88/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/
«قَالَ سُلَيْمَانُ زِدْنِی جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ الرِّضَا ع لَقَدْ أَخْبَرَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللهِ ص قَالَ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحَى إِلَى نَبِی مِنْ أَنْبِيَائِهِ أَنْ أَخْبِرْ فُلَانَ الْمَلِكِ أَنِّی مُتَوَفِّيهِ إِلَى كَذَا وَ كَذَا فَأَتَاهُ ذَلِكَ النَّبِی فَأَخْبَرَهُ فَدَعَا اللهَ الْمَلِكُ وَ هُوَ عَلَى سَرِيرِهِ حَتَّى سَقَطَ مِنَ السَّرِيرِ وَ قَالَ يَا رَبِّ أَجِّلْنِی حَتَّى يَشِبَّ طِفْلِی وَ أَقْضِی أَمْرِی فَأَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى ذَلِكَ النَّبِی أَنِ ائْتِ فُلَانَ الْمَلِكِ فَأَعْلِمْهُ أَنِّی قَدْ أَنْسَيتُ أَجَلَهُ وَ زِدْتُ فِی عُمُرِهِ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً فَقَالَ ذَلِكَ النَّبِی يَا رَبِّ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنِّی لَمْ أَكْذِبْ قَطُّ فَأَوْحَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ إِنَّمَا أَنْتَ عَبْدٌ مَأْمُورٌ فَأَبْلِغْهُ ذَلِكَ وَ اللهُ لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَل»[1] .
بحث حضرت رضا عليهالسلام با سليمان مروزى مورد صحبت بود. عرض شد كه اين بحث در دو بخش مطرح هست يك بخش بخش بداء است. و يك قسمت هم مسئله اراده است و علم حضرت حق. و هر دو هم از مباحث بسيار مهمّ است. مقدارى از آيات بداء در خود همين حديث شريف قرائت شد. و اهميّت مسئله بداء نيز گفته شد. بر خلاف بعض از بحثهاى معارفى كه نهى شده از ورود در آن بحثها مخصوصا براى عموم، ولى در اين بخش در بحث بداء تأكيد شده است كه هر چه بيشتر در اين بحث گفتگوهاى مناسب انجام بشود. بنابراين عرض شد كه ان شاء الله مبسوط صحبت خواهد شد.
آنچه كه امروز به عرضتان مىرسد و در ارتباط با اين بحث مناسب هست گفته بشود، اين است كه خود لغت بداء مشخص بشود كه معنایش چيست. آنوقت ان شاء الله كل آيات مربوطه و كل رواياتى كه رسيده و كل اقوالى كه در اين بحث هست اميدواريم به تدريج بتوانيم بحث كنيم.
در ارتباط با معناى لغوى باز بخاطر اين كه مطلب خيلى دشوار نيست مشخص است يك بحث لغوى است آنچه كه عرض مىكنم كه توأم است با يك توضيحاتى از عبارتى كه مورد نظر هست به عرضتان مىرسد. كه در همين كتاب توحيد صدوق در دو مورد اين بحث مطرح است. يكى اساسا بابى به عنوان باب البداء و يك قسمت هم همين كه در ضمن مناظره با سليمان مروزى است. در آن بخش به عنوان باب البداء كه در ص 331 از توحيد صدوق هست و باب پنجاه و چهار آنجا پاورقى هست از يكى از فضلاء و علماء و شخصيتهايى كه تعليقهاى خيلى خوب دارند بر توحيد صدوق و تعليقه مفصلى هم در تجريد دارند توضيح المراد.
كه البته مشخص است غير معصوم غير معصوم است. اشتباه براى همه بزرگان زمينهاى است معمولى. ولى بسيارى از بيانات ايشان بياناتى است كه فوق العاده و مفيد است. از جمله در ارتباط با همين تعليقههایشان بر توحيد صدوق در همين باب البداء اين جوردارند:
«البداء فی أصل اللغة بمعنى الظهور ، وقد اكتسب فی الاستعمال اختصاصا فی ظهور رأى جديد فی أمر». در اصل لغت بداء به همان معناى ظهوراست. بدأ اى ظهر. منتهى در استعمالات مختلفى كه شده بيشتر اين معنا در استعمال كلمه بداء مطرح است ظهور رأى جديد. «فى ظهور رأى جديد فى امر و لذلك لم يذكر فى اللفظ فاعل الفعل» بداء گفته مىشود بمعنى الظهور كيفيّت ظهور ظهور براى كى و ظهور چى اينها ديگر توضيح داده نمىشود. «ولذلك لم يذكر فی اللفظ فاعل الفعل ، يقال : بدا لی فی كذا أی بدا لی فيه رأی جديد خلاف ما كان من قبل». پس بيشتر ظاهر در راى جديد شد. بدا لى فيه رأى يعنى غير از آن رأى قبلى حالا يك رأى ديگرى براى من پيدا شد. «بدا لی فی كذا أی بدا لی فيه رأی جديد خلاف ما كان من قبل».
«ولازم ذلك عدم الاستمرار على ما كان عليه سابقا من فعل أو تكليف للغير أو قصد لشئ» وقتى كه بدا به اين معنا شد بمعناى ظهور شد و ظهور امر جديد، طبعا معنایش اين است كه يعنى آنچه كه بود استمرار پيدا نكرد يك معناى ديگرى براى من آشكار شد. مطلب ديگرى آشكار شد در ارتباط با هر چه. اين معنا يك معناى جامع كلى است كه هم مناسب است با موردى كه يعنى قبلاً آنچه فهميدم اشتباه بود حالا رأى تازهاى پيدا شد فهميدم درست چيز ديگر است كه سازگار است با ظهور رأى جديد به خاطر علم بعد الجهل. و نيز سازگار است با اين كه خير علم بعد الجهل نيست رأى تازهاى است آنچه كه قبلاً بوده آن هم صحيح بوده در ظرف خودش آن هم صحيح بوده در شرائط خودش، حالا رأى تازهاى نسبت به اين امر رخ داده نظر عوض شده است. نه اين كه آنچه كه قبلاً بوده اشتباه است شرائط عوض شده حالا رأى من هم عوض شده مصالح عوض شده رأى من هم عوض شده است.
پس اين ظهور راى جديد كه معنى بداء شد، اعم است از اين كه اين ظهور بمعنى علم بعد الجهل است، يا خير بمعنى رأى تازهاىاست به خاطر شرائط تازهاى مصالح تازهاى. اين چنين نيست كه قيد اين بداء اين باشد كه ندانستم پس از دانستش حالا رأيم اين است. و همچنين قيد اين كه حتما قبلاً هم دانستم حالا هم دانستم. بر هر دو مورد اطلاق مىشود اين تذكر بعدى است كه اينجا دادند.
«و لذلك لم يذكر فی اللفظ فاعل الفعل، يقال: بدا لی فی كذا أى بدا لی فيه رأى جديد خلاف ما كان من قبل، و لازم ذلك عدم الاستمرار على ما كان عليه سابقا من فعل أو تكليف للغير» رأى تازهاى بوجود آمده «أو قصد لشيء، و لا يستلزم هذا الظهور و عدم الاستمرار الجهل بشيء او الندامة عما كان عليه» حتما قيدش اين باشد معلوم شد قبلاً نفهميدم حالا فهميدم، از رأى قبلم حالا پشيمان شدم اين قيدش هست نه، گاهى هم همين طور است.
اگر يك معناى كلی است كه اين معناى كلىّ مصاديقش مختلف مىشود يك معنى كلى است كه هم مصداقش ممكن است كه موردى باشد كه مسبوق به جهل است حالا كه بدا ظهر رأى یا مصداقش مسبوق به جهل نباشد كلیتّى كه جامع موارد است باشد كه معنایش آن استعمال كذا نيست كه آن هم بحث خودش جاى خودش محفوظ است.
رأى جديد لازم رأى جديد اين است كه سابقش جهل است؟ جواب نخير. تاكنون چنين مىگفتم حالا مصالح فرق كرده چيز ديگرى مىگويیم. گاهى مىشود كه آن است. گفتيم اعمّ است.
«و لا يستلزم هذا الظهور و عدم الاستمرار الجهل بشيء او الندامة عما كان عليه او لا، بل هو أعم لان ظهور الرأى الجديد قد يكون عن العلم الحادث بعد الجهل».
گاهى موضوع فرق نكرده 30 سال يك جور مىگفته كسى مطلبى را همان موضوع بدون هيچ گونه تغيير يك چيزهايى برايش روشن شده كه فهميده اشتباه كرده، اين مىشود رأى جديد بعد الجهل .
يك وقت خير اين جور نيست، آنوقت است كه بعد الجهل نیست.
«بل هو أعم لان ظهور الرأى الجديد قد يكون عن العلم الحادث بعد الجهل بخصوصيات ما كان عليه أو ما انتقل إليه و قد يكون لتغير المصالح و المفاسد و الشروط و القيود و الموانع فيهما، نعم ان الغالب فينا هو الأول».
در ارتباط با ما وقتى مىگوييم براى ما اين چنين شد، يعنى فهميديم اشتباه شده است. «نعم ان الغالب فينا هو الأول فيتبادر عند الاستعمال الجهل و الندامة، و أمّا بحسب مفهوم اللفظ فلا، فاسناد البداء إلى الله تعالى صحيح من دون احتياج الى التوجيه».
بنابراين اگر معنا در لغت اين شده و هو صحیح بررسى كرديم از نظر معناى لغوى بيشتر به اين مطلب رسيديم در ارتباط با خداوند گفته مىشود بدا لله نمىخواهد بگوييم آنجا بمعنى ابداء است، نه، همان بداء به معناى ظهور منتهى عموم افراد و موارد بيشتر در نظر خلق اين است كه بداء بمعنى ظهور بعد الخفاء بعد الجهل است. امّا در اصل لغت اعمّ از اين است. بنابراين نسبت به پروردگار نياز به توجيه ندارد. «فاسناد البداء إلى الله تعالى صحيح من دون احتياج الى التوجيه، و معناه فی حقّه تعالى عدم الاستمرار و الابقاء لشيء فی التكوين أو التشريع».
وقتى مىگوييم بدا لله يعنى مطلب قبلى استمرار پيدا نكرده، حال چه در امور تكوينى موت كسى حيات كسى رزق كسى و سعى رزقى كمى رزقى و امثال ذلك، يا در امور تشريعى، فرق نمىكند، استمرار پيدا نكرده است. اين استمرار پيدا نكرده در غير خدا باشد آنجا عن جهل ممكن است باشد كه استمرار پيدا نكرد. امّا در ارتباط با پروردگار نمىتوانيم بگوييم كه به خاطر اين كه قبلاً جهلى بوده حالا عملى حادث شده اين است كه استمرار پيدا نكرد. نه خير، استمرار پيدا نكرده لمصالح آخر به خاطر مصالح ديگرى بوده است.
نسخ معمولاً گفته مىشود در شرائع و احكام است. ولى بداء در تكوينيّات است . منتهی جمعى اعمّ مىدانند مىگويند كه بداء در هر دو هم استعمال مىشود. كه اينجا هم به همين صورت استفاده شده است. «و معناه فی حقّه تعالى عدم الاستمرار و الابقاء لشيء فی التكوين أو التشريع باثبات ما لم يكن و محو ما كان، و لا ريب أن محو شيء أو اثباته يدور مدار علته التامة و مباديه فی الملكوت بان يثبت بعض اسبابه و شرائطه أو يمحى أو يثبت بعض موانعه أو يمحى».
اينها در ارتباط با اراده حضرت حق است و علم حضرت حقاست كه اثبات كند محو كند. ولى محو كرد اثبات كرد استمرار قبلى به هم خورد، ملازمه با جهل ندارد. بلكه صرف همان است كه شىء تازهاى حادث شد. شىء تازه حادث شدن اعمّ است از اين كه من جهل اين كارشدهاست من جهل كان يا خير لمصلحة كان. قيد جهل هيچ نوع ضرورت ندارد مشخص است.
«و ذلك الى مشيته و ارادته التابعة لعلمه فانه تعالى كل يوم فی شأن من احداث بديع لم يكن و يمحو ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب، و لكل أجل كتاب، و هذا ممّا لا ارتياب فيه و لا إشكال، و من استشكل فيه من الاسلاميين أو غيرهم فانما هو لسوء الفهم و فقد الدرك»[2] .
آنهايى كه از مسلمانها در ارتباط با بداء نسبت به خدا منكر شدند مثل اهل سنت عموما و فخررازى، از مذمتهايى كه نسبت به شيعه مىكند مىگويد كه شيعه بداء را درست كردند براى اين كه ائمهشان وقتى يك چيزى مىگويند بعد نشود میگويند بدا شد. از اين مسائل اينها به خاطر اين است كه نفهميدند بحث بداء را و الاّ اگر میفهمیدند اين حرفها را نمىگفتند. «و من استشكل فيه من الاسلاميين أو غيرهم فانما هو لسوء الفهم و فقد الدرك».
خب پس بحث كجاست تو اين بحث مبسوط در ارتباط با حديثى است كه خواندم يعنى حديثى كه اوّل خواند حضرت رضا عليهالسلام وقتى سليمان گفت از آبائتان هم در اين زميه چيزى داريد حديث هم غير از آيه بخوانيد. حضرت حديثى را خواندند. بحث توی آن است كه اخبارى كه از خدا شده بوسيله پيامبر براى جريانى و وقوع حادثهاى بعد آن حادثه رخ نداد عكس آن شد چه مىشود؟ اين هم گفته مىشود بدا لله. بدائى كه صحبت آن شده مىتوانيم اين معنا را درست كنيم يا خير اوّل حرف اينجاست.
«و انّما الكلام فى ما اخبر الله» تعالى كه عرض شد. ان شاء الله كم كم وارد اصل بحث بشويم.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد