89/03/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[1]
بررسی روایات مشکله باب مشیت (شبهه تناقض و جبر)
در ارتباط با مناظره حضرت رضا عليهالسلام با سليمان مروزى دو بحث نسبتا به تفصيل صحبت شد. يكى مسأله بداء و يكى هم مسأله اراده.
در تتمه اين بحث يكی دوتا حديثى كه يك مقدارى مشكل به نظر میرسيد و از جهت اين كه مسأله مشیت و اراده در اين چند حديث هست، مناسب با بحث به نظر رسيد كه مورد صحبت باشد. و آن دو حديث در جوامع روائی هست ولى در كتاب شريف كافى جلد 1 صفحه 151 آن احاديث ذكر شده است. كه در جلسه قبل حديث را خوانديم. حالا صرفا متن حديث خوانده میشود تا آنچه مورد صحبت است تتميم بشود ان شاء الله.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ أَمَرَ اللهُ وَ لَمْ يَشَأْ وَ شَاءَ وَ لَمْ يَأْمُرْ أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لآِدَمَ وَ شَاءَ أَنْ لَا يَسْجُدَ وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ وَ نَهَى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُلْ»[2] .
ضمنا اين حديث هم در نظرگرفته بشود و برای معنایش مفید است که
«عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: إِنَّ لِلهِ إِرَادَتَيْنِ وَ مَشِيئَتَيْنِ إِرَادَةَ حَتْمٍ وَ إِرَادَةَ عَزْمٍ يَنْهَى وَ هُوَ يَشَاءُ وَ يَأْمُرُ وَ هُوَ لَا يَشَاءُ أَ وَ مَا رَأَيْتَ أَنَّهُ نَهَى آدَمَ وَ زَوْجَتَهُ أَنْ يَأْكُلَا مِنَ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ ذَلِكَ وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ أَنْ يَأْكُلَا لَمَا غَلَبَتْ مَشِيئَتُهُمَا مَشِيئَةَ اللهِ تَعَالَى وَ أَمَرَ إِبْرَاهِيمَ أَنْ يَذْبَحَ إِسْحَاقَ وَ لَمْ يَشَأْ أَنْ يَذْبَحَهُ وَ لَوْ شَاءَ لَمَا غَلَبَتْ مَشِيئَةُ إِبْرَاهِيمَ مَشِيئَةَ اللهِ تَعَالَى»[3] .
دوتا مشكل گفتيم در اين حديث به نظر مىآيد.
یک: مشكل عدم سازگارى اين مطلب كه نهى و شاء، امر و لم يشأ. كه اين دو تا با هم چه جور میشود. وقتی نهی کرده خدا دیگر شاء چی میشود، وقتى كه امر لم يشأ چه میشود؟ پس یکی مسأله تضاد، عدم سازش این دو محتوا با هم.
دو: شبهه جبر. نهى آدم عن الأكل، أمّا شاء أن يأكل، در حدّى كه لو لم يشاء لم يأكل. و هم چنين در داستان حضرت ابراهيم. مسأله جبر.
نسبت به شبهه اول، مسأله تضاد، اين جا چند تا مطلب گفته شده است. بعضى از توجيهاتى كه گفته شده خيلى بعيد است. لذا لزومى ندارد نقل بشود. خواستيد مراجعه كنيد مرآة العقول مرحوم علاّمه مجلسى جلد 2 باب المشية آنجا اقوال مختلف، توجيهات مختلف را آوردند. با توجّه به اين كه همان توجيهات بعيده هم كه بوده ذكر كردند.
و از آن توجيهات كه توجيهات خيلى بعيد است كه بگذريم، توجيهات ديگرش يكى اين است كه شاء را بمعناى علم گرفتند. «نَهَى آدَمَ عَنْ أَكْلِ وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ» يعنى و علم اين كه آدم مىخورد، ترك اولى انجام میشود. شاء بمعناى علم. بعدش هم «وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُلْ»گيرى ندارد. با همين معنا معنا میشود. که البته اگر خدا نمیدانست او نمیکرد. آن قسمتش مشکلی درست نمیکند. پس رفع تناقض بين نهى و مشيت، بين امر و عدم مشيت در داستان حضرت ابراهيم عليهالسلام، امر بالذبح ولم يشأ، امر بذبح ولم يشأ اى لم يعلم. وجاى خودش مشخص است وقتى گفته میشود خدا میفرمايد لم يعلم در قرآن هم داريم عدم العلم نسبت به خدا داده شده، معنایش عدم وجود خارجيش است. يعنى تحقق پيدا نمىكند. (أَ تُنَبِّؤُنَ اللهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ)[4] يك مورد ديگر (أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ)[5] اين كنايه از عدم الوجود است. اينجا هم همين طور است.
پس بعضی اينجور گفتند كه مشيت به معناى علم داريم. يك قرائنى هم حتى از گوشه و كنار حديث قائلين به اين توجيه آوردند كه اين تعبيرها میشود كه مثلاً لم يكن فی مشية الله أی فی علم الله مثلاً. پس اين يك وجه توجيه كه مشخص است كه با اين توجيه تناقضى نيست.
وجه ديگرى كه گفته شده، اين كه شاء بمعنى اذن باشد، عدم ايجاد مانع. كه خداوند متعال «نهى آدم عن الأكل و شاء أی أذِن» مجبورش نكرد كه اطاعت كند، بلكه اذن، يعنى اختيار آدم را بههم نزد. «نهى عن الأكل و شاء ان يأكل أی اذن ان يأكل» اذن داد خدا كه اگر بخواهد بخورد بخورد. يعنى براى اكل ايجاد مانع نكرد. امر ابراهيم بالذبح و شاء ان لم يذبح مثلاً باين تعبير. يعنى اذن داد كه ذبح نخواهد بکند نكند. يعنى مجبورش نكرد. اين هم گفتند. البته هر كدام از اينها يك مبعداتى دارد كه حالا نمىخواهيم به آن تفصيل صحبتى شده باشد. پس رفع تناقض به اين صورت میشود كه گفته شد چطور میشود كه نهى و كذا.
سه : امر و نهى امتحانى است. «نهى آدم عن الأكل» أمّا نهى امتحانى بود. يعنى مصلحت در عدم الأكل نبوده، مصلحت در خود نهى بوده كه معلوم میشود كه ترك اولائى انجام میشود انجام نمیشود. و اين چنين است كه نهى امتحانى، امر هم امتحانى. امر ابراهیم علیه السلام به ذبح، أمّا در عين حال اين امر امر امتحانى بوده كه اصل ذبح در آن مصلحت نبوده است. مصلحت در نفس امر است تا موقعيت حضرت ابراهيم معلوم بشود. و مصالح ديگرى. نه بحث اين كه خود خدا نمىداند نعوذ بالله، میداند. بنابراين باز تناقضى نيست. پس نهى امتحانا و شاء ان يأكل. حالا و لو جبرش مسأله دوم است یعنی و لو شاء را یک کسی به معنی همان که حتما انجام هم بشود. فعلا تناقض را داريم رفع میكنيم. تناقض به اين كه امر و نهى امتحانى باشد رفع میشود. نهى امتحانى، امر امتحانى، شاء هر چه باشد مشكل ندارد. اين هم معناى سوم.
و اين معناى سوم از جهتى اوفق به نظر مىآيد. منتهى در شاء بايد ببينيم چه كار میكند در شبه دوم، در جبر. و إلاّ نسبت صرف نظر از آن شبهه كه آن جاى خودش على أی حال بحث بشود، بر هر فرضى بايد صحبتش بشود، اين خيلى راحتتر است كه امر و نهى امتحانى است، بنابراين با برنامه ديگرى منافات ندارد. چه بسيار افراد در ارتباط با مسائلى امر میكنند به چيزى نهى میكنند از چيزى، و حال آن كه در خود آن شىء مصلحت نيست كه امر كردند، مىخواهد ببيند طرف چهكار میكند. منتهى در ما يكى اين است كه خودمان بفهمىم كه چيست. نهى میكند از چيزى و حال آن كه آنچه كه مورد نهى است در آن مصلحت نيست. ولى مىخواهد ببيند طرف چه كار میكند. اصل تنافى با توجّه به اين كه امر و نهى امتحانى باشد، تنافى خوب رفع میشود. بهتر است از آن دو وجه قبلى. هيچ احتياج تصرفى در كلمهاى ندارد. پس اين وجوه در ارتباط با رفع تضاد.
و أمّا رفع شبهه جبر، كه بالاخره اين شاء، خداوند خواست بخورد، اين خواست كه ظهورش در اين است كه خواست تكوينى است، چون در مقابل آن امر و نهى است، اين شاء تشريعى نيست. چون آن امر تشريعى است، آن نهى تشريعى است، شاء مقابلش روشن است كه تشريعى نمیشود باشد، تكوينى است.
در ارتباط با مسأله حضرت ابراهيم عليهالسلام، و آن موردى كه فرد مكلّف تصميم طاعت دارد، آنجا مشكلى درست نمىكند كه جبر هم باشد. چرا؟ بخاطر اين كه مطيع بودن مكلّف كه مشخص است، و آن کار را هم كه اگر كار مشكلى بوده نگذاشته خدا به تفضلش به لطفش به هر جهتى هر جا ممكن است يك تعبيرى كرد. امر ابراهيم عليهالسلام بالذبح و شاء عدم ذبح را، شاء ان لم يذبح. شاء را هم بگيريد در چنين مواردى همان شاء تكوينى همان جبر. نخواسته خداوند اين كار را. اينجا مشكلى درست نمیشود. چرا؟ چون جبرى در اين مورد كه خدا نخواسته اين انجام بدهد و خود ايشان خواسته كه انجام بدهد، مشكلى درست نمىكند. خليل هم میشود ايشان، سمت خلّت هم پيدا میكند. ارتفاع مقام هم دارند چون اطاعت كردند. عظمتشان هم عند الخلق هست. خدا هم بالاجبار نگذارد كه بندهاش به يك زحمت بیافتد، طوری نیست. اگر چنانچه اين جور شد كه خداوند امر کرد به اين كه از اين اموالت فلان مبلغ را انفاق كن، يك کم كه سخت هم باشد بر عبد. حالا آنجا كه حضرت ابراهيم چون تسليم محضند با شوق هم انجام میدهند. و حضرت اسحاق هم كه طبق اين حديث ولى اكثر احاديث حضرت اسماعيل چقدر اعلام اشتياق كردند كه واقعا بهتانگيز است كه پدر هر چه مأمورى انجام بدهد. (سَتجِدُنِی إِن شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِينَ)[6] استقبال میكنند. خب بنابراين خداوند خواسته است كه اين جريان انجام نشود. شاء همان تكوينى، گيرى ندارد.
أمّا در موردى كه طرف مخالفت كرده، مثل جريان حضرت آدم، آنجا شبهه میشود كه اگر چنانچه اين مشيت همان مشيت تكوينى است، يعنى خداوند اجبار كرده، يعنى بايد كار انجام بشود طبق آنچه كه خدا خواسته است، اينجا آنوقت «وَ نَهَى آدَمَ عَنْ الأَكْلِ وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ» اگر همان مشيت تكوينى باشد كه خواسته كه حتما انجام بگيرد، پس ديگر گناه حضرت آدم چیست كه انجام داده است؟ اين شبهه جبر تو اين قسمت مشكل دار میشود. و إلاّ تو قسمت قبلى مشكل دار هم نمیشود. طوری نیست. تفضل خداست که این تکلیف را برداشته. فرموده این قدر انفاق کن ولی یک مانعی برای انفاقش بوجود میآورد.
أمّا در مورد نهى و در مورد مثل حضرت آدم چه میشود؟ اينجا آنچه كه من حالا امروز به اختصار عرض بكنم كه شايد نياز باشد كه تفصيل بيشترى صحبتش بشود. يك مطلبى كه يك مقدارى ظرافت دارد يك دقت دارد، البته جاى ان قلت و قلت هم هست، و آن اين كه بگويیم كه در ارتباط با مورد مثل حضرت آدم، گاهى اين عبدى كه مختار است انسان مختار، كه فرض اين است كه انسان مختار است، و در تكاليف قدرت بر فعل و قدرت بر ترك دارد، در تكاليف له الفعل و الترك مختار است، قدرت دارد. خب خدا هم در ارتباط با مسائل مشيتى دارد. آن وقت اين عبد به اختيار خودش آنچه را كه اختيار میكند، اين اختيارش گاهى منطبق است با مشيت پروردگار، گاهى منطبق نيست با مشيت پروردگار. آن موردى كه اختيارش منطبق باشد با مشيت پروردگار، اختيارش با مشيئت خدا تطبيق بكند، عبد شده مطيع، مشيئت تکوینی خدا هم انجام شده، باز مسألهاى نداريم. خدا فرموده انفاق كن اين مبلغ به فلانى، و عبد هم كه له الفعل و الترك، فعل را كه طاعت است اختيار میكند. اراده تكوينى خدا هم تعلق گرفته كه فلانى مشكلش حل بشود. كه بايد چنین پولى به او برسد، بايد مشكلش حل بشود. عبد هم اختيار كرده و به اختيار خودش اراده كرده طاعت را، انجام آن فعل را. اراده طاعت كرده است. تطبيق كرده اراده اختيارى عبد، با اراده تكوينى پروردگار. هم آنچه خدا مىخواهد عمل میشود. و هم عبد شده مطيع.
و همين جا بگونهاى است كه عبد اگر اراده معصيت میكرد، خدا وادارش میکرد كه چنین كاری بكند. ولى خب در موردی كه داريم میگویيم، نه خدا وادارش نكرده. پس چه شد اختيار عبد محفوظ، به اختيار خود اطاعت را انتخاب كرده، تطبيق كرده با اراده تكوينى خداوند متعال. مسألهاى هم نيست.
در مورد عكسش آنجا مسأله است اين سؤال پيش مىآيد، اينجا بايد يك دقتى كرد، در مورد عكس كه اگر چنانچه مثل در جريان حضرت آدم خداوند نهى كرده از اكل، حضرت آدم میتواند كه ياكل و مىتواند كه ان لا ياكل، ولى خدا شاء اكل را. خب باز حضرت آدم اگر فرض اختيار از جاى ديگر قطعى شد، مختار بودنش از بحث ديگر ثابت شد كه له الفعل و له الترك، و له الاكل و له عدم الأكل، باز به اختيار خودش حضرت آدم اختيار كرده است اكل را، كه مشيت تكوينى خدا هم بر اكل بود. تطبيق كرده اراده حضرت آدم كه اراده معصيت كرده، با اراده تكوينى پروردگار. باز معصيت كارى حضرت آدم محفوظ است. چون اختيارش كه گرفته نشده، به اختيار خودش انتخاب معصيت كرده است. چون فرض اين است كه مختار است. خوب دقت مىفرماييد. در مورد حضرت آدم و موردى كه مثل حضرت آدم باشد، مشكل اين است كه خدا كه خواسته بخورد، خواست تكوينى هم هست، از طرفى نهى هم كرده، پس گناه آدم چییست چون خواسته تكوينا كه انجام بشود؟
میگويیم اگر قبول كرديم از بحثهاى ديگر جاى ديگر كه انسان موجود مختارى است، به نفس اين كه خداوند چنين خواسته است، اختيار انسان كه سلب نشده است. از آن طرف انسان هم كه گاهى اطاعت میكند گاهى معصيت میكند. حضرت ابراهيم جهت طاعتش را گرفته بود. و حضرت آدم جهت ترك اولى را گرفته. چون فرض اختيار است. اختيار حضرت آدم تطبيق كرد با مشيت تكوينى خدا، و اختيارش بر معصيت بود. لذا اگر آدم بر خلاف مشيت تكوينى خدا خودش اراده كند، بله مشيت تكوينى خدا غلبه میكند و اين مجبور میشود بر خوردن. درست است. ولى فرض اين است كه آدم مختار است. يعنى مىتواند اراده اكل كند و میتواند اراده عدم اكل كند. حالا كه مختار است نهى هم شده از اكل، أمّا اراده اكل كرد، فرض اين است كه مختار است يعنى امكان ترك اولى از او هست، حالا كه امكان ترك اولى از او هست، پس وقتى ايشان خواست كه بخورد و خورد، از نظر خودش، شما صرف نظر كنيد از اين جمله بعدى بعدا اين جمله را مطرح میكنيم «و شاء أن يأكل». نهی عن الأكل و شاء ان يأكل فعلاً صرف نظر كنيم. نهى آدم عن الاكل، حالا كه نهى آدم عن الاكل، فرض اين است كه حضرت آدم مختار است. يعنى هم امكان دارد اطاعت كه نخورد، و هم امكان دارد عدم اطاعت كه بخورد. خب حالا اگر ايشان مىخواست كه اطاعت كند و نخورد، بعد میگويم شاء خدا تكوينى، نه خدا در اين مورد مجبورش میكند كه بخورد، ولى آدم معصيت كار نبود. يك برنامه انجام شده بود و آدم معصيت كار هم نبود. ولى آدم كه به اختيار خودش خواست اكل را. خب اكل را خواست، مشيت تكوينى خدا بر اكل است. تطبيق كرده اراده اختيارى حضرت آدم، با مشيت تكوينى خدا.
در مورد حضرت ابراهيم هم عكس اين جريان است. آنجا اراده حضرت ابراهيم عليهالسلام كه به ذبح است، مخالف به مشيت تكوينى خدا شده. آن جا هم اختيار است اينجا هم اختيار است. منتهى آنجا چون اراده حضرت ابراهيم بر اطاعت بوده، مشيت خدا بر عدم ذبح بوده، حضرت ابراهيم میشود مطيع. داراى مقام، داراى خلّت. ولى مشيت خدا كار خودش را میكند که نمیگذارد.
اينجا هم اگر حضرت آدم تصميم میگرفت كه نخورد، خداوند کاری میكرد كه بخورد. و حضرت آدم هم نمره بیاورد، موقعيتش مشخصتر میشود.
پس اراده عبد بر فعل يا ترك چون مختار است له الفعل و له الترک، مشيت تكوينى خدا به هر چه تعلق گرفته، گاهى است كه اراده عبد با مشيت تكوينى تطبيق میكند، گاهى اراده عبد با مشيت تكوينى تطبيق نمىكند. اين معنایش اين نيست كه اختيارش از بين برود. اختيار محفوظ است. منتهى در عين اين كه اختيار محفوظ است، گاهى اختيارش با مشيت تكوينى منطبق است، مثل جريان حضرت آدم، آدم میشود معصيت كار. چون نهى شده بوده. در جريان حضرت ابراهيم اراده حضرت ابراهيم با مشيت تكوينى خدا مخالف است، أمّا با امر تشريعى خدا موافق است. حضرت ابراهيم میشود مطيع. خدا كار خودش را میكند و نمىگذارد كه انجام بشود.
بنابراين مسأله اين میشود كه تطبيق اراده عبد با اراده تكوينى، موضع مسأله را روشن میكند و اين كه خدا در امری اراده تكوينى داشته باشد، معنایش اين نيست كه من بايستى اراده از من سلب بشود، خير. بله ممكن است خدا به اراده تكوينى اراده من را سلب بكند در نهايت كار. ولى در عين حال مشخص شدن امتحان من كه من خوب امتحان دادم بد امتحان دادم، اين در ارتباط با اراده پرودرگار كاملا منافاتى در كار نيست. جبرى هم براى عبد درست نمىكند.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد