88/08/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/
﴿يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[1]
بمناسبت مناظره حضرت رضا با سليمان مروزى كه ابتداء آن مناظره مسئله بداء مطرح شدهاست، در ارتباط با اين مسئله مسائلى گفته شد. اقوال مختلف بلكه به تعبير بهتر تقريرهايى مختلفى كه بزرگان اماميّه در ارتباط با مسئله بداء بيان فرمودهاند مورد صحبت بود.
به تقرير مرحوم علاّمه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه رسيديم در ارتباط با آيهاى كه معمولاً مربوط به بداء معنى مىشود (يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ) و رواياتى كه در اين زمينه هست، ايشان در مسئله بداء مطلبى دارند كه در نتيجه آن مطلب چنين فرمودند و با تقرير خودشان هم بايد اين جور باشد كه اختلاف و نزاع در بحث بداء بين اماميّه و غيره اماميّه لفظى است. اختلاف حقيقى نيست. زيرا معناى بداء اين است كه خداوند متعال برنامه خلق و ايجاد و افعال و ارادههايى كه در ارتباط با كائنات و حوادث دارد، اين اسمش بداء است. يمحو الله ما يشاء و يثبت، يعنى همين جريانهاى مختلف، مطلق، همه جريانها. در ارتباط با اين جريانها خداست كه محو مىكند اثبات مىكند.
ما يشاء نه اينكه محو مىكند آنچه را كه مىخواسته اثبات كند بعد محو كرده كه نيست. يعنى همان ارادهاى كه بر بود شيئى دارد، بعد بر نبود شيئى میگیرد. در ارتباط با شب و روز مثلاً يمحو الله ما يشاء روز را محو مىكند، شب مىآورد. شب را محو مىكند، روز را مىآورد. اين جريانهاى روزمرّه و همه حوادثى كه رخ مىدهد، در تمام اين حوادث، اين جورى است كه خدا اراده مىكند. يك فرد در ارتباط با او خداوند متعال برنامه ريزىهايى كه نسبت به او مىشود تحت اراده خدا، همه اينها مىشود مسئله (يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ).
اين جور نيست كه معنايى باشد در بحث بداء كه نزاعى باشد. اين مسئلهاى كه اين چنين است، مورد قبول همه است. اماميّه هم قبول دارند كه اين تغيير و تغيّرها و اين حوادث و جريانها همه به ارادة الله هست. و خدا از همهاش آگاه است. عَلِمَ و اراد. غير اماميّه هم اين را قبول دارند. بنابراين هيچ اختلافى نيست. همه متفق براين هستند كه جهل در علم پروردگار نيست، تغييرى در علم پروردگار نيست. و همه متفقند در اينكه چنين حوادثى كه رخ مىدهد، همه اينها به ارادة الله است. بنابراين بداء به يك معنايى كه مورد اختلاف باشد، معنى ندارد. اين جان حرفشان است. كه از تعليقهشان بر اصول كافى بحث بداء، خواندم. و از تعليقهشان بر بحار جلد 4 هم خوانده شد. و از الميزان تفسيرشان هم روز گذشته خواندم.
و امروز هم باز يك عبارت ديگرى از قسمت ديگرى از تفسير به عرضتان مىرسد، تا خوب مشخص باشد آنچه فرمودند اين است. مشخّص باشد كه مطلب اين است. تا بعد ببينيم كه نسبت به مطلب ايشان عرضى داريم يا خير.
و آنچه كه روز گذشته هم از عبارت تفسير الميزان قرائت شد، يك دو سطرش را تكرار مىكنم كه منظور اين است كه بهتر دقت كنيد كه مطلب مشخّص باشد. چون از چيزهايى كه خيلى خيلى مهم است، و بايد به جدّ دقت كرد، اين است كه وقتى انسان نسبت مىدهد مطلب را به كسى، دقت كند كه چيزى نباشد كه خودش خيال كرده بعد نسبت بدهد. بلكه دقيق باشد كه نسبت يك نسبت جدّى درست است، و حساب شده باشد.
گاهى مىشود كه كسى يك چيزى به كسى نسبت مىدهد، يك چيزى همين طور توهمى با خودش نسبت به مطلب كسى كرده، بعد مطلب را آنجور كه تقرير مىكند، يك چند تا اشكال هم كنارش مىآيد. به اين مطلب فلانى يك چند تا اشكال دارم. یک، دو، سه. ولى تقرير كه از مطلب او كرده، دقتّ نكرده بعد آن اشكالات را وارد مىكند. خير، از چیزهائی كه خيلى مهم است، حالا چه در جهت مطلبى كه قبول دارد آدم، چه در جهت مطلبى كه قبول ندارد، وقتى نسبت به كسى مطلبى را مىدهد، مخصوصا وقتى كه قبول ندارد و مىخواهد خدشهاى به آن مطلب وارد كند، حتما بايستى كه خيلى حساب شده باشد. لذا اين دو خطش را از آنچه كه ديروز خواندم دقت بكنيد كه باز مطلب مشخّص باشد.
ايشان بعد از اين كه در ارتباط با اين مسئله مطالبى را فرمودند بعد مىفرمايند كه روايات بحث بداء مستفيضه است و حرفى در آن نيست. «و الرواية كما ترى تنفی البداء بمعنى علمه تعالى ثانيا بما كان جاهلا به أولا» اين معنا كه معلوم است. همه كس نفى مىكند و مورد اتفاق است كه اين معنا غلط است. بداء براى خدا حاصل شد يعنى خداوند متعال چيزى را نمىدانست بعدا دانست، اين كه معناى غلطى است. «كان جاهلا به أولا بمعنى تغير علمه فی ذاته كما ربما يتفق فينا» مثل اين كه ما يك چيزى را نمىدانستيم بعد دانستيم. اين كه باطل است. مشخّص است.
«و إنّما هو» پس بداء چيست؟ اين سطر «و إنما هو ظهور أمر منه تعالى ثانيا بعد ما كان الظاهر منه خلافه أولا» بعد از اين كه يك كارى اوّلاً انجام شده كه ما خلق فكر مىكرديم همان كار است ادامه پيدا مىكند. نه، ادامه پيدا نكرده يك كار ديگرى شده است. «إنما هو ظهور أمر منه تعالى ثانيا بعد ما كان الظاهر منه خلافه أولا فهو محو الأول و إثبات الثاني».
اگر ما شب و روز را با تجربه نمىفهميديم چيست. در روز قرار مىگرفت يك كسى، تجربه شب و روز را نمىداشت، روز را كه مىديد روز است همين روز ادامه پيدا مىكند. بعد مىبيند نه خير ادامه پيدا نكرد شب شد. اين معناى يمحو ما يشاء و يثبت ما يشاء. «فهو محو الأول و إثبات الثانی و الله سبحانه عالم بهما جميعا» خدا هم هر دو را مىداند.
تا تتمه عبارت را كه خواندم. بعدش مىفرمايد «و الذی أحسب أن النزاع فی ثبوت البداء كما يظهر من أحاديث أئمة أهل البيت (ع) و نفيه كما يظهر من غيرهم نزاع لفظی و لهذا لم نعقد لهذا البحث فصلا»[2] لذا در این بحث دیگر ما مبسوط وارد نشدیم.
و لذاست که آیه شریفه یمحو.... را هم گفتیم چه جور معنا میکنند و حدیث را كه هم حضرت امير فرمودند، و هم حضرت سجاد فرمودند، كه اگر نبود آيهاى در قرآن من خبر مىدادم تا قيامت. مىفرمايند اين معنایش اين نيست كه چون بداست، ممكن است كه بدا شود خبر نمیدهم، نه، از باب اين كه مصلحت نيست كه شما بدانيد. مصلحت همين است كه ندانيد، تا در ندانستن حال خوف داشته باشيد، حال رجا داشته باشيد، حال دعا داشته باشيد، چون نمىدانيد چی به چی است. امّا وقتى كه فهميدىد كه چی به چی است، مىگوئىد چرا دعا كنیم، ديگر برنامه اين است، چرا بترسم، چرا اميد داشته باشم، هر چه هست همين است دیگر. امّا وقتى ندانيد، دعا مىكنيد، خوف داريد و رجا داريد، امثال ذلك.
«و فيه عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ كَانَ عَلِی بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَقُولُ لَوْ لَا آيَةٌ فِی كِتَابِ اللهِ لَحَدَّثْتُكُمْ بِمَا کَانَ وَ بِمَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقُلْتُ أَيَّةُ آيَةٍ» گفتم چه آيهاى است كه اگر آن نمىبود تا قيامت مىفرموديد؟ «فَقَالَ قَالَ الله يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ».
آنوقت ايشان مىفرمايند «أقول: معناه أن اللائح من الآية أن الله سبحانه لا يريد من خلقه إلا أن يعيشوا على جهل بالحوادث المستقبلة ليقوموا بواجب حياتهم بهداية من الأسباب العادية و سياقة من الخوف و الرجاء، و ظهور الحوادث المستقبلة تمام ظهورها يفسد هذه الغاية الإلهية فهو سبب الكف عن التحديث لا الخوف من أن يكذبه الله بالبداء»[3] .
مىفرمايند معنى اين حديث شريف كه حضرت فرمودند لولا آيةٌ فی كتاب الله من خبر مىدادم تا روز قيامت، «اللائح من الآية أن الله سبحانه لا يريد من خلقه» از خلقش اراده نكرده مگر اين كه زندگى كنند بابى اطلاعى از آينده، جهل نسبت به آينده. «لا يريد من خلقه إلا أن يعيشوا على جهل بالحوادث المستقبلة» مىخواهد كه حوادث آينده را ندانند. تا چه بشود نتيجةً؟ «ليقوموا بواجب حياتهم» تا از اسباب عادى استفاده كنند، از وسائل عادى استفاده كنند.
امّا اگر چنانچه بدانند كه اين مريض حتما خوب نمىشود ديگر، يا بدانند حتما خوب مىشود، ديگر تنبلى مىكند، حالا كه حتما خوب مىشود يا حتما خوب نمىشود، ديگر تن به كار نمىدهد كه از اسباب عادى استفاده كند. براى اين كه از اسباب عادى استفاده كنند، براى اين كه خوف پيش بيايد، براى اين كه رجاء بيايد، براى اين كه دعا كنند، به خاطر اين جهات خداوند اراده كرده كه در جهل بسر ببرند، و اطلاع از آينده نداشته باشند. حضرت مىگويند به اين جهت است كه من تا قيامت نمىگويم. نه به اين جهت باشد كه اگر من بگويم مكن است يكى دو مورد خلاف در بيايد بخاطر بداء، لذا ملاحظه مىكنم نمىگويم، خير. «اللائح من الآية أن الله سبحانه لا يريد من خلقه إلا أن يعيشوا على جهل بالحوادث المستقبلة ليقوموا بواجب حياتهم بهداية من الأسباب العادية» تا از وسائل عادى، اسباب عادى استفاده كنند. «و سياقة من الخوف والرجاء» تا خوب پيدا كنند، رجاء پيدا كنند. «و ظهور الحوادث المستقبلة تمام ظهورها» اگر همه چیز ار آینده روشن باشد «يفسد هذه الغاية» با این غایت با این خواست خدا که مردم در جهل زندگی کنند تا خوف و رجا داشته باسند تا چنین و چنان، با این سازگار نیست اگر بدانند. منافات با هم دارد. «يفسد هذه الغاية الإلهية فهو سبب الكف عن التحديث» اين كه حديث نمىكنم تا قيامت، سبب حديث نكردن اين است كه مردم آگاه نشوند. «فهو سبب الكف عن التحديث لا الخوف» نه خوف از اين كه اگر بگويم، بداء شد، بعد دروغگو در میآیم، نه این جهت. «لا الخوف من ان يكذبه الله بالبداء» اين جهت نيست.
البته وقتى چيزى اخبار بكنند دو جور است. گاهى است اخبارى كه مىكنند چيزهايى كه خدا گفته بدا در آن نخواهد بود، -غير از حرف ايشان را مىگويم- آنجا ديگر هيچ، خدا فرموده بدائى نيست، إخبار هم مىكنند. آنجايى كه اين مطلب از طرف خدا اعلام نشده كه بدايى نیست، آنجا را ملاحظه مىكنند، حالا خودشان مىدانند يا نمىدانند باز در ام الكتاب آن بحثهای خاص خودش را دارد. مسئله آخريست.
«لا الخوف من ان يكذبه الله بالبداء فانَّه مأمون منه» نه مأمون هستند از اين كه تكذيب بشوند.
ولى خب در اين قسمت هم آنوقت مسئله اين است كه اگر خدا نفرموده باشد كه بدا در اين اخبار نيست، آنوقت لله كه يبدو شيئا آخر.
بعد مىگويند «فلا تعارض بين الرواية و ما قبلها» كه مطلب آخرى است.
پس اين جور آيه را معنى كردند.
مورد ديگر تفسيرالميزان جلد 7 صفحه 6 آخر صفحه است، در بحث اجل مسمّى و اين كه دو اجل در كار است، آنوقت آنجا باز مطلبى دارند كه آن مطلب همين را تثبيت مىكند.
منظورم از اين خواندن از اين كتاب از آن كتاب، اين قسمت و آن قسمت اين است كه نسبت كه دارم مىدهم، نسبت مشخص باشد. تا بعد اگر يكى دوتا خدشهاى داشتيم اينجور نباشد كه نسبت معلوم نيست ما خدشه بكنيم. نسبت مشخص باشد.
آنچه كه از اين قسمت مىخواهيم بخوانيم فردا ان شاء الله به اين قسمت اشاره كنيم و هم خدشههايى كه در ذهن هست به فضل خدا عرض كنيم.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد