95/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت 75
« مِنْ كَلَامٍ لَهُ ع لِلسَّائِلِ الشَّامِيِّ لَمَّا سَأَلَهُ »
حضرت بعد از جنگ صفین به کوفه رفته بودند. پیر مردی آمد و دو زانو در مقابل علی (ع) نشست و گفت:
« أَ كَانَ مَسِيرُنَا إِلَى الشَّامِ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ »
این مسیری که ما به شام رفتیم با قضا و قدر بود؟ آیا این جنگ و این مسیری که به جنگ صفین رفتیم و برگشتیم به قضا و قدر بود؟
« بَعْدَ كَلَامٍ طَوِيلٍ هَذَا مُخْتَارُهُ »
سخنی طولانی رد و بدل شد که ما منتخبی از آن را میگوییم. جریان از این قرار بود که پیرمرد که اهل شام بود، نزد حضرت علی (ع) آمد و در مقابل ایشان زانو زد و پرسید این سفر که ما رفتیم و برگشتیم، به قضا و قدر بود؟
سپس حضرت فرمود: بله، اگر به تپه و دشت و صحرا رفتید، همه به قضا و قدر بود. بعد آن پیرمرد پرسید: چطور اجر آن را از خدا بگیریم؟ حضرت فرمود: تو فکر کردی منظور من قضا و قدر حتمی و لازم بود؟
دقت داشته باشید که قضا و قدر مربوط به علم خداوند است. علم خدا حتمیت به معنای قضا و علم خدا به مقدار به معنای قدر است که جزء افعال خدا نیست، بلکه جزء علم خداست. علم خدا به حتمیت و علم خدا به مقدار به معنای قضا و قدر است. وقتی حضرت گفت تمام مسیری که رفتیم قضا و قدر بود، آن پیرمرد گفت پس ما چطور از خدا اجر بگیریم؟ حضرت در ادامه فرمودند:
« وَيْحَكَ »
وای بر تو – این وای بر تو به معنای «ای وای» و کلمه مهربانی و ترحم است.
« لَعَلَّكَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَاتِماً »
شاید تو گمان کردی قضای لازم و قدر حتمی بود- این قضا و قدر حتمی و لازم نبود.
« لَوْ كَانَ ذَلِكَ كَذَلِكَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ »
اگر این قضا و قدر حتمی بود پس ثواب و عقاب که باطل میشود! ما مجبور بودیم برویم و طرف مقابل هم مجبور بود به جنگ ما بیاید و بجنگد. در حالی که هر دو مجبور بودیم و این تقدیر الهی بود، پس چرا یکی به بهشت برود و یکی به جهنم؟ چرا یکی ثواب ببرد و دیگری عقاب؟
« وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِيدُ »
اگر قضا و قدر حتمی باشد، وعده و وعید ساقط میشود- وعده خوب را وعد و وعده بد را وعید میگویند. به خوبان وعد بدهند و آنان وعید؛ اینکه نمیشود!
« إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْيِيراً »
خداوند سبحان بر بندگانش از روی اختیار دستور داده و امر کرده است- اگر ما دستور دادیم از روی اختیار است. اگر قضا و قدر باشد اختیار نداریم.
« وَ نَهَاهُمْ تَحْذِيراً »
اگر نهی هم کرده اعلان خطر است، فقط همین. چنان نهیی نیست که سد و مانع شود.
« وَ كَلَّفَ يَسِيراً وَ لَمْ يُكَلِّفْ عَسِيراً »
خداوند به آسانی تکلیف کرده و به سختی تکلیف نکرده است. اگر مجبور باشم به جنگ بروم و طرف مقابل مجور باشد بیاید و طرف مقابل مجبور باشد به جهنم برود، این تکلیف از سختی هم بالاتر است. چنین تکلیفی کاملاً محال و ما لا یطاق است.
« وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِيلِ كَثِيراً »
خداوند گفته است شما کار کمی هم که انجام بدهید من اجر زیادی میدهم. اگر جبر باشد، ما که کاری نکرده ایم، پس به چه چیزی پاداش میدهد؟
« وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً »
خداوند عصیان نمیشود. قضا و قدر خداوند به گونه ای نیست که دستور به اطاعت به بندگانش داده باشد و به واسطه عدم اطاعت بندگانش محکوم و مغلوب شود.
« وَ لَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً »
و خداوند اطاعت از روی اکراه ندارد؛ اطاعت از روی اختیار است. و دیگر اینکه انبیا به بازی آمدند؟ این همه پیغمبر آمدند و گفتند این راه درست و این راه خلاف است؛ راه درست را بروید و راه اشتباه را نروید. اگر این به جبر و قضا و قدر است پس پیغمبران چه میگویند؟ خداوند پیغمبران را به بازی نفرستاده است. در کتب آسمانی نیز همین مسئله آمده است؛ راه خوب و راه بد. اگر اختیاری در کار نباشد و همه چیز جبر باشد، پس این کتاب های آسمانی بیهوده است. خداوند کتابهای آسمانی را بیهوده نفرستاده است.
« وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا »
خداوند آسمان و زمین و ما بین آن را به باطل که خلق نکرده است. معلوم میشود این گناهان روی آسمان و زمین هم تاثیر دارد.
روایت است در زمانی که قحطی شده بود، از حضرت علی (ع) خواستند که نماز استسقا بخواند. حضرت علی (ع) سر نماز فرمودند: ای مردم «إِنَّ الْأَرْضَ وَالسَّماءَ مُطِيعَتَانِ لِرَبِّکُمْ » آسمان و زمین اطاعت از خدا میکنند، نه از شما. چه گناهانی کرده اید که آسمان نمیبارد؟ چه کرده اید وضع چنین شده است؟
آسمان و زمین حساب و کتابی دارد و از تاثیر رفتارمان اثر میگیرد. اگر به جبر باشد، این مورد هم باطل میشود ولی اینطور نیست.
«ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا »
این که قضا و قدر را به همه کارهایمان بیاوریم گمان افراد کافر است
« فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ »
وای بر افراد کافر از دوزخ.
این سخن در کتاب کافی و در بحث جبر و اختیار آمده است. حضرت گفتند که نمیتوان همه اینها را به خدا نسبت داد. انسان ابتدا اینها را به خدا نسبت میدهد و میپندارد که مقدسبازی است: هرچه خدا بخواهد، ما راضی به رضای خدا هستیم، خدا چنین خواسته است. بعد، کم کم شک میکند که آیا واقعاً خداوند این همه سختی را برای من خواسته است؟! چرا با من چنین میکند و با بقیه چنان نمیکند؟! و در آخر اهل دوزخ میشود. انسان ابتدا باید درک کند که آیا واقعاً کار خداست، بعد از آن ببیند از آن راضی است یا خیر. انسان نمیتواند خطاکاریها و درستکاریهای خود را به حساب خدا بگذاریم.
سپس آن پیرمرد گفت: شما که گفتید در رفتن ما قضا و قدر خدا بود، بعد هم گفتید قضا و قدر حتمی نیست، پس چیست؟ آنگاه حضرت آیه 33 سوره إسراء را خواندند: ﴿وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا﴾ و فرمودند قضا این است.
قضای این آیه چیست؟ طبق معنای این آیه، خداوند حکم کرده است که جز او را نپرستید (و شرک نورزید) و به والدین خود احسان کنید. پس این یک حکم است. اگر شما مسیری را میروید، حکمی دارد. اگر آنها هم میآیند پس حکمی دارد. شما حکم وجوب دارید و آنها حکم تحریم دارند. پس یک معنای قضاوت حکم است.
مهم این است که بدانیم، منظور از قضاوت، قضا و قدر الهی است یا منظور حکم است. حکم یک قاعده دارد. مثلاً خداوند حکم کرده است که مؤمنین به جهاد بروند. پس چه کسی حکم کرده است؟ خدا. چه کسی به جهاد برود؟ مؤمنین و مردم. فاعل قضاوت، خدا و فاعل جهاد رفتن، مردم است. چون در اینجا دو فاعل وجود دارد، پس در اینجا کلمه قضاوت به معنای حکم یا اراده تشریعی است. اما اگر فاعل هر دو خدا باشد، مثلاً خداوند تقدیر کرده باشد که فلان شخص در فلان زمان بمیرد، کسی کاری نمیکند؛ بلکه خدا خودش او را میمیراند. در این صورت به معنای جبر و اراده تکوینی است. در بحث اراده تشریعی و تکوینی نیز همین موضوع را عنوان میکنند. مثلاً میگویند خداوند اراده کرده است که خورشید را از مشرق طلوع دهد؛ هم اراده و هم طلوع دادن به دست خدا است، پس این اراده تکوینی است. خداوند اراده کرده است که ما نماز بخوانیم؛ فاعل اراده، خدا است و فاعل نماز خواندن، ما هستیم، پس این اراده تشریعی است. قضاوت هم به همین ترتیب است. مثلاً ﴿لَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ﴾ یعنی ما تقدیر کردیم که حضرت سلیمان بر روی بام بمیرد. قضا و قدر الهی به این شکل است؛ خداوند میفرماید ما تقدیر کردیم و ما میمیرانیم. اما ﴿وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ﴾ به این معنا است که خداوند حکم کرده است که شما شرک نورزید؛ فاعل قضا خدا است و فاعل شرک نورزیدن، شما است- این است که به معنای حکم خواهد بود.
پس قضا گاهی حتمی است و آن در صورتی است که فاعل آن با فاعل فعل بعدی یکسان باشد، گاهی هم به معنای حکم است که فاعل آن با فاعل فعل بعدی متفاوت است. اگرچه بحث جبر و اختیار در علم کلام در بحث افعال خداوند ذکر شده است، ولی باید در صفات خداوند ذکر شود. زیرا بحث قضا و قدر به علم خدا مربوط است- علم به حتمیت و علم به مقدار. به این دلیل این بحث در قسمت افعال آمده است تا مشخص شود آیا در کارهایی که انجام میدهیم اراده خدا دخیل است یا نه. اگر اراده خدا دخیل باشد، جبر است؛ در غیر این صورت، اختیار است.
اشعریها دلیلهایی بر مجبور بودن انسان ذکر میکنند و علمای شیعه هم در مقابل جوابهایی داده اند. عمدهترین دلایل آن به صورت گذرا در اینجا ذکر میشود. آنان که قائل به جبر هستند (اشعریها) از دلیل عقلی و آیات و روایات استفاده کرده اند.
یکی از دلایل عقلی قوی که ذکر میکنند این است که «الشیء ما لم یجب لم یوجد»- هر چیزی تا زمانی که به مرحله وجوب نرسد، وجود پیدا نمیکند. هرچیزی تا زمانی که در مرحله امکان باشد، تحقق پیدا نمیکند. مثلاً یک توپ را در نظر بگیرید. این توپ ممکن است به یکی از جهات حرکت کند، ولی تا زمانی که تنها ممکن باشد، حرکتی نمیکند. یک ضربه به توپ باعث میشود که توپ حرکت کند و تنها در یک جهت (همان جهتی که بدان ضربه زده اید) حرکت میکند. «الشیء ما لم یجب لم یوجد»- هر چیزی تا زمانی که در مرحله امکان است، وجود پیدا نمیکند. باید برای وجود علتی وجود داشته باشد. وقتی علت مهیا شود، معلول هم باید مهیا شود. سپس چنین استنباط میکنند که افعال انسان نیز جزء ممکنات است. هر فعلی یک علتی دارد که تحقق پیدا میکند. به خاطر همین علت هم مجبور است.
پاسخ به این استدلال این است که افعال انسان، نه به علت، که به انگیزه نیاز دارد. انگیزه این است که انسان چیزی را تصور کرده و آن را تأیید میکند و به انجام آن شوق دارد. مثلاً انسان آب را تصور میکند و تأیید میکند که تشنه است، بنابراین شوق دارد که آب را بنوشد، ولی میتواند بر خلاف آن عمل کند و بگوید که آب نمینوشد؛ همانطور که در ماه رمضان چنین است. بنابراین افعال اختیاری انسان علت لازم ندارد، انگیزه لازم دارد.
دلیل عقلی دیگری که عنوان میکنند این است که خداوند بر همه چیز عالم است. او میداند که انسان کاری را انجام میدهد یا خیر. همین که خداوند میداند انسان کاری را انجام میدهد، پس انسان باید انجام بدهد؛ چون در غیر این صورت علم خدا جعل میشود.
در جواب این موضوع هم باید گفت علم، علت نیست. مثلاً یک پزشک میداند که یک بیمار تا یک ماه دیگر میمیرد. مگر این پزشک در رابطه با مرگ این بیمار مسئول است؟! این عقلا هستند که علت را تشخیص میدهند، به علم پزشک ارتباطی ندارد. خداوند علم دارد، و علم او به معنای انکشار است. این علم اجبارکننده نیست.
یکی دیگر از دلایل عقلی این است که معتقدند هر کاری که با جهل همراه باشد، اجباری و غیراختیاری است. مثلاً انسان نمیداند که تصادفات و حوادث اتفاق میافتند؛ به همین دلیل این اتفاق خطایی است. آنها معتقدند انسان خیلی از چیزها را نمیداند. مثلاً انسان دما و ترکیبات املاح یک لیوان آبی را که به دستش میدهند نمیداند. پس نوشیدن همین آب به واسطه وجود جهل انسان اختیاری نیست.
پاسخ این دلیل این است که آن علمی باعث میشود کاری اختیاری باشد که موجب تغییر رفتار انسان گردد. وقتی شخصی تصادف میکند و به فرد دیگری آسیب میرساند، میگوید که عمدی نبوده است- چون اگر واقعاً میدانست که چنین اتفاقی میافتد، مثلاً آن روز اصلاً رانندگی نمیکرد؛ یعنی رفتار خود را تغییر میداد.
آیاتی هم به عنوان دلیل بر جبر و تأثیر خداوند در کارهای انسان بیان کرده است. از جمله این آیات، آیات اضلال هدایت است:﴿يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ خداوند هرکه را بخواهد گمراه یا هدایت میکند.
جواب این است که باید به آیات دیگر هم توجه شود: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ﴾،﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾،﴿أَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾. خداوند کسی را که وارد گروه ظلم و فسق و کفر شده باشد هدایت نمیکند. آنها خودشان وارد چنین گروههایی شده اند، پس مقدمات این کار اجباری به دست خودشان انجام شده است. مانند شخصی که با اختیار روی بام رفته و خود را رها میکند، درست است که مجبور است ساقط بشود، ولی خودش این کار را کرد و مقدمات این کار به دست خودش فراهم شد.
«لضرورۀ فی الإختیار لاتنافی الإختیار»
اجباری که مقدمات اختیاری داشته باشد، اختیاری است.
گاهی هم این آیه را میآورند: ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى﴾ این تیر را که پرتاب کردی، تو نبودی، بلکه خدا بود که چنین کرد. در جواب باید اشاره کرد که این آیه به جنگ بدر مربوط است. حضرت رسول یک مشت خاک به دستور جبرائیل برداشت و به علی (ع) داد که آن را به صورت کفار بپاشد. حضرت علی (ع) هم چنین کرد. همه آنها چشمهای خود را گرفتند و درگیر خاکی بودند که به چشمشان رفته بود. تصور کنید که یک مشت خاک پرتاب بشود و یک لشکر را درگیر کند! معلوم است که این کار یک کار خدایی است:﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى﴾. بر فرض هم که چنین باشد، مربوط به جنگها است که نتیجه جنگ را خدا مشخص میکند، نه در همه کارها!
آیه دیگری که به آن استناد میکنند این است: ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ - خدا هم شما و هم عمل شما را خلق کرده است. پس انسان مجبور است، چون عمل او را خدا خلق کرده است.
جواب این است که آنها «ما» را مصدریه گرفته اند؛ یعنی «ما تعملون» را به معنای عمل گرفته اند. «ما» شش قسم دارد. چرا این کلمه را به شکل موصوله ندانیم؟! ﴿وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ - خدا شما و آنچه را که به کار میبندید خلق کرده است؛ یعنی ابزار کار شما را آفریده است. پس چنین نیست که این کلمه «ما» مصدریه باشد.
از جمله روایاتی هم که برای استدلال خود عنوان میکنند، این روایت است: «الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه». آنها معتقدند همانطور که دختر و پسر بودن در شکم مادر است و هیچ ارتباطی به اختیار انسان ندارد، سعادت و شقاوت هم در شکم مادر است.
جواب این استدلال این است که در این روایت گفته شده است «در شکم مادر»، پس میخواهد بگوید که شکم مادر تأثیر دارد. نتیجه این روایت این است که با هر زنی ازدواج نکنید، هر غذایی را به زن خود ندهید. این موضوع عین اختیار است که هر ازدواجی انجام نشود. شاید بگویید که برای ما اختیار است که با هر زنی ازدواج نکنیم و هر غذایی را به زن ندهیم، ولی برای بچه جبر است؛ به هر حال شقی یا سعید به دنیا آمده است. جواب این امر مثبت است؛ آن بچه سعید یا شقی به دنیا آمده است، ولی فعلاً هیچ تکلیفی ندارد. بچه تازه متولد شده، میتواند شقی یا سعید باشد، چون تنها عامل تشکیل دهنده شخصیت او شکم مادر بوده و خوب یا بد متولد شده است. وقتی وارد دنیا شود، عوامل دیگر هم تأثیرگذار است؛ غذا، دوست، تصمیمگیری خود فرد، تعقل، همه اینها تأثیرگذار است. لذا وقتی از دوزخیان میپرسند که شما چرا اینجا هستید، میگویند: «لم نکن لمرسلین»- نماز نمیخواندیم. نماز که ربطی به قبل از تولد انسان ندارد.
یا در جای دیگری آمده است: ﴿یا لیتنی أتخذ فلان خلیلاً﴾ - که نشان میدهد انتخاب دوست تأثیر دارد. یا میگویند: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ - اگر به حق گوش میکردیم و عقل خود را به کار میانداختیم، جهنمی نبودیم.
پس در مراحل بعدی، افعال انسان شقاوت و سعادت او را تغییر میدهد. اگر انسان دوست خوب داشته باشد، تعقل کند، حقپذیر باشد، نماز بخواند، شقاوت او به سعادت تبدیل میشود. و برعکس، ممکن است سعید به دنیا بیاید، ولی دوستان ناباب، نپذیرفتن حق، عدم تعقل و نخواندن نماز انسان را بدبخت کند.
اشعریها یک دلیل عقلی دیگر هم میآورند. خداوند دارای اراده تشریعی و اراده تکوینی است. اراده تشریعی خداوند همان دین است، مثلاً اینکه انسان نماز بخواند. اگر اراده تکوینی هم همین باشد، تطبیق دو اراده موجب میشود که انسان نماز بخواند. در حالی که عدم تطبیق این دو اراده موجب میشود انسان نماز نخواند. یعنی طبق اراده تشریعی، خدا گفته است نماز بخوانید؛ ولی طبق اراده تکنوینی، نخواهد که انسان نماز بخواند.
جواب این است که در افعال اختیاری انسان، اراده تکوینی وجود ندارد. بلکه تنها چیزی که در افعال اختیاری انسان مؤثر است، انگیزه او است.
عمده دلایل اشعریها اینها بود که اگرچه سریع از آنها رد شدیم، ولی با دقت در همین موارد هم میتوان به بقیه آنها پاسخ داد.
نتیجه اینکه، کارهای اختیاری خود را به اراده خدا نسبت ندهیم. شاید در ابتدا در حکم تقدس باشد، ولی در نهایت به کفر میانجامند و انسان با خدا درگیر میشود و میپندارد که تمام مشکلات او از جانب خدا است. در حالی که اگر انسان عقلانیت و شرع را رعایت کند، مشکلی باقی نمیماند و همه چیز حل میشود.