درس خارج فقه استاد محمد مهدی شب‌زنده‌دار

94/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: وجوب امر به معروف/ جمع بین ادلة وجوب و عدم وجوب / مقصود از «دین» در «لااکراه فی الدین» و روایت نهج البلاغه

خلاصه مباحث گذشته:

گفتیم که ظاهر مطلب این است که مراد از «الدین» همان معنای علمی است. و به قرینة این که در فروعات دینیه و حتی در ابراز اسلام، اکرام وجود دارد. و دین بدون تکلیف نمی‌شود، پس انصراف دارد از احکام و تکالیف دین، و حتی از شهادتین هم انصراف دارد.[1]

مراد از دین، بخشی از عقاید است

ولی عقاید اینطور نیست؛ به اصل پذیرش خدای متعال یا صفاتش نمی‌شود امرکرد؛ چون دور لازم می‌آید. اینجا انسان باید مُسبَقاً بالدلیل ایمان بیاورد. فلذا اکراه در دین و خداباوری، و صفات جمال و جلال الهی، وجود ندارد؛ یا به این خاطر که اکراه‌بردار نیست، یا به این خاطر که راه روشن است. آنگاه از طریق اثبات برخی صفات الهی، میتوان صفات دیگر را اثبات کرد و مثلاً برای اثبات توحید به فرمایش خود خدا استنادکرد.[2]

رابطة ایمان و علم

اما اگر در نفسش چنین عقیده‌ای داشت و ابرازنکرد، آیا عقاب می‌شود؟ یک بحث دقیقی هست که: آیا ایمان همان علم است یا نه؟ بعضی قائلند که «ایمان» و عقد قلبی، غیر از «علم» است. اگر گفتیم: «غیر از آن است»، پس می‌شود کسی علم داشته باشد ولی ایمان نداشته باشد؛ مثلاً شاید بتوان آیة «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم» را اینطور معنی کرد.

در این صورت، اکراه راه ندارد؛ نمی‌شود بگوییم: «برو علم کسب کن»؛ دور لازم می‌آید.

اما اگر گفتیم: «این دو یک چیزند»، یا قائلیم که عقابی نیست؛ چون مستضعف است. یا قائلیم که عقاب دارد چون به ادلة دفع ضرر محتمل و شکر منعم باید عمل می‌کرد. عقاب تکوینی که عکس‌العمل خود عمل است، ممکن نیست.

إنما الکلام که: پس چرا خدا چنین کسی را خلق کرده؟ این، همان بحث کلامی است که خداوند چرا آنها مثلاً جهنمی‌ها را خلق کرده؟ جایگاه اینها در نظام احسن کجاست؟

جمع‌بندی

پس «دین» همان عقاید اصلی است که عبارت است از خدای متعال و بخشی از صفات خدای متعال که زیربناهای دین و خطوط اصلی ادیان الهی است.

دو داستان عبرت‌آموز

در تاریخ هست که یکی از علمای خلاف به نتیجه رسید که حق با امیرالمؤمنین است اما نفسش قبول نکرد، به یکی از شاگردانش گفت: «این متکا را بگذار روی دهان من و بنشین تا خفه شوم.»!

یک وقتی حاج‌آقای آل‌طه گفتند که مرحوم آیت‌الله العظمی گلپایگانی برایش تعریف کرد که دوستش در سن هفتادهشتاد سالگی دوست و هم‌درسش در کلاس درس حاج‌شیخ مریض شد رفت عیادتش، آن مریض که در بستر مرگ بود، گفت: «خدا خیلی به من ظلم کرد؛ من و تو هر دو هم‌درس و شاگرد حاج‌شیخ شدیم، تو مرجع تقلید شدی، من هیچی نشدم.»!

4- جواب از روایت نهج‌البلاغه

(عبدالرحمن بن أبی لیلا) قَالَ فِيمَا كَانَ يَحُضُّ بِهِ النَّاسَ عَلَى الْجِهَادِ إِنِّي سَمِعْتُ عَلِيّاً رَفَعَ اللَّهُ دَرَجَتَهُ فِي الصَّالِحِينَ وَ أَثَابَهُ ثَوَابَ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ يَقُولُ يَوْمَ لَقِينَا أَهْلَ الشَّامِ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ إِنَّهُ مَنْ رَأَى عُدْوَاناً يُعْمَلُ بِهِ وَ مُنْكَراً يُدْعَى إِلَيْهِ فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَ بَرِئَ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيْفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَ كَلِمَةُ الظَّالِمِينَ السُّفْلَى فَذَلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَى وَ قَامَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ نَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيَقِينَ‌

این روایت شریفه دلالت می‌کند بر این که همین انکار قلبی کفایت می‌کند. اگر این انکار قلبی امر به معروف نباشد، پس امربه‌معروف واجب نیست. و اگر از مراتب امربه‌معروف باشد، پس تمام مراتبش واجب نیست.

جواب اجمالی

اولاً به خاطر ادلة متوفة امربه‌معروف می‌دانیم جواب دارد. و ثانیاً اصلاً این روایت حجت نیست؛ چون قطع به همان ادله مانع حجیت این روایت که اماره است (و حجیت اماره مشروط است به عدم قطع بر خلاف) می‌باشد.

 


[1] - حتی بزرگانی فرموده‌اند که چون مخیرند بین جزیه‌دادن و اسلام‌آوردن، پس اکراه بر اسلام‌آوردن نیست. ولی حق این است که آنجا هم اکراه بر جامع بین دو مکره‌علیه است. مثل این است که به کسی بگویند: «خانه‌ات را یا به ما بفروش یا اجاره بده و گرنه می‌کشیمت.».
[2] - مرحوم ... که فقیه و فیلسوف و متکلم بوده، در حاشیه‌اش بر کتاب بوعلی فرموده: «تنها راه برای مسألة «توحید» همان فرمایش خود خداست.»؛ کأن خودش را عاجز دیده از برهان عقلی.