89/02/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
سلیمان مروزی: اراده نه خداست نه غیر خدا!
مِن مناظرة للإمام علی بن موسى الرضا «قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّمَا قَوْلِی إِنَّ الْإِرَادَةَ لَيْسَتْ هُوَ وَ لَا غَيْرَهُ قَالَ الرِّضَا ع يَا جَاهِلُ إِذَا قُلْتَ لَيْسَتْ هُوَ فَقَدْ جَعَلْتَهَا غَيْرَهُ وَ إِذَا قُلْتَ لَيْسَتْ هِی غَيْرَهُ فَقَدْجَعَلْتَهَا هُوَ»[1] .
در ارتباط با بحث اراده كه از صفات فعل است به حكم نصوص فراوان نه از صفات ذات، كه ان شاء الله امروز اين بخش آخر مناظره خوانده میشود، و از شنبه بررسى اقوالى كه معمولاً مىگفتيم پنج تا يا هفت تا قول در مسأله اراده است، ان شاء الله با توجّه به بعضى از نصوص ديگر هم و بررسهاى عقلى بررسى خواهد شد.
در پايان اين مناظره سليمان گفت آقا بالاخره حرف من اين است که اراده نه خدا است نه غير خدا. نه اوست نه غير اوست. يعنى در حقيقت نه صفت ذات است نه صفت فعل. اراده او نيست خدا نيست، و غير او هم نيست.
تناقض این حرف سلیمان
ديگر اينجا حضرت به تعبير من مجبور شدند كه اين تعبير را بكنند كه فرمودند: يا جاهل توجّه نداری كه با هم تناقض دارند. اگر او نيست پس غير اوست. و اگر غير اوست پس او نيست. اين كه تو میگويی اراده او نيست غير او هم نيست، اينها با هم تناقض دارند. او نيست پس غير اوست. اگر غير اونیست يعنى اوست. اينجا ديگر ماند چه بگويد.
حالا عبارت را دقت بفرماييد سليمان پس از اين محكوميتهاى مختلف كه من يك بررسى اجمالى كردم دوازده مورد حضرت از طرق مختلف كه بعضى را او طرح كرده بود و بعضى را حضرت فرموده بودند، حدودا ده يا دوازده طريق حضرت برايش اثبات كردند كه اراده صفت فعل است و صفت ذات نيست و آنچه تو میگوىی اشتباه است.
«قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّمَا قَوْلِی إِنَّ الْإِرَادَةَ لَيْسَتْ هُوَ» اراده خدا نيست «وَ لَا غَيْرَهُ» غيرش هم نيست.
«قَالَ الرِّضَا ع يَا جَاهِلُ إِذَا قُلْتَ لَيْسَتْ هُوَ فَقَدْ جَعَلْتَهَا غَيْرَهُ» وقتى گفتى اراده خداوند متعال نيست، پس يعنى غير خدا است. و وقتى گفتى كه غير او نيست يعنى اوست. بين او نيست و او است اين جمع نمیشود، اين تناقض است.
سلیمان گفت حالا من از شما سؤال دارم خدا میداند كه «كَيْفَ يَصْنَعُ الشَّيْءَ ؟» چه جورى چيزى ايجاد میكند. «كَيْفَ يَصْنَعُ الشَّيْءَ» چه جور مىسازد میداند يا خير؟
حضرت فرمودند «نَعَمْ».
گفت پس میداند شىء را پس او شىء را میداند دانستنش هم از ازل كه میداند، پس يك شىء بايستى با او باشد. مىخواهد بگويد كه همان كه شما به من اشكال میكردىد كه چيزى با خدا باشد كه غلط بود، حالا من به شما به اين صورت برمیگردانم. خدا میداند كه شىء را كه خلق میكند او را میداند؟ گفتند بله میداند. پس چون میداند پس ازلاً آن شئ بايد باشد كه خدا میداند. چيزى كه نيست كه میداند معنى ندارد. پس با او چيزى است ازلاً .
حضرت فرمودند كه خير باز توجّه نداری كه علم همين كه ممكن است علم باشد، ولى آن معلوم نباشد. علم دارد به چيزى كه هرگز انجام نمىدهد، پس او نيست ولى علم به او دارد. علم به شىء معنایش اين نيست كه آن شىء باشد، تا لازم باشد كه يك چيز ازلى باشد.
«قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِثْبَاتٌ لِلشَّيْءِ» اين اثبات شیئ است. يعنى اثبات اين میكند كه يك چيزى ازلاً باشد كه خدا میداند.
«قَالَ الرِّضَا ع أَحَلْتَ» أی تكلمت بالمحال، محال را مطرح كردی آوردى محالى را. «لِأَنَّ الرَّجُلَ» حضرت مثال ساده برايش زدند يك كسى ممكن است بنّایى خوب بلد باشد، ولى هنوز بنّایى نكرده است. میداند خط خوبى مىخواهد بنويسد چگونه بايد بنويسد، أمّا هنوز ننوشته. میدانستش هست آن شىء نيست. اين است كه لازم نيست هر چيزى را كه میداند او باشد. حضرت فرمودند «لِأَنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحْسِنُ الْبِنَاءَ وَ إِنْ لَمْ يَبْنِ وَ يُحْسِنُ الْخِيَاطَةَ وَ إِنْ لَمْ يَخِطْ وَ يُحْسِنُ صَنْعَةَ الشَّيْءِ وَ إِنْ لَمْ يَصْنَعْهُ أَبَداً» بنابراين اين جور نيست كه چون میداند آن شىء بايد باشد.
«ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا سُلَيْمَانُ» آن وقت حضرت خواستند به گونه ديگرى همين را به او بفهمانند فرمودند كه خدا میداند واحد لا شىء معه يا نه؟ خدا میداند که خودش واحد لا شىء معه يگانه است و چيزى با او نيست، اين را میداند خدايا نه؟ گفت بله میداند. فرمودند پس خب بنابر حرف تو كه هر چه كه میداند او بايد يك چيزى با او باشد پس بايستى يك چيزى با خدا باشد. حال اين كه اينجور نيست. غلط است مشخص است. حضرت فرمودند كه «يَا سُلَيْمَانُ هَلْ يَعْلَمُ أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَيْءَ مَعَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ أَ فَيَكُونُ ذَلِكَ إِثْبَاتاً لِلشَّيْءِ» اين معنایش اين است كه حالا كه میداند واحد است و چيزى با او نيست، پس يعنى يك چيزى ازلى با او است.
«قَالَ سُلَيْمَانُ لَيْسَ يَعْلَمُ أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَيْءَ مَعَهُ» برگشت گفت نه اين كه گفتم میداند لا شىء معه، حالا میگويم نمىداند لا شىء معه، چون گير كردم به اشكال برخورد كردم. حضرت فرمودند خوب او میگويی نمىداند لا شىء معه، از تو می پرسم تو میدانی با خدا يك چيزى است يا چيزى نيست؟ گفت نه من میگويم با خدا چيزى نيست. حضرت فرمودند: خيلى عجيب است تو میدانی كه لا شىء معه، أمّا خودش نمىداند كه لا شىء معه. «قَالَ سُلَيْمَانُ لَيْسَ يَعْلَمُ أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَيْءَ مَعَهُ».
حضرت فرمودند كه «أَفَتَعْلَمُ أَنْتَ ذَاكَ» خدا میگویى كه نمىداند كه چيزى با او نيست، تو تو میدانی كه با او چيزى است يا نيست؟
«قَالَ نَعَمْ» بله من میدانم كه لا شىء معه. چون شريك برايش قائل نيستم. میدانم كه لا شىء معه.
«قَالَ فَأَنْتَ يَا سُلَيْمَانُ أَعْلَمُ مِنْهُ إِذاً» تو ازخدا اعلمى كه تو میدانی كه لا شىء معه، درست هم هست، أمّا او نمىداند كه لا شىء معه.
«قَالَ سُلَيْمَانُ الْمَسْأَلَةُ مُحَالٌ» سليمان گفت اين صحبتها محال است. اين كه بگويم چنين وچنان كه بگويم لا شىء معه.
فرمودند براى تو محال است يا واقعا محال است؟ «قَالَ مُحَالٌ عِنْدَكَ أَنَّهُ وَاحِدٌ لَا شَيْءَ مَعَهُ» حضرت فرمودند تو خودت فكر كن پيش تو هم محال نيست. همينجور بى خودى میگويی محال است. «وَ أَنَّهُ سَمِيعٌ بَصِيرٌ حَكِيمٌ عَلِيمٌ قَادِرٌ» اين محال است كه میگويی المسأله محال. گفت بله میگويم محال است. ديگر اينجور وقتها وقتى كسى مانده چارهاى جز لج نيست. گفت بله محال است محال. حضرت فرمودند چطور خدا خودش گفته اينجورى است كه سميع بصير عليم خبير.
«قَالَ نَعَمْ» يعنى محال است.
«قَالَ ع فَكَيْفَ أَخْبَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ وَاحِدٌ حَی سَمِيعٌ بَصِيرٌ عَلِيمٌ خَبِيرٌ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ ذَلِكَ» خودش هم نمیداند محال هم است. «وَ هَذَا رَدُّ مَا قَالَ» اين كه تو مىگویى كه اين محال است خدا هم نميداند، اين رد چيزى است كه خود خدا گفته. پس چطور نمىداند خودش گفته؟ «وَ هَذَا رَدُّ مَا قَالَ وَ تَكْذِيبُهُ تَعَالَى اللهُ عَنْ ذَلِكَ» كه تو تكذيب كنی خدا را و حرف خدا تكذيب بشود.
«ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع فَكَيْفَ يُرِيدُ صُنْعَ مَا لَا يَدْرِی صُنْعَهُ وَ لَا مَا هُوَ».
ضمنا ضمن صحبتها گفت كه نمىداند خداوند چيزى را كه اينجا هم باز گرفتار شد چيزى را كه بسازد اول گفت میداند، يك اشكال به او شد. گفت نمىداند مطلب را برگرداند. حضرت میفرمايد كه چيزى كه نمىداند چطور مىسازد؟
«ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع فَكَيْفَ يُرِيدُ صُنْعَ مَا لَا يَدْرِی صُنْعَهُ وَ لَا مَا هُوَ» نمىداند چيزى را نمىداند ساختش چه جورى است، در عين حال اراده میكند مىسازد. اينها كه با هم جمع نمیشود. «وَإِذَا كَانَ الصَّانِعُ لَا يَدْرِی كَيْفَ يَصْنَعُ الشَّيْءَ قَبْلَ أَنْ يَصْنَعَهُ فَإِنَّمَا هُوَ مُتَحَيِّرٌ تَعَالَى اللهُ عَنْ ذَلِكَ» اگر صانع نمیداند كه چگونه بسازد مصنوعات را، صانع متحيّر خواهد بود. و خداوند متعال است. ديگر خودت هم بد فهم نيستى.
حرف آخر دو خط آخر اين سليمان آخرش از همه اينها برگشت. تا حالا هى مىگفت مثل علم است مثل سمع است مثل بصراست، گاهى هم مثل حىّ است، حالا از همه اينها برگشت. میگويد اراده مثل قدرت است.
حضرت فرمودند اگر اراده قدرت باشد پس بنابراين هر آنچه كه قدرت داشته باشد بايستى اراده هم كرده باشد. اگر اراده شد قدرت، خب قدرت دارد بر اين كه ذهاب كند وحى پيامبر اكرم را كه آن آيه شريفه بود قدرت بر اذهاب وحى دارد. اراده هم كه میگويی عين قدرت است پس يعنى اراده كرده، و حال آنكه قدرت دارد و هرگز اراده نكرده است. پس قدرت اراده هم نيست. «قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّ الْإِرَادَةَ الْقُدْرَةُ قَالَ الرِّضَا ع وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقْدِرُ عَلَى مَا لَا يُرِيدُهُ أَبَداً».
حضرت فرمودند: دقت كن خدا قادر است بر چيزى كه هيچ وقت اراده نمیكند. قادر بر اذهاب وحى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله است، ولى هرگز اذهاب وحى از پيامبر اكرم نمىكند. پس قدرت دارد ولا يريد أبدا. پس میشود دو تا. نمیشود الارادة هو القدرة. «وَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِكَ لِأَنَّهُ قَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَيْنا إِلَيْكَ فَلَوْ كَانَتِ الْإِرَادَةُ هِی الْقُدْرَةَ كَانَ قَدْ أَرَادَ أَنْ يَذْهَبَ بِهِ لِقُدْرَتِهِ» اگر اراده قدرت باشد، ديگر لئن شئنا ... معنا ندارد بايد يك كار مىكرده باشد چون قدرت دارد.
«فَانْقَطَعَ سُلَيْمَانُ قَالَ الْمَأْمُونُ عِنْدَ ذَلِكَ يَا سُلَيْمَانُ هَذَا أَعْلَمُ هَاشِمِی ثُمَّ تَفَرَّقَ الْقَوْمُ»[2] .
اين هم بحث مناظرهى سليمان مروزى است.
بعد مرحوم صدوق میگويد مأمون حريص بود كه حضرت را به يك صورتى نكته ضعفى برايش درست كند. ولى هر كس را كه مىآورد براى بحث مطلب عكس مىشد. فرياد يا سيّدى يا سيّدى معمولاً بلند مىشد و عظمت حضرت مشخص مىشد. و در مقابل همه ارادههاى اطفاى نور معصومين عليهم السلام اراده پروردگار بر ثبات اين نور مقدس است. و بالنتيجه شخصيت اينها باقى خواهند ماند و باقى است.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد