88/09/02
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/
﴿يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[1]
ادامه تقریر بعض معاصرین
آخرين تقريری كه در بحث بداء مطرح شد، با توجّه به مقدّمات و اصولی، مورد نظر است و متوقّف بر آن اصول و مقدّمات است. يكی از آنها اين بود كه علم ذات مقدّس حضرت حقّ كه عين ذات حضرت حقّ است علّت خلقت نيست. علم همان جهت كاشفيّت را دارد و همه چيز برای حضرت حقّ مكشوف است و لايتناهی برای اين ذات قدّوس آشكار است و علّت ايجاد موجودات علم خداوند متعال نيست.
دو اين كه علّت ايجاد مشيّت است. همه چيز را میداند و لايتناهی معلومات بدون آنكه معلومات تحقّق خارجی داشته باشند، بدون آنكه در هيچ وعائی وجود داشته باشند كه تعبير میشود به علم بلا معلوم. بدون چنين چيزی حضرت حقّ عالم است به همهی معلومات و بنقايض آنها ولی علمش گفته شد كه علّت تحقّق هيچ يك از آنها نيست بلكه تحقّق در خارج و تعيّن در خارج، وابسته است به إرادهی حضرت حق. بايد إراده كند كه يكی از آنها تحقّق پيدا كند، مشيّتش. البته الآن در اين تعبيری كه میكنيم ناظر به مراتبی كه در خلقت گفته میشود نيستيم و إلا معمولاً گفته میشود مشيّت إراده و قدر و قضاء، إمضاء. تحقّق هر يك از آنها معلومات لايتناهی بستگی دارد به مشيّت حضرت حقّ. هر چه را مشيـّت كند تحقّق پيدا میكند.
و بر اين اصل اين تقرير آخر نيز وابسته است كه ذات مقدّس حضرت حقّ هم كه گفتيم «له المشيّة» «له الإرادة» اين مشيّتش از قدرت و علم و إختيارش نشأت میگيرد يعنی اين كه خداوند إراده میكند بر اساس اين كه میداند و قدرت دارد، مختار هم هست به معنای واقعی اختيار، حريّت كامل و سلطهی بر فعل و ترك. با توجّه به اين كمالات از او مشيّت و إراده تحقّق پيدا میكند و اوست كه ذو المشيّة است با توجّه به اين كمالات.
و نيز اين مطلب هم در نظر گرفته بشود بسيار در فهم مطلب كمك میكند كه انسان هم موجودی است مختار. انسان هم به حقيقت در ارتباط با قسمتی از افعال غير مسائل تكوينی و خلقیاش، كی متولّد میشود كی میميرد؟ وضعيّت جسمیاش چگونه است؟ كه بسياری از اين امور تكوينی روشن است كه اختياری از انسان در آن نيست. اما در محدودهی افعالی كه گفته میشود افعال تكليفی، اين خوب است اين بد است، اين فعل موجب مدح است اين فعل موجب ذمّ است؛ مختار است به معنای واقعی كلمه يعنی به حقيقت هر چند دواعی و زمينه های فعل يا ترك آماده بشود ولی او را مجبور نمیكند. حريّت نفسش هست و انتخاب مال خودش است با توجه به زمينه های مختلف.
اين مطالب را كه در نظر بگيريم آن وقت معنای بداء اين میشود كه در ارتباط با حوادث و جريانها، آنچه كه در عالم تحقّق پيدا میكند يك بخش مسائلی است كه خداوند متعال مشيّت و إرادهاش بر آنها تعلّق گرفته است، ربطی هم به كار بشر ندارد، ربطی به اعمال عباد ندارد. خلقت اشياء مختلف جور به جور، عوالم مختلف، موجودات مختلف. گفته میشود ايجاد كرد آنها را. گاهی بداء گفته میشود به معنای اصل إبتدا و ايجاد اشياء، آن كه يك معنايی است كه مورد بحث ما نيست. خلق كرده است اشياء را و ابتدا كرده است به تحقّق بخشيدن اشيائي. «بدأ» به ايجاد شيئی ابتدا كرد و بخشهايی كه كاری هم به اعمال بشر ندارد. آنها يك سلسله مسائلی است.
و يك سلسله مسائلی است كه اينها در ارتباط با اعمال ما هست يعنی بر اساس عملكردهای ما، خداوند متعال مشيّت و إرادهاش به چيزی تعلّق میگيرد. چون ما كار خلاف كردهايم يا كار خير انجام دادهايم يا میدانست كه بندهاش كار خير میكند يا كار خلاف میكند، يك تقديراتی را مقرّر فرمود إراده فرمود. كه تقديراتی كه بر اساس مشيّت حضرت حقّ فعل حضرت حقّ، امّا آن تقديرات در ارتباط با عملكرد بندگان است.
كه الان سؤال میشد در ارتباط با آيهی تطهير كه إراده تكوينی است يا تشريعي؟ عرض شد كه اگر تشريعی باشد كه از همه خدا خواسته است خوب باشيد، إراده تكوينی است.
سؤال پيش میآيد كه اگر إراده تكوينی است برای ما هم اگر إراده میكرد ما هم همان میشديم؟
جوابش اين است كه میدانست اين جمع به إختيار خودشان آخرين حسن إختيار را در عبوديّت انتخاب میكنند لذا به آنها اين عنايت را كرد. پس در ارتباط با عملكرد بندگان است.
حالا بخشی از آنهايی كه در ارتباط با عملكرد بندگان نيست و مسائل و حوادث ديگری است در خلقت، آنها را مشيّت كرده است و ممكن است كه در هيچ يك از آنها هم بدائی انجام نگيرد. ولی آنچه در ارتباط با عملكرد اين بشر است و باز جريانهايی كه به طور كلّی مكرّر شد كه خداوند تقدير كرده و إعلام كرده است كه بدائی هم در آن نيست مثلاً اصل قيامت و اصل وجود ظهور وجود مقدّس امام عصر آنها هيچ بدائی در آنها نيست.
اما در ارتباط با اين بخش ديگری كه گفتيم كه بر اساس عملكرد افراد يك تقديرات مختلفی مطرح میشود، گاهی بر اساس عملكرد افراد خداوند متعال به فضلش عمل میكند، گاهی به عدلش عمل میكند، و بالاخره بر اساس اعمال خير و شرّ افراد يك تقديراتی را به وجود میآورد. اينجاست كه مسئلهی بداست. يعنی در مواردی كه گفته میشود «بَدَا لِله» مطلب از اين قرار است كه خداوند متعال در ارتباط با فعل خير عبدش، عمری كه برای اين عبد تقدير شده بود پنجاه سال، بر اساس اين عملكردش شصت سالش كرد، بر اساس فعل شرّش پنجاه سال چهل سال شد.
چنين تقديری هم لزومی ندارد كه بايد بكند، خير باز بستگی دارد به إرادهی خودش ولی مواردی اين كارها را میكند. به فضلش رفتار كند عملكرد بدی هم عبدش انجام داده است، پنجاه سالش هم برايش تقدير شده بود زندگی كند، به فضلش رفتار كرد و نقضش نكرد به آن گناهش و چهل سالش نكرد، به فضلش رفتار كرده است و كمش نكرده است. به عدلش رفتار كرد كمش كرد.
اين چنين تغييرهايی در ارتباط با بندگانش تحقّق پيدا میكند كه مواردی هم كه گفته میشود برای خدا بداء شد چنين شد چنان شد، يك چنين مسائلی است.
و اين تقديرات بر اساس عملكرد خود اين بندگان كه هست، اينجا چكار شده؟ اينجا طبق قواعد اوليّهی خلقت إقتضاء زندگی زيد پنجاه سال بوده است. طبق آنچه كه از نظر جريان قوانين فيزيكی و در ارتباط با جهات جسمی اين زيد، زمينهی زندگی داشته است بر اساس اين قواعدی كه در خلقت در جريان است، كه اقتضاء پنجاه سال را داشته است. حالا كار خير كه كرده شده شصت سال، آن پنجاه سال تقدير شده بود بر اساس آن مقتضيات جسماني، اين پنجاه سال را عوض كرد شصت سالش كرد. بنابراين به حقيقت (يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ).
آنچه را بود كه پنجاه سال بود طبق اقتضاء (نه علّت تامّة) خلقیاش،به خاطر عمل خيرش تغيير داد، عوضش كرد. در نتيجه به حقيقت گفته میشود كه محو كرد آنچه را كه خواست، إثبات كرد چيز ديگری را كه اگر نمیخواست هم بكند مشكلی نداشت. كسی او را إجبار نمیتوانست بكند هيچ مشكلی نداشت ولی اين كار را كرد.
بنابراين خداوند متعال است كه او انجام میدهد تغيير میدهد يك. و يك نظام غير قابل تغييری هم در كار نيست، نظام علّی و معلولی كه بايد سلسله وار جريانها تحقّق پيدا كند و هيچ قابل تخطّی نيست. چرا اقتضاء پنجاه سال بود حالا شصت سالش میكند. پس اين چنين است كه قابل تغيير است.
اين قابل تغيير شدنش هم بر اساس عملكرد عبدش كه میدانست اين عبد چنين كاری میكند، بر اساس عملكرد عبدش هست اين تغيير و تبديل اين سه.
نتيجتاً دقّت بفرماييد حفاظت شده است بر خيلی چيزهای مهمّ. يك حفاظت شده است بر حريّت ذات مقدّس حضرت حقّ يعنی اوست كه انجام میدهد دست بسته نيست. يد الله مغلوله نيست. اوست كه انجام میدهد كم میكند زياد میكند تقديرات به دست اوست. پس حريّت او محفوظ است، فاعليّت او محفوظ است.
دو نظام علّی و معلولی نيست كه يك سلسله كارها حتماً بايستی اينها انجام بشود و هيچ قابل تخطّی نيست، نخير مشخص است كه تغيير میدهد به اين معنايی كه گفتيم. پس دو هم اين شد كه مشخص است كه فاعليّتش محفوظ است و تغيير و تغيّری در كار هست.
و سه اين كه بر اساس عملكرد عبد است و بالنتيجه چون بر اساس عملكرد عبد است جای تضرّع و دعاء و صلهی رحم و توجه به اعمال خير و دوری از اعمال شرّ كاملاً معنا میدهد. چون اين تغييرها قرار شد كه بر اساس عملكرد عبد باشد، چون میداند بندهاش چه میكند.
بالنتيجه زمينه از برای اين كه حال خوف و رجاء و اين مسائل معنا پيدا بكند هست. هم مسئلهی خوف و رجاء كه گفته میشد نتيجهی بحث بداست و زمينه از برای تضرّع و بالنتيجه تكامل در ارتباط با مسئله بداست معنادار شد، مشخص است. و هم اين كه «مَا عُظِّمَ اللهُ بِمِثْلِ الْبَدَاءِ»[2] اين هم معنادار شد. چرا؟ چون معلوم شد اين ذات مقدّس است كه حريّتش محفوظ است، اوست كه فعّال است، اوست كه «يَفْعَلُ مَا يَشَاء» است، تغيير میدهد، تبديل میدهد و به دست اوست كار. يك جريان علّی و معلولی نيست كه بايستی كار انجام شود. كه اگر علم حضرت حقّ علّت شد، نفس العلم كه علم هم عين ذات است علّت شد،بايستی جريانها تحقّق پيدا كند و فعل عبد هم به معنای حقيقی در آن اختياری نيست، چرا؟ چون فعل عبد هم در ارتباط با اين علّة العلل بايد انجام بگيرد، پديدهای است كه علّت میخواهد با توجّه به قاعدهی «الشَّيْء مَا لَمْ يَجِب لَمْ يُوجَد»[3] كه در فلسفه دارند كه تا به وجوب نرسد تحقّق پيدا نمیكند يعنی از ناحيهی علّت كارها بايد تنظيم بشود. بالنتيجه إختيار اين عبد كه شيء است، پديده است، حادثه است، تا به وجوب نرسد تحقّق پيدا نمیكند. يعنی علل قبلیاش اين را به وجوب میرساند يعنی در حقيقت إختياری در كار نيست حتّی تصريح میشود كه جبرٌ فی صورة الإختيار. كه در بحث اختيار مفصّل بحثش شده است.
نتيجتاً فاعليّت حضرت حقّ، حريّت حضرت حقّ محفوظ است و مسئلهی خوف و رجاء و اين مسائل جای خودش محفوظ است. «مَا عُظِّمَ اللهُ بِمِثْلِ الْبَدَاءِ» محفوظ است. يعنی اين ذات مقدس اين كمالات از قبيل اختيار و قدرت و فعّال ما يشاء بودن، همهی اينها بر آن حفاظت شده است.
سؤال: اين بيان شما با تصويب أشعری سازگار است.
جواب: نه تصويب أشعری نيست بلكه عكس آن است. داريم میگوييم بر اساس فعل عبد خداوند متعال در ارتباط با كارهای مختلف، بحث احكام و دستورات نبود كه به تصويب برخورد بكند. بحث جريانها و حوادث و ثواب و عقاب و جريانهای مختلف. اين است كه در ارتباط با آن مسئله نخواهد شد.
سؤال:......
جواب: عكس آن است. اينجا با تعبير مرحوم خواجه نصير اين تعبير را میكنيم كه علم خداوند تابع فعل عبدش است يعنی چه؟ اين تعبير لطيف نيست ولی مقصود است كه يعنی چون بندهاش چنين كار خير يا شرّ میكند و خداوند هم كار او را میداند، بر اساس همان تقدير میكند.
بنابراين حريّت انسان محفوظ است، حريّت ذات مقدّس حضرت حقّ محفوظ است، فاعليّت حضرت حقّ محفوظ است و مسئلهی جريان خلقت بر اساس عليّت و جبر خاصّ مطرح نيست، مدفوع است. آن كنار زده شده است. (يُحْيِی وَ يُمِيتُ) و (يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ) جای خودش هست.
آنوقت اين سؤال هم كه بشود، سؤالی كه ديروز مطرح كرديم، اين سؤال هم بشود كه بالاخره در ارتباط با كارها خداوند متعال، آن كار نهايی را كه زيد به چه صورت بالاخره زندگیاش تمام خواهد شد، خدا میداند يا خير؟ طبق اين تقريری كه الآن عرض كردم گفته میشود بله میداند، در عين همه چيز جای خودش محفوظ است. مهمّ اين است كه آنچه كه در ارتباط با اين مسئله فلاسفه گفتهاند در بحث بداء، آن مباحث آنها مطرود شده است.
يعنی آن اصول آنها با بدائی كه در ارتباط با روايات و احاديث آمده است سازگار نيست. چرا؟ چون در احاديث اين است كه «بَدَا لِله»اينجا هم شد « بَدَا لِله» يعنی خداوند متعال ايجاد كرد، إحياء كرد، إماته كرد،فعّال خود اوست. بر اساس آن جريان علّی و معلولی ناچار شدهاند بداء را در ارتباط با نفوس فلكی گرفتهاند كه آن نفوس فلكی در آن تغييراتی پيدا میشود و در ارتباط با حضرت حقّ نيست. اين اساس مسئله است.
سؤال:........
جواب: علّت و معلول كه جای خودش محفوظ است. بحث اين است كه علم علّت باشد و إلا علّت و معلول به معنای اين كه پديده بدون مؤثر نمیشود از بديهيّات است. علّت و معلول اصطلاحی غير از اين است. علّت و معلول اصطلاحی در ارتباط با حضرت حقّ اين است كه ذات مقدس حضرت حقّ علّت تامّه است و بايد عمل كند، بايد از او معلول تحقّق پيدا كند. نه بايدی در ارتباط با خداوند متعال در كار نيست مگر بر از إرادهی حضرت حقّ كه مسئلهی آخری است.
در پايان اين بخش اين حديث را برايتان عرض كنيم كه در پايان اين بحث مرحوم استاد آوردهاند در بيان الفرقان كه حديث بسيار عجيبی است و آنوقت بعد ببينيم كه غير از اين حرفهايی كه گفتيم. ما هنوز پردهی ديگر مطلب را نگفتهايم، يك پردهی ديگر در مطلب هست كه بعد ببينيم میشود گفت يا خير؟
آنچه كه جمعی از اين بزرگان گفتهاند و از جمله مرحوم استاد حاج شيخ در بيان الفرقانشان آوردهاند اين بود كه عرض كردم كه گفتم حتّی در خاتمهاش سؤال را بگونهای كه ديروز گفتيم مطرح كردهاند و جواب دادهاند. تا ببينيم مطلب ديگری هم احتمالش هست كه از مدارك استفاده بشود يا خير؟
سؤال:.........
جواب: ديروز اين جور داده شد كه میگفتيم كه اگر نمیداند كه جهل است، اگر میداند اين مطلب بود كه اگر میداند آنوقت صورت سازی است حدوداً. امروز همين را تشريح كرديم. با اين تشريح امروز معلوم شد كه صورت سازی نيست. بلكه واقعيّت دارد كه فاعليّت حضرت حقّ محفوظ است و راستی راستی چيزی تقدير بوده به معنای اين كه اقتضای طبيعی مربوط به زيد عمر پنجاه سال بوده، اين واقعيتی بوده است.
جريانهای جسمیاش و اقتضائات جسمیاش اين بوده كه پنجاه سال بوده است، بله خدا میدانسته كه صلهی رحم میكند و پنجاه سالش را شصت سال میكند. اين میدانست منافات ندارد با اين كه طبق اقتضاء جسمی پنجاه سال بوده و خداوند پنجاه سال را محو كرد و شصت سالش كرد. اين با اساسی بودن جريان قبلی به معنای اين كه تبديل شدن و تغيير پيدا كردنش منافاتی ندارد.
فی الكافی مسندا قال: «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ ع يَقُولُ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ الْعَبْدَ مِنْ عَبِيدِی الْمُؤْمِنِينَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ» گناه میكند «مِمَّا يَسْتَوْجِبُ بِهِ عُقُوبَتِی فِی الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» مستوجب عقوبت میشود دزدی میكند غيبت میكند، مستوجب عقوبت میشود فی الدنيا و الآخره.
«فَأَنْظُرُ لَهُ فِيمَا فِيهِ صَلَاحُهُ فِی آخِرَتِهِ» من توجّه دارم به آنچه كه خيرش در آخرت هست، خيرش در آخرت اين است كه اينجا عذابش كنم كه در آخرت راحت باشد. «فَأُعَجِّلُ لَهُ الْعُقُوبَةَ عَلَيْهِ فِی الدُّنْيَا لِأُجَازِيَهُ بِذَلِكَ الذَّنْبِ» اينجا عقوبتش كنم تا اين كه آخرت راحت باشد. «وَ أُقَدِّرُ عُقُوبَةَ ذَلِكَ الذَّنْبِ وَ أَقْضِيهِ» عقوبتش كنم عقوبت هم حكم كنم به آن، عذابش كنم در دنيا. اينها همه اش را من مورد نظرم هست. «وَ أَتْرُكُهُ عَلَيْهِ مَوْقُوفاً غَيْرَ مُمْضًى» ولی ترك میكنم عقوبتش نمیكنم امضاء نمیكنم عقوبتش را، عقوبتی كه مقدّر هم میشود ولی إمضاء نمیكنم. «وَ أَتْرُكُهُ عَلَيْهِ مَوْقُوفاً غَيْرَ مُمْضًى وَ لِی فِی إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ» اگر بخواهم إمضاء كنم میتوانم إمضاءكنم، میتوانم إراده كنم عقوبت به سراغش بيايد «وَ لِی فِی إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ» و مشيّت در اختيار خودم هست كه میتوانم عقابش كنم. «وَ مَا يَعْلَمُ عَبْدِی بِهِ» و بندهی من هم نمیداند كه مطلب از چه قرار است «فَأَتَرَدَّدُ فِی ذَلِكَ»[4] .
كه اين مسئلهی تردّد مسئلهی بسيار مهمّی است كه واردش نشديم كه إن شاء الله واردش میشويم. من مردّد میشود كه عقابش بكنم يا نكنم.
آن دعاء هست كه «اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَال إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِی فِی قَبْضِ رُوحِ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ»[5] .
مسئلهی تردّد در روايات زيادی مطرح است. اينجا هم يكیاش است.
«فَأَتَرَدَّدُ فِی ذَلِكَ مِرَاراً عَلَى إِمْضَائِه» كه إمضاء كنم و عقوبت به سراغش بيايد. «ثُمَّ أُمْسِكُ عَنْهُ فَلَا أُمْضِيهِ» نه إمساك میكنم إمضاء نمیكنم كه عقوبت به سراغش بيايد، چرا؟ چون بندهام ناراحت است. «كَرَاهَةً لِمَسَاءَتِه» چون او بدش میآيد ناراحت میشود از اين عقوبت. «وَ حَيْداً عَنْ إِدْخَالِ الْمَكْرُوهِ عَلَيْهِ» يعنی «و عدولاً» و بخاطر اين كه عدول میكنم از اين كه گرفتاری به سراغش بيايد.
«فَأَتَطَوَّلُ عَلَيْهِ بِالْعَفْوِ عَنْهُ» آنوقت چون كارهای خوبی میكند من به جای عقوبت عفوش میكنم. «فَأَتَطَوَّلُ عَلَيْهِ بِالْعَفْوِ عَنْهُ وَ الصَّفْحِ(تجاوز) مَحَبَّة» بخاطر محبت به بندهام «لِمُكَافَاتِهِ لِكَثِيرِ نَوَافِلِهِ الَّتِی يَتَقَرَّبُ بِهَا إِلَيَّ» بخاطر كارهای خوبی كه انجام میدهد، نوافلی كه انجام میدهد، اعمال حسنهای كه انجام میدهد. «فِی لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ فَأَصْرِفُ ذَلِكَ الْبَلَاءَ عَنْهُ» آن عقوبت را بر او نازل نمیكنم، آنقدر لطف میكنم كه پاداش هم مثل اين كه عقوبت به او وارد شده، حالا سختی ديده میخواهم پاداشش بدهم،پاداش هم به او میدهم. «فَأَصْرِفُ ذَلِكَ الْبَلَاءَ عَنْهُ وَ قَدْ قَدَّرْتُهُ» مقدّر كرده بودم كه اين بلا نازل شود بر او «وَ قَضَيْتُهُ» قضا هم در كار بود، مشيّت و إراده و قدر و قضاء همه بكار افتاده، إمضاء مانده بود. «وَ تَرَكْتُهُ مَوْقُوفاً» رها كردم و امضاء نكردم. «وَ لِی فِی إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ» امّا بخواهم امضاءكنم دست خودم هست.
«ثُمَّ أَكْتُبُ لَهُ عَظِيمَ أَجْرِ نُزُولِ ذَلِكَ الْبَلَاءِ» بلا هم نازل نشده است، اجر اين كه بلا هم بر او نازل شده باشد برايش مینويسم. «ثُمَّ أَكْتُبُ لَه عَظِيمَ أَجْرِ نُزُولِ ذَلِكَ الْبَلَاءِ وَ أَدَّخِرُهُ وَ أُوَفِّرُ لَهُ أَجْرَهُ» اينها را هم برايش نگه میدارم برای آخرت و بندهام هم از اينها خبر ندارد كه من همهی اينها را به نفعش ترتيب دادهام. «وَ لَمْ يَشْعُرْ بِهِ وَ لَمْ يَصِلْ إِلَيْهِ أَذَاهُ» هيچ سختی هم به او نرسيده. آری «وَ أَنَا اللهُ الْكَرِيمُ الرَّءُوفُ الرَّحِيم»[6] .
إجمالاً اين شد كه بندهی من گناه میكند، بخاطر كار خيری كه دارد بالاخره بندهی من است و با ما لج نكرده است و لجاج ندارد، كارهای خيری دارد، من چون كار خلاف كرده إرادهی بر عذاب تحقّق پيدا میكند نه آن إرادهای كه (إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون)[7] نه، اين إرادهای كه در زمينهی اين مراتب كار هست. مشيّت، إراده، قدر، اندازه گيری هم شده است كه چه گرفتاريی ببيند، قضا، حكم كردهام و إمضائش مانده است كه آن آخرين مشيّت – به تعبير خودمان- امضايش مانده. موقوفش قرار میدهم، إمضايش نمیكنم. چون كارهای خوب انجام میدهد امضاءكه نمیكنم هيچ، عذاب را هم از او دور میكنم، باضافه مثل اين كه يك كسی را گرفتارش كرده باشم كه بايد پاداش بدهم، پاداش هم به او میدهم، او هم به اينها توجّه ندارد، همه ی اينها را برايش نگه میدارم و روز قيامت در اعمالش میگذارم. «وَ لِی فِی إِمْضَائِهِ الْمَشِيئَةُ» من هم هر كار بخواهم بكنم میتوانم بكنم.
آنوقت ببينيم حالا از اين حديث هم كه اين حديث را نخوانده بوديم تا حالا، بعد چه میتوانيم استفاده كنيم. تا إن شاء الله اين تتمّهای كه داريم از روزها، در اين بحث يك كاری بكنيم كه ببينيم به يك جايی میرسيم كه به يك مسئلهی قطعی به خيال خودمان به آنجا منتهی شود بحث يا خير؟
پس تا اينجا آنی كه در بيان اين بزرگان بود تقريرش اين است، امروز میخواستم اين را بيشتر اصراركرده باشم كه با توجّه اين حرفهايی كه گفتم آنوقت آن اصول مهمّه بر آن حفاظت شد كه علم خداوند علّت نيست بر آن حفاظت شد. علّی و معلولی در اين خلقت كار نمیشود حفاظت شد. خدا فعّال ما يشاء است حفاظت شد. تغيير و تبديلی هم پيدا میشود حفاظت شد. إختيار عبد هم حفاظت شد. بر اساس اعمال عبد تقديراتی تحقّق پيدا میكند بر آن حفاظت شد.
سؤال: اين حديثی كه فرموديد امضايش مانده و در آخرت فرموديد چي؟
جواب: برايش ذخيره میكنم در آخرت. يعنی تمام اينهايی كه برايش قرار دادم. يعنی همانكه میخواستم عذابش كنم و نكردم و به جايش چون كارهای خير كرد يك پاداش گذاشتم. اينها را خودش نمیداند و در آخرت به او میدهم.
سؤال: سؤال اين است كه ما میگوييم فلاسفه میگويند خداوند فاعل بالعلم است. يعنی علم علّت است يعنی يا علّت تامّهی فلسفی به اين معنا كه خداوند راضی است و علم دارد. كسی هم از خارج مجبورش نكرده است. اين اشتباه است و ما كارش نداريم. اما در ارتباط با مكتب اهل بيت میگوييم كه خداوند فاعل بالإرادة و المشيئة است، مگر اين إراده و مشيّت نشأت نمیگيرد از علم؟
استاد: باضافهی اختيار و تمام است كار.
سائل: فرق ما با فلاسفه اين است كه آنها اختيار را سلب كردهاند امّا در نتيجهی كار يكی است. يعنی إراده و مشيّت پروردگار اين شيئی كه مخلوق میشود، اين در ارتباط با علّت است، حالا اينجا خداوند إختيار هم داشته ولی يك مطلب است كه تخلّف از علم نمیكند يعنی نتيجهی كار يكی میشود.
استاد: بگوييم تخلّف از حكمت نمیكند و إلا به علم كاری ندارند.
سائل: چرا كار دارند، مثلاً اگر ما قائل باشيم كه خداوند قبل از اين كه مخلوقات را خلق كند تا قيامت میداند كه چه خلق میكند و از مخلوق اوّلی كه خلق كرد میداند چند هزار سال بعد مخلوق ديگری خلق بشود.
استاد: قبل از إراده میداند كه معنا ندارد سؤال.
سائل: قبل از اين كه مخلوقات را خلق بكند میداند إرادهای كه بكند چند سال بعد مخلوق بعدی بايد خلق شود.
استاد: پس میداند كه چه إراده میكند، اينجوری بگوييم.
سائل: بله میداند و عالم هست كه مثلاً زمين را كه خلق كرد، صد سال ديگر آب را خلق كرد و دويست سال بعد فلان كره را خلق كرد، در علم پروردگار است، پس إراده نشأت از علم گرفته است.
استاد: میداند كه چه ترتيبی را انجام میدهد بله.
سائل: و تخلّف هم در آن نيست.
استاد: يعنی میتواند تخلّف كند و نمیكند چون نظامهای مختلف میداند.
سائل: میتواند تخلّف كند ولی قبيح است چون تخلّف از علمش كرده است.
استاد: نه قبيح نيست بخاطر اين كه نظامات مختلف میداند.
سائل: اين اوّل بحث است.
استاد: اوّل بحث است كه نمیداند، شما از كجا میدانيد كه میداند، نظامات مختلف است كه میداند همه اش مصلحت دارد و يكی شان را انجام میدهد.
سائل: ما میدانيم كه خداوند قبل از خلق اوّل كه صورت گرفت، چه میخواست. خودش میدانست كه در آينده چه میخواهد خلق كند، حالا إرادهای هم كه تعلّق میگيرد بر خلق، تناسب دارد با آن علم، و علّتش با علم است نه اين كه مختار است.
استاد: در علمش كه إراده نبوده است، پس علم بر نظامات متعدّدی بوده است، علم به همه چيز بوده است، نظامات لايتناهي، بر نظامات لايتناهی عالم بوده است. و بعد هم میداند كه كدام را انتخاب میكند. درست است كه میداند كدام را انتخاب میكند امّا مشكلی پيش نيامد.
سائل: اينجا اختيار هست ولی علّت همان علم است.
استاد: علّت نشد، كاشف شد.
سائل: بخاطر اين كه إرادهای كه میكند نشأت گرفته از علم.
استاد: چرا علّت؟و اختيار.
سائل: يعنی علّت ناقصه؟
استاد: يعنی اگر چنانچه علمش علّت مشيئتش شده باشد چون علم كه عين ذات است.
سائل: پس اينطوری شايد بشود گفت كه علم علّت ناقصه هست و إراده هم علّت ناقصه است و با همديگر جمع میشوند.
استاد: خير بحث ناقصه و كاملهاش نيست.
سائل: علم را تعيّن زا كرديد، از همان ابتدا خراب میشود. علم اگر بخواهد تعيّن زا شود و لو ناقصه.
استاد: علم فقط كاشف است، او به إختيارش إراده میكند و هيچ مشكلی هم بر نمیخورد. آنجا میشود دست بسته. يعنی اگر فقط علم علّت باشد كه تصريح میكنند، علم كه علّت باشد، علم هم كه عين ذات است پس يعنی قدم عالم لازم میآيد. ربط حادث به قديم میمانند،گير كردهاند در ربط حادث به قديم بخاطر اين جهت. مسئلهی جزا و كيفر و پاداش و اين حرفها كه إختيار عبد است، به مشكل بر میخورد. ولی بر اين اساس ديگر هيچ مشكل ندارد. همهاش حلّ میشود.
سائل:..........
استاد: يعنی طبق قوانين اين عالم، كه البته گيری ندارد.
پس تا اينجا باز طبق آنچه كه حاج شيخ نظر دارند میخواهند بگويند كه اگر همين جا دقّت بكنيم، بالاخره از فاعليّت حضرت حقّ كه بحث شده ديگر، إختيار حضرت حقّ معلوم است. همين جا راست است كه بالاخره آنچه كه آخرين جريان است خدا میداند و همان انجام میشود، جريان قبلی پس صورت سازی است.
جواب داده میشود كه آن جريانهای قبلی هم هر كدام بر اساس مقتضياتي، چون بر اساس مقتضياتی است كه بعد خود خدا إراده میكند. آن مقتضيات طبق عوامل خلقت است يعنی مثلاً پدر مادر بخاطر اين كه رعايت نكردهاند، شراب خور بودهاند، يك نقصی در وجود فرزند بوجود آمده است. اين قانون خلقت است. اين قانون را اگر عوض میكرد و همهاش يك جور میبود میشد قانون فرشتهها و اين خلقت نمیشد. و اين دنيا نمیشد. برای چه اينجور شده است؟ چون يك قوانينی دارد، نمیخواسته معجزه كند يعنی خداوند متعال يك قوانين گذاشته است.
مثل يك مزرعهای كه قوانينی دارد در محصول برداشتنش. اين جناب زارع يا إطلاعی از كامل قوانين ندارد محصولش نقص پيدا میكند و يا إطلاع دارد و كوتاهی میكند. در هر دو صورت محصول چه میشود؟ ناقص میشود. خدا ديگر قرارش نيست معجزه كند. اين خلقت نوعش خلقتی است كه قرار اين كه هر كجا هی معجزه بشود نيست.
من يك وقتی در تعبير گير كرده بودم پيش چند تا استاد بودم، همين چند سال قبل بود، بعد من دنبال تعبير میگشتم يك نفر گفت من مهندس راه و ساختمانم اين تعبير كه میگويم چطور است؟ اين هم يك پروژهای از پروژههای خدا. يعنی آن پروژهای كه همه چيزش روبراه باشد انجام داده است كه فرشتهها هستند، آن پروژهای كه نواقصش كمتر باشد و خير در آن باشد در عين حال انجام داده است كه حيوانات است. آن پروژهای كه در اين حدّ باشد همين پروژه است. يعنی در اين مجموع باز چون خير است با همين جور قوانين انجامش بدهد. بنابراين قرار بر معجزهای در هر موردی نيست.
حالا طبق اين كه قرار نيست يك چيزی اقتضائات خاصّی پيش میآيد كه آن إقتضاء خاص ظلم هم نيست چون اگر ناراحت باشد طرف، أجرش میدهد پاداشش میدهد جبرانش میكند. اين است كه ظلمی هم در كار نيست. بالنتيجه اين إقتضائات رخ داده است كه همهاش را میشود گفت مشيّت خدا إرادهی خدا. كار خير كرده چون كار خير كرده عوضش میكند. اين عوضش كرد پس چه شد؟پس تغيير داد.
پس تغيير كه در بداء مطرح است محفوظ است. إختيار از ناحيهی خدا محفوظ است. فاعليّت حضرت حقّ محفوظ است. أعمال خير و شرّهمتأثير گذار باشند محفوظ است. حالا همين تعقيب بشود إن شاء الله.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد