89/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[1]
در بحث اراده اقوال مختلف گفته شد و چه كسانى به آن گفتهها و اقوال قائل هستند. درارتباط با اينكه اراده بمعناى علم به اصلح باشد، گفته شد كه اكثر فلاسفه. و از عبارت درس تقريرات آية الله الخوئى محاضرات هم اين معنا قرائت شد. و از جمله كسانى كه از اصوليين هم چنين گفتهاند طبق آنچه در كفايه هم هست، ايشان آوردهاند مرحوم صاحب كفايه است.
و همچنين قائل به اين كه دوتا اراده داريم، یک اراده بمعناى ابتهاج، و يك اراده به همان معناى صفت فعل و ايجاد و فعل الله ارادته فعله. و اين مطلب كه دو اراده است، باز در همين محاضرات كه عرض شد ايشان به استادشان مرحوم حاج شيخ اصفهانى غروى استناد دادن، و عبارت ايشان را نقل كردند.
و اين كه اراده بمعناى همان فعل تنها باشد و ارادته فعله، اين را هم نقل كرديم. مرحوم علامه مجلسى عبارت اولشان موهِم خلاف اين بود. تتمه عبارت مشخص میكرد مطلب را. و هم چنين از مرحوم شيخ مفيد عبارتى خوانديم كه ايشان هم همين مطلب را گفتند. و عموما محدثين هم كه نظرشان همين است. و منتخب بسيارى از اصوليين بلكه بايد گفت اكثر مورد اتفاق اصوليين در بحث طلب و اراده همين را گفتند.
و اين كه اراده بمعناى مراد و همان شىء خارجى باشد از قبيل زيد و عمرو و ارض و سماء و موجودات مختلف، اين هم عبارتى خوانديم از مرحوم علاّمه طباطبائى كه ايشان اينجور تصريح كرده بودند در موردى در تعليقهاى که در بحار در جلد 4 دارد.
أمّا ايشان عبارتشان در بحثهاى مختلف كه همه را با هم در نظر بگيريم، میتوانيم كه باين صورت تعبير بكنيم ايشان در اين بحث در تعليقهاى بر كافى مطالبى فرمودند، تعليقهاى بر بحار مطالبى فرمودند، در نهايه هم كه اساسا بحث اصلى به يك معنا آنجا دارند آنجا مطالبى فرمودند. بعضى از عبارات ايشان بگونهاى است كه گفتم صراحت دارد در اين جهتى كه الآن عرض شد خود آن مراد. و بعضى از عبارات شان خير، بگونهاى است كه همان ارادته فعله منطبق است و اين كه اراده از صفات فعل است و از صفات ذات نيست. و در بخشى از عباراتشان تصريح كردند آنچه كه حكما گفتند كه اراده علم به اصلح است. توجيهى برايش مىتوانيم داشته باشيم بصورتى. ولى خير، اين دليلى روائى، دليلى عقلى، دليلى لغوى در كار نيست. اين تسميه خودشان اين چنین اسم گذارى براى چيزى كه در نظر گرفتند، كردند و إلاّ مثبت ندارد. در يك مورد هم توجيهاتى بين مطالب كردند فرمودند جا دارد كه بگويم نزاع لفظى است، و اشبه است به اين كه نزاع لفظى باشد.
حالا اين عبارات در ارتباط با مطلب ايشان خوب كه دقت بشود تا اين كه معلوم بشود كه ايشان هم چه فرمودند. تا باز از رواياتى كه خوانديم بعد از اين كه آن نظر ديگر را هم ان شاء الله عرض كنيم كه اراده بمعنى اختيار گرفته شده كه گفتيم، تا بعد ببينيم در جمع بندى چه میشود. و بعد دو سه تا بحث ديگرى هم در تتمه اين بحث است كه ان شاء الله بحث بشود.
در ارتباط با مسأله اراده در صفحه300 نهايه بعد از اين كه مباحث مختلفى را بيان كردند در بحث قدرت، وارد شدند به بحث اراده. كه در صفحه 300 آن نظر اصليشان در اين عبارت آمده است. و آن مطالبى كه اشاره كردم در قسمتهاى قبلى قسمتى از آن مطالب گفتهاند كه خلاصه اش اين بود كه حرف حكما مثبتى ندارد مگر اين كه تسميهاى در كار باشد.
حالا بد نيست اين قسمتش هم عرض كنم بعد عبارت اصلى كه مورد نظر است خوانده باشم.
«وبالجملة لا دليل على صدق مفهوم الإرادة على علم الواجب تعالى بالنظام الأصلح» يعنى آنچه حكما گفتند كه اراده علم به اصلح است، میفرمايند كه دليل بر اين نداريم. اينجا از مواردى است كه در ارتباط با آنچه در نوع بيانات حكما است، ايشان به اين كيفيتش كردند كه ما عرض مىكنيم.
«وبالجملة لا دليل على صدق مفهوم الإرادة على علم الواجب تعالى بالنظام الأصلح ، فإن المراد بمفهومها إما هو الذی عندنا فهو كيفية نفسانية مغايرة للعلم» اگر مقصود از اراده همان كيفيت نفسانى است كه در ما هست، كه مشخص است كه در ارتباط با خداوند غلط است. خداوند متعال كه منزّه است از چنين چيزى كه بمعنى كيف نفسانى است.
«وإما مفهوم آخر يقبل الصدق على العلم بأن الفعل خير ، فلا نعرف للإرادة مفهوما كذلك» اگر منظورشان اين است كه اراده را بمعنى اصلح گرفتند، يعنى اراده دارد يعنى كار خوبى است مصلحت است در اين؛ اگر اين باشد اراده هيچ كجا به اين معنا نيامده تا اين چنين تعبير بشود.
«ولذا قدمنا أن القول بأن علم الواجب بالنظام الأحسن إرادة منه ، أشبه بالتسمية»[2] . اينكه اين آقايان گفتند اراده بمعنى علم به اصلح است، اين يك اسم گذارى است كه خودشان خواستند اين چنین اسمى بگذارند. و إلاّ آن ارادهاى كه در آيات مطرح است، در مورد ديگرى دارند آن ارادهاى كه در روايات مطرح است، اين علم به اصلح نيست. مطلب تا اين حد بيّن است كه باين صورت تصريح كردند ايشان.
آن وقت بعد از اين كه مسائلى را مطرح میكنند، در پايان بحث اينجور فرمودند كه «والإرادة المنسوبة إليه تعالى منتزعة من مقام الفعل» همين كه ما هم اين تعبير را میكنيم كه ارادته فعله، ارادته ايجاده احداثه. اين اراده از مقام فعل در نظر گرفته میشود تعبير میشود. اراده در ارتباط با فعل خدا است. «امّا مِن نفس الفعل» يا از خود اين فعل انتزاع میشود، يعنى تعبير میشود اراده خود فعل، كه همان كه تو احاديث است. «الّذی يوجد فی الخارج».
منتهى اينجا با اعتباراتى ضمنا همان كه موجودات خارجى هم تو عبارت بعدى شان اشاره به آن كردند، كه با توجّه به اين جهت باز نمیشود آنچه كه در روايات است. آنچه از روايات استفاده میشود نفس الفعل، اعمال قدرت، نه آن مراد خارجى. حالا در عين حال دقت بيشترى بفرماييد.
«فهو إرادة ثم إيجاب ثم وجوب ثم ایجاد ثم وجود» يعنى وقتى كه ذات مقدس حضرت حق اراده میفرمايد، اين فعلی كه در خارج تحقق پيدا كرده مراحلى براى اين فعل در نظر میتوانيم بگيريم. مراتبى براى اين موجود خارجى میتوانيم در نظر بگيريم. در هر مرتبهاى يك مفهومى دارد. باين صورت كه «الذی يوجد فی الخارج فهو ارادة» يعنى ابتدا كه همان فعل باشد فعل حضرت حق بگويید «ارادة ثم ايجاب» وقتى اراده فرمود حضرت حق ايجاب میشود واجب میشود كه آن شىء تحقق پيدا كند. «ثم وجوب» بعد در ارتباط با آن شىء آن شىء وجوب پيدا میكند. «ثم ایجاد» اينها همه مراتبى است كه در نظر تحليل ما در ارتباط با تحقق مراد ميتوانيم اين تحليل را داشته باشيم. «ثم ایجاد» يعنى با اراده حضرت حق ايجاد معنا پيدا میكند. در نهايت هم وجودٌ، يعنى آن شيء خارجى تحقق پيدا میكند «ثم وجود».
پس اين كه گفتيم اراده منتزع از مقام فعل است، معنایش این است. اين يك تصوير. تصویر دوم هم دارد. پس تصوير اول اين شد كه اراده را میگويیم منتزع از مقام فعل است، يعنى وقتى اراده تحقق پيدا میكند از حضرت حق، كه حقيقت آن اراده را هم نمىدانيم چيست، آن وقت از آن فعل خدا تعبير كنيم به اراده. شىئی كه در ارتباط با اراده خدا است، ايجاب در ارتباط با اوست، او وجوب پيدا میكند. ايجاد از ناحيه حق، آن وجود پيدا میكند. آن هم گفته بشود به مراحل مختلفهاى كه گفتيم تعبير اراده بشود به اين صورت. اين يك تصوير.
تصوير ديگر اين كه بگويم اراده يعنى حضور علت تامه للمعلول. يعنى اراده حضرت حق علت تامه، ذات مقدس حضرت حق به ارادهاش، اين علت تامه تحقق شىء است، تحقق معلول است. از اين حضور علت تامه عند المعلول و تحقق المعلول، از اين تعبير كنيم به اراده.
«وإما من حضور العلة التامة للفعل كما يقال عند مشاهدة جمع الفاعل أسباب الفعل ليفعل : أنه يريد كذا فعلا»[3] كما اين كه اگر فاعلى اسباب و وسايل فعل را جمع كرده تا اين كه يك كارى انجام بدهد، وقتى اين اسباب تمام شد تام شد آن وقت فعل را انجام میدهد. اينجا هم ذات المقدس مع الأرادة علت تامه براى تحقق فعل است. از اين حضور علت تامه للمعلول، از اين تعبير میكنيم اراده «أنّه يريد كذا فعلاً».
اين يك كلمه آخر را هم دقت كنيد كه فرمودند كه ضمنا معلوم باشد كه خلقت اشياء، در ارتباط با اراده حضرت حق نيست. اگر كسى بگويد كه اشياء منتسب است به اراده خداوند متعال، خير آن هم مردود است. كه اين هم بيانى دارند كه ان شاء الله بعد.
با توجّه به اين عباراتى كه تا اينجا كه خوانديم به نظرمان كاملاً عبارات تامه صحيح است و منطبق است با آنچه در روايات هم هست خوب میشود كه منطبقش كرد. در عين حال يك مطلبى دارند كه بايد توضيح داده بشود كه با عبارات ديگر ايشان جمع بشود. که همین جا هم باز میگویند که و اما اشیاء و موجودات و خلقت اشیاء به اراده منتسب نیست، بلکه به نفس ذات منتسب است. تا به آن عبارت هم برسیم بعد ببینیم در جمعش چی میشود.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد