن درخت خرما را چهار قسمت می‌کنند.
[7] - تو را با یک‌چهارمِ آن درخت دارمی‌زنند.
[8] اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج، ص85.
[9] - کسانی که به اختیار خودشان تا قبل از فتح مکه مسلمان نشده‌بودند، پس از فتح مکه معروف به «طلقاء» یعنی «آزادشدگان» شدند. مقرر.
[10] جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج21، ص373.
[11] الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص345.