93/11/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در ارتباط با مباحث اعتقادي در آيات شريفهي قرآن كريم تا كنون مباحثي مطرح شد و آياتي بررسي شد. مسئلهي معاد مورد صحبت بود بخشي از مسائل مربوطه در اين مسئله هم مطرح شد. از مطالب مربوط به بحث معاد اين است كه از آيات شريفهي قرآن به خوبي استفاده ميشود همچنانكه روايات فراوان هم در همين مورد مطلب را تعقيب كرده است كه بهشت و دوزخ يك حقايق خارجي هستند و در خارج صرف نظر از وجود انسان و نفس انسان و وابستگي به نفس انسان بهشت و دوزخ وجود دارند مخلوقند.
و حضرت حق بهشت و دوزخ را قبل از خلقت ما و قبل از اعمال ما آفريده است و براي مطيعين نعمتهاي بهشتي و براي كفار و عاصين و منحرفين گرفتاريهاي دوزخي به نسبت اعمالشان برايشان تقديرميشود و البته بعضي از نعمت هاي بهشتي به خصوص در ارتباط با اعمالي كه انسان در اين عالم انجام ميدهد به تدريج تحقق پيدا ميكند به نحو موجبهي جزئيّة اين مطلبي است كه مستفاد از آيات و روايات است كه با مراجعه به قرآن و مدارك وحياني كاملا مشخص است.
از جملهي آيات در اين مورد (الَّذينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فيها خالِدُونَ)[2] كه جمعي از بهشتي ها اينها به ارث ميبرند بهشت را، بعد در روايات بيان شده كه براي همگان نعمت هاي مختلف بهشتي خلق شده، آنهايي كه به معصيت و آلودگي و انحراف اهل دوزخ ميشوند بخشي ازنعمتهاي بهشتي كه اگر آنها بهشتي ميشدند به آنها داده ميشد آن بخش از نعمتهاي بهشتي را كه آنها چون به دوزخ رفته اند طبيعتاً در ارتباط با آنها نيست، آنها به آن كساني كه بهشتي شدهاند و خودشان هم سهمي از بهشت به آنها ارتباط پيدا كرده است به آنها واگذار ميشود لذا گفته ميشود (الَّذينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فيها خالِدُونَ).
و از اين قبيل آيات بسيار و روايات فراوان و لذا إدّعاي تواتر شده در ذهنم ميآيد در عبارات مرحوم شيخ صدوق در ارتباط با اينكه بهشت و دوزخ اينها مستقلا مخلوق و آفريده شدهاند و وابسته به نفس انسانها نيستند، مسئلهي إدعاي تواتر آمده و مرحوم علامهي مجلسيكهباعبارت تندتري اين مطلب را بيان كردهاند.
پس مستفاد از آيات شريفهي قرآن و روايات فراواني كه در اين مورد هست همين است كه به عرضتان رسيد و عرض شد كه در عبارتبزرگان هم اين مطلب به همين صورت ابلاغ و اعلام شده كه بعضيازآنعبارتها به عرضتان ميرسد.
مرحوم شيخ مفيد دارند مرحوم شيخ صدوق دارند از مرحوم شيخ مفيد چنين نقل شده است كه ايشان فرمودهاند: «الجنة دار النعيم لا يلحق من دخلها نصب و لا يلحقهم فيها لغوب... و ثواب أهل الجنة الالتذاذ بالمآكل و المشارب و المناظر و المناكح و ما تدركه حواسهم مما يطبعون على الميل إليه و يدركون مرادهم بالظفر به و ليس في الجنة من البشر من يلتذ بغير مأكل و مشرب و ما تدركه الحواس من الملذوذات.و قول من يزعم أن في الجنة بشرا يلتذ بالتسبيح و التقديس من دون الأكل و الشرب قول شاذ عن دين الإسلام و هو مأخوذ من مذهب النصارى الذين زعموا أن المطيعين في الدنيا يصيرون في الجنة ملائكة لا يطعمون و لا يشربون و لا ينكحون. و قد أكذب الله سبحانه هذا القول في كتابه بما رغب العاملين فيه من الأكل و الشرب و النكاح فقال تعالى أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ عُقْبَى الْكافِرينَ النَّارُ»[3] و آيات متعددي را در اين زمينه نقل ميكنند.
همچنين در ارتباط با اين مسئله مرحوم شيخ صدوق باز به صراحت خاصّي مسئله را بيان كردهاند و همچنين مرحوم علامهي مجلسي و يك مقداري تندتر هم ايشان مطلب را بيان كردهاند.
پس مسئله از اين قرار است كه از بينات مكتب وحي است كه نعمتهاي بهشتي عذابهاي دوزخي اينها موجودات خارجي مستقلي هستند البته در ارتباط با اعمال افراد به نسبت مراتب افراد در بهشت وبهنسبتدركات افراد در دوزخ براي هر جمعي به نوع خاصي تقدير ميشود. بهشتي ها متنعم به نعمتهاي بهشتي و دوزخي ها هم گرفتار به گرفتاريهاي آتش و آلام دوزخي.
اين يك مسئلهي روشني است كه هر چه بيشتر به آيات شريفهي قرآن و روايات برخورد كنيم با وضوح زيادتري اين مطلب مشخص ميشود پس اين هم يكي از مسائل مربوط به بهشت و جهنّم هست و اصل خلقت بهشت و جهنّم قبل از خلقت انسان آن هم مسئلهاي است كه با اختلافي كه هست ولي عموما معتقد به اينكه اينها مخلوقند قبل از خلقت اين عالم.
از اين كه بگذريم در قبال اين حرف آيا حرفي است يا خير؟ در قبال اين حرف مطلبي است كه مرحوم آخوند ملاصدرا دارند كه ايشان ميگويند كه در خصوص بهشت بخصوص كه تمام نعمتهاي بهشتي از حور و قصور و كاخ و همهي آنچه در بهشت مطرح است اين نعمتهاي بهشتي وابسته به نفس انسان است و قائم به نفس انسان است و همراه نفس انسان است و موجودات خارجي مستقل از نفس انسان كه به انسان داده بشود و انسان وارد آن مراحل بگردد نيست بلكه همراه با نفس و قائم بنفس، حتي اين چنين نيست كه نفس آنها را ايجاد كرد فأدركها بلكه همراه با نفس است و إدراك و مدرَك يكي است.
بالنتيجه حقايق خارجيّهي مستقلهاي نيستند آنچه در بهشت مطرح است بلكه همهاش وابستهاند به نفس انسان به وابستگي خاصي كه در اين بيانشان بيان كردهاند. در اين عبارتي كه در اسفار هست و عبارات متعددي هست كه اتفاقا در همين جزوهي معاد كه تقرير صحبتهاي يكي از بحثهاي قبلي بنده است موارد متعددي از اين قبيل عبارتي كه حالا ميخوانم در اين جزوهي معاد آمده است.
ايشان بعد از مباحثي چنين ميگويند و ضمنا به قدري بيانات ايشان مختلف است در بسياري از موارد جور به جوركه برداشت افراد هم مختلف و اينكه ايشان چه گفتهاند باز نظريات مختلف.
لذا بنده خيلي از اوقات ميگويم اين عبارات ديگر را كه ميخوانم درست نيست يعني اگر يك عبارت ديگري بود كه غير از اين بود و مطلب بگونهي آخري بود و بر وفق چيزي بود كه فكر ميكنيم درست است آنچنان بود جاي خودش محفوظ است. اين عبارتي كه الآن به اين صورت داريم ميخوانيم برخورد شد اين مناسب نيست و درست نيست كه چيست؟
صفحه342 جلد 9 «فتحقق و تبين من جميع ما ذكرناه و نقلناه أن الجنة الجسمانية» جسماني هم تعبير ميكنند چون صورت مثالي را هم جسم ميدانند نه اين جسم خاكي عنصري كه ديگر بحثش شد در بحث حشر و نشر بلكه از صورت مثالي هم تعبير به جسم ميشود لذا در اوّل بحث معاد در نوع اين كتب «إعلم أن المعاد جسمانيٌ» آمده است اما جسمانيٌ نه به معناي عنصري خاكي بلكه به معناي صورت مثالي كه آن صورت مثالي را هم جسم ميدانند و جسم است در اصطلاح مسائل علمي.
«أن الجنة الجسمانية عبارة عن الصور الإدراكية» بهشت صور إدراكي است، «القائمة بالنفس الخيالية» قائم به نفس انسان است. «مما تشتهيه النفس و تستلذّها» از چيزهايي كه نفس انسان طالب آنهاست و اشتهاء به آنها دارد. اين نعمتهاي بهشتي جنّت جسماني صور إدراكي است كه به نفس انسان قائم است در ارتباط با مشتهيات انساني «ولا مادة ولا مظهر لها الا النفس» مادّه اي خارجا چيزي باشد در كار نيست مظهري هم جز خود نفس ندارد خود نفس است.
«وكذا فاعلها وموجدها القريب» فاعل و موجِد قريبش باز همين نفس است چه اينكه فاعل بعيد ذات مقدس حضرت حقاستموجِدبعيد حضرت حق است ولي موجِد قريب خودِ نفس است «و هو هي لا غير» اين نفس است نه غير نفس «وان النفس الواحدة من النفوس الانسانية مع ما تتصوره وتدركه من الصور بمنزله عالم عظيم نفساني» هر انساني نفسش در ارتباط با جريان قيامت و بهشت اين يك عالمي است خودش كه در آن عالم حور است و اشجار است قصور است همهي اينها در عالم نفس خودِ انسان است.
«وان النفس الواحدة من النفوس الانسانية مع ما تتصوره وتدركه من الصور بمنزله عالم عظيم نفساني أعظم من هذا العالم الجسماني بما فيه» از اين عالم جسماني كه ما اينجا داريم هر نفسي از نفوسانساندربهشت اعظم از اين عالم جسماني است «بما فيه» به آنچه در اين عالم جسماني هست از موجودات مختلف «و إن كل ما يوجد فيها من الأشجار و الأنهار و الأبنية و الغرفات» همهي درختهاي بهشتي باغهاي بهشتي كاخ هاي بهشتي همهي بناهاي بهشتي حور و قصور بهشتي همه و همه، «وان كل ما يوجد فيها من الأشجار والأنهار والأبنية والغرفات كلها حية بحياة ذاتية وحياتها كلها حياه واحده هي حياه النفس» همهي اينها هم زنده هستند به زنده بودن خود نفس، همه در ارتباط با همين نفسند و نفس است كه در حقيقت همهي اينها در ارتباط با اوست.
«وحياتها كلها حياه واحده هي حياه النفس التي تدركها وتوجدها» كه اين نفس درك ميكند همهي اين موجودات را و همه را هم خودش ايجاد كرده است نه اينكه اينها بوده اند و بعد چيزي به انسان داده شده است «و إن إدراكها للصور هو بعينه إيجادها لها» إدراك نفس اين صور را اصلا يعني همان ايجاد نفس اين صور را عين همان ايجاد است.
«و إن إدراكها للصور هو بعينه إيجادها لها لا أنها أدركتها فأوجدتها» نه اينكه نفس اينها را درك كرد و بعد ايجاد كرد. كما اينكه در اين عالم اينجوري است كه انسان يك چيزهايي را در نظر ميگيرد درك ميكند بعد آن چيزهايي را كه درك كرده نقشهاي كه در ذهنش هست بعد ايجادش ميكند، آنجا خير «أو أوجدتها فأدركتها» يا اول ايجادش كرده بعد دركش كرده، همهي اينها با هم است «كما في أفعال المختارين منا في هذا العالم حيث انا نتخيل شيئا ملائما كالحركة أو الكتابة أولا فنفعله ثانيا ثم نتخيله بعد ما فعلناه بل أدركتها موجودة وأوجدتها مدركه بلا تقدم وتأخر ولا مغايرة» با خود نفس هم مغاير نيست.
ساده تر عرض كرده باشم و روشنتر نفس است كه خودش به همهي اين صور در ميآيد و اين نفس است كه تمام اين صور مختلف از أبنية و غرفات و حور و قصور و اشجار و همه و همهي اينها در ارتباط با خودِ اين نفس است و مدرك اين نفس است و موجد اين نفس بدون تقدم و تأخر. اين جور نيست كه نفس است «ثم أدركتها ثم أوجدتها» يا نفس است «ثم أوجدتها ثم أدركتها» بلكه خير نفس است و همهي اين جريانهايي كه گفتيم همه همراه نفس است به گونه اي كه «بلا تقدم و لا تأخر و لا مغايرة» يعني همان نفس است كه در حقيقت به اين صور مختلف در آمده است «إذ الفعل و الإدراك هنا شيء واحد»[4] زيرا إدراك وفعل و خودش همه شيء واحد.
اين حرفي است كه ايشان دارند ولي مشخص است آنچه از وحي استفاده ميشود هم از آيات شريفهي قرآن و هم از روايات بسيار غير اين است. يك مقدار اگر مفصّل تر خواستيد در همين جزوه ي معاد هست. ما هم ميگوييم از نظر عقلي اگر تضاد با عقل بيّن داشته باشد چيزي حتماً توجيه ميكنيم ولو روايات كثيرة باشد منتها به شرط اينكه تضاد با عقل بيّن داشته باشد. مسائل مربوط به عالم بعد مسائل غيبي است كه هيچ راهي براي آنها جز مدارك وحياني نيست همين قدر تضاد با عقل بيّن نداشته باشد بايستي اخذ به آنها بشود و توجيه نشود. منتها گاهي ميشود كه بعضي از اين آقايان اين توجيهات را دارند به خاطر همان كه از نظر خودشان وقتي با برهانشان مخالفت دارد زمينه از براي توجيه خواهد بود.