89/02/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[1]
اراده صفت فعل، اراده غیر علم
در بحث اراده و اين كه ارده از صفات فعل است نه از صفات ذات، و اراده غير علم است، به تناسب مناظره حضرت رضا عليهالسلام با سليمان مروزى اين بحث تعقيب میشود مقدارى. و طبق روشى كه شايسته است كه اين روش مورد غفلت قرار نگيرد و تكرار شده، معتقدين به وحى بايستى كه از اعتناء به آنچه كه از مدارك وحيانى معتبر رسيده است غفلت نكنند. بديهى است. و اتفاقا اهم مطالبى كه از معصومين رسيده است در بخش معارف است. اين است كه خيلى بايد جدّى گرفت اعتنا كردن به بيانات وحيانى از قرآن و حديث با توجّه به اعتبار سند و روشنى دلالت در همه مسائل، بالخصوص در معارف.
روايات در اين مورد به مقدارى كه لازم باشد خوانده شد. آيات شريفه هم اشاره شد. دوتا مطلب به نظرمان از اين روايتهایى كه خوانديم كه روايات هم با آيات منطبق و از يكنواختى مطلب در اين بخش معارف و در خصوص همين مسأله اراده قرآن و حديث برخورد است؛ دوتا مطلب استفاده میشود.
يك: اراده از صفات فعل است. يعنى گاهى به خدا نسبت میدهيم گاهى سلب مىكنيم. اراد و لم يرد. نه از صفات ذات كه هرگز سلب از ذات نشود و عين ذات است.
دو: اين كه اراده بمعنى علم هم نداريم. يعنى روايات صريحا نفى اين جهت را كردند كه اراده بمعنى علم باشد. اراده بمعناى علم منفى است.
در اين مدارك اين دوتا مطلب بلكه اين مطلب را هم اضافه كنيم مناسب است كه استفاده مىشود از اين مدارك كه ارادته فعله. تصريح شده باين جمله كه ارادته فعله. كه ضمن بحثها ان شاء الله توضيحى خواهد آمد. اراده خدا فعل خدا است. خدا فعلی كه كارى كه انجام داده، میدهد و خواهد داد، همان فعل خدا، گاهى براى توضيح بيشتر بعضى تعبير كردند كه ان شاء الله گفته خواهد شد اعمال قدرت. همين كه قدرت را اعمال میكند اعمال قدرت فعل او است. در بعضى از تعابير داشت احداث او. حالا اين چيزى است كه ما خودمان صرف نظر از استفاده ديگران وقتى بررسى مىكنيم اين را مىفهميم. هر چه بيشتر اين روايات و آيات را بالا پايين كنيم جمع و جور كنيم در آن غور كنيم بيشتر همين را مىفهمیم. چه بحث با سليمان مروزى حضرت رضا عليهالسلام كه مكرر در مكرر حضرت همين را فرمودند.
در ارتباط با اين مطلب حالا ببينيم بزرگان چه فرمودند تا بعد يك به يك نظر بزرگان به گونههاى مختلف كه صحبت كرده باشند مطلبى داشته باشند به عرضتان ميرسد.
يكى از شخصيتهاى علمى مطرح كه حدودا طوايف مختلف به نسبتى قبولش دارند، يعنى فيلسوف قبولش دارد، عارف قبولش دارد، محدث قبولش دارد، يك ابعادى دارد كه هر بُعدش به تعبير بنده جمعى را راضى كرده و بگونهاى است كه مطرحاند مرحوم قاضى سيد قمّى. خاطرم مىآيد مرحوم استاد خدا رحمت كرده مرحوم حاج مجتبى قزوينى رضوان الله تعالى عليه خيلى به تجليل ايشان را ياد میکردند، و مخصوصا همين كتاب شرح توحید صدوق و شرح اربعين ايشان. و ديگران همين طور. از اين طرف فيلسوفهاى حسابى فيلسوف و معتقد آنها هم با عظمت ياد میكنند. عرفاء، كاملاً اين چنین وضعيتى دارد ايشان. كه قسمتى از توحيدصدوق را هم شرح زدهاند. و احاديثى هم بنام شرح الاربعين كه پشت جلد هم همين تعبيرهاى مختلف را آورده (للعالم الربّانی والعارف الصمدانی القاضی سعيد قمي) اين چنین شخصيت مطرحى است.
ولى اين هميشه اين را بايد خيلى توجّه داشته باشيم كه هر كه هر چه مطرح باشد، باز آنچه كه حجت است قرآن است، عترت است و تعقل خودمان فهم خودمان حجت است.
حالا در اين مورد ايشان چه میفرمايد؟ در اين شرح اربعينشان در صفحه 487 در ارتباط با حديثى كه نقل میكند كه حديث 27 باشد آنجا اين جور دارند كه تنبيه. چون قسمت اول هم خيلى مهم است، بخش اولش مربوط به مسأله حدوث و قدم است، آن را هم سریع مىخوانم تا به مسأله ارادهاى كه در آن هستيم برسيم.
«تنبيه و لنعد من رأس و نقول: أيّها السالك سبيل الحق و المارّ على الصراط المستقيم إنّما العلم ما أخذ من مدينة الرسالة الختميّة و يتيسّر ذلك لمن يأتى باب الحكمة من أبواب الأئمّة الطاهرة عليهم السّلام فإنّ جبرئيل الذی هو مفيض العلم و المعرفة فی جنان الصاقورة ذاق من حدائقهم الباكورة»
اين اشاره به آن حديثى است كه از حضرت عسكرى رسيده حضرت فرمودند كه جبرئيل از باغتسان وجودى ما نصيبش شده از باغستان علمى ما آنچه نصيب جبرئيل شده. میگويد از اينها بايد گرفت.
«و جميع الأوّلين من النبييّن و المرسلين و الأولياء و الحكماء الصّادقين إنّما اقتبسوا من مشكاة الولاية العلوية نار القرى، و من أنوارهم رأى موسى فی الطور ما رأى، و وجد على النار هدى. و كانوا و لم يكن للعالم أثر و لا من آدم خبر» از كسانى بايد دين را گرفت علم را گرفت معارف را گرفت كه اين جورىاند قبل از همه چيز آنها بودند «و هم صنائع الله و الخلق صنايع لهم، فما قالوا إلّا ما رأوا» حرفهایى كه زدند ديدند و گفتند.
به تعبير آن حديث «وأشهدهم على ذلك» يعنى خدا كه خلق را خلق كرد، هستى را آفريد، قبل از اين هستى اينها را آفريد. اينها را شاهد خلقت قرارداد. همان حديث معروفى كه من چند بار خواندم.
«فما قالوا إلّا ما رأوا، و لا أخبروا إلّا بما فيه حضروا. و من ضروريّات المذهب المنسوب إليهم» چندتا مطلب است یکی «حدوث العالم بمعنى كونه مسبوقا بالعدم الصريح الذی هو غير العدم الذاتی الذی للمكن قبل وجوده و حين وجوده». بر خلاف نظر اكثر فلاسفه.
چون تو فلاسفه بعضى هستند كه بالاخره توجّه پيدا كردند كه از جمله فلاسفهاى که كمی تكان خوردند در اين زمينه مرحوم حاج محمد تقى آملى چون ايشان فيلسوف بمعنایى كه از محققين فلاسفهاند كه مورد قبول عموم هستند. البته فقیهى جامع هم هستند. ايشان در اين حاشيه بر منظومه تعليقهاى بر منظومه دررشان، چند تا بحث است كه توجّه جدّى پيدا كردند، يكى همان بحث حدوث و قِدم است که از اين تعبير ايشان هم يك كم قوىتر میگويد.
«الذی للمكن قبل وجوده و حين وجوده» که با بودش هم باز هم عدم دارد. چه عدمی؟ عدم به معنای حدوث ذاتی یعنی ذاتش نیازمند است. عدم مجامع تعبیر میشود.
«وأنت بالخيار» اگر گفته بشود كه عالم كه نبوده يعنى زمانى بود و نبود؟ میگويد نه تعبير زمان غلط است. زمان وهمى هر چه بخواهی بگويی مطلب اين است چه بفهمى چه نفهمى که چی هست. «و أنت بالخيار فی توهمك ذلك العدم فی زمان موهوم و تسمية به، فإنّه لا طائل فی تلك الوهميّات» بله بگو، چون وهم است مسألهاى نيست كه يك چيزى باشد. موهوم است.
«فإنّ للوهم سلطانا على كلّ شيء لكن إيّاك أن تقول بانتزاعه من ذات الواحد الحقّ أو بقائه فإنّه كفر غير خفيّ» اينجور نباشد كه يك زمانى در نظر بگيری و بگويی از بقاء خداوند انتزاع زمان كنم؛ آن غلط است. چون لازمهاش اين است كه با او چيزى فرض كني. حالا اين كه حرف اول از بحث حدوث و قدم.
«و من أصولهم عليهم السلام المقرّرة عندهم ممّا لا مرية و لا تأويل يعتريه أمور أوّلها، حدوث الإرادة» اين كه اراده حادث است. وقتى حادث شد، میشود از صفات فعل، ديگر صفت ذات نيست.
«أوّلها، حدوث الإرادة و المشّية بمعنى كونهما عين الفعل» اراده و مشيّت همان فعل خدا است. كه گفتيم ارادته فعله كه در حديث هم هست.
«إذا اعتبر بعض مراتب وجوده» وقتى چيزى را خدا ايجاد میكند، از مراتب وجود او يك تعبيرهاى مختلف میكنيم. مشيئت و اراده در يك مرحله. قدر و قضا در يك مرحله. كتاب و اجل در يك مرحله. «و من جملة أسبابه و خصاله السبع» كه هر چه موجود میشود «لا يقع إلاّ بالسبع» كه تو روايات است[2] «إذا نظر إلى مسبب أسبابه». به اسباب وجودش که توجه پیدا کنیم تعبیر مشیت اراده قضا قدر کتاب اجل اذن معنی پیدا میکند.
«و كلّ من قال غير ذلك» هر كه غير از اين حرف را بزند كه اراده حادث است، اين را نگويد چه شده؟ «فقد ناقض مقتضى مذهبه» مقتضاى مذهب خودش را تضاد كرده، تضاد پيدا كرده با او، نقض كرده آنچه كه مقتضاى مذهبش است. يعنى اينقدر اين مطلب در مذهب قوى است. «و عاند[3] الأئمّة الطّاهرة فی قوله» و با اينها عناد وزيده. چون اينها اينقدر اصرار كردند بر اين هر كه نگاه بكند مىفهمد كه اين را بگويد، ولى نگفتند. هر دواش ايشان اشاره میكند. هم صفت فعل بودن كه گفته شد كه حادث است. و هم اين كه غير علم است، اين را هم به او توجّه میدهند.
«إذ ليسوا عليهم السلام معجزون عن أن يقولوا ذاته إرادة كما قالوا: «ذاته علم كلّه، قدرة» إلى غير ذلك».
يك كسى بگويد تقيةً نگفتند. نه اتفاقا میگويند اكثر مخالفين آنها صفت ذات میدانند. يعنى پس اينجور نيست كه روى تقيه حرف زده باشند. «و لم يكن فی ذلك تقيّة بل القائلون بالصفات الأزليّة فی زمانهم أكثر؛ على أنّ الأمور الصّادرة عنهم للتّقيّة قد ورد خلافها أيضا» آنهائی كه تقيه بوده يك چيز هم يك جایى يك جور ديگر گفتند تا معلوم بشود. «إتماما للحجة و إكمالا للهداية و ليس فی الكتاب الذی لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» نه در قرآن «و لا فی السنّة النّبويّة و أخبار الأئمة الطاهرة ما يشعر بخلاف حدوث الإرادة» چيزى كه همين قدر مشعر باشد، اشارهاى داشته باشد به خلاف حدوث اراده، وجود ندارد. «كما هو غير خاف على أهل البصيرة»[4] .
کما اینکه آنهائی که وارد بحثها هستند میدانند که هیچ چيز در روایات و احادیث و مدارک وحیانی مشعر به اینکه اراده صفت ذات باشد وجود ندارد.
پس تا اينجا ايشان هم همان كه ما عرض كرديم كه از روايات فهميديم كه یک: اراده صفت فعل است، دو: و اراده غير علم است، سه: و ارادته فعله، تصریح کردند.
حالا اين سه تا مطلب را داشته باشيد بعد نتيجتا هر قولى كه ابتهاج گفته باشند با روايات جور در نمىآيد بعد ببينيم دليلشان چيست. پس ابتهاج باشد اراده معنا ندارد. علم به اصلح باشد معنا ندارد. علم باشد معنا ندارد. دوتا اراده داشته باشيم يكى همين صفت فعل باشد، يكى صفت ذات باشد، اين هم معنا ندارد. چون همين هم نفى شده بود. اراده به معنای اختیار باشد نفس اختیار باشد، این هم معنی ندارد.
اين اقوالى كه گفته شده با روايات و مدارك سازگار نيست. از روايات خلاف اينها استفاده شد كه فقط همان ارادته فعله. و اراده نفس موجود خارجى باشد، نفس مراد باشد -كه میگويیم از اقوال است- اين هم استفاده نمیشود.
و بالنتيجه آن وقت ببينيم كه اينها كه چنين فرمودند چرا فرمودند.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد