88/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احتجاج امام رضا / با سليمان مروزى (بداء)/
﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَن﴾[1]
از مدارك مهمّه وحيانى كه در جهت تبيين معارف الهى كاملاً گويا و داراى اهمّيت فوق العادهاى است بياناتى است كه از معصومين عليهم السلام به عنوان احتجاج مناظره بحث و گفتگو نقل شده است. و اين مناظرات احتجاجات بحمدالله در كتب حديثى جمع آورى شده است. و در كتاب شريف بحار جلد 10 اين احتجاجات جمع شدهاست و در دیگر كتب هم. و از جمله در كتاب شريف توحيد صدوق قسمتی از اين احتجاجات هست كه در جلسات قبل از تعطيلی احتجاج حضرت رضا با عمران صابى مورد صحبت بود. و بحمدالله به نسبتى توضيح داده شد تبين شد. و مواضع موضعگيرى حضرت در اراتباط با افكار نادرست و آنچه كه مىبايست حضرت تبيين بفرمايند در جهت ارائه حق در آن معارف مطرح شده صحبت شد.
آنچه كه ان شاء الله صحبت خواهد شد در اين جلسات بعدى كه حدودا از امروز اين قسمت شروع مىشود احتجاجى است كه حضرت با سليمان مروزى دارند و اين هم از احتجاجات بسيار مهماست. كه باز در جلد 10 بحار هست و در توحيد صدوق هم كه ان شاء الله از توحيد صدوق قرائت خواهد شد.
در اين احتجاج دوتا بحث بسيار مهم مطرحاست.
یک: مسئله بداء است كه ابتداء اين بحث مطرح شده است.
دو: مسئله اراده حضرت حق است كه از صفات فعل است نه از صفات ذات و غير از علم است.
اين دوتا بحث در اين احتجاج هست و هر دو بحثى است مهمّ. ان شاء الله به فضل حق به نسبت لازم جوانب مختلف بحث به فضل الهى صحبت خواهد شد.
در ارتباط با اين بحث احتجاج با سليمان مروزى از بيانات اهل رجال استفاده مىشود كه سليمان متعدد بوده است. أمّا سليمان نامی هست كه از اصحاب حضرت هادى و از اصحاب حضرت رضا بودند كه آنها تعريف دارند و از افراد ارزنده و اصحاب اين بزرگواران هستند. اين سليمان مروزى ظاهرا غير از آن دو است و شخص ديگرى است كه يك حالت لجاج و عناد و حالت نپذيرفتن حق در او مشهود است از اين بحثها. و طبق نظر بسيارى از افرادى كه در اين زمينهها اطلاعاتى دارند و مطالبى نوشتند اين سليمان مروزى غير از آن دو نفر است.
و در هر حال اين چنين نقل مىشود كه فعلاً مقدمه اين بحث امروز قرائت مىشود كه مأمون برنامهاش براين بود كه به نظر خودش شخصيت حضرت را خرد كند. لذا افراد اهل بحث مجادله و كلام را جمع مىكرد كه با حضرت بحث كنند و اگر بشود و لو در يك مورد حضرت يك مقدارى كوتاه بيايند. و همان را نشر بدهد كه در بحث حضرت در اين قسمت كوتاه آمدند. و بالنتيجه شخصيت حضرت كه شخصيت مشخصى است كه در هيچ بحثى مغلوب نمىشود علم ايشان به گونهاى براى همگان از نظر فوق العاده معلوم هست كه نمىشود شخصيتشان را كوبيد.
چون به اينجا رسيده بود به نظر خودش كه هر چه ديگران با شخص معصومين برخورد كردند ولى شخصيتشان بيشتر اوج گرفته اگر بتواند با شخصيتشان برخورد كند. لذا دعوت مىكرد از شخصيّتهاى علمى براى بحث. از جمله از اين سليمان دعوت كرده بود. سليمان هم كه آمد مأمون به او گفت دوست دارم بحث كنی با على بن موسى الرضا پسر عمّم چنين و چنان. او گفت كه من خوشم نمىآيد با ايشان در مجمعى بحث كنم. گفت چرا؟ گفت براى اين كه من به نظر خودم اين جورى است كه ايشان را بشكنم بعد براى شما خوب نيست براى ايشان خوب نيست. مأمون گفت و لو يك مورد بتوانى اين كار را بكنى هدف من حاصل است، مقصودم همين است. آنوقت ديگر بحث شروع مىشود.
حالا اين مقدماتش كه نيازى به تبيين و تشريحى ندارد و مناسب هست كه خوانده بشود اين به عرضتان مىرسد تا از فردا وارد خود بحث بشويم بحث بداء مطرح شده و بعد هم مسئله اراده. اينجا كه داریم مىخوانيم توحيد صدوق ص 441 باب 66 باب ذكر مجلس الرضا عليهالسلام مع سليمان المروزى متكلّم خراسان عند المأمون. سند حديث نقل مىشود تا اين كه «حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ عَلِی بْنِ أَحْمَدَ الْفَقِيهُ رَضِی اللهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی بْنِ صَدَقَةَ الْقُمِّی قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْأَنْصَارِی الْكَجِّی قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ الْحَسَنَ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِی يَقُولُ قَدِمَ سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِی مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ عَلَى الْمَأْمُونِ».
ظاهرا قدم نه اينکه خودش آمده، دعوتش كرده قبلاً دعوت شده حالا آمده است. از عبارت بعدى هم استفاده مىشود. «ثُمَّ قَالَ لَهُ إِنَّ ابْنَ عَمِّی عَلِی بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع قَدِمَ عَلَی مِنَ الْحِجَازِ» مثل اين كه خود حضرت رضا كه قدم علىّ اين جور بود كه او آورده بود حضرت را. «وَ هُوَ يُحِبُّ الْكَلَامَ» اين ابن عمّ من اهل كلام است اهل بحث است دوست دارد اهل کلام و اصحاب كلام را. «فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تَصِيرَ إِلَيْنَا يَوْمَ التَّرْوِيَةِ لِمُنَاظَرَتِهِ» اشكالى ندارد كه در اين مناظره يوم الترويه حاضر بشوى.
«فَقَالَ سُلَيْمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّی أَكْرَهُ أَنْ أَسْأَلَ مِثْلَهُ فِی مَجْلِسِكَ فِی جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فَيَنْتَقِضَ عِنْدَ الْقَوْمِ إِذَا كَلَّمَنِي».
خيلى به خودش مغرور بود. در جمع وقتى با من صحبت بكند كم بياورد اين براى ايشان خوب نخواهد بود براى تو هم طبعا همين طور «وَ لَا يَجُوزُ الِاسْتِقْصَاءُ عَلَيْهِ» صحيح نيست كه من بپيچم بر آن و در ارتباط مطالب تفتيش كرده باشم.
«قَالَ الْمَأْمُونُ إِنَّمَا وَجَّهْتُ إليه [إِلَيْكَ] لِمَعْرِفَتِی بِقُوَّتِكَ» پس معلوم مىشود كه قبلاً دعوت كرده «إِنَّمَا وَجَّهْتُ إليه [إِلَيْكَ] لِمَعْرِفَتِی بِقُوَّتِكَ» چون مىدانم تو شخصى قوى هستى در بحث به اين جهت از تو درخواست كردم. «وَ لَيْسَ مُرَادِی إِلَّا أَنْ تَقْطَعَهُ عَنْ حُجَّةٍ وَاحِدَةٍ فَقَطْ» يك مورد هم كه او را بشكنى من هدفم حاصل شده است.
«فَقَالَ سُلَيْمَانُ حَسْبُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اجْمَعْ بَيْنِی وَ بَيْنَهُ وَ خَلِّنِی وَ إِيَّاهُ وَ [الذَّمَ] ألزم». و الذّم و الزم در بحثى نسخهها يعنى هر چه پيش بيايد ولى اين نسخه توحيد و الزم دارد. خوب اين و خلنّى و اياه و الزم مرا با ايشان رها كن و آنوقت ببين چه مىشود.
«فَوَجَّهَ الْمَأْمُونُ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ إِنَّهُ قَدِمَ إِلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ مَرْوَزَ وَ هُوَ وَاحِدُ خُرَاسَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْكَلَامِ فَإِنْ خَفَّ عَلَيْكَ أَنْ تَتَجَشَّمَ الْمَصِيرَ إِلَيْنَا فَعَلْتَ» اگر سختت هست نمىخواهد بيايید اگر حضرت نيايد ما گفتيم اگر سختشان نيست بيايد.
و آنوقت حضرت «فَنَهَضَ ع لِلْوُضُوءِ» وقتى به حضرت خبر دادند «وَ قَالَ لَنَا تَقَدَّمُونِي» به جمعى از اصحابشان فرمودند شماها جلوتر از من بروید. «وَ عِمْرَانُ الصَّابِی مَعَنَا» عمران صابى كه قبلاً با او بحث شده بود. «فَصِرْنَا إِلَى الْبَابِ فَأَخَذَ يَاسِرٌ وَ خَالِدٌ بِيَدِی فَأَدْخَلَانِی عَلَى الْمَأْمُونِ فَلَمَّا سَلَّمْتُ قَالَ أَيْنَ أَخِی أَبُو الْحَسَنِ أَبْقَاهُ اللهُ تَعَالَى قُلْتُ خَلَّفْتُهُ يَلْبَسُ ثِيَابَهُ وَ أَمَرَنَا أَنْ أُقَدِّم».
«ثُمَّ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ عِمْرَانَ مَوْلَاكَ مَعِي» عمران صابى هم با من هست. «وَ هُوَ بِالْبَابِ فَقَالَ مَنْ عِمْرَانُ قُلْتُ الصَّابِئُ الَّذِی أَسْلَمَ عَلَى يَدَيْكَ» كه در جلسه قبل ايمان آورده. «قَالَ فَلْيَدْخُلْ فَدَخَلَ فَرَحَّبَ بِهِ الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا عِمْرَانُ» به عمران گفت بالاخره تو هم جزء ما شدى يعنى مسلمان شدى و در جمع ما وارد شدى. «ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا عِمْرَانُ لَمْ تَمُتْ حَتَّى صِرْتَ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ قَالَ الْحَمْدُ لِلهِ الَّذِی شَرَّفَنِی بِكُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ يَا عِمْرَانُ هَذَا سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِی مُتَكَلِّمُ خُرَاسَانَ» متکلم خراسان است فكر مىكند كه يكتا در جمع متكلّمين هست.
«قَالَ عِمْرَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهُ يَزْعُمُ أَنَّهُ وَاحِدُ خُرَاسَانَ فِی النَّظَرِ وَ يُنْكِرُ الْبَدَاءَ قَالَ فَلِمَ لَا تُنَاظِرُهُ» گفت چرا با او بحث نمىكنى؟
عمران گفت باشد «قَالَ عِمْرَانُ ذَاكَ إِلَيْهِ» مىخواهى بحث مىكنيم.
«فَدَخَلَ الرِّضَا ع» حضرت فرمودند «فَقَالَ فِی أَی شَيْءٍ كُنْتُمْ» چه صحبت مىكرديد؟
«قَالَ عِمْرَانُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ هَذَا سُلَيْمَانُ الْمَرْوَزِی فَقَالَ سُلَيْمَانُ أَتَرْضَى بِأَبِی الْحَسَنِ» سليمان به عمران گفت تو راضى هستى كه من با حضرت رضا بحث كنم نتيجه بحث هر چه شد تو همان را قبول كنى؟ گفت بله قبول دارم. «فَقَالَ سُلَيْمَانُ أَ تَرْضَى بِأَبِی الْحَسَنِ وَ بِقَوْلِهِ فِيهِ قَالَ عِمْرَانُ قَدْ رَضِيتُ بِقَوْلِ أَبِی الْحَسَنِ فِی الْبَدَاءِ عَلَى أَنْ يَأْتِيَنِی فِيهِ بِحُجَّةٍ أَحْتَجُّ بِهَا عَلَى نُظَرَائِی مِنْ أَهْلِ النَّظَرِ» تا از بيانات حضرت رضا مطالبى را استفاده كنم كه با آنان كه بحث مىكنم در بداء موفق باشم.
«قَالَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ مَا تَقُولُ فِيمَا تَشَاجَرَا فِيهِ قَالَ وَ مَا أَنْكَرْتَ مِنَ الْبَدَاءِ يَا سُلَيْمَانُ وَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً»[2] .
حضرت وارد بحث مىشوند كه ان شاء الله از فردا و مطالب مختلفه كه راجع به بداء هست كه بسيار بسيار مهمّ است. ان شاء الله اميدوارم به فضل پروردگار بتوانيم بحث را جمع كنيم.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد