89/01/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
اراده حادث است
فی مناظرة للإمام علی بن موسى الرضا «ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها يَعْنِی بِذَلِكَ أَنَّهُ يُحْدِثُ إِرَادَةً قَالَ لَهُ نَعَمْ»[1] .
در مناظره حضرت رضا عليهالسلام با سليمان مروزى محور بخش دوم مسأله اراده است. بسيار از اين بخش مناظره به وضوح استفاده میشود كه چقدر مصرند حضرت رضا عليهالسلام بر اين كه اراده صفت فعل است و حادث است. و چقدر هم بر عكس سليمان مروزى مصر است كه به هر صورتى كه شده اراده را صفت ذات قلمداد كند. و به گونههاى مختلف به اين مطلب برمیگردد.
در ارتباط با بخشى كه حالا رسيديم حضرت از يك آيه شريفه قرآن در اين مورد خواستند مطلب را بررسى كنند و آنچه كه حق است اثبات بفرمايند و آن اين آيه شريفه است كه ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا﴾[2] وقتى ما مىخواهيم آبادىی، روستایى، شهرى را هلاك كنيم، مترفين يعنى متنعمين خوشگذاران هوسران فاسد، آنها كه از امكانات دنيایى بسيارى برخوردارند فاسد هم هستند، آنها را رهایشان میكنيم مانعشان هم نمیشويم، چون خودشان خواستند، بقرينه مطالب ديگرى كه در آيات است كه جبرى نيست، امرناها ما مجبورش بكنيم كنايه از اين كه آنچه خودشان مىخواهند كه فساد كنند، مانعشان نمیشويم، تا اين كه اينها به فسق فجور آلودگى و ظلم رذالت مىپردازند. نتيجتا ما عذابشان مىكنيم.
اين آيهاى كه باين صورتى است كه عرض شد كه میفرمايد: وقتى اراده میكنيم هلاكشان را چنين کاری مىكنيم؛ حضرت فرمودند كه يعنى وقتى كه اراده میكنيم، اين اراده خدا در اين مورد حادث است يا خير؟ گفت بله معلوم است. يعنى جمعى دارند زندگى میكنند، بخاطر بد خواهى خودشان، سوء اختيار خودشان ما چنين كارى را مىكنيم؛ مشخص است كه اين اراده حادث است. هلاكتشان هم هلاكتى است كه پيش مىآيد.
حضرت فرمودند بنابراين پس وقتى اراده حادث شد، نمىشود كه اين اراده عين ذات باشد. به تعبيرى كه گاهى توداشتى مىگفتى كه اراده همان نفس خدا است. نمیشود تعبير كنی كه من الذات است، كه باز بخواهی برگردانی به ذات، آن هم غلط است. كه گاهى تعبيرش منه بود تو اول اين قسمت. نتيجتا آنچه تو در نظر داشتى كه اثبات اين كه اراده صفت ذات باشد، با توجّه به اين آيه شريفه و معنایى كه روشن است و خودت هم قبول كردى، آنچه تو مدعى هستى مدعاى تو، شد مدعاى باطل. چون مدعاى تو اين شد كه اراده صفت ذات است. با توجّه به اين آيه و آنچه تو اعتراف كردى اراده صفت حادث شد. حادث كه شد ديگر نمىتواند صفت ذات باشد. پس باز حرف تو صحيح نيست. از اين طريق هم حضرت وارد شدند.
ثم قال الرضا عليهالسلام «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا يَعْنِی بِذَلِكَ أَنَّهُ يُحْدِثُ إِرَادَةً» يعنى آن وقت اراده میكنيم، ارادهاى كه حادث است كه قبلا اين اراده را نكرده بوديم. «يَعْنِی بِذَلِكَ أَنَّهُ يُحْدِثُ إِرَادَةً» معنایش همين است؟ به سليمان میفرمايد.
«قَالَ لَهُ : نَعَمْ» سليمان گفت بله همين است. معنایش همين است كه خدا اراده میكند كه اينها هلاك بشوند. ارادهاى كه اين چنين است.
حضرت باين تعبير فرمودند «قَالَ ع فَإِذَا أَحْدَثَ إِرَادَةً » وقتى اراده اينجور شد كه حادث شد، «كَانَ قَوْلُكَ إِنَّ الْإِرَادَةَ هِی هُوَ أَمْ شَيْءٌ مِنْهُ بَاطِلًا» حرفهایى كه ابتداى بحث داشت كه مىگفت اراده خود خدا است، يعنى صفت ذات است مثل حىّ مثل سميع است مثل بصير است اينجورى گفت مثل علم است، «إِنَّ الْإِرَادَةَ هِی هُوَ أَمْ شَيْءٌ مِنْهُ» يا تعبير ديگرى مىكردى كه میگفتى (منه) باز منظورتو همين بود كه عين ذات باشد، اين تعبير تو و اين مدّعاى تو با توجّه به اين كه اراده شد حادث، پس مدعاى تو باطل است. چرا باطل شد؟
بخاطر اين كه اراده كه حادث باشد آن وقت اگر اراده حادث شد، در عين حال بگويی خودش است، بايد تغيير در خودش پيدا بشود، تغيير در او معنا ندارد. «لِأَنَّهُ لَا يَكُونُ أَنْ يُحْدِثَ نَفْسَهُ» معنا ندارد كه خدا ايجاد كند خودش را. مشخص است. و معنا ندارد كه در خدا تغييرى بوجود بيايد. اگر اراده حادث باشد و در عين حال تو بگويی خودش است، يعنى خودش را ايجاد كرده و غلط است. «وَ لَا يَتَغَيَّرُ عَنْ حَالِهِ» تغييرى در ذات مقدس نيست. ذات مقدس خودش خودش را ايجاد كرده معنا ندارد. «تَعَالَى اللهُ عَنْ ذَلِكَ».
بنابراين با توجّه به اين آيه شريفه و اعترافى كه خودت كردى در معناى آيه، مدعاى تو در بحث اراده، مدعاى باطلى شد. كه همان عين خدا بودن، من الله بودن، صفت ذات بودن.
«قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ عَنَى بِذَلِكَ» اينجا الآن قبول كرد بله اين كه فرموده «وإذا أردنا ان نهلك قريةً يعنی يحدث ارادةً» كه حضرت فرمودند گفت «نعم». حال میگويد خير برگشت «إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ عَنَى بِذَلِكَ أَنَّهُ يُحْدِثُ إِرَادَةً» نه اين اراده نكرده است.
حضرت میفرمايد پس چه اراده كرده؟ تو بگو چه اراده كرده؟ آن كه او انتخاب میكند باز با او بحث میكنند. «قَالَ ع فَمَا عَنَى بِهِ» پس چه اراده كرده است؟
«قَالَ عَنَى فِعْلَ الشَّيْءِ» اراده كرده يعنى عنى فعل الشى.
میفرمايند كه فعل الشىء كه اراده كرده باشد بسيار خوب. فعل الشىء چند بار گفتيم تا حالا فعل شىء حادث است، فعل اصلاً حادث است. فعل معنایش همين است كه نبود انجام شد. باز میشود حادث. فعل شىء حادث است. وقتى فعل شىء حادث شد، آن وقت فعل شىء مربوط به اراده میشود، پس اراده بايد حادث باشد. چون اگر اراده قديم شد، اين فعل حادث معنا ندارد. چون اراده كه از مراد تخلف پيدا نمىكند. بنابراين اين كه «إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً» را بمعناى يحدث ارادةً نگرفتى به چه معنا مىگيری؟
میگويد: بمعناى اين كه يفعل شيئا، به معناى فعل شىء را میگیریم.
میفرمايد: فعل شىء خودش حادث است. حادث كه شد، آن وقت ارادهاى كه در ارتباط با اوست نمىشود اراده قديم باشد. فعل حادث باشد اراده باز میشود حادث. پس ثبت كه اراده حادث است. حال آنكه تو گفتى كه اراده قديم است. پس اين هم باز امكان ندارد كه بگويی «عَنَى فِعْلَ الشَّيْءِ» إذا أردنا أن نهلك قريةً أردنا يعنى فعل الشيء.
«قَالَ الرِّضَا ع وَيْلَكَ» حضرت آن وقت به او فرمودند كه واى برتو «كَمْ تُرَدِّدُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ» چقدر هى همان مطلب را تكرار مىكنی؟ ما كه گفتيم فعل شىء میشود آن شىء حادث. حادث كه شد اراده هم كه متعلق به آن شىء است، میشود حادث. «وَ قَدْ أَخْبَرْتُكَ أَنَّ الْإِرَادَةَ مُحْدَثَةٌ لِأَنَّ فِعْلَ الشَّيْءِ مُحْدَثٌ» فعل شىء أصلاً فعل محدث است. وقتى گفتيم فعل، بايستى كه حادث باشد. اين يك قانونى است. فعل حادث است. خب فعل كه حادث شد، در ارتباط با اراده خود قبول داريد اگر اراده قديم باشد و فعل حادث باشد ديگر معنا ندارد. چون اراده از مراد تخلف ندارد، حادث است .اراده حادث شد، پس حرفى كه تو گفتى اراده صفت ذات است و قديم است پس غلط شد. «لِأَنَّ فِعْلَ الشَّيْءِ مُحْدَثٌ قَالَ فَلَيْسَ لَهَا مَعْنًى».
گفت آقا اصلا بگويم «إذا أردنا أن نهلك قريةً...» هيچ معنى ندارد. نه معنایش يحدث ارادةً است، نه معنایش فعل شىء است، هيچ معنا ندارد.
حضرت فرمودند بيچاره خيلى زشت است تو نسبت به خدا بدهی كه اين جمله هست و خدا هم فرموده ولى معنا هيچ ندارد. ديگر بس كه گرفتار شده بود با اين كه محكوميتش هى تثبيت مىشد كارش به اينجا رسيد «قَالَ فَلَيْسَ لَهَا مَعْنًى» معنى يحدث ارادةً كه شما فرموديد نه، معنایى كه من گفتم آن هم نه، معنایى ندارد اين آيه شريفه، ارادهاى كه در اين آيه است.
«قَالَ الرِّضَا ع قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ عِنْدَكُمْ حَتَّى وَصَفَهَا بِالْإِرَادَةِ بِمَا لَا مَعْنَى لَهُ» پس خدا خودش توصيف كرده گفته ما اراده میكنيم، أمّا معنای اين اراده میكنيم چی؟ هيچ معنا ندارد. در نتيجه حرف تو بايد اين را بگويیم. «قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ» كه فرموده (إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا) إذا أردنا توصيف كرده وقتى كه ما أراده بكنيم، پس خودش را توصيف كرده به اين كه اراده كنيم. «قَدْ وَصَفَ نَفْسَهُ عِنْدَكُمْ» تو همكار تو رفقاى تو «حَتَّى وَصَفَهَا بِالْإِرَادَةِ» گفته إذا أردنا، أمّا اين اراده چیست معنایش يحدث ارادةً است؟ فعل شىء است؟ چیست؟ گفتى هيچ. پس اينجور میشود كه چيزى خودش توصيف كرده بما لا معنی له.
«فَإِذَا لَمْ يَكُنْ لَهَا مَعْنًى قَدِيمٌ وَ لَا حَدِيثٌ بَطَلَ قَوْلُكُمْ إِنَّ اللهَ لَمْ يَزَلْ مُرِيداً» بنابراين وقتى كه معنایى براى اراده خدا نشد. پس تو با همان كه گفتى كه خدا لم يزل مريد است، اين هم غلط شد. چون بنابراين اراده را تو میگويی معنا ندارد. وقتى معنا ندارد، نه مىتوانيد بگوييد قديم، نه مىتوانيد بگويید حادث. چون اصلاً معنا ندارد. تو به اينجا رسيدى بالاخره كه در ارتباط با اراده خداوند متعال تا اينجا رسيدى كه لا معنى لها، معنایى براى اين اراده نيست. وقتى معنى براى اين اراده نيست، يعنى نه معناى خاص قديم، خاص حادث هيچ، معنایى ندارد. پس اين كه تو میگويی اراده لم يزل است يعنى قديم است، پس اين حرف هم باطل شد. زيرا اصلاً اراده را انكار كردى.
سليمان میگويد ما آقا بالاخره بگويیم خدا از اول يك اراده داشته براى خلقت همه چيز، اين اراده با خدا بوده از اول «لَمْ يَزَلْ مُرِيداً» باز برگشت به حرف اولش همان كه چند دفعه تكرار كرده «قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّمَا عَنَيْتُ أَنَّهَا فِعْلٌ مِنَ اللهِ لَمْ يَزَلْ» اراده فعل خداست ولم يزل است. پس فعل خدا است ازلى هم هست.
خب جوابش معلوم است با حرفهایى كه گذشت. حضرت مىخواهد بفرمايد وقتى فعل میگويی فعل كه حادث است، فعل ازلى نمىتواند باشد. ازلى كه باشد فعل نيست. ازلى يعنى بوده، فعل يعنى نبوده درست شده. بين فعل و لم يزل تناقض است. هم فعل است هم لم يزل، فعل است يعنى حادث، لم يزل است يعنى قديم است. اين دو با هم جمع نمیشود. هم فعل است و هم لم يزل.
«قَالَ ع أَ لَا تَعْلَمُ أَنَّ مَا لَمْ يَزَلْ لَا يَكُونُ مَفْعُولًا» اگر لم يزل است، يعنى ازلى و قديم است ديگر مفعول نمىتواند باشد. ديگر نمیشود فعل باشد.
پس اين يك قانونى است كه از احاديث استفاده میكنيم كه هر چه گفته میشود فعل، میشود حادث. هر چه فعل است حادث است. هر چه ازلى است حادث نيست. ازليت با فعل بودن متناقض است. ازليت با حدوث متناقض است. «أَ لَا تَعْلَمُ أَنَّ مَا لَمْ يَزَلْ لَا يَكُونُ مَفْعُولًا وَ حَدِيثاً وَ قَدِيماً فِی حَالَةٍ وَاحِدَةٍ» وقتى لم يزل شد، نمیشود مفعول باشد، نمىشود حديث باشد، نمىشود قديم باشد در حالت واحده. وقتى چيزى لم يزل شد، ديگر هم حديث هم قديم نمیشود. بلكه همان قديم تنها است.
«وَ حَدِيثاً وَ قَدِيماً» عطف بر مفعولاً است يعنی «لَا يَكُونُ حَدِيثاً وَ قَدِيماً فِی حَالَةٍ وَاحِدَةٍ». بله لم يزل كه باشد قديم است، درست است. اما قديما وحديثا كه تو دارى میگويی فعل است لم يزل است، معنا ندارد.
«فَلَمْ يُحِرْ جَوَاباً»[3] آن وقت ماند گرفتار شد .
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد