درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 74

 

«وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ- عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ»

یکی از دوستان علی (ع) ضرار بن ضمره نام داشت که بعد از شهادت حضرت به نزد معاویه می‌رود. معاویه می‌گوید «صف لی علیاً»- علی را برای من توصیف کن و از خصوصیاتش بگو. او می‌گوید مرا معاف بدارید. ولی معاویه اصرار می‌کند. سپس او می‌گوید در این صورت باید به من امان بدهید. اگر من حرف‌هایی بزنم که به دلخواه شما نباشد، برای من بد تمام می‌شود. معاویه هم قبول می‌کند. او سخنان عجیبی می‌گوید که برخی از آن‌ها در این حکمت نیست و لی در شروح آمده است.

«کان و الله فینا کأحدنا»

علی در میان ما مثل خود ما بود- با ما فرقی نداشت.

«و یجیبنا إذا سئلنا»

وقتی سوال می‌کردیم جواب می‌داد- ایشان پاسخگو بود و چنین نبود که نتوان سوالی از حضرت پرسید. حتی در بعضی شروح آمده است که:

«کان یبتدء بالکلام إذا سکتنا»

وقتی حضرت سخن را آغاز می‌کرد که ما حرفی برای گفتن نداشتیم. اول می‌گفت شما حرفهای خود را بزنید و سوالات خود را بپرسید. و درها هم باز بود؛ طوری نبود که درها برای ما که می‌خواستیم ایشان را ببینیم بسته باشد.

«و لا یحجبنا عنه حاجب»

چنین نبود که نگهبانی باشد و ارتباط را قطع کند.

سپس معاویه به او می‌گوید: «زدنی فی صفتۀ»- از صفت‌های حضرت علی (ع) بیشتر بگو. او هم چنین ادامه می‌دهد:

«فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ»

من می‌خواهم شهادت بدهم که علی (ع) را در جایی دیدم

« وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ»

شب هنگام پرده‌ها را انداخته بود- خود شب که تاریک است، اگر پرده‌ای هم انداخته باشند بیشتر تاریک می‌شود.. فرض کنید که شب شده و تاریک است و پرده‌های کجاوه‌ای که روی شتر نصب می‌کنند را هم بیندازند: ظلمت محض می‌شود- تاریک تاریک.

«وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ»

علی (ع) در محراب ایستاده بود

« قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ »

ریش خود را گرفته بود

« يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ »

مثل مارگزیده به خود می‌پیچید

« وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ »

و مثل مادر فرزندمرده گریه می‌کرد و می‌گفت

« يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي »

ای دنیا ای دنیا از جانب من کنار برو

« أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ »

خودت را در معرض دید من قرار می‌دهی؟ تو به من علاقه نشان می‌دهی؟

« لَا حَانَ حِينُكِ »

لحظه لحظه تو مباد- حتی حضرت یک لحظه هم به دنیا اجازه نمی‌دهد که به ایشان دستور بدهد که چنین کن و چنان کن. خود حضرت آنچنان که باید، تصمیم می‌گیرد. ما هم حداقل لحظاتی از عمرمان را به گونه ای بگذرانیم که اختیار خود را به دست بگیریم.

« هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي »

برو دیگری را بفریب- بین من و تو خیلی فاصله است؛ همانطور که بین امام حسین و بیعت با یزید فاصله‌ها بود.

« لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ »

من نیازی به تو ندارم

« قَدْ طَلَّقْتُكِ‌ ثَلَاثاً »

تو را سه طلاقه کرده ام

« لَا رَجْعَةَ فِيهَا »

رجوعی در این مورد نیست

« فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ »

زندگی تو خیلی کوتاه است- مگر انسان چقدر می‌تواند در این دنیا زندگی کند؟!

« وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ »

ارزش آن هم خیلی کم است- در اینجا انسان تنها با دنیایی‌ها سروکار دارد، که چندان ارزشی هم ندارد.

« وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ »

آرزوهای تو هم حقیر است- انسانی که آرزوهای دنیایی داشته باشد بزرگ نیست. مگر چقدر مجال دارد که از این دنیا استفاده کند.

« آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ »

آه که زاد و راحله کم است و راه طولانی است

« وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ »

سفر بعید است و آنجایی که قرار است وارد آن شویم، بسیار عظیم است.

امام علی (ع) با دنیا سخن گفت. گذشته از اینکه که می‌توان با این طبیعت سخن گفت و دیگر ابنای بشر هم مقداری در این بحث سخن گفتن با طبیعت پیش رفته اند، ولی دنیا یک بار برای حضرت علی (ع) و یک بار هم برای حضرت عیسی (ص) جلوه کرد که در روایات آمده است. خود علی (ع) این جلوه دنیا را برای امام حسین تعریف کرد.

امام حسین (ع) نقل می‌کند که یک روز پدرم به من گفت: بیل به دست بودم و کشاورزی می‌کردم زنی بسیار زیبا صورت آمد. گفت نیاز به بیل نیست، با من ازدواج کن تا دنیایت خوب شود. پست و مقامها می‌گیری. علی (ع) پرسید تو می هستی؟ گفت من دنیا هستم. گفت برو دیگری را بفریب که من نیازی به تو ندارم. فقط به همین بیل نیاز دارم که می‌خواهم با آن کار کنم.

اما وقتی این دنیا برای ما جلوه کند، زشت جلوه می‌کند اما برای علی (ع) به زیباترین صورت جلوه کرد.

اگر علی (ع) حکومتی و پولی می‌خواست او از نوع زیبایش بود. برای ما به صورت زشت جلوه می‌کند. حتی برای حضرت عیسی (ص) هم به شکل زشت جلوه کرد.

حضرت عیسی (ص) می‌فرمود روزی در راه خود پیرزنی را دیدم که طلا و جواهرات زیادی داشت. عمر زیادی هم از او گذشته بود. گفتم تو کی هستی؟ گفت من دنیا هستم. گفتم چقدر ازدواج کردی گفت خودت میدانی. این همه مردم، همه اهل دنیا! پرسیدم کسی تا حال تو را طلاق داده؟ گفت خیر من آنها را کشتم. حضرت عیسی گفتند وای بر این مردم! وای بر شوهرهای بعدی! ندیده اند چه کرده؟

جلوه‌اش برای علی (ع) زیبا آمد. و اگر علی (ع) به پستی مقامی می‌رسید، خیلی زیبا عمل می‌کرد. برای ما معلوم نیست چه باشد. ولی با اینکه زیبا بود علی (ع) گفتند برو، سه طلاقه‌ات کردم و ونخواستم. حضرت رسول (ص) فرمود:

«اوحی الله علی الدنیا عن أعطنی من خدمتک وخدمی من ... »

خدا به دنیا وحی کرده است کسی که می‌خواهد خدمتی به تو کند، به او رنج بده و کسی که تو را رها کرده تو به خدمتش برو.

اگر انسان به خدمت دنیا بیاید باید رنج های زیادی بکشد. دنیا رئیس او می‌شود و همیشه به او دستور می‌دهد، آن هم چه دستوراتی!

« قَدْ طَلَّقْتُكِ‌ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا »

سه طلاقه ات کردم که دیگر قابل برگشت نیست.

آقای محمد جواد مانیه در شرح فی زلال به نکته بلاغتی زیبایی اشاره می‌کند. می‌گوید اگر شخصی زنی را طلاق دهد و این زن مطلقه اقوام و دوست‌داران زیادی داشته باشد، او را آزار می‌دهند؛ چه حرف ها می‌زنند و چه دعوا ها راه می اندازند. حال فهمیدید چرا این حرف ها را علیه علی (ع) می‌زدنند؟ و چرا جنگ ها علیه علی (ع) به پا کرده اند؟ چون دنیا را طلاق داده است و دیگران هم عبد به دنیا هستند و این مسئله برایشان قابل تامل نیست.

آقای مانیه این موضوع را در فی زلال نهج البلاغه با برداشت بلاغتی می‌گوید. اما خود حضرت در خطبه 130 همین موضوع را به ابوذر می‌گوید.

وقتی که ابوذر را به تبعید می‌بردند، چند نفر برای بدرقه او رفتند: علی (ع)، امام حسن، امام حسین، قنبر و عمار. مروان هم همراه ابوذر بود بود و دائم می‌گفت نروید، ادامه ندهید. هر کس در راه سخنانی گفت. از جمله، امام علی (ع) به ابوذر گفتند: ابوذر تو به خاطر خدا غضب کرده ای و امیدت به خدا باشد. آنها می‌ترسند تو هم می‌ترسی. آنها می‌ترسند دنیایشان برود و تو می‌ترسی دینت برود. این دنیایی را که هیچ نیازی به آن نداری به دست همان‌ها بسپار.

« وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابحُ غَداً، وَالْأَکْثَرُ حُسَّداً »

فردا معلوم می‌شود که چه کسی سود کرده است. اگر آسمان ها و زمین به شخصی سخت بگیرد و او را به تقوا در پیش بگیرد حتماً خدا راه خروجی برای او قرار می‌دهد.

« لاَ يُؤْنِسَنَّکَ إِلاَّ الْحَقُّ، وَلاَ يُوحِشَنَّکَ إِلاَّ الْبَاطِلُ »

فقط انست به حق باشد و وحشتت از باطل

« فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لِأَحَبُّوکَ »

اگر دنیای آن هارا قبول می‌کردی دوستت داشتند.

« وَلَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لِأَمَّنُوکَ »

اگر شما از دنیای آنها چیزی می‌کندی و می‌خوردی، به تو امان میدادند.

ابوذر برای این به تبعید می‌رود که دنیای آنها را رها کرده است. برای آنکه از دنیای آنها نخورده و با آنها هم پیاله نشده است. و وقتی علی (ع) می‌خواهد دنیا را رها کند، تبعیدها، جنگها، حرف ها به دنبالش می‌آید.

به صورت مفاهیم هم می‌توان با دنیا ارتباط ایجاد کرد. خود دنیا برای حضرت جلوه کرد و آن را به چشم دید. دنیا به صورت مفاهیم هم به ایشان رسیده است. با همین یک و صفرها می‌شود با این دنیا ارتباط ایجاد کرد. کدهای سخت افزاری کامپیوتر متشکل از یک و صفر است. به کد اسکندر که یکی از کدهای سخت افزاری است توجه کنید. پانزده کد در آن ذکر می‌شود که ناقص است، زیرا باید شانزده کد بیاورد. این دقیقا دایره عبده است. به همان ترتیب امهات و بنات و متولدات و زوائد و میزان دارد و به همان سبک نوشته شده است. وقتی شما یک کلید کامپیوتر را می‌زنید پشتش یک و صفرهایی است، چراغهایی روشن و خاموش می‌شود و شما به این ترتیب مطلب خود را انتقال می‌دهید. بعد بواسطه مانیتور پاسخ خود را دریافت می‌کنید.

پس می‌شود با دنیا ارتباط برقرار کرد. خود حضرت هم در روایتی می‌فرماید: «أنا النقطۀ و الخط، أنا الخط و النقطۀ، أنا النقطۀ و الخط». یا ... مرحوم در کتابی می‌نویسد: دو چوب و یک سنگ؛ یعنی یک و صفرها. خود عدد ابجد 110 که عدد نام علی باشد، می‌شود دو تا یک و یک صفر. همین بحث یک و صفرها دنیایی را باز کرد که بحث کامپیوتر باشد و با همین یک و صفرها می‌شود با دنیا ارتباط ایجاد کرد. یک کتاب چینی مربوط به تقدیرات است، که آن هم از طریق یک و صفرها نوشته شده و چاپ‌های زیادی هم از آن منتشر شده است. ولی این کتاب هم خطا دارد.