درس خارج فقه استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

95/10/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تنبیه پنجم: امربه‌معروف مقابل جمع (فرع اول: متجاهر / صورت اول: فی ما تجاهر به)

خلاصه مباحث گذشته:

بحث در این بود که در صورتی که این شخص، متجاهر به فسق باشد، امرونهی علنی چه حکمی دارد؟ فعلاً بحث در صورت اول است که می‌خواهیم از «ماتجاهربه» نهی کنیم. اینجا هم با دو طایفه روایات روبه‌رو هستیم: اطلاقات امربه‌معروف، و اطلاقات حفظ حرمت مؤمن. باید ببینیم در مواجهه‌ی با این دو دسته چه موقفی را باید اتخاذکنیم؟ اتجاه اول این است که ادله‌ی امربه‌معروف را تقدیم کنیم به این دلیل که بعضی ادله‌ی حفظ حرمت مؤمن مثل ادله‌ی غیبت اینجا را شامل نمی‌شود؛ چون فرض این است که غیبت اظهار ماستره‌الله است و او خودش اظهارکرده و کار ما اظهار نبوده و مصداق غیبت نیست. اگر غیبت را طوری معناکنیم که جلوی خودش گفتن باز هم غیبت باشد، از باب استثناء غیبت فاسق اشکال ندارد.

اما آیه‌ی لایحبّ الله» هم اجمال دارد و مردد است بین کلامی که خودش سوء است با کلامی که حاکی از سوء است. بنابراین «لایحبّ الله الجهر بالسوء» یک اجمالی دارد که نمی‌توانیم به آن تمسک کنیم.

اما سه دسته‌ی دیگر حرمت هتک و ایذاء، متبادر از آن ادله این است که به خاطر حفظ احترام مؤمن است. پس با توجه به روایاتی که می‌گوید: «مُعلن به فسق، احترام ندارد.»، پس فلسفه‌ی این احکام وجود نداشته و درنتیجه مشمول این طایفه نمی‌شود. و نیز ممکن است تقریب کنیم به این که این روایاتی که می‌گوید: «احترام ندارد» ناظر به همان روایات حفظ حرمت مؤمن است و می‌خواهند بگویند: نیاز نیست احترام چنین افرادی را نگه دارید.

این بیان، در صورتی تمام است که دلیل تامّ و تمامی داشته باشیم که شارع بگوید: «چنین شخصی احترام ندارد»، گفتیم: سه روایت داریم که یکی هارون‌بن‌جهم، یکی هم روایت ابوالبُختری بود، یکی هم مرسله‌ی مفید است: «من القی جلباب الحیاء فلا غیبة له».

بدواً دو احتمال در این روایت هست: «من القی جلباب الحیاء بینه و بین ربه»، در این صورت غیبت چنین شخصی جایز است. اما اگر بگوییم: یعنی «بین الناس» یا مطلقاً هم بین‌الله و هم بین‌الناس، مصداقش همان است که بین‌الناس است چون بین‌الله هم در آن هست. وقتی غیبت ندارد، یعنی احترام ندارد.

این، مجموع ادله‌ای است که می‌توان به آنها استدلال کرد.

گفتیم: به روایت هارون‌بن‌جهم اشکال سندی هست که غیر از کثرت نقل صدوق و ترضیه‌ی ایشان دلیل دیگری بر وثاقتش نداریم.

 

مناقشه‌ی سندی به روایت دوم: ابوالبختری

اشکال روایت دوم این است که نجاشی درباره‌ی «ابوالبختری» فرموده: «کان کذاباً و له احادیث»، شیخ طوسی: «عامی المذهب ضعیف». کشی: «کان من اکذب البری»، ابن‌غضائری: «کذاب عامی». پس رجالیون مهم تقریباً اتفاق دارند بر این که کذّاب است.

تخلص از این اشکال: تصحیح روایاتش از امام صادق

الا این که ابن‌غضائری ولو فروده: «کذاب عامی»، ولی بعدش فرموده: «إلا أن له عن جعفر بن محمد عليه السلام أحاديث كلها لا يوثق بها.»[1] ، و این همان مطلبی بود که در کافی بارها عرض کردیم که ممکن است سند ضعیف باشد ولی بشود به قرائنی بگوییم در این زمینه دروغ نگفته‌است. این بنده‌ی خدا هم به حسب بعضی نقل‌ها مادرش قوم و خویش امام صادق بوده‌است. و ابن‌غضائری که خیلی سختگیر است، درباره‌ی او اینطور فرموده.[2] از این باب می‌گوییم: اعتماد به این روایت ممکن است.

استاد ما هم درباره‌ی حمیری می‌فرمودند که در قرب‌الاسناد روایات فراوانی از ابوالبختری نقل کرده، این روایات را جمع کرده‌اند به خاطر قرب سند. کأنّ در فضای آن روز مسلّم بوده که حرف‌هایی که از امام صادق نقل می‌کند را راست می‌گوید، و به همین خاطر بوده که حمیری روایات او را در کتابش آورده‌است.

البته ممکن است کسانی که قرب‌الاسناد می‌نوشته‌اند، خودشان اطلاع از احول رجال حدیث نداشته‌باشد، بلکه به نیت خدمت به کسانی که روایات قرب‌الاسناد را خواسته‌اند آن روایات را در یک جا جمع می‌کند تا آنها خودشان سند را بررسی کنند. همین الآن هم ما با بعضی معاصریم ولی بعضی افراد را کسی می‌گوید: «خوب است» دیگری می‌گوید: «بد است».

معنای نقل، «اعتماد» نیست، لا خَلفاً و لا سَلفاً؛ فلذا صدوق در اول کتبش می‌گوید: نمی‌خواهد مثل مصنفین فقط روایات را جمع کند، بلکه می‌خواهد فقط روایات صحیح را جمع کند. پس معلوم است دعب مصنفین این بوده که همه‌ی روایات را جمع می‌کرده‌اند.

روایت ابوالبختری یک مفادی دارد که با روایت هارون‌بن‌جهم تطابق دارد؛ هارون‌بن‌جهم را هم اگرچه وثاقتش را اثبات نکردیم، ولی استناد دو نفر به شرع، ممکن است برای انسان اطمینان بیاورد که این حرف، ساختگی نیست. تطابق دو کلام از دو نفری که شواهد و قرائن می‌گوید: «شاید آدم خوبی باشند»، آیا باعث جزم آدم نمی‌شود که این حرف را زده‌اند؟!

تنها روایت ممکن برای اثبات جواز همه‌ی محرمات در هتک مؤمن

با تمسک به این روایات و غیر این روایات که دلالت بر جواز غیبت می‌کند آیا می‌توانیم استفاده کنیم که تمام احکامی که بر اساس احترام است سلب می‌شود؟ یا این که همینقدر می‌فهمیم که فقط در این مورد (غیبت) احترام ندارد نه این که بالمره احترام ندارد؟ ادله‌ی «جواز غیبت» درباره‌ی «متجاهر به فسق» فقط می‌فهماند که در صورتی که کسی تجاهر به گناهی بکند، احترام او در این مورد با مانعی روبه‌روست و لذا حرمت غیبت نمی‌آید. اما دلالتی ندارد بر این که هیچ‌گونه احترامی ندارد؛ چون فقط فرموده: «غیبت ندارد». پس چون لسان ندارد و «عدم حرمت غیبت» اعم است از این که «اصلاً حرمتی ندارد» یا این که «فقط حرمتِ از جهت غیبت را ندارد»، پس اگر روایت ابوالبختری را تمام بدانیم، دلیل داریم بر این که احترام ندارد. و اگر آن روایت را قبول نکنیم، نمی‌توانیم از جواز غیبت، به جواز سایر عناوین محرمه‌ای که هتک مؤمن است تمسک کنیم.

نتیجه: وجوب امربه‌معروف

وقتی به روایت ابوالبختری اطمینان پیداکردیم، هم به خاطر توثیق روایاتش توسط ابن‌غضائری و کثرت نقل حمیری از او، و هم به خاطر تطابق با روایت هارون‌بن‌جهم، پس متجاهر به فسق، هیچ احترامی ندارد و درنتیجه‌ی ادله‌ی حرمت هتک مؤمن شاملش نشده و فقط ادله‌ی امربه‌معروف شاملش می‌شود. پس می‌توانیم بگوییم: ادله‌ی امربه‌معروف مانعی در قبالش نیست و باید امربه‌معروف کنیم.

بیان شیخ اعظم: امربه‌معروف این شخص، احسان به اوست

در این اتجاه، بیان دیگری هم می‌شود گفت؛ و آن، بیان شیخ اعظم است؛ که اولاً امربه‌معروف، احسان در حق فاسق است. و ثانیاً همه‌ی آن حرمت‌های شکستن حرمت مؤمن برای این است که مضرتی به مؤمن واردنشود. نتیجه این می‌شود که ادله‌ی حرمتِ شکستن حرمت مؤمن، هتکی که باعث احسان می‌شود را شامل نمی‌شود.

اشکال: احسان‌بودن امربه‌معروف این شخص، محرز نیست

اشکالاتی که محققین کرده‌اند، اینجا هم می‌آید. ولکن احسان‌بودنش را ممکن است کسی اشکال صغروی کند. یادم نمی‌آید این حرف را آنجا (در فرع دوم) گفته‌باشم. و آن، این است که از کجا معلوم که احسان باشد؟! ممکن است احسان باشد و ممکن است نباشد؛ چون اگر خدای متعال بنا دارد او را ببخشد بدون این که آبرویش برود و بدون این که ایذاء بشود، پس این کار من در حق او، دیگر احسانی نیست؛ چون وقتی احسان در حقش بود که باعث توبه‌اش شده و مانع عذابش بشود.

در حدیث هست که حضرت موسی به خدای متعارض عرض کرد که می‌خواهد همنیشین خودش را بشناسد، به موسی گفته‌شد: «همنشین تو فلان‌قصاب است»، موسی رفت او را دید، آن قصاب گفت: «شاید گناهانی هم داشته باشد» اما شب اولی که ازدواج کردم، فهمیدم که باکره نیست، اما به کسی نگفتم که آبرویش نرود. خدای متعال به خاطر این جهت که آبروی بنده‌اش را حفظ کرده، او را همنشین موسی قرارداده‌است.

اینجا هم احتمال دارد که خداوند بخواهد به او احسان کند بدون این امور. وقتی بدون این امور و آبروریزی‌ها خداوند می‌خواهد به او احسان کند، این که من آبرویش را بریزم، چطور احسان در قصد اوست؟! درست است که اینجا قصد احسان داشته، اما آیا فعلش هم احسان است؟! مثل دکتری که در عمل جراحی‌اش قصد احسان دارد ولی طرف زیر عمل می‌میرد، اینجا دکتر اگرچه مؤاخذه نمی‌شود (البته اگر برائت نگرفته باشد، ضامن است.)، ولی کارش به مجرد قصد «احسان» احسان نیست.

این، اتجاه اول بود. اتجاه دیگری هم وجود دارد که بایدبررسی کنیم.


[1] - جلد1، صفحه100.
[2] - کتاب ابن‌غضائری اگرچه به ما نرسیده‌است، ولی نقل علامه و ابن‌داود از کتاب ابن‌غضائری به دست ما رسیده‌است.