88/10/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر قرآن کریم
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1]
در ارتباط با آيات اعتقادى قرآن كريم، بخش اول از آيات اعتقادى كه مناسب براى بهره بردارى از آيات شريفه قرآن مىباشد آيات توحيدى است كه در ارتباط با مسأله خداشناسى فهرستى ابتداء گفته شد و با توجه به فاصله هايى كه بر اساس تعطيلىها شده است و يك روز كه در هفته تعطيل مىباشد بحثها نياز به تذكر ماسبق پيدا مىكند و فرصت هم كم است بايد فكر بيشترى داشته باشيم تا در نتيجه از فرصت بيشتر استفاده كنيم، فهرستى كه در مباحث قبل گفته شد با تكرار نكردن گفتههاى ما سبق حتى با اشاره به اينجا رسيديم از طريقهايى كه در قرآن كريم براى شناخت خداوند متعال مطرح است، شناخت فطرى است فطرت معنی شد و خواصى هم براى آنچه كه فطرى است كه در نهاد انسان، سرشت انسان خصوصياتى كه وجود دارد گفته مىشود آن خصوصيات فطرى است و نشأت گرفته از اصل خلقت و درون انسان است، گفته شد كه چنين چيزهايى همه جايى و همه وقتى و عمومى است هم در همه مكانها و هم در همه زمانها و هم در همه افراد آن نوع كه گفته مىشود اين خصوصيت در اين نوع مطرح است، مثلاً علاقه به علم فطرى انسانها است، علاقه به دانش آن وقت گفته مىشود اين انسان، نوع انسان هر فردى از افراد او هر كجا كه باشد اين علاقه هست هر زمان كه باشد اين علاقه هست، هر فردى از افراد هم اين علاقه برايش هست پس همه جايى، همه وقتى و در ارتباط با عموم افراد مربوط به آن نوع هست.
آن گاه گفته شد كه مسأله خداشناسى هم فطرى است و داراى همين خصوصيات هست و عرض مىشد كه قرآن كريم هم در اين جهت اين مسأله را مطرح فرموده، يعنى به اضافه اينكه از مسيرهاى ديگرى در خداشناسى در قرآن كريم مطالبى آمده است از طريق فطرت هم نيز اين مسأله مطرح است آيه مربوطه اين آيه خوانده شد كه آيات متعددى هست از جمله ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾[2]
و در ارتباط با اين جهت رواياتى هم قرائت شد كه از تفسير كنزالدقائق خاطرم مىآيد كه روايتى خوانده شد و در اين مورد در كتب حديثى هم روايات بسيارى داريم كه همين مسأله فطرت و اينكه توحيد امرى است فطرى در روايات بسيارى آمده است كه در كتاب شريف توحيد صدوق صفحه 287 قسمتى از اين روايات آمده است، آن وقت ظاهرا آن مقدارى كه ضرورت داشت از روايات مربوطه خوانده شد در عين حال يكى، دو حديث ديگر هم به عرض برسد بلااشكال هست اين قسمتى كه حالا عرض مىكنم از صفحه 338 كه باب فطرة اللّه عزّ وجلّ الخلق على التوحيد به بعد احاديثش نقل شده است، احاديث متعددى است يكى از آنها اين است كه «عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فَطَرَهُمُ جَمِيعاً عَلَى التَّوْحِيد».[3]
باز در ارتباط با همين آيه شريفهاى كه خوانديم «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ فِي قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَ فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيد»[4]
آنوقت در بعضى روايات، رسالت و ولايت هم آمده است و در بعضى روايات هم اشاره به عالم ذر شده كه فطرى بودن توحيد بر اساس جريان عالم ذر تحقق پيدا كرده است «عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ أَصْلَحَكَ اللهُ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ- فِطْرَتَ اللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها قَالَ فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ عِنْدَ الْمِيثَاقِ عَلَى مَعْرِفَتِهِ أَنَّهُ رَبُّهُمْ قُلْتُ وَ خَاطَبُوهُ قَالَ فَطَأْطَأَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْلَمُوا مَنْ رَبُّهُمْ وَ لَا مَنْ رَازِقُهُم»[5]
بنابراين، اين مسأله توحيد فطرى در قرآن كريم مطرح است به اضافه اينكه ظاهرا آيه شريفه در اين مورد هست روايات هم كاملاً مطلب را تأكيد كرده است اينجا زمينه براى مسائل بسيارى مطرح هست كه ان شاء اللّه بخش هايى به ترتيب و به تدريج اشاره خواهد شد.
مطلب اولى كه در ضمن صحبت هم گفته شد و به اشاره رد مىشويم آن است كه تفاوت شناخت خداوند به شناخت فطرى با شناختى كه معمولاً گفته مىشود كه همان شناخت استدلالى، شناخت از طريق مفاهيم عقلى، تفاوتش چه شد؟ مشخص است كه تفاوت به اين است كه در مسأله شناخت فطرى، شناختى است كه از درون انسان نشأت گرفته است نه آنكه از خارج انسان استفاده كرده است، گاهى مطلب را معتقد مىشود درست هم هست مىفهمد مىشناسد ولى جهت شناختش و رسيدنش به آن مطالب خارج از وجود خودش و لو به وسيله همين عقل كه عقل با انسان است، عقل در ارتباط با انسان است خارج از اين مجموعهاى كه مىگوييم انسانٌ يعنى استفاده كرده از يك حقايقى بيرون از خود و به نتيجهاى رسيده اينجا معمولاً گفته مىشود استدلال، با ترتيب مقدماتى به نتيجهاى رسيده است كه ترتيب اين مقدمات را عقل داده است در جريان بودن عقل كه مسألهاى است مشخص ولى از خارج از وجود خودش برداشت كرده است استفاده كرده معمولاً چنين شناخت هايى شناخت استدلالى گفته مىشود ولى در شناخت فطرى چيست؟ در شناخت فطرى خير اين شناخت در درون خودش به حيثى كه اگر چنانچه خودش مىبود و خودش و چيز ديگرى مطرح نمىبود اين مطلب هم بود در استدلالهاى مربوطه استدلال از وجود زمين و آسمان و نظم و نظامى كه در كون و هستى هست از اينها استفاده شده بعد مىگوييم برهان نظم، برهان وجوب و امكان، براهين مختلف ديگرى كه هست كه با توجه به خارج از وجود خود، وجود خود هم كه مىگوييم يعنى حتى خارج از وجود خود، اعضا و جوارح خودش، نظم و نظامى كه در وجود خودش هست آن هم جزء خلقت است ولى در اين توحيد فطرى اين چنين است كه اين شناخت اين معرفت، اين وجدان و يافت، اين تعلق به تعبير خود حديث در ارتباط با حضرت حق از ترتيب دادن مقدماتى كه مخلوقات مختلف باشند و حتى ترتيب دادن آن چه در وجود خودش هست از نظم و نظام مقصود نيست، يعنى خارج از ترتيب دادن مقدماتى حتی مقدمات نظم و نظامى كه وجود جسمانى خودش است مىيابد نه بيرون از اينها كه بروزش هم كه در حالت بأساء و ضراء گفته مىشود هست اين چنين است كه نشأت گرفته اين شناخت، تحقق يافته اين شناخت از درون بدون واسطه قرار دادن بيرون. پس اين تفاوتى كه مطرح است و گفته مىشود شناخت فطرى و غير فطرى تفاوتش چنين مىشود و لازمه كلام اين چنين مىشود كه در شناخت فطرى يك چنين مسألهاى است كه در همان وقت كه حضرت مثال مىزنند كه كشتى شكسته است و در كشتى قلبت تعلق پيدا كرد وقتى كه كشتى شكست يافتى كه منجى هست يا خير، كه گفت بله. آن وقت چنين وضعيتى كه پيش مىآيد هيچ مقدماتى مطرح نمىشود صغري و كبرايى بچينيم و ترتيب مقدماتى را بدهد و بعد از مقدمات نتيجه بگيرد، خير با حذف همه آن چه كه از مقدمات صحيح هم هست وقتى ترتيب داده شود مثبت هم هست، مفيد هم هست، خير ولى اينها مطرح نيست، مطرح نيست و آن تعلق درونى در ارتباط با آن حقيقت منجى وجود دارد.
پس اساسا تفاوت مسأله فطرى با مسأله استدلالى به اين صورت است آن وقت در ارتباط با اين مطلب حرفهاى ديگرى كه ان شاء اللّه صحبتش خواهد شد فعلاً فرصت طرح آن مباحث نيست همين تفاوت به همين صورتى كه عرض شد ان شاء اللّه بيشتر در نظر باشد و آن وقت مسألهاى كه ابتدا مطرح كنيم اين است كه آنچه در ارتباط با عرفان اللّه باللّه در روايات رسيده است آيا مقصود همين معرفت فطرى است يا اينكه مقصود چيز ديگرى است، اين بحث مناسب است كه مطرح شود روايات فراوانى داريم كه «اعْرِفُوا اللهَ بِالله»[6] ، آن روايات ناظر به همين معرفت است و يا اينكه خير فوق اين هم معرفت آخرى است اين بحثى است كه ان شاء اللّه مطرح مىكنيم.