89/03/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[1]
در تتمه بحث اراده دو مطلب عرض شد كه مناسب است تذكر داده بشود.
یک: دو سه حديث است كه در اين بحث مناسب است كه در نظر بگيريم كه چه معنا میشود كه ظاهر اين دو سه حديث هم مشكل تناقض دارد، و هم مشكل شبهه جبر. حديثها خوانده شد. در توجيه مطلب در ارتباط با تناقض وجوهى گفته شد. و در نفى شبهه جبر گفتيم وجوه زيادى گفتند که در مرآة العقول شاید حدود شش وجه خاطرم هست که گفته شده، و بعضی دیگر هم بیاناتی دارند.
تقریری دیگر از جواب منتخب
ولی آنچه که به نظر میرسد كه مطلب از اين قرار باشد، مطلبى بود كه يكی دو روز اخير گفته شد. و حالا با تقريرى كه امروز عرض میكنم دقت مىفرماييد كه همه كارهایى كه انسان مختار، كه فرض بر اين است كه انسان مختار است، و ادله اين كه جبر نيست، تفويض نيست در خود بحث مربوطه بيان شده است، و اين مسأله از مكتب وحى مفروغ عنه است كه «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ، وَ لكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ»[2] . با توجّه به مختار بودن انسان كه مفروغ عنه گرفته میشود، پس انسان در محدوده تكاليف و مسائل تكليفى سلطه دارد بر فعل و ترك، مختار است. اين يك مطلب.
دو: اين كه هر آنچه كه انسانها انجام بدهند حتما بايستى كه خدا هم اراده كند. و اگر مشيئت و اراده حضرت حق تعلق نگيرد، كوچكترين چيزى در عالم تحقق پيدا نمىكند. و همه چيز تحت سلطهی اراده و مشيت حضرت حق است. تمام كارهاى خوب، تمام كارهاى زشت، همه دزديها، همه انفاقها، همه خوبيها، همه بديها امكان ندارد كه بى اراده حضرت حق تحقق پيدا كند. و در سلطه حضرت حق است، و به مشيت حق.
ولى مشيت حضرت حق معنایش رضايت حضرت حق كه نيست. مشيت مسألهاى است، رضايت مسأله ديگرى است. لذا در واجبات گفته میشود كه امر و شاء و رضى و اذن. بيشتر منظور رضى هم است. در مستحبات امر نيست أمّا رضى هست، شاء و رضى هست. در معاصى امر نيست شاء هست رضى نيست. يعنى بدون مشيت حضرت حق، تا او نخواهد چيزى تحقق پيدا نمىكند. ولى خواست او معنایش اين نيست كه راضى است. و يا معنایش اين نيست كه اجبار كرده كسى را. به بيانى كه حالا عرض میكنيم.
آن وقت در تمام معصيتها عبد مختار اراده معصيت میكند، و خدا هم میداند كه او اراده معصيت میكند. خدا كه میداند او اراده معصيت میكند، اگر در موردى به تفضل و لطفش مىخواهد مانع بشود، خب مانع میشود. أمّا اگر موردى به لطف خاصى مانع نشود و چنین زمينهاى نباشد، معصيتى را كه عبد مختار اراده كرده است، اين معصيت را خداوند چون او اراده معصيت كرده، مشيتش میكند مشيت باين تعلق میگيرد. يشاء كه اين فعل اختيارى اين عبد تحقق پيدا بكند. خودش خواسته است. كما اين كه در اطاعت هم خدا میداند كه اين عبد تصميم اطاعت دارد، يشاء اين كه تحقق پيدا بكند.
يعنى هم در معصيت هم در طاعت، خدا میداند كه عبدش چه انتخاب میكند. بر اساس آنچه كه عبد انتخاب میكند، خداوند متعال مشيت میكند. خيلى چيزها است كه خداوند به عبد كارى ندارد. فعل و انفعالات بسيارى كه در اين عالم رخ میدهد، حوادث بسيارى كه در اين عالم رخ میدهد، خيلى از امور تكوينیهایى كه در اين عالم تحقق پيدا میكند، كارى به اراده عبد و خواست عبد و اين مسائل ندارد. آنها مسائل تكوينى، بسيارى از مسائل. اما در محدود مسائل اختيارى عبد كه عبد مختار است بر فعل يا ترك، خدا میداند كه كدام يكى را انتخاب میكند. خدا میداند كه چون عبدش انتخاب طاعت كرده است، خداوند هم يشاء طاعت را. چون عبدش انتخاب معصيت كرده است، خدا هم يشاء معصيت را.
بنابراين جبرى در كار نيست. چرا؟ چون اين مشيتى كه تكوينى هم هست يشاء، تكوينى است يعنى بايد انجام بشود، ولى مشيت تكوينى است كه در ارتباط با اراده اختيارى عبد، خداوند شاء. آنچه را كه عبد خواسته است از طاعت شاء. آنچه را كه عبد خواسته است از معصيت شاء. شاء تكوينى يعنى آن وقت حتما بايد انجام بشود چه طاعت چه معصيت. منتهى جبر نيست چرا؟ چون اين شاء بر اساس اراده خود عبد است. و میدانست كه عبد چه اراده میكند، در ارتباط با اراده عبد چه طاعت چه معصيت شاء. پس عبد اختيارش محفوظ است. كار هم به مشيت خدا بايد انجام بشود، هيچ چيز از مشيت خدا نمىتواند خارج بشود. همه چيز به مشيت پروردگار است، همان مشيت تكوينش. اگر مقدم بر اختیار عبد باشد، یعنی قبلا خدا بخواهد که عبدش چنین چیزی بخواهد، این میشود جبر. اما خداوند میدانسته که عبدش چه میخواهد، آنی که میدانسته چه میخواهد عبد، بر اساس خواست عبد مشیت کرده است.
یک تعبیر نسبتا غیر مطلوبی را از مرحوم محقق طوسی سلطان المحققین نقل میکردم -که تعبیر درستی است، منتهی تعبیر را دوست دارد آدم یک تعبیر بهتری پیدا بکند.- که علم خدا در این موارد تابع فعل عبد و اراده عبد است. منتهی علمش تقدم دارد. میداند که عبد چه میخواهد. آن وقت که میداند عبد چه میخواهد، همان را شاء به مشیت تکوینی.
آن وقت با توجه به این چند جمله ای که گفتیم، در ارتباط با این احادیث امر و لم یشأ و نهی و شاء که مقدمه حدیث است آن وقت خود حدیث را دقت میکنید. در ارتباط با شيطان همين طور است میدانست كه شيطان سجده نمىكند. اين است كه شاء كه سجده نكند. أمّا میدانست كه شيطان خود مىخواست سجده نكند، شاء كه سجده نكند به مشيت تكوينى بر اساس خواست خود ابليس است. لذا ابليس مىشود رجيم میشود مردود.
حالا اين تتمه را عرض بكنم بعد حديث را بخوانم. در موارد طاعت كه عبد اراده طاعت میكند، استثناءً پيش مىآيد كه خداوند بخاطر اين كه آن كار كار سنگينى است كار سختى است، يحول بين ارادة العبد و الفعل، نمىگذارد انجام بدهد. مثل حضرت ابراهيم. حضرت ابراهيم اراده میكند ذبح را، أمّا خداوند متعال خير نمىگذارد، به مشيت تكوينش مانع میشود. و حضرت ابراهيم تقربش محفوظ كه مىخواسته طاعت كند.
در ارتباط با آدم «نهى آدم عن الأكل» آدم چون مىخواست كه بخورد، خدا میدانست كه مىخواهد بخورد، تا خدا مشيت نكند نمىتواند بخورد، خدا بايد مشيت كند تا بتواند بخورد، چون هيچ چيزى «لا يقع شيء فی الأرض و لا فی السماء إلاّ بمشية الله». هيچ برگى از درخت نمىافتد إلاّ بمشية الله. هيچ فعل خير و شرى انجام نمیگيرد إلاّ بمشية الله. منتهى در ارتباط با افعال عباد این مشیت تکوینی است بر اساس خواست عبد. یعنی عبدش که مختار بوده چیزی را خواسته و یک طرف را انتخاب کرده، بعد خدا همان طرفی را که عبد انتخاب کرده به مشیت تکوینی مشیت میکند که باید انجام بگیرد. چون عبدش خواسته.
آن وقت در مواردى خداوند كه نمىگذارد اراده عبدش تحقق پيدا بكند، اگر در مورد طاعت نگذارد، عبد مطيع است مثل حضرت ابراهيم عليهالسلام. اگر در مورد معصيت نگذارد، آنجا هم تفضل كرده به اين كه بالاخره فعل معصيت از اين سرنزده است. ولى اگر مقدماتش را اين عبد انجام داده، اگر احيانا آنجا مانع شده، باز تجرى كرده بخاطر تجرىش معصيت است.
آن وقت حالا با توجّه باين حرفها «نَهَى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ» خب رسما نهى آدم، جدّى جدّى نهى عن الأكل كه بحث امتحانى و آن حرفها هم نگوييم، نهى آدم عن الأكل جدّى اصلاً «وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ»[3] یعنی چون آدم خودش خواست كه بخورد، خدا هم شاء ان يأكل. و إلاّ اگر او مشيت نمیكرد، نمىتوانست بخورد. چه اين كه هيچ كار را كسى بدون مشيت خدا نمىتواند انجام بدهد از اين باب، هيچ كار نمىتواند بكند.
و در ارتباط با حضرت ابراهيم هم آنجا امر ابراهيم به ذبح و حضرت ابراهيم هم اراده اطاعت كرد، آنجا خدا نخواست كه ذبح انجام بشود. مقابل حضرت ابراهيم مشيت تكوينى قرار گرفت. آنجا كه مانعش بشود، مشيت با اراده عبد تضاد پيدا میكند. منتهى در معصیت هرگز این جور نیست که عبد اراده ترک معصیت بکند و خداوند وادارش کند به معصیت. بالنتیجه مسئله به این صورت حل میشود كه تطبيق خواست عبد مختار با مشيت تكوينى إلهى، با اين توضيحى كه امروز عرض كردم چون علم الله به اراده عبد، و چون علم به اراده عبد شاء همان را كه عبد خواسته است، و چون اين چنين است اختيار عبد محفوظ است، مشيت تكوينى هم جاى خودش محفوظ است. در مسأله حضرت ابراهيم، حضرت ابراهيم میشود مطيع. و در مسأله حضرت آدم، حضرت آدم میشود و عصى آدم، هيچ چيز هم به هم نخورده است. اين شاءهایى كه آمده اين شاءها اين را مىخواهد اعلام كند كه بدانيد هيچ كارى بى مشيت حضرت حق تحقق پيدا نمىكند.
«نَهَى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ» اين آدم كه مىخواست بخورد، خداوند هم مشيتش چون خودش مىخواست تعلق گرفت. و إلاّ خدا نخواهد بخورد و مشيت نكند بر اكل، و آدم بخواهد بخورد، آدم ارادهش بر اراده حق غلبه پيدا كند، چنين چيزى نيست. همه اينها در جهت تثبيت مشيت پروردگار فی جميع الأمور است. و اين كه هيچ كارى صادر نمیشود از كسى، و هيچ كارى تحقق پيدا نمىكند در عالم مگر به مشيت پروردگار.
مطلب دوم اين بود كه مشيت و اراده فرقش چیست؟
چهارتا فرق گفتند. ولى آنچه از روايات استفاده میشود اين است كه مشيت در ارتباط با ابتداء الفعل است. و اراده در ارتباط با مسائل بعد از ابتداء الفعل است. كه در آن جزوهاى كه قبلا تنظيم شده بوده باين صورت آمده كه فرق بين مشيت و اراده بعضی گفتند مشيت ابتداى فعل است. و در مورد اسبابى كه براى وجود شیء مراد در مراحل بعد از ابتداى فعل بكار مىافتد اراده گفته میشود. اين مضمون یک حديث است. در حديث است كه گفته شده «مَا مَعْنَى شَاءَ قَالَ ابْتِدَاءُ الْفِعْلِ»[4] يعنى آن وقتى كه قرار است كارى تحقق پيدا كند، چون قرار بر تدريج است، از ابتداء الفعل به مشيت تعبير میشود، و مراحل بعدى به اراده. و چون در حديث اين چنين است، به همين اكتفا میشود. و إلاّ جهاتى ديگر گفتند مشيت لوح محفوظ باشد، اراده پس از انعكاس جزئيات لوح محفوظ باشد و مسائل آخر.
و مطلب آخر اىن كه قرارمان تحقيق است و وقتى قرار بر تحقيق شد هيچ كس از شخصيتهاى ارزنده دوست ندارد كه كسى تقليد كند تو مسائل، اين است كه خوب است كه تحقيق بشود. اين جمله مرحوم آية الله ميلانى رضوان الله تعالى عليه بخاطرم است كه مكرر مىفرمودند «نحن أتباع الدليل نميل حيث يميل» ما به دنبال دليل حركت مىكنيم دليل هر جا رفت ما هم همانجا میرويم. سعى بر اين باشد كه در عين حفاظت شخصيتها از نظر رعايت ادب، ولى شخصيتها سدّى در مقابل حقايق براى انسان نباشند و تحقيق به جاى خودش محفوظ.
و حرف آخر این است که هيچ شخصيتى در ارتباط با معصومين عليهمالسلام نمىتواند عرض اندامى داشته باشد كه مشخص است. و به تعبیر یکی از بزرگان قوی ترین فشارهای مغزی که امثال بوعلی سینا بر مغز خودشان وارد بکنند به کوچک ترین خطور مغزی معصومین نمیرسد. معلوم است جای مقایسه نیست. اینها شخصیتهائی هستند که در اساس خلقت مطرحند. و بقیه همه از این ها باید مطالب را بگیرند. این است که حرف ما این است که میگوئیم در مسائل اعتقادی هم مثل احکام با همان ضوابط عقلانی روایات معتبر روایاتی که دلالتش روشن باشد، در مسائل اعتقادی هم به بیانات معصومین اعتنا بشود. یعنی در هر بحثی روایات هم مطرح شود، به حقیقت بررسی شود. البته در بررسی روایات به مانند یک فقیه اصولی، اختلاف نظر پیش آمد عیب ندارد.
آنچه مهم است این است که حوزویانی که افتخارشان و امتیازشان و همه حیثیتشان به معصومین وابسته است این جور نباشد که بیانات خود معصومین مطرح نباشد. بعد از چندین سال درس خواندن آن وقت هنوز توحید صدوق مطرح نباشد. هنوز آنچه در کافی شریف هست در مسائل اعتقادی مطرح نباشد.
هر چه بیشتر اهتمام برای استفاده کردن از متون وحیانی در جهت اعتقادی هم با ضوابط خودش این مطرح بشود، دنبال این هستیم. و این جور نباشد که مطالبی که بر اساس دیگری است وجوب پیدا کند که خوانده شود و بایستی خوانده شود. ولی در ارتباط با آنچه که بیشتر ارتباط با بیانات معصومین دارد، آنها مطرح نباشد.
و در هر حال آن کلمه ای که همه بر آن دقت کنیم، اهتمام بورزیم، با کمال خوبی معقولی متانت نشرش بدهیم، این است که همه در جریان استفاده از همان وصیت پیغمبر اکرم که کتاب و عترت است غفلت نکنیم. و در همه ی مسائل از عترت استفاده ای که باید داشته باشیم، داشته باشیم.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد