98/09/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: احداث الشوارع و تخطیط المدن من جانب الدولة فی املاک الناس
کلام می تواند در این باشد که آیا مردم می توانند در این اراضی و میادین و خیابانهایی که در ملک دیگران احداث شده است، تصرف کنند یا اینکه کلام در اصل احداث این شوارع و میادین در این اراضی عامره مملوکه باشد!
تصرف از جانب مردمشیخ حسین حلی وجوهی برای این جواز این تصرف (بعد از اینکه خیابان و میدان از طرف دولت احداث شد) استدلال کرده است، البته کلام در جایی است که به اذن ولی امر نباشد و به عنوان اولی بحث می شود:
وجه اول: اعراض مالکاین اراضی از املاکی است که مالکین آن اعراض کرده اند زیرا عادتا قابل برگشت و عود نیست و مالک مأیوس از بازگشت باشد طبعا مالک اعراض کرده است، این صغری اعراض است.
کبری : هر مالی که صاحب آن اعراض کند، این اعراض، سبب منتفی شدن ملکیت این اراضی می شود.
عرض ما این است: کبری مورد قبول است زیرا اعراض از اسباب انتفاء مالکیت است که دلیل آن روایات است. مثل صحیحه عبدالله بن سنان:
« عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، وسهل بن زياد جميعا عن ابن محبوب، عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: من أصاب مالا (اگر کسی مالی را در بیابان پیدا کند که صاحبش آن را رها کرده مثلا بخاطر سنگینی وزن و...، یا اینکه فراموش کرده و جا گذاشته است و صاحب آن باز نمی گردد، بهرحال هر گونه اسباب اعراض باشد.) أو بعيرا (یا اینکه شتر یا حیوانی روی دست صاحبش مانده است) في فلاة من الأرض قد كلت وقامت (این حیوان از شدت ضعف، توانایی راه رفتن ندارد) وسيبها صاحبها (صاحبش رها کرده است و دنبالش نمی آید) مما لم يتبعه فأخذها غيره فأقام عليها (شخص دیگری آن حیوان را گرفته و حیوان را احیا کرده است) وأنفق نفقته حتى أحياها من الكلال ومن الموت، فهي له ولا سبيل له عليها وإنما هي مثل الشئ المباح»[1] پس این حیوان برای کسی است که این را احیا کرده است پس ملک او می شود.سبیل و تسلطی برای مالک نیست و بخاطر اعراض مالک، این مثل شیء مباح است و مالکش بر آن ملکیت ندارد.
شیخنا الاستاد مرحوم آقای تبریزی این روایت را دلیل برای رفع مالکیت بوسیله اعراض قرار می داد و مورد تکیه ایشان بود، زیرا «مالا او بعیرا» دارد و شامل همه موارد می شود.
*این کبری برای استدلال شیخ حسین حلی قبول است اما صغرای استدلال مورد قبول نیست و در مقام مخدوش است زیرا فرض این است که صاحبان این اراضی، از نگهداری و مطالبه اراضی خسته و ناامید نیستند و رضایت به این تصرف ندارند و اعراض نکردند.
وجه دوم: اباحه تصرفقرینه حالیه وجود دارد که چون مالکین مسلمان هستند و این راه را عموم مومنین استفاده می کنند(هرچند که به کسی که تصرف کرده نفرین بفرستند و راضی نباشند)، این اراضی را اباحه کردند.
جواب: همه مالکین، قابلیت شرعی برای اباحه تصرف ندارند، مثلا صغیر، که توان اباحه ندارد و قولش اعتبار ندارد، پس این وجه اخص از مدعی است بر فرض اینکه همه اباحه می کنند، البته اغلب هم منصف هستند و اباحه می کنند، در هر صورت این دلیل اخص از مدعی است.
سئوال: اصل در تصرف در مال غصبی، حرمت است؟!
استاد: این اراضی غصبی نیست، زیرا مردم از اصل واقعه خبر ندارند، مثلا یک جاده ای است که مردم از آن می گذرند اما چه خبر دارند که برای کیست و یا اینکه خبر ندارند غصبی است، لذا ممکن است این افراد معذور باشند و نیاز به اباحه تصرف هم نداشته باشیم.
اما نسبت به کسانی که خبر داشته باشند اما بخاطر اضطرار باید از اینجاها گذر کنند که اینجا قرینه حالیه قائم می شود که مالکین اباحه کرده اند. البته مستدل اینگونه استدلال کرده است.
*نکته : این بحثها در مورد اجازه تصرف در مال محترم است و مال غیرمحترم از بحث ما خارج است.
وجه سوم : مجهول المالک بودناین اراضی و شوارع قابل رد به مالک نیستند، زیرا خیابان و میدان شده است و مورد استفاده مردم است و رد آن موجب اختلال نظام و عبور و مرور می شود، حال که امکان رد به صاحب ندارد مجهول المالک می شود، همانطور که شیخ انصاری دارد : « ثمّ إنّ حكمَ تعذّر الإيصال إلى المالك المعلوم تفصيلًا حكمُ جهالة المالك و تردّده بين غير محصورين في التصدّق استقلالًا ( از احکام مجهول المالک است) أو بإذن الحاكم (دو مورد مشترک است یا اینکه مالک تفصیلا معلوم باشد یا اینکه مجهول باشد رأسا بخاطر تردد بین اشخاص)، كما صرّح به جماعة، منهم المحقّق في الشرائع و غيره»[2] ، فقها گفتند که فرقی بین شناخت مالک و عدم شناخت آن نیست، مهم این است که تعذر ایصال دارد و حکم این تعذر ایصال، حکم مال مجهول المالک است، با این بیان، این اراضی حکم مجهول المالک دارد، حتی ممکن است شخص فقط زمین خودش را بخواهد و قیمت آن را قبول نکند و ....؛ که با اینکه مالک مشخص است، تعذر ایصال صدق می کند.
جواب: ملاک مجهول المالک بودن را از نص باید بگیریم و نمی توان از کلام فقهاء تبعیت کرد. نص می گوید: عدم شناخت مالک در مجهول المالک، معتبر است نه این معنا که مثلا او را ندیده باشی، شاید دیده باشی و همسفر باشی، اما قابل پیدا کردن نیست و جهل در ایصال دارد.
روایـت:
« محمد بن الحسن باسناده عن الصفار، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عن يونس بن عبد الرحمن قال: سئل أبو الحسن الرضا عليه السلام وأنا حاضر إلى أن قال: فقال: رفيق كان لنا بمكة فرحل منها إلى منزله ورحلنا إلى منازلنا، فلما أن صرنا في الطريق أصبنا بعض متاعه معنا (داخل لوازم ما، لوازمی از رفیق ما جامانده) فأي شئ نصنع به( با این مال چه کار کنیم؟) ؟ قال: تحملونه حتى تحملوه إلى الكوفة (این رفیق اهل کوفه بود، مال را کوفه ببرید) قال: لسنا نعرفه ولا نعرف بلده ولا نعرف كيف نصنع (ما این شخص را نمی شناسیم، این مال را چه کار کنیم) ؟ قال: إذا كان كذا فبعه وتصدق بثمنه، قال له: على من جعلت فداك؟ قال: على أهل الولاية. [3] ( این مال را بفروشید و به شیعیان صدقه بدهید).
مکاتبه نصر بن حبیب[4]
« بالاسناد عن يونس، عن نصر بن حبيب صاحب الخان قال: كتبت إلى عبد صالح عليه السلام لقد وقعت عندي مائتا درهم وأربعة دراهم (204درهم) وأنا صاحب فندق (مهمانسرا) ومات صاحبها ولم أعرف له ورثة فرأيك في إعلامي حالها (رأی و نظر شما چیست؟ حالش را اعلام کنم؟ و پرس و جو کنم؟) وما أصنع بها فقد ضقت بها ذرعا (نشانه مال را اعلام کنم که مثل لقطه صاحبش پیدا شود) ، فكتب: اعمل فيها وأخرجها صدقة قليلا قليلا حتى يخرج (این مال را به عنوان صدقه، کم کم بده، بین فقرای متعددی پخش کن تا از ذمه تو خارج شود).»
این دو روایت، مورد مجهول المالک را آنجایی گرفته که بخاطر جهل خصوصیات مالک، قدرت ایصال به صاحبش را ندارد، آیا این اراضی از این قبیل هستند و بخاطر اینکه صاحبش را نمی شناسند تعذر ایصال دارد؟! خیر!
فرض این است که بسیاری از این موارد صاحبش مشخص است و اگر سئوال کنند مشخص می شود که این ملک برای چه کسی است! پس اینجا جهل نیست و از قبیل مجهول المالک نیست!
این روایت برخلاف بیان شیخ انصاری است و ما تابع نص هستیم. ( در کتاب لقطه بیان کردیم که فرق بین مجهول المالک و لقطه را همین بیان کردیم.)
وجه چهارم : اباحه تصرف اراضی بدون حصارمثلا بعضی از اراضی و بیانهایی که حصار ندارند می توان از آنها رد شد و به مقصد رسید.
جواب: این در صورتی است که از فحوی و قرینه، علم به رضایت داشته باشد، مثلا کسی بدون بهم زدن و ضرر زدن از زمینی رد شود، این فرق دارد با جایی که زمین کسی را بگیرند و تغییر بدهند و ....؛ سیره متشرعه در جایی است که رضایت شخص را احراز می کنند و احتمال ضرر و خرابی را نمی دهند بعد از آن عبور می کنند، اینجا نه تنها احراز رضایت نیست بلکه عدم رضایت محرز است.
جواز احداث شوارع و میادینوجه اول: تقدم مصلحت عامه بر اشخاص1 – در روایاتی به تقدم مصلحت عامه استدلال کرده اند: نهج البلاغه، « احْذَرْ كُلَّ عَمَل يَرْضاهُ صاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ يُكْرَهُ لِعامَّةِ الْمُسْلِمينَ»[5] از هر کاری که برای صاحبش مصلحتی دارد و برای عموم مصلحت ندارد، اجتناب کن.
این روایت را بر این اراضی تطبیق داده اند زیرا صاحب زمین، رضایت ندارد که این اراضی میدان و شارع شود ومصلحتش در اینست که زمینش در ملکیتش باشد ولی مصلحت عامه خلاف آنست
2- نهج البلاغة : في عهده (عليه السلام) للأشتر حين ولاه مصر : «ثم استوص بالتجار ، وذوي الصناعات ـ إلى أن قال ـ واعلم مع ذلك أنّ في كثير منهم ضيقاً فاحشاً وشحاً قبيحاً ، واحتكاراً للمنافع ، وتحكماً في البياعات ، وذلك باب مضرة للعامة ، وعيب على الولاة ، فامنع من الاحتكار ، فإنّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله) منع منه ـ إلى أن قال ـ فمن قارف حكرة بعد نهيك إيّاه ، فنكّل به وعاقبه في غير إسراف».[6]
هر اقدامی از جانب حاکم که مضره عامه باشد بر ولاة عیب است، مثلا بخواهند میدان را خراب کنند و به صاحبش پس بدهند، مضره عامه است پس ولاة نباید انجام بدهند!
3- کلام امیر المومنین ع «.... وإنّ سخط الخاصة يغتفر مع رضى العامة ، وليس أحد من الرعية أثقل على الوالي مؤونة في الرخاء ...»[7]
سخط آحاد اشخاص و خاصه، اگر رضایت عامه باشد شارع آن را می بخشد!
*همه این موارد که بیان شده، ربطی به مقام ما ندارد! مصلحت عامه در مقابل مصلحت خواصی است که جزء اقارب و نزدیکان و کارگزاران و فرمانداران حاکم هستند که اگر در جایی امر دائر شد بین رضایت عامه و رضایت این افراد؛ که اینجا عیب بر ولاة است که طوری رفتار کند که سخط عامه باشد!
مراد این نیست که مالکیت افراد و اشخاص مورد احترام نباشد و بخاطر مصلحت عامه ملک افراد را تصرف کرد! این درست نیست.
وجه دوم: نفی حرجدر تمام ادله اولیه احکام، ادله نفی حرج حاکم است و حکم آن منتفی می شود و این دلیل نمی شود که به عنوان اولی، این احداثها جایز باشد.
بله، اگر اضطرار شود که مثلا اگر در این زمین خیابان ایجاد نشود موجب اختلال نظام شود، تازه ولی امر باید اجازه دهد، نه اینکه بدون اذن ولی امر و حاکم طاغوت بتواند چنین کاری انجام دهد.
اگر کسی اضطرار داشته باشد که از ملک شخصی بگذرد و جان و مالش را نجات دهد، این تصرف جایز است « ما من حرام الا و قد احله الاضطرار».
*تمام وجوهی که ایشان در بحث تصرف اراضی غیر استدلال کرده است در وقف و مساجد و بیمارستانها، جاری نیست زیرا اینها مالک خاص ندارد «الوقوف علی حسب ما یوقفها اهلها» و طریقه مصرف همان طوری باید باشد که وقف شده است و الا درغیر جهتش حرام است! فلذا اگر به عنوان ثانوی و به اذن ولی امر نباشد، حرام می باشد.
این بحث تمام شد و جلسه بعد وارد موضوع بعدی می شویم.
والسلام علیکم.