89/01/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
اثبات تغایر سمع و بصر و علم با اراده از طریق دیگر
فی مناظرة للإمام علی بن موسى الرضا عليهالسلام
«تَكَلَّمْ يَا سُلَيْمَانُ قَالَ قَدْ أَخْبَرْتُكَ أَنَّهَا كَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْعِلْمِ قَالَ الرِّضَا ع لَا بَأْسَ أَخْبِرْنِی عَنْ مَعْنَى هَذِهِ أَ مَعْنًى وَاحِدٌ أَمْ مَعَانٍ مُخْتَلِفَةٌ قَالَ سُلَيْمَانُ بَلْ مَعْنًى وَاحِدٌ قَالَ الرِّضَا ع فَمَعْنَى الْإِرَادَاتِ كُلِّهَا مَعْنًى وَاحِدٌ قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ قَالَ الرِّضَا ع فَإِنْ كَانَ مَعْنَاهَا مَعْنًى وَاحِداً كَانَتْ إِرَادَةُ الْقِيَامِ وَ إِرَادَةُ الْقُعُودِ وَ إِرَادَةُ الْحَيَاةِ وَ إِرَادَةُ الْمَوْتِ إِذَا كَانَتْ إِرَادَتُهُ وَاحِدَةً لَمْ يَتَقَدَّمْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَمْ يُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ كَانَ شَيْئاً وَاحِداً قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّ مَعْنَاهَا مُخْتَلِفٌ»[1] .
در مناظرهاى كه مورد صحبت بود قسمتى كه قرائت شد با توجّه به قسمتهایى كه صحبت شد مشخص است كه سليمان مروزى بخاطر اين كه در بحث كاملاً عاجز مانده است تكرار میكند آنچه را كه قبلا گفته شده و ابطال شده است. و سعى دارد بصورتى همان مطلب را باز تقرير كند تثبيت كند. بعد از اين كه بجایى رسيد كه بسيار مطلبش رسوا بود، مأمون به سليمان گفت رها كن اين بحث را حالا كه توانائى مقابله را نداری و محكوم بودنت مشخص است ديگر اين بحث را رها كن و وارد بحث ديگر بشو اگر مايلى.
حضرت فرمودند كه بگذار هر چه مىخواهد بگويد، كه همين حرف تو را به نفع خودش حجتى قرار ندهد كه مأمون گفت ديگر صحبت نكن و لذا من چيزى نگفتم و إلاّ حرف داشتم صحبت داشتم. و بالنتيجه سوء استفاده كند به آنچه كه گرفتارش شده به اين كيفيت براى خودش حجتى بسازد. بعد حضرت به او گفتند بگو باز حرف داری بگو.
گفت بالآخره حرفم اين است كه اراده كالسمع و البصر و العلم يعنى اراده از صفات ذات است نه از صفات فعل.
حضرت از اين طريقى كه غير از طرق قبلى است وارد شدند. هر نوبت كه او از حرفش برمیگشت بطور معمول حضرت از طريقی غير از طرق گذشته ابطال میکردند حرفش را. وقتى اين حرف را گفت حضرت فرمودند: بگو اين ارادهاى كه میگويی مثل سمع و بصر و علم است، آيا يك معنا براى اراده است يا معانى متعدد؟ گفت يك معنا.
فرمودند: خب اگر اراده داراى يك معنا شد نه معانى متعدد، پس اراده قيام اراده حيات اراده ممات ارادههاى اين چنين با توجّه به اين كه میگویى اراده يك معنا دارد بايستى همه اينها يك چيز باشد. يعنى اراده قيام و قعود يك چيز اراده موت و حيات يك چيز. جمع بين اضداد است.
اگر اراده يك معنا داشته باشد با توجّه به آنچه كه تو گفتى اراده مثل سمع بصر علم برگشتى به همان حرفى كه اول اول گفتى اين سؤال میشود از تو اراده معانى متعدد دارد يا اين كه يك معنا؟ ابتدا انتخاب میكند كه يك معنا داشته باشد. میفرمايند اگر يك معنا داشت پس مواردى كه میگويی اراده حيات اراده ممات اراده قيام اراده قعود چون اراده يك چيز است همه اينها بايستى يك چيز باشد. چون يك اراده است يك چيز است يك معنا است. چون يك معنا است همه اين اشياء متضاد يا متناقض بايستى كه يك چيز باشد. در حالى كه بطلانش مشخص است.
اين چنين باز گرفتار شد گفت نه آقا میگويم اراده معانيش مختلف است. معانى متعدد دارد.
فرمودند: خب اگر معانى متعدد دارد باز اراده در ارتباط با صفت ذات است. اين اراده كه معانى متعدد دارد صفت ذات هم كه هست با ذات يكى است يا غير ذات است دوتا است؟ اگر میگويی با ذات يكى است پس اراده كه معانى متعدد شد با ذات هم يكى شد باید ذات هم متعدد باشد. به مشكل بدترى گرفتار میشوی. ذات بايد متعدد باشد اگر با ذات يكى است. اگر در عين اين كه صفت قديم میدانی غير ذات است، لازم آيد كه با ذات قديم ديگرى باشد. كه قبلا هم اين مطلب هم مطرح شده بود. پس باز انتخاب تو كه اراده معانى متعدد داشته باشد اين هم شد غلط.
باز میفرمايند: اگر حرف ديگر داری بگو كه مطلب بعدى است.
دقت بفرمايید كه پس از اين كه در بحث قبلى مطلب به اينجا رسيد كه مأمون دخالت كرد كه تاكى اين غلط را تكرار مىكنی رها كن بحث را تو كه نيرومند براى ادامه بحث نيستى «لَسْتَ تَقْوَى عَلَى هَذَا الرَّدِّ».
حضرت فرمودند: بگذار صحبتش را بكند اين حرف تو وسيله میشود كه او سوء استفاده بكند. به سليمان فرمودند حضرت كه حرف بزن «تَكَلَّمْ يَا سُلَيْمَانُ» باز هم بخواهی ادامه بدهی بگو.
«قَالَ قَدْ أَخْبَرْتُكَ أَنَّهَا كَالسَّمْعِ وَ الْبَصَرِ وَ الْعِلْمِ» همان كه هى تكرار كرده بود. گفت ما همان كه اول گفتيم چند نوبت هم رد شده باز همان را میگویيم كه اراده مثل سمع و بصر علم است، و از صفات ذات است.
«قَالَ الرِّضَا ع لَا بَأْسَ» حالا بخواهی به حرف قبلى برگردى برگرد، ولى از طريق ديگر باز مطلب تو ابطال میشود. «أَخْبِرْنِی عَنْ مَعْنَى هَذِهِ أَمَعْنًى وَاحِدٌ أَمْ مَعَانٍ مُخْتَلِفَةٌ» خبر بده از معانى اينها يعنى سمع و بصر و علم، اراده هم كه شد مثل اينها، اينها يك معنا دارند يا معانى مختلف دارند؟
«قَالَ سُلَيْمَانُ بَلْ مَعْنًى وَاحِدٌ» سمع و بصر و علم كه مشخص، اراده هم كه مثل اينها، لذا گفت معنى واحد.
«قَالَ الرِّضَا ع فَمَعْنَى الْإِرَادَاتِ كُلِّهَا مَعْنًى وَاحِدٌ» پس ارادههاى مختلفى كه گفته میشود اراده حيات زيد اراده ممات عمرو اراده قيام كسى اراده قعود كسى يا نسبت به شخص واحد به یک معنی است؟
«قَالَ سُلَيْمَانُ نَعَمْ» بله يك معنا است.
«قَالَ الرِّضَا ع فَإِنْ كَانَ مَعْنَاهَا مَعْنًى وَاحِداً كَانَتْ إِرَادَةُ الْقِيَامِ وَ إِرَادَةُ الْقُعُودِ وَ إِرَادَةُ الْحَيَاةِ وَ إِرَادَةُ الْمَوْتِ إِذَا كَانَتْ إِرَادَتُهُ وَاحِدَةً» اين تكرار مطلب قبلى است كه حضور ذهن پيدا كند طرف بر اين مطلب «إِذَا كَانَتْ إِرَادَتُهُ وَاحِدَةً» يعنى بر اين مبنا بود با اين مبنا كه اراده اراده واحد باشد، نتيجه اين خواهد شد كه اراده قيام اراده قعود اراده حيات اراده موت «لَمْ يَتَقَدَّمْ بَعْضُهَا بَعْضاً» بعضى مقدّم بر بعضى، بعضى غير بعضى نخواهد شد. چون گفتى يك چيز است. يك چيز كه شد تقدم و تأخر در يك چيز معنا ندارد. يك چيز كه شد اختلاف در يك چيز معنا ندارد. «وَ لَمْ يُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ كَانَ شَيْئاً وَاحِداً» و همهاش بايد يك چيز باشد.
يعنى تمام اين ارادات بايستى نتيجهاش شىء واحد باشد. در حالى كه اراده حيات است و اراده ممات، اراده قيام است و اراده قعود. وقتى اراده واحد شد نتيجتا تمام اينها هم واحد، در حالى كه خير در ارتباط با اراده میگويیم اين اراده مقدم، آن اراده موّخر، اين در ارتباط با حيات آن اراده در ارتباط با موت و امثال ذلك. با توجه به اينكه قبول كرديد كه اراده واحد است، بايستى در ارتباط با اراده تقدم و تأخر معنا نداشته باشد. بايستى در ارتباط با اراده تخالف موردى تا مورد ديگرى معنا نداشته باشد. و حال آنكه هم تقدم و تأخر معنا دارد. هم تخالف موردى با مورد ديگر معنا دارد. پس نمیشود كه معنایش واحد باشد.
ديد بله همينطور است، گفت بله میگويم معنایش واحد نيست، معنایش متعدد است.
اگر كسى بگويد اراده متعلقش متعدد است، ولى خود اراده واحد است و بالنتيجه اراده واحد است متعلقش متعدد، اين آن وقتى میشود كه اراده به همان معناى صحيحش گفته بشود اراده يعنى اعمال قدرت. اگر به آن معنا بگيريم اين حرف شما درست. أمّا اگر چنانچه قرار بر اين شد كه اراده صفت ذات شد و يك معنا هم شد، بنابراين وقتى صفت ذات شد و يك معنا هم شد، تعدد در ارتباط با او وجهی ندارد. نكتهاش اين است.
حضرت فرمودند «فَإِنْ كَانَ مَعْنَاهَا مَعْنًى وَاحِداً كَانَتْ إِرَادَةُ الْقِيَامِ وَ إِرَادَةُ الْقُعُودِ وَ إِرَادَةُ الْحَيَاةِ وَ إِرَادَةُ الْمَوْتِ إِذَا كَانَتْ إِرَادَتُهُ وَاحِدَةً» اين جمله را گفتيم كه براى اين كه مبنا براين شد، قرار براين شد اگر چنين باشد «وَ لَمْ يُخَالِفْ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ كَانَ شَيْئاً وَاحِداً قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّ مَعْنَاهَا مُخْتَلِفٌ» برگشت گفت بله میگويم كه معنى ارادهها مختلف است. مختلف كه شد باز همان اشكالى است كه عرض كردم. حضرت فرمودند: حالا كه مختلف شد اراده مختلف شد و صفت ذات هم شد، عين ذات است يا غير ذات است؟ اگر عين ذات باشد، پس ذات میشود مختلف. اگر غير ذات باشد، يك قديمى با ذات خواهد بود.
«قَالَ ع فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْمُرِيدِ» حالا كه شد مختلف، اگر چنين شد كه مختلف باشد ارادهها «فَأَخْبِرْنِی عَنِ الْمُرِيدِ أَ هُوَ الْإِرَادَةُ أَوْ غَيْرُهَا» مريدى كه ذات مقدس حضرت حق است، همين اراده است كه اراده قرار شد مختلف باشد، يا غير اراده است دوتا است يا يكى است؟
«قَالَ سُلَيْمَانُ بَلْ هُوَ الْإِرَادَةُ» گفت مريد و اراده يكى است. چون صفت ذات دارد میگوید.
خب حالا كه اينجورى شد خب با توجّه با اين كه گفتى ارادهها مختلف است، در عين حال با مريد يكى است، پس میشود مريد مختلف.
«قَالَ الرِّضَا ع فَالْمُرِيدُ عِنْدَكُمْ يَخْتَلِفُ» نزد تو و اصحاب تو هر كه نظر تو را داشته باشد، خود مريد میشود مختلف. و اگر هم نه كه هر وقت يك چيزى مىگفتى، اگر بگويی اين اراده غير خودش است، لازم مىآيد يك قديمى با خودش باشد. «إِنْ كَانَ هُوَ الْإِرَادَة».
سليمان گفت كه نه از اين برمیگرديم و اراده مريد نيست. همين حالا گفته المريد هو الأرادة، نخير اين هم نيست. اگر نيست يك قديمى با ذات است. «قَالَ يَا سَيِّدِی لَيْسَ الْإِرَادَةُ الْمُرِيدَ».
«قَالَ ع» حالا كه ليس الأرادة المريد، پس اين اراده باید محدث باشد. اگر محدث نباشد لازم مىآيد با ذات مقدس يك قديمى باشد. اگر محدث باشد ثبت حرف ما. اگر محدث نباشد با ذات يك قديمى لازم مىآيد. «قَالَ ع فَالْإِرَادَةُ مُحْدَثَةٌ وَ إِلَّا فَمَعَهُ غَيْرُهُ» معه غير قبلا هم گفته شد وقتى معه غير باشد يعنى قديم ديگرى با ذات مقدس خواهد بود. «افْهَمْ وَ زِدْ فِی مَسْأَلَتِكَ» بالاخره حضرت همه شقوقى را كه سليمان مروزى مطرح میكند در هر فرضى، همه آن شقوق را حضرت وارد میشوند.
پس اينجا هم به اين صورت رسيد مطلب كه در ارتباط با اين اراده تو بالاخره چه میگويی؟ آن آخرش برگشت به حرف اول كه «كالسمع و البصر و العلم» يعنى از صفات ذات است. حالا كه میگويی از صفات ذات است، غير از مسيرهاى ابطال قبلى هر نوعش را ردش كردند، حالا اين آخر را هم به اين طريقی ردش كردند كه حالا كه اين چنيناند اراده مختلف است يا اين كه واحد است؟ گفت واحد است. يك اشكال كردند. گفت مختلف است. باز دو صورت مطلب را تقسيم كردند و اشكال كردند و رد كردند.
«قَالَ سُلَيْمَانُ فَإِنَّهَا اسْمٌ مِنْ أَسْمَائِهِ» بالاخره اراده اسمى است از اسماء خدا.
«قَالَ الرِّضَا ع» حالا كه میگويی اسم مِن اسمائه، خداوند اعلام فرموده كه يكى از اسماء من اراده است؟ گفت: نه چنین چيزى هم نيست.
گفتند: پس چيزى كه خدا براى خودش اسم نگذاشته تو چطور براى خدا اسم میگذاريی؟ «قَالَ الرِّضَا ع هَلْ سَمَّى نَفْسَهُ بِذَلِكَ قَالَ سُلَيْمَانُ لَا» چون موردى ندارد كه از آن مورد استشهاد كند كه خداوند متعال براى خودش اسم گذاشته يكىاش اراده باشد. «لَمْ يُسَمِّ نَفْسَهُ بِذَلِكَ قَالَ الرِّضَا ع فَلَيْسَ لَكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِمَا لَمْ يُسَمِّ بِهِ نَفْسَهُ» پس تو نمىتوانی چيزى كه خدا براى خودش اسم نگذاشته، تو براى خدا اسم بگذاری بگويی اراده اسم خداوند است.
«قَالَ قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ بِأَنَّهُ مُرِيدٌ»[2] .
آن وقت از راه ديگر وارد میشود كه بخواهد اراده را اسم خدا بگذارد.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد