88/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/
﴿يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[1]
ادامه خدشه در بیان علامه طباطبائی
در مسئله بداء تقريرهاى مختلف نقل شد. و آخرين تقريرى كه مورد صحبت بود، تقرير مرحوم علامه طباطبائى كه در تعليقات مختلفشان و در تفسير الميزان با آدرسهایى كه گفته شد، مطلبشان را بيان كردند.
در تقرير ايشان مواردى كه به نظر مىرسيد كه جاى تأمل هست، يكى اين بود كه ايشان فرموده بود نزاع لفظى است. طرفين بحث در ارتباط با اين بحث نزاعشان حقيقى نيست، نزاع لفظى است. چه اين كه همه معتقدند به اين كه جهل در علم حضرت حق معنا ندارد، تغيير در علم ذات مقدس حضرت حق منفى است. و آنچه كه مخالفين اماميّه میگفتند كه شما نسبت جهل به خداوند متعال مىدهيد در معناى بداء، بدائى بود كه براى خلق است. و آنچه را كه اماميّه مىگفتند در ارتباط با معنى بداء، در آن معنا كه براى خداست، صريحا نفى جهل كردند. و نفى تغيير كردند. و بنابراين، موردى كه مخالفين اشكال دارند، آن مورد موردى نيست كه اماميّه در آن چيزى داشته باشند. و بر مىگردد نزاع به نزاع لفظى.
در اين مورد عرض شد كه واقعيّت همين است كه در قسمتى از مطالبى كه فرمودند كه بحثى نيست، و اين كه در ارتباط با علم پروردگار طرفين بحث معتقدند به اين كه تغييرى، جهلی در كار نيست. منتهى عرض شد كه در قبال یهبود كه مشخص است بحث لفظى نیست. و عرض شد خودشان هم به نظر من مىرسد كه در بعض از تعليقههايى كه خوانديم، عبارت به گونهاى بود كه منظورشان از اين كه نزاع لفظى است، يهودىها نباشند. و همين مسلمانها كه به اماميّه وغير اماميّه تقسيم مىشوند. و إلاّ در ارتباط با آنها كه مشخّص، آنها مىگفتند كه فرغ من الأمر، و هيچ نوع فعلى از حضرت حق ديگر انجام نمىشود. ولى در مسئله بداء، با تقریرات مختلفى كه شده بود، همه متفق در اين جهت بودند كه إنَّ الله يفعل ، يريد. حالا به هر صورتى كه تقرير مىشد.
و به اضافه اين عرض شد كه با بعضى از نظرات فلاسفه هم نزاع مسلّم با همين بيانى كه ايشان فرمودند لفظى نيست. بله با جمعى از اهل سنت، با اين بيانى كه ايشان فرمودند، نزاع لفظى است یعنی مقصود اين نيست كه آنها و اماميّه با هم اختلاف نداشتند، منظورشان اين است كه وقتى كه مطلب را بشكافيم مىبينيم در واقع با يكديگر اختلاف ندارند، موضع اختلاف را درست توجّه نكردند. در ارتباط با جمعى از غير اماميّه از اهل سنت همين طوراست. ولى در ارتباط با جمع ديگر خير.
آن جمعى كه خير فلاسفه از اهل سنت كه قائل به عقول عشره باشند. و نيز اماميّهاى كه قائل به عقول عشره باشند، و مبناى حرفشان هم همان الواحد لا يصدر منه إلاّ الواحد باشد. با آنها اختلاف لفظى نيست. با بقيّه با اين بيانى كه ايشان فرمودند، مىشود كه گفت بله اختلاف لفظى باشد. يعنى چه؟ يعنى اماميّه بدائى كه گفتند، که تغيير و حدوث در علم حضرت حق و جهل در ارتباط با حضرت حق را به صراحت نفى كردند؛ اين معنايى است مشخّص. غير اماميّه از مسلمين -غير از اين فلاسفه كه عرض شد- آنها هم مىگويند كه اين چنين است كه در علم پروردگار، تغييرى و جهلى نيست. و آنىكه خيال كردند آنها بدائى است كه اماميّه مىگويند، بدائى است كه اماميّه در ارتباط با خلق مىگويند. يعنى بله نسبت به خلق و مردم اين جوراست كه وقتى گفته مىشود بداء برایش حاصل شد، ظهر له ما خفی منه، ما خفی له. ولى اماميّه كه اين مطلب را در ارتباط با حضرت حق نمىگويند. مىشود به بيان ايشان گفته بشود كه نزاع لفظىاست، به اين معنا كه جاى بحث را، موضع بحث را مشخّص نكردند. آنچه را كه جمعى از مسلمين نسبت دادند به اماميّه و در نتيجه گفتند موجب جهل است و تغيير در علم حضرت حق، اشتباه كردند. به خاطر اين كه اماميّه در ارتباط با علم حضرت حق به صراحت مكرّر در مكرّر همهشان گفتند آنجا تغييرى هم نيست، جهلى هم در كار نيست.
آنجايى كه تغييرى هست و جهل هم هست وقتى بداء را نسبت به خلق بگيريم. آنجا هم كهگيرى ندارد. آنجا آنها هم قائلند به اين كه جهل هست و تغير هم هست. مسئلهاى ندارد.
پس بنابراين مىتوان گفت اين كه ايشان فرمودند نزاع لفظى است، در بخشی از برخوردها و مخالفتها همين طور است. لفظى هم هست، به اين معنا كه كسى كه يك مورد را مىگويد نزاع لفظى است، يعنى درست توجّه به نقطه بحث نشده است. نقطه بحث را اگر توجّه به او بشود، آنوقت معلوم مىشود نزاعى نيست.
و اين واقعيتى است كه نسبتى كه جمعى از غير اماميّه دادهاند به اماميّه، نقطه نسبت را توجّه نكردند كه صحيح باشد. اماميّه گفته است تغيير تغير، در ارتباط با خداوند متعال به گونهاى گفته است و تقرير كردهاست كه نه جهل است و نه تغيير در علم. تغيير و تغيّر در ما فى الخارج است. و آن موردى كه تغيير و تغيّر هست و جهل واقعى است، وقتى است كه در ارتباط با خلق است. پس نسبتى كه آنها دادهاند به اماميّه، آن نسبت موضعش غلط است. اماميّه آنجا چنين چيزى نگفتند. آنجايى كه اماميّه مطلبى را كه گفتند اماميّه در ارتباط با حضرت حق، آنها مطلب اماميّه را متوجّه نشدند. و الاّ هر دو متفّق هستند در اين كه در علم پروردگار تغييرى و حدوثى و جهلى در كار نيست.
با اين تقرير مقصودشان از اين كه نزاع لفظى است، در ارتباط با جمعى از اين طرفين بحث واقعيتى است. امّا كلّيت ندارد. چهطور؟ هم اماميّه قائل به عقول عشره از فلاسفه، و هم جمعى از فلاسفه اهل سنّت كه قائل به اين هستند که خداوند متعال فقط از او آنچه صادر شدهاست عقل اوّل است، و بعد همه در ارتباط با عقل اوّل. خير با اينها نزاع جدّى است و نزاع لفظى نيست. چرا؟ به خاطر اين كه با توجّه به مسئله بداء، اين چنين است كه خداوند متعال كلّ يوم هو فی شأن و يفعل، يريد. اينجور نيست كه يك كار از او صادر شده است، و آن صدور عقل اوّل و بس. و بعد بقيّه همه در ارتباط با عقل اوّل، و غير مستقيم در ارتباط با پروردگار. خیر مستقيم هم خداوند متعال يفعل و يريد. و آنها صدور عقل اوّل را فقط از حضرت حق جائز دانستند، و إلاّ محال عقلى مىدانند كه تكثرات در ارتباط با حضرت حق باشد مستقيم. بنابراين با توجّه به معناى بداء، مخالفت اماميّه با جمعى از اماميّه و جمعى از اهل سنت كه در ارتباط با مسئله خلقت قائل به مسئله عقل اوّل و تنها صدور عقل اوّل از حضرت حق باشد، با آنها مخالفت جدى است.
........
گفتيم در جمله تغيير حتى با يهودىها هم اختلاف نيست. راست است كه فلاسفه هم قائل به تغيير در علم پروردگار و جهل نيستند. كما اين كه يهود هم قائل به تغيير در علم پروردگار نيست. آنها هم قائل نيستند علم تغيير مىكند. عرضمان اين است كه بداء وقتى ترسيم مىشود طبق آنچه كه با احاديث منطبق باشد، دوتا مطلب به خوبى استفاده مىشود. كه يكى كاملاً مورد نظر هست، به نظر رسيده موجب جهل است و موجب تغبير، شده محلّ بحث. و آن اين است كه وقتى گفته مىشود كه (يَفْعَلُ ما يَشاءُ)[2] (اللهَ يَحْكُمُ ما يُريدُ)[3] (يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ)[4] و رواياتى كه در اين زمينه هست، اين جور برداشت مىشود كه پس بايستى يك تغيير و تبديلى در علم پروردگار باشد. اين مركز اشكال است.
آنوقت حالا مىگوييم اين یك مسئله است كه اين استفاده مىشود. استفاده ديگرى هم مىشود از اين روايات بحث بداء، استفاده ديگرش چيست؟ استفاده ديگرش اين است كه خداوند كلّ يوم هو فی شأن، يمحو ما يشاء كل وقتٍ كل زمانٍ، يثبت ما يشاء كل وقتٍ كل زمانٍ، اين استفاده هم از كلّ اين روايات مىشود.
به اضافه آن مسئله، باضافه آن مطلب، اين استفاده هم مىشود از اين روايات و از اين آيات مربوطه به بداء كه چی؟ اوست كه كلّ يوم هو فی شأن، و يفعل ما يشاء كل وقت. با توجّه به اين قسمت هم كه استفاده مىشود، آنوقت نزاع با هم لفظى نمىشود. به آن تفصيلى مىشود كه عرض كردم.
خدشه دوّم ما اين بود كه گفتيم كه ايشان بداء را در كل حوادث و جريانها نسبت هر موجود گفتند. اين البته بايستى كه قرينه داشته باشيم بر اين مطلب، كه يك قرينه عرض كردم. يك قرينه ديگر هم به عرضتان مىرسد. و اگر چنانچه قسمتهاى ديگر را ما بواقع در بررسى بالانصاف این جور ببينيم که آنها شاهد اين است كه اين عموميتى كه مىخواهم عرض بكنم را قيد بزنيم حرفى نيست. امّا اگر نه آنها مثبتاتى است جاى خودش، اين هم جاى خودش است، آنوقت بداء را كه ايشان تقرير كردند باز در تقريرشان بدا را در ارتباط با همه جريانها و همه موجودات گرفتند؛ ولى بخش اعظم اماميّه بر طبق تصريحی كه گفتيم، بداء را در مسائلی گفتند كه جريانهاى غير عادى رخ داده، اين مىشود. اين را هم بررسى كنيم، يك بررسى بيشترى از نظر قرينه كلماتشان داشته باشيم.
حالا من يكى را عرض میكنم باز بعد دقت بفرمائيد در تعليقه كه بر باب بداء كتاب شريف اصول كافى دارند باب البداء جلد 1 صفحه 146 در ارتباط با مسئله بداء تعبيرشان اين است كه «ثمّ ان وجود كل موجود من الموجودات الخارجية له نسبة الى مجموع علته التامة التی يستحيل معها عدم الشيء و عند ذلك يجب وجوده بالضرورة و له نسبة إلى مقتضيه الذی يحتاج الشيء فی صدوره منه الى شرط و عدم مانع»[5] .
بدائى كه ايشان گفتند، حاصلش اين شد كه هر جريانى، پديدهاى، يك علت تامّهاى نسبت به او در نظر گرفته مىشود، يك علت ناقصه. وقتى كه علم حضرت حق را به نسبت علت تامهاش در نظر بگيريم، هيچ تغييرى، تغيرى پيدا نمىشود، بدائى هم در كار نيست. و امّا به نسبت به مقتضى و علت ناقصه، آنوقت علت ناقصه اگر تكميل نشد، شرطش حاصل نشد، يا مانع بوجود آمد، عمل نخواهد كرد و معلولش تحقق پيدا نخواهد كرد. اينجا بداء مطرح مىشود. پس بداء در ارتباط با نسبت علم پروردگار است به علت ناقصه. اين حاصل حرفشان بود. آنوقت با توجّه به اين جهت همين را در ارتباط با هر موجودى فرمودند، فرمودند كه «ثم إنَّ وجود كلّ موجود من الموجودات الخارجيّة له نسبةٌ إلى مجموع علته التامّه».
پس «ثم إنَّ وجود كل موجودٍ» از اينجا دارم من استفاده مىكنم. «ثمّ ان وجود كل موجود من الموجودات الخارجية له نسبة الى مجموع علته التامة التی يستحيل معها عدم الشيء و عند ذلك يجب وجوده بالضرورة و له نسبة إلى مقتضيه الذی يحتاج الشيء فی صدوره منه الى شرط و عدم مانع».
آنوقت بعد توضيح مىدهند كه وقتى كه در ارتباط با علت ناقصه در نظر بگيريم، علت ناقصهاى كه تكميل نشود، آنجا مطرح است. پس در ارتباط با كل شيء، كل موجود، آوردند. اگر آن بيانات ديگر را قرينه بگيريم برای اين كه نه اين مقدار را مقدمةً خواستند بگويند، اين مقدمه در بحث است، نه اين كه بخواهند بداء را در همه چيز سريان بدهند، گیرى ندارد. آنوقت بعد آنچه من عرض كردم، طبعا قرينه قرضى نخواهد داشت. امّا اگر نخير اينها را قرينه بگيريم، نتيجه اين مىشود كه در همه چيز بيان فرمودند.
و مسئله سوّمى كه عرض كرديم در ارتباط با مطلب ايشان، اين بود كه (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ) اين آيه شريفه را در آن حديث حضرت سجاد و حديث حضرت اميرالمؤمنين كه لولا آيةٌ فی كتاب الله من خبر مىدادم تا روز قيامت، و آن آيه اين آيه شريفه است. ايشان معنا كردند به اين كه نه اين كه چون بداء هست، ممكن است تغييرى پيدا بشود، لذا خبر نمىدهم؛ بلكه براى اين است كه خدا نمىخواهد كه مردم با خبر باشند. مىخواهد در جهل باشند تا ندانند چه خواهد شد؛ تا دعا كردن و تضرع و امثال ذلك معنا بدهد. حديث را اينجور معنا كرده بودند، عرض كردم اين حديث مشخص است كه معنایش اين نخواهد بود .
و اين هم پس از نقل حديث كه عرض كردم كه حضرت سجاد فرمودند «لَوْ لَا آيَةٌ فِی كِتَابِ اللهِ لَحَدَّثْتُكُمْ بِمَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقُلْتُ أَيَّةُ آيَةٍ قَالَ قَوْلُ اللهِ يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ»[6] ايشان مىفرمايند: «أقول: معناه أن اللائح من الآية أن الله سبحانه لا يريد من خلقه إلا أن يعيشوا على جهل بالحوادث المستقبلة». خدا از خلقش نمىخواهد مگر اين كه اطلاعى از حوادث نداشته باشند. «ليقوموا بواجب حياتهم بهداية من الأسباب العادية» تا از اسباب عادى استفاده كنند، تا اين كه تنبلى نكنند، تا اين كه چنين و چنان. «و سياقة من الخوف و الرجاء، و ظهور الحوادث المستقبلة تمام ظهورها يفسد هذه الغاية الإلهية»[7] اگر اطلاع داشته باشند، اين غايت حاصل نمىشود.
عرضم اين است كه نه خير، حديث معنایش اين نيست به چند دليل. يكى اين كه حضرت اوّلش فرمودند كه «لَوْ لَا آيَةٌ فِی كِتَابِ اللهِ لَحَدَّثْتُكُمْ بِمَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» حدثتکم كاملاً ظهور دارد در اين كه يعنى علم ما چنين علمى است كه از همه جريانها اطلاع دارد. منتهى اين آيه جلوى اين كه علم ما در همه آنها نافذ باشد، گرفته است. كاملاً در اين جهت ظهور دارد به قرائن مختلف احاديث ديگر. و معنایش این نیست.
اين هم يكى از خدشهها بود.
حالا تمام اين تقريرهائى كه اين بزرگان فرمودند، حتى مرحوم علاّمه مجلسى كه بيشتر تقيد داشتند كه بر وفق همان روايات و احاديث حركت كنند، و در ظل روايات و آيات مطلب را نتيجهگيرى كنند، كه بواقع هم تقريرشان از جهتى نزديكتر بود از تقريرهاى ديگران. بعضى از تقريرهاى ديگران مبتنی بود بر اصولی از مسائل طبيعيّات، كه فعلاً آنها فلك و امثال ذلك، آنها همهاش معلوم شده كه باطل است. و بعضى از اصول دیگر فلسفى مبتنى بود كه باز آنها مورد بحث است، لا اقل مورد خدشه هست. ايشان بدون ابتناء به آن مبانى تقريركردند، مطلبى را كه گفتند.
ولى همه اينها وقتى توجّه بكنيم به روايات، روايات در يك سطح قویی مسئله اين كه يفعل ما يشاء، و يحكم ما يشاء، دائم در اختيار حضرت حق همه چيزاست. تغيير مىدهد، چنين مىكند، چنان مىكند. از اين كه در لوح محو و اثبات يك تغييراتى پيدا بشود، و به خاطر اين كه علم پيدا كرده کسی به آن لوح چيزى گفته، بعد غير از آن شده، روايات به طور كلّى آبی از این است. يعنى هم تقريراتهايى كه شده، و همه آنچه كه مرحوم علامه طباطبائى فرمودند، علامه مجلسى فرمودند، آقايان ديگر و بزرگان فرمودند، و مشايخ ديگر فرمودند، اگر روايات را جمع آورى و يك نگاهى به اين روايات بكنيد، آبی است از آنچه كه گفتند. چون آنچه گفتند با اين تعبيرى كه نمىخواهم اين تعبير را بكنم، ولى تعبير ديگرى ندارم الآن كه بكنم، يك مقدار صورت سازى است. یعنی صورت كار را دارند درست مىكنند. و إلاّ روايات و خود اين آيات يمحو ما يشاء و يثبت با توجّه به معنايى كه در خود آيه هست، بگونهاى است كه قوّت بيشترى دارد در ارتباط با فعل و انفعال و محو و اثبات، و تغيير و تغيّر، تا اين كه در لوح محو و اثبات آن جا يك جورى اعلام شده، باز آنجا يك جورى تغيير پيدا كرده، كاملاً ضعف دارد با تطبيق روايات و آيات همه اين تقريرات.
يك چيز كه مطلب را روشن مىكرد، مىتوانست قوت بدهد، آنىكه من عرض كردم كه گفتم علم خدا تابع فعل اختيارى بشراست، نه متبوع. آن را اگر خاطرتان باشد، يك مقدار آن را رويش كار بكنيد، آنوقت است كه يك مقدار زمينه جدّىتر مىشود كه علم خدا تابع فعل اختيارى بشراست. و البته باز هم مىداند كه بشر چه اختيار مىكند. ولى چون بشر خودش نمىداند كه چه اختيار مىكند، و مختار هم هست، اين تأكيدها كه شده براى اين كه به فعل اختيارى خودش كار را خوب انجام بدهد. و بالنتيجه همه دعاها و تضرعها و امثال ذلك معنادار بشود.
تا به آن قول مهمّ برسيم ببنيم چيست؟
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد