درس مسائل مستحدثه استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

98/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: القیادة الشوریة

این بحث بسیار بحث گسترده و مهمی است و ممکن است الان اهمیت این مسئله معلوم نباشد لکن در بستر جمهوری اسلامی ما قطعاً در شُرُف این مسائل هستیم و قائلین به شورا کم نیستند، پس این بحث باید استدلالی و برهانی شود.

اصل عقلی

می‌خواهیم یک اصلی تأسیس کنیم که خیلی مهم هست و آن اصل عقلی است. اصل عقلی اینست که بشری بر بشری ولایت ندارد چون عقل ملاک وجوب طاعت را در بشر نمی‌بیند.

* ولایت تابع وجوب طاعت است، کسی که طاعتش واجب نباشد ولایتی برای او نیست، باید اول ببینیم که عقل برای چه کسی وجوب طاعت می بیند؟ تبعاً حکمِ عقل به وجوب طاعت بدون ملاک نیست زیرا عقل جُزاف حکم نمی کند.

*عقل باید مناط وجوب اطاعت را در شخص ببیند تا از او اطاعت کند، مناط وجوب طاعت از نظر عقل چیست؟

شکر منعم

یکی از مناطات و ملاکات وجوبِ طاعت در نظر عقل، شکر منعِم است، از قدیم علما می گفتند به حکم عقل، شکر منعِم واجب است، همانطور که شیخ طوسی در کتاب الاقتصار گفته است، مقصود از وجوب شکر منعم، هر نعمتی نیست، خیلی از افراد بشر به دیگری نعمت می دهد، مثلاً دکتری که نعمت سلامتی به شخصی می دهد، اما مراد «منعِمِ به نِعَمِ اصلیه» است که در وصفش شیخ طوسی می گوید: «الّتی لا تُعَدُّ سائر النِعَم، نعمةً بدونها»،

نعمت اصلی که وجود تمام نعمت ها تابع آن نعمت است و اگر نباشد نعمت های دیگر متصوَّر نیستند مثل نعمت حیات یا نعمت عقل، اگر عقل نبود کسی می توانست صلاح و فساد را تشخیص دهد تا به دیگری نعمتی برساند؟خیر، تمام نعمت های دنیا باشد اما عقل نباشد، فایده ای ندارد.

یا مثل نعمت حواس پنجگانه که اگر نباشند بهترین غذاها در نظر شخص، هیچ مزه ای ندارد! حیات انسان منوط به تغذیه است و تغذیه هم منوط به حس ذائقه است و اگر ذائقه نباشد ادامه ی حیات ممکن نیست زیرا غذای خوب و بد را نمی تواند تشخیص دهد.

این یک ملاک است و منعِم به این معنا فقط خدای متعال است زیرا هیچ بشری نمی تواند به کسی عقل یا حواس پنجگانه بدهد مگر اینکه شخص داشته باشد و به خاطر مرضی از بین رفته باشد و شخصی آن را برگرداند و الا اصلِ اعطاء و ایجاد این نعمت های اصلی فقط به دست خدای متعال است.

وجوب دفع عقابِ خالد

تمام انبیاء از آدم ابو البشر تا پیامبر خاتم آمدند به بشر خبر دادند که اگر انسان گناه کند یا شرک بورزد یا معاصی مهمی انجام دهد و تا آخر عمر میل به آن داشته باشد، این شخص به مجازات دائمِ اخروی مجازات می شود، فرض هم اینست که عقل این را می داند وکسانی که مُوَحِّد هستند مثل مسلمان و اهل کتاب، همه بر این قضیه اتّفاق دارند.

* حتّی نه تنها علم در اینجا قطعی است، احتمالش هم در اینجا کافی است برای اینکه عقل به وجوبِ طاعت حکم کند.

کسی که آن عقاب را احتمال می دهد، چون محتمل بسیار عظیم است و عقاب دائم است، عقل حکم می کند به وجوب اجتناب از آن حتّی عقاب دائمِ محتمل.

*ملاک عذاب خالد معصیت است و عقل حکم می کند به وجوب طاعت که وجوب طاعت هم متوقف بر معرفت احکام است. کلام ما و موضوع کلام ما در کسی است که خالق و وجود خالق را شناخته، بلکه دینِ الهی را هم قبول دارد، عقل بعد از اینکه به وجود الله تعالی بما له من الاوصاف الخاصة علم پیدا کرد، و همچنین علم به وجود دین پیدا کرد به وجوب طاعت حکم می کند

مالک حقیقی

اصل دیگر اینست که عقل، وجوب طاعت را مختص کسی می داند که مالک حقیقی او است، که هر وقت بخواهد او را ایجاد می کند و هر وقت بخواهد او را معدوم می کند.

مالک اعتباری که خودِ بشریّت او را اعتباراً مالک و رئیس کردند، خیر، بلکه عقل فقط در مورد مالک حقیقی حکم به اطاعت می کند.

این ملاکات را عقل در هیچ بشری نمی بیند فلذا اینجا یک اصلی عقلی تأسیس شده که:

«لا ولایة لبشرٍ علی بشر»

این کلام را مرحوم کاشف الغطاء، به همین نص و کلام دارد.

این قاعده می گوید: لا ولایة لبشرٍ، چون ملاک وجوبِ طاعت را در بشر نمی بیند، این یعنی نفی ولایت، یعنی می گوید کسی که من ملاک وجوب طاعت را در او نمی بینم ، او ولایتی ندارد؛ مگر آن بشری که عقل علم پیدا کند که او از جانب مَن له الولایة یعنی الله تعالی بر ولایت منصوب است مثل نبیّ مکرّم اسلام، که عقل علم دارد و برای همه ی مسلمین قطعی است، یا در أدیان سالفه، آنهایی که معتقد به نبوّت آن نبیّ بودند، ولایت او از جانب خدای تعالی برایشان محرز بود، در زمان ما هم همینطور است که این ولایت در زمان ائمه به ادله ی قطعیه برای امامان ما ثابت است.

*همچنین ولایت فقیه؛ وقتی ادله ی قطعیه بر ولایت فقیه اقامه می شود، این ادله، ادلّه ی نصب است یعنی ائمه علیهم السلام و خدا و رسول این فقیه را به عنوان ولیّ بر مردم نصب می کنند، چون این از جانب خدا می شود لذا موضوع حکمِ عقل توسعه پیدا می کند، موضوع حکم عقل طاعة الله است، حکمش هم وجوب است، پس می شود: وجوبُ طاعة الله، در این طاعة الله توسعه می بیند به اینکه مستقیم از جانب خدای تعالی وحی الهی باشد یا امر نبیّ باشد یا امر امام باشد یا امر فقیه باشد که به عنوان ولیّ شرعی منصوب از جانب شارع است.

کلام شهید صدر در ولایت بشر بر بشر

*مرحوم شهید صدر در اینجا اصلی را تأسیس می کنند: بشر می تواند بر بشر دیگر حکومت داشته باشد.

ایشان این اصل را مستند به خودِ آیه ی شریفه کرده که یعنی خدای تعالی این ولایت را به جنس بشر داده است، استدلال ایشان به آیه ی « ﴿إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة﴾[1] بنده 2 سطر از کلام ایشان را که دلالت واضح دارد می‌خوانم:

« وهذا يعطي مفهوم الإسلام الأساسي عن الخلافة وهو أنّ اللّه‌ سبحانه وتعالى أناب الجماعة البشرية في الحكم(یعنی بشر را در حکم نائب خودش قرار داده است) وقيادة الكون وإعماره(یعنی إعطاء الحکم) اجتماعياً وطبيعياً(این اعطاء حکم را به بشر داده است) ، وعلى هذا الأساس تقوم نظرية حكمِ الناس لأنفسهم وشرعيةِ ممارسةِ الجماعة البشرية حكم نفسها بوصفها خليفة عن اللّه[2] (یعنی بشر خودش نسبت به بعض دیگر می تواند حکم کند چون خلیفه ی الله تعالی است)»

این کلام ایشان ظهور در این دارد که اصل اینست که بشر می تواند در صورت اجتماع بینشان، خلیفه نصب کنند زیرا خدای تعالی فرموده: ﴿انّی جاعلٌ فی الارض خلیفة﴾

*از مرحوم علامه طباطبائی در کتاب مرجعیّت و زعامت در مبحث ولایت و زعامت با محوریت قرآن، همینطور و همین تعبیر و مستند به همین آیه ی شریفه نقل شده است.

*نقد کلام شهید صدر

*زمانی ما می توانیم این حرف را بزنیم که مراد از خلیفه جنس بشر باشد، آن وقت جنس بشر حق دارد که خودش به عنوان خلیفة الله کسی را برای خودش نصب کند.

«إنّی جاعلٌ» یعنی «إنّی خالقٌ» چون خطاب به ملائکه است، سیاق آیات همین است زیرا وقتی خواست آدم أبو البشر را خلق کند و ملائکه اعتراض کردند که: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[3] ، خدای تعالی فرمود: «إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة» یعنی من با خلق حضرت آدم می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم، یعنی «جعل» دلالت بر «خلق» هم دارد یعنی با نفس این خلقت، خلیفه را از جنس بشر قرار دادم که به قول ایشان اطلاقش کلّ جنس بشر را شامل می شود.

اما اگر به این معنا بخواهیم بگیریم، خلاف ضرورت دین لازم می آید که هر کسی برای خلیفه بودن شایستگی داشته باشد و ما قرینه ی قطعی داریم که مراد جنس بشر نیست، درست است خلقت مربوط به جنس بشر می شود اما جعل خلیفه به معنای اینکه ولایت بر مردم داشته باشد، قرینه ی قطعیه بر خلافش داریم.

خداوند تعالی در آیات قرآن صریحاً برای شخص خاصّی ولایت قرار داده است و به بقیه گفته: ﴿أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر﴾[4] ، وقتی می گوید از آنها اطاعت کنید، یعنی جنس بشر می تواند خلیفه باشد؟ خیر ؛آنها موظّفند فقط یک نفر را به عنوان خلیفه که آن هم منصوب از طرف خدا است، قبول کنند.

در تمام ادیان سالفه هم همینطور بوده، از زمانی که پیامبران مبعوث شدند، هر پیامبری ولایت داشت و بقیه باید از او اطاعت می کردند.

پس یا ما باید بگوییم مقصود از: «إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة» خودِ آدم است که خلقت و پیامبری ایشان از طرف خداوند است که سیاق آیات هم بر همین دلالت دارند زیرا بعدش دارد که به آدم أسمائی یاد داد: « ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ﴾[5] و بعد خدای تعالی فرمود:﴿أ لم أقل لکم إنّی أعلمُ من الله ما لا تعلمون﴾[6]

این خودش یک ظهور سیاقی هم در خودِ شخص حضرت آدم دارد.

یا اینکه مقصود فقط آدم نباشد بلکه هرکسی هست که در نزد خدای تعالی آن شرائط را برای خلافة داشته باشد که همان انبیاء هستند، به آنها ولایت می دهد.

در طول تاریخ نبوّت تمام ادیان آسمانی خداوند فرمود:﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواً﴾[7] ، أئمه أشخاص خاصّی هستند که امام هستند و بقیه مأمومند، مأموم نمی تواند اختیار خلافت داشته باشد.

اینها همه در صورتی است که ما تنزّل کنیم و بگوییم: آیه شاملِ غیر حضرت آدم هم می شود، که عرض کردم سیاق این آیات ظهور در حضرت آدم دارد و ما این را قبول نداریم، و در فرض تنزّل فقط شامل ائمه و مستخلفین فی الأرض می شود، ﴿و نریدَ أن نَمُنَّ علی اللذین اُستضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمّةً و نجعلهم الوارثین﴾[8]

*در روایت مستفیضه دارد «مستضعفین فی الأرض» ؛ در دوره ی قیام امام عصر عج، این مستضعفین هستند که وارث زمین هستند، خدای تعالی یک حکومت در زمین ایجاد می کند، آن هم حکومت حضرت صاحب است و مستضعفین هم مستخلف أرض می شوند، ﴿وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ﴾[9] که آنها را وارثین در أرض قرار دادند، یا به این معنا است یا به معنای همان اوّل البته نه فقط منحصر در حضرت آدم، هرکسی از أنبیاء که جعل خدای تعالی به او تعلّق گرفته است. والسلام


[1] بقره/سوره2، آیه30.
[2] فقه اهل بیت علیهم السلام - فارسی، موسسه دائرة المعارف فقه اسلامی، ج20، ص21.
[3] بقره/سوره2، آیه30.
[4] نساء/سوره4، آیه59.
[5] بقره/سوره2، آیه31.
[6] یوسف/سوره12، آیه36.
[7] سجده/سوره32، آیه24.
[8] قصص/سوره28، آیه5.
[9] زمر/سوره39، آیه74.