89/01/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: مبحث اراده
ادامه بحث تغایر علم و اراده، علم هست اراده نیست
فی مناظرة للإمام علی بن موسى الرضا صلوات الله وسلامه عليه «أَرَأَيْتَ مَا أَكَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ وَ مَا شَرِبُوا أَ لَيْسَ يُخْلِفُ مَكَانَهُ ؟قَالَ بَلَى»[1] .
در مناظره حضرت رضا عليهالسلام با سليمان مروزى بخش اوّل مسأله بداء بود و منتهى شد به بحثهاى مبسوط كه مطرح شد. بخش دوّم بحث اراده مطرح شده كه سليمان مروزى مثل بسيارى از متكلمين نظرش اين بوده است كه اراده از صفات ذات است، و نتيجةً عين ذات است، از صفات ثبوتيّه ذاتيّه است و بمانند سمع و بصر و علم قدرت.
و مشخّص است در مكتب اهل البيت هم كه اراده از صفات فعل است. در حدّى اين مطلب از بيانات معصومين عليهمالسلام مشخص است كه مرحوم قاضى سعيد قمى رضوان الله تعالى عليه در شرح اربعينشان كه 40 حديث را شرح زدند از احاديث مشكله، تعبيرشان اين است كه آنها كه اراده را صفت فعل ندانند و صفت ثبوتى ذاتى بدانند، و اهل البيت عليهمالسلام را هم ائمه خود مىدانند، با اين سخنشان عاندوا ائمتهم أهل البيت عليهمالسلام.
در ارتباط با اين بحث اين قدر مطلب تأكيد شده و كاملاً مشخّص هست كه اراده را صفت فعل مىدانند و غير علم مىدانند. و حتى اراده به دو معنا باشد صفت ذات وصفت فعل، هم بمعناى علم و هم بمعناى صفت فعل، دوتا معنا داشته باشد نيز صريحا نفى شده است. تعبير ايشان اين است كه عاندوا ائمتهم آنهايى كه صفت فعل ندانند.
در هر حال حضرت جواب دادند. دو سه جور مطلب ردّ و بدل شده تا به اين بخش آخرى كه در وسط مطلب بوديم عباراتى كه خواندم رسيديم. كه حدودا اوّل مطلب اين است كه حضرت به اين صورت استدلالى براى اين كه اراده غير از علم است بيان فرمودند، فرمودند خداوند متعال مىداند همه كسانى كه در بهشتند و همه كسانى كه در جهنّم هستند. همه آنها را آگاه به ايشان هست؟ گفت بله.
فرمودند كه حالا كه آگاه هست خداوند، وقتى مستقر شدند بهشتىها در بهشت، دوزخىها در دوزخ مستقر شدند، آيا ادامه پيدا مىكند نعمتهاى بهشتىها و گرفتاريهاى دوزخىها يا منقطع مىشود؟ ادامه پيدا مىكند يا زوال پيدا مىكند تمام مىشود؟ گفت نه ادامه پيدا مىكند، زادهم.
آنوقت حضرت به اين صورت بر اين مطلب خواستند استدلال كنند حالا كه زادهم و اين نعمتها و گرفتارىها تداوم پيدا مىكند، خداوند متعال اين كه گفتى زادهم از اين عبارت استفاده مىشود كه زياد كه مىشود و تداوم كه پيدا مىكند آگاه هم هست بر اين تداوم بر آنچه كه زياد مىشود بر اين ادامه پيدا كردن آگاه هم هست. خب طبعا جواب اين است كه بله آگاه هم هست. خب حالا آنچه كه اضافه مىشود و تداوم كه پيدا مىكند قبل از تداوم آگاه هست، ولى اراده نيست. چون اراده هر جا كه شد، مرادش همانجا محقق است. بله مىداند كه اراده خواهد كرد. امّا نسبت به آنچه كه در آينده هست و تداومى كه هست، الآن يعنى قبل از تداوم كه اراده نيست. امّا علم هست. پس علم هست و اراده نيست. پس بايد دو چيز باشد. دو چيز است كه صادق است نسبت به آنچه که تداوم پيدا مىكند علم دارد امّا اراده ندارد به اين معنا كه فعليّت ندارد اراده.
آنوقت در اين مورد حضرت يك مثال ديگر مىزنند او مىگويد كه بعد از اين حرف به حضرت عرض مىكند من كه مىگويم علم نيست، دیگر از لازمه ازدياد اوّل كه گفته برمىگردد، مىگويد نه نسبت به آن تداوم از باب اين كه غايت ندارد خلود هست ابديت هست غايتى بر آن نيست به خاطر اين كه غايتى ندارد، مىگوييم علم ندارد.
حضرت مىفرمايند اگر علم نداشته باشد، مخالف نظر همه مسلمين است كه خداوند نسبت به آنچه كه در آينده هست قبل از تحقق علم دارد. بنابراين چون علم دارد، نفى علم از حضرت حق نسبت به آن آينده، خلاف است.
سليمان مىگويد كه نظر من اين است كه گفتم علم ندارد براى اين كه مىخواستم بگويم منقطع نمىشود. چون هست و هست و هست، علم داشتن با آنچه كه لا يتناهاست و نا محدود است، سازگار نيست.
حضرت مىفرمايند خير، علم به آنچه كه لا يتناهاست نسبت به ذات مقدس حضرت حق سازگار است. او علمش لا يتناهاست. در ارتباط با علم ماست كه محدود است. امّا علم او لا يتناهاست. بالنتيجه نسبت به غير متناهى گفتن اين كه او عالم است، مشكل ندارد.
به نظر خودش مىخواهد بر خلود عذاب و خلود نعمت حفاظت كند، به نظرش مىرسد كه چون لازمه خلود لا يتناهاست، با علم به لا يتناها سازگار نيست.
حضرت مىفرمايند اين كه مشكل ندارد. اين را تو اين بيانات كه خوانديم بود.
يك مثال ديگر حضرت برایش مىزنند و آن اين است كه مىفرمايند نعمتهاى بهشتى هر كدام كه استفاده مىشود، جانشين دارد يا خير؟ مثلاً از اين ميوههاى درخت بهشت، وقتى اهل بهشت خواستند از آن ميوهها استفاده مىكنند. باز آن ميوهها تمام مىشود يا جايگزين دارد خلف دارد؟ مىگويد بله جايگزين دارد. پس وقتى جايگزين دارد پى در پی ادامه دارد. بله ادامه دارد. ادامه دارد در عين حال علم هم هست. يك مثال ديگرى حضرت برایش در تتمّه بحث فرمودند، پس بحث تازهاى نيست اين بخشى كه الآن خواندم مثال تازهاى است در ارتباط با بحث گذشته. تا برسيم مسأله بعدى.
«أَ رَأَيْتَ مَا أَكَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ وَ مَا شَرِبُوا أَ لَيْسَ يُخْلِفُ مَكَانَهُ»؟ از نعمتهاى بهشتی كه استفاده مىكنند، آيا باز جايگزين دارد يا نه آن تمام مىشود؟ «أَ لَيْسَ يُخْلِفُ مَكَانَهُ» خداوند جاى او را جايگزين مىكند؟ «قَالَ بَلَى». حالا كه ادامه پيدا مىكند با اين جايگزين «أَفَيَكُونُ يَقْطَعُ ذَلِكَ عَنْهُمْ وَ قَدْ أَخْلَفَ مَكَانَه» آيا حالا كه جايگزين پيدا مىكند، اين نعمتها قطع مىشود؟ نه ديگر قطع نمىشود. «أَفَيَكُونُ يَقْطَعُ ذَلِكَ عَنْهُمْ وَ قَدْ أَخْلَفَ مَكَانَه قَالَ سُلَيْمَانُ لَا» چون جايگزين مىشود پس قطع نمىشود.
حالا كه لا شد «فَكَذَلِكَ كُلُّ مَا يَكُونُ فِيهَا إِذَا أَخْلَفَ مَكَانَهُ فَلَيْسَ بِمَقْطُوعٍ عَنْهُم» نسبت به ميوه و آشاميدنى مثال زده شد، نسبت به بقيّه نعمتها چیست؟ همين طور است. يعنى وقتى استفاده كه مىشود آن نعمتها جايگزين كه بشود پس مقطوع نيست. «فَكَذَلِكَ كُلُّ مَا يَكُونُ فِيهَا إِذَا أَخْلَفَ مَكَانَهُ فَلَيْسَ بِمَقْطُوعٍ عَنْهُم» قطع نمىشود از آنها.
خب پس اين جور شد حالا كه قطع نشد، نتيجه چه مىشود؟ هم علم است، هم قطع نشد. علم با قطع نشد سازگار است. بلكه بايد اين جور باشد. بنابراين علم هست ولى اراده نيست. نسبت به آنچه كه هنوز تحقق پيدا نكرده علم هست و اراده نيست.
پس نتيجه اين شد كه آنچه كه مورد صحبت بود كه آيا علم و اراده يكى است يا خير، و اراده عين علم است يا خير، تاكنون از طرق مختلف حضرت وارد شدند و فهماندند كه اراده غير از علم حضرت حق است و از صفات فعل است.
سليمان برگشت از حرف اوّل. اوّل كه حضرت فرمودند كه آيا اين نعمتها و اين گرفتاريها تداوم پيدا مىكند يا خير؟ گفت بله، زادهم، تداوم پيدا مىكند. كه حضرت بر اساس تداوم آمدند جلو و نتيجه اين شد كه علم و اراده دو تاست. حالا كه به مشكل برخورد كرد، از حرف اوّلش برگشت. مثل حرفهاى قبلى كه اگر خاطرتان بيايد هى به تناقض گرفتار شد، هى تناقض مىگفت. كه گاهى تناقضش در حدّى بود كه مأمون خنده مىكرد، و صيحهاى زد و اين حرفها. حالا در ارتباط با اين مسأله هم برگشت. «قَالَ سُلَيْمَانُ بَلْ يَقْطَعُهُ عَنْهُمْ فَلَا يَزِيدُهُمْ» گفت نه، مىگوئيم كه تداوم پيدا نمىكند، فلا يزيدهم.
حضرت فرمودند كه اين كه منافات با خلود پيدا كرد. اگر قطع پيدا كند، تو خلود را قبول كردى و خلود هم مورد اتفاق است، بنابراين خلود مورد اتفاق است، توهم قبول كردى، اگر قطع اين نعمتها و گرفتاريها بشود، مىشود خلاف مسأله قطعى بيّن مورد اتفاق، و خلاف اعتراف قبلى خودت.
«قَالَ سُلَيْمَانُ بَلْ يَقْطَعُهُ عَنْهُمْ فَلَا يَزِيدُهُمْ» حالا اين قسم ديگر را انتخاب كرد، تا گرفتار دوتا شدن علم و اراده نشود، به اين صورتى كه ادامه پيدا نمىكند. پس چون ادامه پيدا نمىكند، علمى هم در كار نيست. اراده هم در كار نيست. به اين صورت خواست از بحث خارج بشود.
«قَالَ الرِّضَا ع إِذاً يَبِيدُ مَا فِيهِمَا» بنابراين نعمتها گرفتاريها در بهشت در جهنم در هر دو تمام مىشود، و هر دو زائل خواهد شد. «وَ هَذَا يَا سُلَيْمَانُ إِبْطَالُ الْخُلُودِ وَ خِلَافُ الْكِتَابِ لِأَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُول لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ» يعنى پيدا مىكند «ويقول عزَّوجلَّ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» نعمتها تمام نمىشود. «و يقول عزَّوجلَّ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا» از آتش خارج نمىشوند و عذاب خلود دارد و ابدى است. «ويقول عزَّوجلَّ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدا ويقول عزَّوجلَّ وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لاَ مَقْطُوعَةٍ وَلاَ مَمْنُوعَةٍ» هم نعمتهاى بهشتى، هم گرفتاريهاى دوزخى تداوم پيدا مىكند و ابدى است.
«فَلَمْ يُحِرْ جَوَابا» عاجز ماند از جواب.
توجّه كرديد كه آن جان مطلب چه شد كه بعدا با عبارت تطبيق بدهيد. جان مطلب اين شد كه حضرت با دوتا طريق از دو طريق، يكى كلّى يكى به خصوص از طريق نعمتهاى بخصوص مثل ميوه و آشاميدنى مطلب را طرح كردند، و با توجّه به تداوم نعمتها رساندند به اين كه علم هست نسبت به آينده و نعمتهاى ابدى كه در پيش است، ولى اراده نسبت به آنها فعليت ندارد. پس علم هست و اراده نيست. پس بینشان تفاوت است به اين صورت. و مواردى كه از بحث خارج مىشد در جهات ديگر وارد مىشد، آن وقت حضرت آن موارد را هم جلويش را گرفتند، به عنوان اين كه آنچه كه تو ادعا مىكنی نسبت به غير آنچه اوّل فرض كردى، خلاف اتفاق كل مسلمين است، و خلاف آنچه خودت اعتراف كردى.
خيلى عجيب است تو اين بحث حضرت از طرق مختلف در جهت اين كه علم و اراده دوتاست وارد شدند. يعنى همانطور كه مرحوم قاضى سعيد قمى گفته بود و عرض كردم كه گفته آنها كه اين حرف را نزنند، عاندوا ائمتهم اهل البيت، مطلب اين قدر وضوح دارد. كه حالا يك بخش اين است. حالا ان شاء الله روايات كه هست در بحث به عرضتان خواهد رسيد.
بنابراين اراده بمعناى ابتهاج كه بعضى گفتند كه ان شاء الله واردش مىشويم معنا ندارد. اراده بمعناى علم اصلح معنا ندارد. اراده بمعناى خود علم معنا ندارد. و اراده بمعناى نفس مراد در خارج معنا ندارد. و اراده بمعناى نفس اختيار كه متأخرين بعضى گفتند ان شاء الله صحبتش خواهد شد، نيز معنا ندارد. بلكه ارادته همچنان كه در خود نصوص آمده فعله. ارادته فعلُه ارادته فعلُه ارادته فعله.
حالا از طريق ديگر حضرت وارد مىشوند «ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْإِرَادَةِ فِعْلٌ هِی أَمْ غَيْرُ فِعْل» مىگويند بگو اراده فعل است يا نه؟ كه خب طبعا چون براى خدا فعلى همه قائلند كه خدا يك كارى مىكند، فعلى دارد، آن فعلش را هر اسمى بخواهند بگذارند، آن فعل كه حى نيست، آن فعل كه علمٌ نيست، آن فعل كه قدرة نيست، آن فعل همه خواهند گفت ارادة. منتهى تو اراده آنوقت دخل و تصرف مىكنند و بحث مىكنند.
حضرت همين را مطرح كردند كه اراده خدا فعل خداست يا نه؟ فعلى از او صادر مىشود مىگوئيد اراد يا نه؟ گفت بله. گفت اگر اراده فعل شد، فعل حادث است. كلّ فعلٍ حادث. چون كل فعلٍ حادث، اراده هم كه فعله پس اراده حادث است. اراده حادث شد، ديگر صفت فعل است. صفت ذات نمىتواند باشد. صفت ذات عين ذات است. اين هم يك طريق ديگر.
«ثُمَّ قَالَ الرِّضَا ع يَا سُلَيْمَانُ أَ لَا تُخْبِرُنِی عَنِ الْإِرَادَةِ فِعْلٌ هِی أَمْ غَيْرُ فِعْل قَالَ بَلْ هِی فِعْلٌ قَالَ فَهِی مُحْدَثَة -وقتى شد فعل، حادث است.- لِأَنَّ الْفِعْلَ كُلَّهُ مُحْدَثٌ قَالَ لَيْسَتْ بِفِعْلٍ».
ديگر به جايى گير كرده با حضرت دارد صحبت مىكند، برگشت گفت مىگويم فعل نيست. فعل گفت، ديد به مشكل برخورد كرد. قال ليس بفعلٍ.
آنوقت حضرت فرمودند كه چون قبلاً از او اقرار گرفتند كه اراده غير خود ذات است يا نه؟ اينجا بحث فعل است، قبلش اگر خاطرتان باشد حضرت فرمودند اراده غير ذات است يا نه؟ گفت بله غير ذات است. خب غير ذات بودن كه اوّل اقرار كردى، حالا و لو نگوئى فعل است، ولى مىگويى غير ذات است. غير ذات كه شد، اگر فعل نشد، حادث نشد، پس قديم است. قديم شد، با خدا يك چيزى پس بوده است. منتهى آن مقدمه قبلى كه چون اگر بگويد صفت ذات است و عين حياة عين علم است كه اشكال وارد نيست. مثل صفت علم صفت حيات صفت قدرت كه عين ذات است و مسأله ندارد. ولى قبلاً مشخص است روشن است مراجعه بكنيد مىبيند حضرت از او سؤال مىكنند كه اراده غير ذات است يا خير؟ مىگويد بله غير ذات است. خب حالا كه غير ذات شد اگر گفتى فعل پس حادث شد. اگر مىگويى فعل نيست و غير ذات هم هست، پس با ذات يك چيزى بود. با ذات يك چيزى بود وقتى گفت «لَيْسَتْ بِفِعْلٍ».
«قَالَ فَمَعَهُ غَيْرُهُ لَمْ يَزَلْ»[2] پس با خدا غير خدا از همان ازل لم يزل بوده است. اينجا اين سؤال هست كه اگر گفته بشود كه صفت ذات است ديگر غير ذات نيست كه بوده چيزى از ازل اين را مىگوئيم قبلاً اين اقرار را كرده كه غير ذات است. «قَالَ فَمَعَهُ غَيْرُهُ لَمْ يَزَلْ».
قال سليمان ديگرصحبت بعدى است ان شاء الله بعد .
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد