88/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/
﴿يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[1]
در بحث بداء كه به مناسبت مناظره حضرت رضا عليهالسلام با سليمان مروزى كه ابتداء اين مناظره مسئله بداء مورد توجّه قرارگرفته است، به اين مناسبت قرارشد كه مقدارى مبسوط مسائل مربوطه صحبتش بشود.
در اين بحث به نقل اقوال مختلف از تقريرهايى كه مشاهير و بزرگان در اين بحث دارند رسيدم. و قسمت اعظم از تقريرات مربوط به مسئله بداء صحبت شد.
رسيديم به اين بخش كه در اين بحث مطلبى بعضى از بزرگان دارند كه حدودا شخصيتهاى علمى متأخر در حوزه خراسان آن مطلب و آن نظريّه مورد توجه ايشان قرار گرفته است. و در نوشتههایشان و در بياناتشان آن مطلب را گفتند. كه از جمله در همين تنبيهات مرحوم آيت الله مرواريد رضوان الله تعالى عليه اين بحث آمده است. ان شاء الله از بقيّه اين شخصيتها هم عباراتى نقل خواهد شد.
اين تقرير جلسه قبل گفته شد كه بر اساس اصولى است که در ارتباط با مسائل معارف، به آن اصول سخت تكيه دارند اين مشاهير و صاحب نظريّه و آنها كه پسنديدهاند.
یک: علم حضرت حق به همه چيز بى نهايت، لا يتناها و بدون محدوديت است. اين مسئلهاى است كه بايد گفت حدودا مورد اتفاق است كه حضرت حق عالم است بما لا يتناها من الممكنات و الممتنعات و الاشياء و نقائضها، حدى براى علم ذات مقدس حضرت حق نيست. اين يك اصل كه اصل مورد قبولى است.
اصل دوّم اين كه ذات مقدس حضرت حق نسبتش به خلق و كائنات، نسبت فيضان و ترشح و لبريزى و تطّور و تشؤن نيست. يعنى اين چنين نيست كه ذات مقدس حضرت حق و كائنات اين جور باشد كه يك حقيقت است، و اين يك حقيقت متطّور مىشود به اطوار مختلفه، متشئن مىشود به شئون مختلفه. بمانند اين كه دريا مثلاً متطّور بشود به امواج مختلفه. و يك حقيقت متشكّل بشود به اشكال مختلفه. نه، اين جور نيست. و در نتيجه در ذات مقدس، علّت موجبهی اين خلق و خلقت در كار نيست. كه در ذات مقدس علتى است كه ايجاب مىكند كه بگونهاى كارى انجام بشود، خير. علّت موجبهاى در جهت خلقت در حضرت حق وجود ندارد. اين هم دو.
سه: چگونه است خلق و خالق؟ خالق ايجاد مىكند لا من شيىءٍ. نسبت اين نسبت است. ايجاد لا من شيىءٍ. و ايجاد لا من شيىءٍ كه مىكند، نتيجتا اصول ازليّه، چيزهايى كه قدمت داشته باشد، حضرت حق در آنها تصرف بكند، نیست. بلكه ايجاد مىكند. ايجاد لا من شيىءٍ. كه خاطرتان اگر باشد تو بحثهاى گذشته مىگفتيم ايجاد من شيىءٍ غلط. ايجاد من لا شيىءٍ هم تعبير نمىكنیم كه بگوئيم لا شيىءٍ اين مادّه كار باشد. بلكه ايجاد لا من شيىءٍ. لا من شيىءٍ ايجاد مىكند. و اين هم اصل سوّم.
اصل چهارم هم اين كه اين جور نيست كه مصالحى كه فعل حضرت حق را از لغو بودن و از بدور بودن از حكمت خارج كند، انحصار داشته باشد به يك سلسله علت و معلول، به يك جريان. تا اين كه مسئله حكمت بخواهد محدود كند فعل را. گر چه حكمت قدرت را محدود نمىكند. آن بر خلاف حكمت هم تواناست، امّا نمىكند. بر خلاف حكمت هم قادر است، امّا نمىكند. حكمت محدوديت در اصل قدرت بوجود نمىآورد. حكمت محدوديت اگر بوجود بياورد، در فعل بوجود مىآورد. ولى مصالح آنچنان نيست كه منحصر به يك مصلحت باشد هر جريانى، و بالنتيجه مصالح و حكمت محدود كند فعل را. خير، مصالح هم مختلف. بسيارى از مصالح ممكن است كه در حدّ ديگرى باشد، مساوى باشند.
و بالنتيجه گفته مىشود كه اين كه گفته بشود اين عالم موجود نظام احسن است، كه از اين نظام احسن ممكن نبوده است، نه خير. چهگيرى دارد كه مصالح نظامهاى مختلف ديگر هم آنها هم خير در آن باشد. و حتى در حدّ اين نظام در آن مصلحت باشد. انحصار نظام احسن به اين نظام موجود، دليل ندارد. چون مسئله عليّت در ارتباط با حضرت حق عليّتى كه در فلسفه مطرح است، در ارتباط با اصول مربوطهاى كه مورد صحبت هست، آنجور نيست، كه ذات مقدس حضرت حق علّيت دارد بگونهاى كه بايستى كار در يك مسير خاصّى حركت كند، نه. آنوقت بله فعل حضرت حق لغو نيست. فعل حضرت حق بدون حكمت نيست، حتما حكيمانه است. ولى مصالح مربوطه مصالحى نيست كه اين چنين باشد كه محدوديتی در فعل ايجاد كند، مصالح متكثره است. كی گفته كه مصالح حتما انحصار دارد و بالنتيجه فعل هم منحصر به آن باشد بر اساس حكمت.
البته اين درست است كه حكمت در فعل حضرت حق فعل را محدود مىكند به عنايت خود إلهى. مثلاً كارى اگر ظلم باشد خداوند مىتواند ظلم بكند، امّا نمىكند. يعنى ظلم در موردى اگر ظلمى در نظر گرفته شد، حضرت حق كارى كه ظلم باشد انجام نمىدهد. پس فعل حضرت حق محدود مىشود به عدم ظلم، در عين اين كه قدرت محدود نيست. علم محدود نيست. امّا فعل چرا محدود است به اين كه ظلم نمىكند. فعل محدود است به اين كه خلف وعد نمىكند. وعده داده، آنوقت چون وعده داده است خلاف وعدهاش نمىكند. و هر آنچه كه از اين قبيل باشد. فعل را محدود مىكند، امّا علم مطلق، قدرت مطلق. فعل محدود به حكمت، ولى حكمت در انحصار با يك مطلب در كارها و در مسائل نيست. بلكه حكمتهاى مختلف، مصالح مختلف، در حدّ سواء.
اگر نظامهايى متعدد در سطح همين نظام باشد، يكى را انتخاب میكند. مرجحش مشیت خودش است. فعل البته با توجّه به آنچه گفتيم، تعيّين هر چيزى بستگى دارد به مشيّت او. آنوقت اگر چنانچه در حدّ يكديگر باشد مصالحى در فعلی، اگر چنين باشد، محدودش نمىكند. هر يك از اينها را كه مشيّت او تعلق بگيرد، انجام مىدهد.
حالا بد نيست اين داستان را برایتان عرض كنم. در يکى از اين سفرهاى خارجمان، كنيا، آفريقا و آنجاها بوديم. از كشورى به كشورى مىخواستيم برويم. وسيله نبود راه هم دور بود و هواپيما هم آنوقت نبود. يك آقايى از اين هواپيماهاى شخصى داشت. چهار نفر كه بوديم سه نفرمان سوار شديم براى اين كه ظرفيّت محدود بود. بنزين كه زده بود يك كمى هم از بنزين كم كرد كه بالاخره سبكتر بشود. يك ساعت و نيم هم پرواز بود. هواپيما كوچك بود تو راه بالا و پائين مىرفت و آن آقایى كه ميزبان ما بود و از اهل علم بود اخوى اين جناب آقاى سيد جعفر مرتضى كه عمدا اسم بردم از شخّصيتهاى ارزنده هستند آن بود. خب مسلط بر انگلیسى بود و با آن صاحب هواپيما كه جوان 40 سالهاى بود انگلیسى حرف مىزدند. آن آقايى كه در خدمتشان بوديم خوابشان برده بود. اين دوتا هم داشتند صحبت مىكردند. من هم از ترس دعا مىخواندم تحصنت بالملك الحقّ الذی لا يموت. و اينها يك سه ربعى با همديگر گفتند و شنيدند، گفتند شنيدند انگليسى آن ميزبان و خلبان.
من حوصلهام سرآمد به اين آقاى ميزبان گفتم که سه ربع داريد صحبت مىكنيد با همديگر ول نمىكنيد صحبت را. گفت بله اين آقاى خلبان يك اشكالى كرده من جواب مىدهم، باز آن اشكال مىكند. اشكالش اين است كه شما مىگويید خدا عملش مطلق، قدرتش مطلق، رحمتش مطلق. نمىشود! يكی از اين سهتا را بايد به تعبير او قربانى كنيم. نمىشود كه هر سه مطلق باشد. زيرا وجود مثلا يك فرد شريرى كه براى هميشه به اختيار خودش هم شرير شده او جهنمى است، شمر مثلاً. يا خدا بايد بگوئىد نمىدانسته كه تو اين خلقت شمر درمىآيد، علم مىشود محدود، مطلق نيست. يا بايد بگوئيد مىدانسته، خلقت به گونهاى بوده كه نمىتوانسته مانع بشود، قدرت محدود. يا بايد بگوئيد كه چرا هم مىدانسته هم مىتوانسته كه اين بوجود نيايد، گفته بشود، بسوزد، رحمتش مىشود محدود. باز رحمت مطلق نيست.
من به او گفتم حالا كه من مىترسم صحبت بكنم تو وضع ديگرى هستم. امّا يك كلمه به او بگو، بگو بقيّه بحث تو خانه. به او بگو علم مطلق، قدرت مطلق، رحمت محدود به حكمت. رحمت فعل خداست نه ذات خدا، فعلش محدود باشد به حكمت. اين را به او بگو. اين را به او گفت.
گفتم خب چی شد؟ گفت گفته مىتوانستم يك چيزهايى بگويم، ان قلتى داشته باشم، امّا ديديم مطلب با اين حلّ است، فهميدم يك چيز درستى هست، ديگر حرفى ندارم. بعد هم خانه كه رفتم ديگر تعقيب نكرد.
در هر حال اينجورى است كه علم نامحدود، حکمت، قدرت نامحدود، امّا فعل چرا خب مصالح و عبث كارى نمىكند، ظلم نمىكند خدا و امثال ذلك. حالا باز نامحدود بودن علم، خب اگر نا محدود هست منافات ندارد علم نا محدود است، امّا آنچه كه در آن خير است و مصلحت است يك چيز باشد، اگر چيزى كه مقتضاى حكمت است يك چيز باشد، آن بر خلاف حكمت كه عمل نمىكند. نتيجه همان يكى انجام مىشود. مىشود نظام احسن.
ولى حرف اين است كه از كجا چنین حرفى بزنیم كه اين چنين است. از كجا كه نظامهاى مختلف جور و اجور كه ما نمىدانيم ما اطلاع نداريم.
بعد از اين اصولى كه گفتيم گفته مىشود كه خداوند با توجّه به اين اصولى كه گفته شد اين عالم را خلق كرده است. آنوقت آن مواردى كه گفته كه در آن بدا نيست تو آن خلقت كه انجام دادم، اعلام كرده كه بدا نيست، از همين بابى كه اعلام كرده بدا نيست، خلفش انجام نمىدهد، كه گفتيم از مواردى كه خلاف نمىكند خلف وعده، از آن باب. و الا هر چه كرده و هر چه انجام داده، باز حريّت مطلق، آزادیش مطلق، مصالح هم گفتيم احتمال دارد مختلف باشد، اين است كه (يَفْعَلُ ما يَشاء)[2] (يَحْكُمُ ما يُريد)[3] (يُحْيی وَ يُميتُ)[4] (يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ) خير، همه را بخواهد به هم بريزد، مجدد چيزى هيچ مسئله ندارد. إلاّ آنچه كه گفته كه بدائى در آن نسيت. و إلاّ آنچه كه گفتيم از استثنائات بقيّه را هر آنچه نه براستى تثبيت كرده، نه اين كه فقط تو لوح محو و اثبات تثبيت كرده در لوح محفوظ نه، در اينجا تغيير پيدا كند. نه اصلاً تعبير مىدهد. اساسا تغيير مىدهد هر آنچه را كه حكم قطعى كرده ولى نگفته بدايى در آن نيست، حكم قطعى هم شده است. آزاد است. حريّت دارد.
حالا ان شاء الله به ان قلتها مىرسيم مطلب را داريم مىگوئيم كه اين است. (يَفْعَلُ ما يَشاء) لذا در حديث هم دارد كه مثلاً بایسرالدعاء خداوند متعال، قضاء مبرم را تغيير میدهد. يك چيزى را ابرام كرده كه اين كار بشود، امّا نگفته كه ليس فيه البداء، در عين حال با يك دعايى كه به تعبير خود حديث و امثال ذلك يك ما شاء الله كان هر چه خدا میخواهد مىشود، امّا خدا من اين را مىخواهم، تغییرش میدهد، عوضش مىکند.
اين حاصل این اصول، با اين اختصارى كه عرض كردم. ان شاء الله يك مقدار تفصيل بشترى داده مىشود، تا بعد ببينيم كه خدشهاى ان قلتى به ذهن ما مىآيد يا نمىآيد. يا اگر خدشه به ذهن مىآيد، پاسخ دارد يا خير.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد