88/07/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/
﴿يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[1]
در بحث بداء مطالبى گفته شد. مركز بحث گفته شد. اشكال اصلى بحث هم گفته شد. و بيان مرحوم علاّمه مجلسى رضوان الله تعالى عليه هم در ترسيم بداء كه مىخواستند و تا حدودى هم اين چنين هست كه حفاظت بر علم پروردگار كه جهلى در علم حضرت حق نيست و حفاظتى بر همه رواياتى كه در ارتباط با بحث بداء آمدهاست، حفاظت بر همه اينها شده باشد، و آن مصالحى كه در بدا هم هست رعايت شده باشد، تقريرى داشتند كه حدودا تكرار هم شد. و در تقرير ايشان مطلب به گونهاى است كه مىشود اين مطلب را مطرح كرد حمايت كرد و از اين مطلب دفاع كر.د در عين اين كه ان شاء الله بعد از نقل اقوال ديگر يك شبهه مختصر، خدشه مختصرى در نظر هست كه ان شاء الله در پايان نقل اقوال كه آن شبهه نسبت به همه اقوال و قول ايشان به نظر مىرسد كه متوجّه مىشود، ان شاء الله عرض مىكنيم. تا بعد ببينيم تقرير ديگرى كه آن شبهه هم در ارتباط با آن تقرير پاسخ داده میشود، وجود دارد يا خير.
تقرير دوّم از مرحوم ميرداماد رضوان الله تعالى عليه هست كه ايشان در بحث بداء چنين فرمودند: بداء همان عدم استمرار علّت جريانهاى تكوينى و حوادث تكوينى است، نه بود علت آن حوادث و تغيير در جهت آن حوادث به هر صورتى. به عبارت ديگر تشبيه كردند بداء را به نسخ و تصريح كردند به اين كه در تشريعيّات كه نسخ مطرح است چيست نسخ؟ همان حقيقت، در تكوينيّات اسمش بداء است و بداءاست.
نسخ در تشريع چيست؟ نسخ در تشريع اين است در حقيقت حكمى گفته شده، امد آن حكم مدت آن حكم گفته نشده است. و در واقع مشخص بوده است. در علم خدا مشخّص بوده كه اين مدت دارد. در باتّ واقع، حاقّ واقع مشخص بوده است که اين حكم امد دارد، اندازه دارد، فقط گفته نشده است. بعد گفته مىشود كه اين حكم از اين تاريخ به بعد نيست، حكم ديگرى است.
بنابراين در چنين جريانى كه نسخ گفته مىشود چطور هيچ مشكل نداريم. علم پروردگار در آن جهلى نيست. چه اينكه خدا مىدانستهاست كه اين مدتش تا فلان وقت است. و بعد هم خود خداوند حكم ديگرى را جايگزين مىكند. و مسئله تغيير در علم پروردگار مطرخ نيست. مسئله جهل مطرح نيست. در مسئله نسخ، حقيقت اين است اين حكم استمرار نداشته، مدت داشته، گفته نشده است. بعد كه گفته شده مشخص شده براى غير خدا. براى غیر فرشتههايى كه در جريان بودند. در غير لوح محفوظى كه مطلب در لوح محفوظ به آن كيفيّت مطرح بوده است. بعد كه امد تمام شده، حكم ثانوى آمده براى خلق و عباد يا حتى براى آن نبىّ يا حتى براى آن فرشته، در مواردى كه به آن فرشتهها به آن نبىّ هم ابلاغ نشده بوده كه مطلب از چه قراراست، بعد معلوم مىشود حكم امدش تا اينجا بوده است و مسئلهای ندارد.
همين جريان كه در امر و نهى الهى و در امور تشريعى است، اين مطلب را در امور تكوينى در نظر بگيريم. يعنى مثلاً در اين كه زيد عمرش چقدر باشد. در اين كه فلان جريان و حادثهاى كه رخ داده و جمعى در آن جريان هستند، اين جمع تا كى در آن جريان باشند. تا چه وقت در آن جريان باشند. اين گفته نشده، ثمَّ كه ابلاغ شده بعد كه ابلاغ شده و گفته شده است، نتيجه چه شده؟ نتيجه اين شده كه مشخصّ شده براى عباد. امّا براى پروردگار تغييرى حاصل نشده است. در بتّ واقع، متن واقع، در وعاء وجود به تعبير خودشان تغييرى حاصل نشده است. مشخص بوده كه مطلب تا كى هست، بعدش هم چه خواهد شد. براى عباد و بندگان اين تغيير مطرح است. بداء در تكوينيّات همان نسخ در تشريعيّات است. بنابراين مشكلی در كار نيست. و مسئلهاى در ارتباط با علم پروردگار از نظر تغيير و جهل و ظهور بعد الخفاء و امثال ذلك نخواهد بود. اين هم نظرايشان است.
حالا عبارتى كه در ارتباط با اين مطلب از ايشان نقل شدهاست در جلد 4 كتاب شريف بحار ص 126 «و قد قيل فيه وجوه أخر» كه قبلاً از مرحوم سيد مرتضى، مرحوم شيخ مفيد كه ان شاء الله خواهيم گفت، نقل كردند. و حالا به جهتى اين قول را اوّل عرض كردم.
«الأول ما ذكره السيد الداماد قدس الله روحه فی نبراس الضياء» اسم كتابشان است «حيث قال البداء منزلته فی التكوين منزلة النسخ فی التشريع فما فی الأمر التشريعی و الأحكام التكليفية نسخ فهو فی الأمر التكوينی و المكونات الزمانية بداء» آن جايى كه امرى شده، امد داشته است. نهیى شده مدت داشته است. تكليفى شده، اندازهاى براى آن تكليف بوده است، بعد تغیير كرده است، مىگوئيم نسخ شد؛ تغيير معنایش اين است كه مدتش تمام شد. نه اين كه در علم خدا تغييرى حاصل شد. چنين مواردى در امور تكوينى عمر زيد، حوادث خارجى، جريانهاى خارجى، در اين امور تكوينى كه در نظر گرفته شود اسمش بداء است.
«فالنسخ كأنه بداء تشريعی و البداء كأنه نسخ تكويني» اين تعبير ظريف را مىشود گفت «فالنسخ كأنه بداء تشريعی و البداء كأنه نسخ تكوينی و لا بداء فی القضاء» بنابراين بداء در قضا نيست، در قدر است. يعنى در اندازهگيرىهاى زمانى و مربوط به امور تدريجى اين عالم است. و إلاّ در ارتباط با متن واقع، و به تعبیر خودشان وعاء وجود، چيزى تغييرى در كار نيست. و در علم خدا هم كه معلوم است. «و لا بداء فی القضاء ولا بالنسبة إلى جناب القدس الحق و المفارقات المحضة من ملائكته القدسية» آنها كه در جريان كار هستند. آنهايى كه در جريان كار بودند.
«و فی متن الدهر الذی هو ظرف مطلق الحصول القار و الثبات البات» يعنى همان متن واقع، در متن واقع هيچ تغييرى در كار نيست. در علم خدا مشخص است كه چه مىشود. در متن مشخص است كه چه مىشود. از نظر ظاهر در اين جريانهاى كونى آنچه كه انجام دارد مىشود كه مدت دارد عباد نمىدانستند. مدتش كه تمام مىشود و چيز ديگرى رخ مىدهد، مىفهمند. آنوقت اسمش مىشود بداء. و الا در واقع معلوم هم بوده كه چنين مىشود.
بنابراين «و لا بداء فی القضاء و لا بالنسبة إلى جناب القدس الحق» علم پروردگار تغييرى در آن نيست. و همچنين مفارقات محضه. كه منظور از مفارقات محضه يعنى موجودات نورى. حالا تعبير مجرّد بشود به تعبير اصطلاحى. يا تعبير موجودات نورى بشود به تعبير حديثى. كه البته مجرّد و تعبيرحديثى تفاوتى در آن هست. «والمفارقات المحضة من ملائكته القدسيّة و فی متن الدهر» متن واقع باز آنجا هم مشخص بوده كه چه جورى است، تغييرى در کار نيست. «و فی متن الدهر الذی هو ظرف مطلق الحصول» متن دهر يعنى چه؟ يعنى ظرف تحقق اشياء. ظرف مطلق حصول، يعنى تحقق اشياء. آن حصولى كه هيچ تغييرى در آن نيست. حصول قار ثابت بات. القار يعنى ثابت و ثبات باز يعنى ثابت، البات باز يعنى ثابت. منتهى هر كدام با یک اختلافى كه در مفهومش هست.
«هو ظرف مطلق الحصول القارّ والثبات البات» آنچه كه قطعا تحقق پيدا مىكند و هيچ تغييرى در آن نيست. «و وعاء عالم الوجود» در آنجا هيچ تخلفى در كار نيست. هيچ نوع بدائى به معنايى كه گفتم تغييرى كه بمعنايى كه به ذهنها هست ظهور بعد الخفاء امثال ذلك نيست. «و وعاء عالم الوجود كله» آنجا هيچ تغييرى در كار نيست. هر آنچه كه هست جفّ القلم به يك معنا درست است.
«و إنما البداء فی القدر و فی امتداد الزمان» تو جريانهاى تجددى و زمانى يك بروز تا زمانى شده، تا زمانى ديگر آنوقت بروز ديگرى است. «و إنما البداء فی القدر و فی امتداد الزمان الذی هو أفق التقضی و التجدد» يعنى در ارتباط با چيزهايى كه در آن تجديد و تجدد هست «و ظرف التدريج و التعاقب و بالنسبة إلى الكائنات الزمانية و من فی عالم الزمان و المكان و إقليم المادة و الطبيعة و كما حقيقة النسخ عند التحقيق انتهاء الحكم التشريعی و انقطاع استمراره لا رفعه و ارتفاعه من وعاء الواقع» اين جور نيست يك چيزى بوده در نسخ، برداشتيم، نه خودش تمام شده است. نه میخواسته باشد و ما برداشتيم.
«فكذا حقيقة البداء عند الفحص البالغ انبتات استمرار الأمر» آن جريان تكوينى تمام شده، منقطع شده است. انبتات يعنى انقطاع. «انبتات استمرار الأمر التكوينی و اتصال الإفاضة» آن جريان تكوينی تمام شده است. «و مرجعه إلى تحديد زمان الكون و تخصيص وقت الإفاضة» مثل همان نسخ زمانش تمام شد. «لا أنه ارتفاع المعلول الكائن عن وقت كونه و بطلانه فی حد حصوله»[2] . نه اين كه علت تامّه شيىء بوده است، شيىء هم مىخواسته تحقق پيدا بكند، در عين حال تغيير پيدا كرده باشد. خير، اين چنين نيست. بلكه طبق آنچه مىخواسته تحقق پيدا كند، تحقق پيدا كرده است. بعد كه تحقق پيدا نكرده، از اوّل قرار بوده تحقق پيدا نكند در بتّ واقع در علم الهي. در جريان زمانى براى ما مشخصّ نبوده است. پس براى پروردگار مشخصّ است. براى ملائكه كه در ارتباط بودند مشخصّ است. براى عباد و هر كه در جريان نبوده مشخص نبوده، بداء در ارتباط با عباد مىشود. اين هم حرف ايشان.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد