95/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت 68 و 69 و 70
حکمت شصت وهشتـم :
«إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ»
آنگاه که عقل کامل گردد، سخن کم میشود .
عقل از ماده عقال است. عقال یک حلقه مانندی است که اعراب روی سرشان میگذارند. اعراب یک عرقچین روی سر می گذارند که به آن کوفیه میگویند؛ چیزی شبیه به چفیه روی سر میگذارند که قِتره نام دارد؛ و یک حلقهمانندی روی سر میگذارند که به آن عقال میگویند. در زمانهای گذشته که اعراب شترران بودند، در زمان استراحت خود، شتر را به جایی می بستند و آن حلقه را در پای شتر می انداختند تا شتر حرکت نکند و بعد از استراحت آن را از پای شتر در می آوردند و روی سرشان می گذاشتند تا گم نشود. مانند نجاری که مداد را پشت گوشش میگذارد. این عقال از زمانهای قدیم مانده است، ولی حالا شتری نیست اما عقال مانده است.
عقال پا بند است. «العقل عقال النفس، العقل عقال اللسان» وقتی انسان عقل خود را بکار بیاندازد خیلی از حرف ها را به زبان نمیآورد ، خیلی از کارها را نمیکند. پابند و پاگیر است. بنابراین «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَامُ ».
فرق انسان عاقل با احمق این است، انسان عاقل اول فکر می کند بعد حرف میزند- «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ». اما انسان احمق بی فکر حرف میزند و بعد دیگران از او انتقاد میکنند. اگر انسان اول فکر کند و بعد حرف بزند، پس بسیاری از حرفها را بر زبان نمیآورد.
امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
«إنّي لأكرَهُ أن يَكونَ كلامکمُ أكثر مِن عَلَّمكُمُ» من از اینکه حرفتان از علمتان بیشتر باشد نفرت دارم. حرف غیر علمی و غیر تخصصی نزنید. «و أكرَهُ أن يَكونَ عَلمكُمُ أكثر مِن عَقلکُم»
بر فرض که حرف عالمانه باشد، هر حرفی جایی دارد. مگر تمام حرفهای عالمانه گفتنی است؟ حرفهایی که هم تخصصی باشند و هم عالمانه، خیلی کم اند. در روایات آمده انسان عاقل حرفی نمیزند که تکذیبش کند. سؤال آسان نمی پرسد. سؤال آسان عقل را به مرخصی می برد. اگر قرار باشد سؤال آسان بپرسیم، دائماً باید در حال پرسیدن باشیم.
حالافرض میکنیم که یک شخص حرفی میزند که عالمانه است و قصد دارد که مشکلی را حل کند. یک پزشک را در نظر بگیرید؛ وقتی نزد یک پزشک عمومی بروید میبینید ده قلم دارو تجویز میکند! اما وقتی نزد یک متخصص بروید یک قلم دارو میدهد! در حالیکه هردو پزشک اند. پزشک متخصص دقیقاً فهمید که کدام دارو را باید تجویز کند، ولی پزشک عمومی، با وجودی که او هم عالمانه کار میکند، اما چندین قلم دارو تجویز میکند که شما را به عوارض دارو نیز گرفتار میکند. حتی اگر حرف هم عاقلانه و برای حل مشکل باشد خیلی از حرف ها را نباید گفت. بعد می بینید که در آن آخر حرف کمی برای گفتن باقی میماند، ولی همان کم خیلی مفید ومشکل گشاست.
نه اینکه انسان حرف نزند، حرف های خوب را باید زد. کتمان حق نباید کرد و حرف خوب باید گفته شود و حل مشکل باید کرد. ولی کسانی بهتر حل مشکل میکنند که تخصص بیشتری دارند.
کسی که زیاد حرف میزند، زیاد هم اشتباه میکند وهمه حرفهایش درست نیست. اگر عقلش را به کار بیاندازد، متوجه میشود که خیلی از حرفها را نباید گفت. عرفا وقتی می خواهند سخنی را به زبان بیاورند ابتدا از خود میپرسند آیا لازم است این سخن را بگویم یا نه؟ پس از اینکه نتیجه گرفتند که لازم است بعداً حرف میزنند. آنکه زیاد سخن میگوید، زیاد خطا میکند؛ چون نیازی به آنقدر حرف زدن نبوده است.
هر وقت خطای انسان زیاد شود، حیای او کم می شود. حیا که کم بشود، ورع انسان هم کم میشود. با کم شدن ورع، دل انسان میمیرد و جهنمی میشود.
میگویند یک نفر سخنرانی غرایی میکرد. اسکندر به او گفت تو فکر کرده ای که خیلی سخنران خوبی هستی و خیلی هنرمندی که اینقدر حرف میزنی؟ بلکه آنها که گوش میکنند هنر دارند که تو را تحمل میکنند.
در هر صورت وقتی عقل کامل باشد، تحت تاثیر شهوات و احساسات و مانند اینها نیست. ولی وقتی ضعیف باشد ، هرچه میبیند میگوید و هرچه احساس میکند به زبان می آورد. شهوت گفتن هم که دارد..،اما عقل چون کارش غلبه بر شهوات است کنترل میکند لذا هرچه را که خوشش آمد نمیگوید.
در مورد رابطه بین سخن و عقل باید گفت که عقل برای حل مشکل است؛ بسیاری از این سخنان ما مشکل آفرین و بی فایده است. باهمان سخنانی هم که مشکل را حل میکند، باید به مثابه یک پزشک متخصص برخورد کرد. چراکه اگر متخصص باشید کمتر دارو میدهید.
بنابراین از تشخیص افتراقی استفاده کنید که کدام حرف را بگویم، و کدام حرف چقدر اثر دارد. در این صورت میتوانید یک نکته بگویید که به اندازه کافی تأثیرگذار باشد. وقتی حرفهای زیادی زده شود، اهمیت داشتن یا نداشتن آنها برای مخاطب و شنونده مشخص نمیشود و فرد راهنمایی نمیگردد؛ همین باعث میشود که مشکل او حل نگردد.
حکمت شصت و نهـم :
«الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ يُجَدِّدُ الْآمَالَ وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ »
این روزگار بدن ها را پوسیده میکند، گذر زمان کهنگی می آورد، برای بدن ها هم می آورد.
«وَ يُجَدِّدُ الْآمَالَ» اما آرزوها را نو میکند، این طور نیست که هرکسی سنش بیشتر شود، آرزوهایش کم شود، مگر اینکه خود سازی کرده باشد. «يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ » مرگ را نزدیک میکند و تمنیّات را دور دست میکند. از یک طرف عمرش کمتر شده پس وقت کمتری برای رسیدن به تمنیّاتش دارد، و از طرفی دیگر تمنیّات و آرزوهایش بیشتر شده، پس فاصله بیشتر شده است. « مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ » اگر کسی به این تمنیّات دست پیدا کند آنگاه سختیهایش شروع میشود. اگر هم از دستش برود، رنجش شروع میشود. روزگار انسان را فرتوت میکند، اما آرزوها و حرص را تجدید و نو میکند.
میگویند هشام گفت شخصی را میخواهم که عمری طولانی داشته باشد و حدیثی از خود پیغمبر (صلی الله علیه وآله) شنیده باشد، برایم نقل کند؛ که ما هم بگوییم مستقیم و با یک واسطه از پیامبر حدیث شنیده ایم. پیرمردی را آوردند، گفتند او حدیثهایی از پیامبر میداند، به سختی به او فهماندند که تو حدیثی از پیامبر شنیده ای و به یاد داری؟ در جواب گفت: بله. گفت: بگو. پیرمرد گفت: «يَشِيبُ ابْنُ آدَمَ وَ یشُبُّ فيه خَصْلَتَانِ الْحِرْصُ وَ طُولُ الأمل» انسانی که پیر می شود دو خصلت در او جوان می شود ، یکی حرص و یکی آرزوی طولانی گفت: یک کیسه زر به او بدهید. پیرمرد وقتی کیسه را گرفت، گفت: من فقیرم و شما سلطان هستید، یک کیسه دیگر هم بدهید. یک کیسه دیگر هم به او دادند. پیرمرد گفت: من میگویم یک کیسه، شما سلطان هستید، شما ده کیسه بدهید. ده کیسه دیگر هم دادند. سپس گفت: سلطان، شما که وضعتان خوب هست به ما کمی بیشتر کمک کنید. سلطان گفت: عصبانی شد و بیرونش کنید، چه حریص است. در موقع برگشت، پیرمرد گفت یادم رفت سؤالی را بپرسم، مرا برگردانید. وقتی رسید، گفت: جناب سلطان، همه ساله همین اندازه به ما می دهید یا فقط همین یکبار بود؟ هشام گفت : عجب حدیثی بود؛ «يَشِيبُ ابْنُ آدَمَ وَ یشُبُّ فيه خِصْلَتَانِ الْحِرْصُ وَ طُولُ الأمل».
بر فرض که انسان به آرزوی خود برسد، تازه وقتی رسید اول سختی ها شروع می شود. کسی که پست و مقام دارد مشکلات فراوانی دارد. کسی که مال و ثروت دارد مشکلات زیادی هم دارد. اینطور نیست که بگویید چون به جایی رسیده است، حالا دیگر مشکلی ندارد.
نه چک دارم نه سفته نه غم دارم نه غصه
اگر نداشتی راحتی، اگر داشته باشی که مشکلاتت شروع می شود. وقتی کسی به پست و مقامی میرسد، اولین مشکلش این است که عده بدی اطرافش میآیند. در این صورت باید چه کند؟ اگر به همین ترتیب ادامه بدهد تمام دین و دنیای خود را از دست میدهد. درگیر شدن با آنها هم از عهده توان او خارج است. این هم اولین خاصیت پست و مقام است.
خسرو شاهانی میگوید:
مردکی دیدم بسی خوشحال بود صاحب پول و زر و اموال بود
خانه شخصی و جاه و ملک و مال آدمی خوشبخت و خوش احوال بود
سابقاً من دیده بودم خانه اش مردکی بیچاره و حمال بود
گفتمش این ثروت و جاه و جلال شایدت از برکت اقبال بود؟(از شانس بودیا...)
در هر صورت، بودن یا نبودن اطرافیان نامناسب در کنار مسئولین و افراد دارای پست و مقام، مشکل ایجاد میکند. این خاصیت دنیاست که وقتی میآید با بدبختی میآید و وقتی میرود با مشکلات میرود.
حکمت هفتاد :
«وَ قَالَ ( عليهالسلام )مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ »
کسی که خودش را برای مردم امام و پیشوا قرار داده « فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ » باید قبل از اینکه به دیگران آموزش دهد، اول آموزش خودش را آغاز کند «وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ» باید تریبت او با رفتارش قبل از این باشد که با گفتارش تربیت کند «وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا» کسی که خودش را آموزش دهد و کسی که خودش را تربیت کند «أَحَقُّ بِالْإِجْلاَلِ» سزاوارتر است برای اکرام «مِنْ مُعَلِّمِ اَلنَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ » از کسی که خود ساخته نیست و می خواهد مردم را بسازد و آموزش بدهد و تربیت کند!
امام: یعنی کسی که به او اقتدا میشود، حتی اگر عده اندکی به او اقتدا کنند، الگوی آن عده قرار میگیرد. اگر میخواهید الگو باشید، حتی اگر بخواهید پنج نفر هم پیرو شما باشند، اول باید خودسازی کنید و بفهمید که چه میگویید.
ابن ابي الحديد میگوید: آیا شما دیده اید که چوب کجی سایه راستی داشته باشد؟ چنین چیزی امکان پذیرنیست. اگر انسان خود ساخته نباشد، چطور دیگران را می خواهد تربیت کند؟!
یا در بحث آموزش، طرف زرگری نمی داند و می خواهد به شاگردش طلاسازی یاد دهد. این امکان ندارد. خودسازی و آموزش خود انسان در مراحل اول است. در آموزش دیگران هم آموزش با رفتار است که اهمیت ویژهای دارد. تاثیر رفتار از گفتار بیشتر است. انسان باید ابتدا عمل خود را اصلاح کند.
یکی از شارحین میگوید: «فیه تعریض علی من تصدی الأمامه و تقمصها من غیر حق» حضرت در اینجا کنایه دارد به افرادی که امامت و خلافت را به ناحق گرفته اند؛ یعنی به ابوبکر.
به عباراتی که حضرت درباره این خلفا دارد توجه کنید.
ایشان درخطبه 3 میفرمایند:
«وَالله لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ» به خدا قسم فلانی لباس خلافت پوشید مگر هرلباسی را میتواند هر کسی بپوشد؟ لباس باید اندازه فرد باشد. لباس تخصصی است و باید خاص فرد باشد. لباس خلافت باید بر تن شخصی باشد که این کار را بداند. «وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ » در حالیکه می داند «أَنَّ مَحَلِّيَ مِنهَا مَحَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحَا» که جایگاه من در جای میله محوری سنگ آسیاب است- من هستم که میتوانم این روزگار و این کشور را گردش دهم. وقتی کسی نمی تواند کشور را بگرداند پس چرا جلو آمده است. «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ» سیل حکمت و حل مشکل از من ساطع میشود، آنها کاری نمیتوانند بکنند؛ «وَلا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْرُ» هیچ پرنده ای به اوج من نمیرسد. جالب است که اینجا بحث حقیقت گویی نیست. اینجا مجاز گویی است، اما تأثیراتی را همین سخنان در عالم حقیقت داشته است.
یکی از بزرگان میگفت من شنیده بودم که پرندگان از روی گنبد امام علی (علیه السلام) حتی رد نمیشوند (در حالیکه این حرف مجازی است). میگفت پنج ساعت نشستم تا ببینم آیا کبوتری رد میشود یا نه، ولی دیدم که همه مسیرشان را کج میکنند.
«وَلا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْرُ» هیچ پرنده ای به اوج من نمیرسد. در این کلام حضرت گوشه میزند که تویی که نمیتوانی مشکلی را حل کنی، تویی که نمیتوانی کشور بگردانی، تو که همه از تو بالا ترند، تو چرا ادعای خلافت میکنی؟
وحضرت در نامه 28 هم سخن عجیبی میگوید:
معاویه نامهای به حضرت مینویسد و در نامه تعریف زیادی از این خلفا میکند و میگوید که شما به آنها حسادت کرده اید! حضرت میفرمایند : « وَلَوْ لاَ مَا نَهَي اللهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ » اگر خداوند نهی نکرده بود که از خود تعریف نکنید ، « لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً » یک شخصی فضیلت هایش را میگفت (باز هم نمیگوید من)، « تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ » البته نه هر فضیلتش را؛ آن مقداری که مردم میفهمند و میدانند. « وَلاَ تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ » آن مقداری را هم میگوییم که رد نکنند .
اما به این قسمت توجه کنید که حضرت درباره خلفا چه میگوید:
«فَدَع ْ عَنْکَ مَنْ مَالَتْ بِه الرَّمِيَّةُ» این افراد را دور بیاندازید، این ها دنبال شکارند و منحرف شده اند و راه را اشتباه رفته اند. نباید آنها را به عنوان افراد خوبی که خلافت را بر عهده گرفته اند مطرح کرد.چراا دنبال اینها راه افتادید!
حضرت اشاره دارد به اینکه اگر کسی میخواهد بگوید که من امام هستم، اول باید شخصیتش را ببینند ، خود سازی و علم و آگاهی اش را پی ببرید. علم ندارد و می خواهد راهنمایی کند! مانند کسی که میگوید من از همه جلوتر می روم اما راه را بلد نیستم! مگر میشود! انسان باید هم خودش اهل عمل باشد و هم بفهمد و هم باید خود ساخته باشد.
امام باقر (علیه السلام ) میفرمایند:
«مَنْ أفْتَى النّاسَ بِغَیْرِ عِلْم» اگر کسی فتوایی بدون علم بدهد ﴿وَ لا هُدىً﴾ بدون هدایت «لَعَنَتْهُ مَلائِكَهُ الرَّحْمَهِ وَ مَلائِكَهُ الْعَذابِ» هم ملائک رحمت لعنتش میکنند و هم ملائک عذاب «وَ علیه وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفَتْیاهُ» و هرکسی عمل کرده به فتوای او ، تمام گناهانش به گردن فتوادهنده است.
پس انسان باید بفهمد که چه میگوید، و بیجهت عدهای به دور خود نکشاند. ولی عدهای میفهمند و عمل نمیکنند. سخن بسیار زیبایی در تورات آمده است:
« كلّ غنيّ لا راحة له من ماله فهو و الأجير سواء » آن غنی که راحتی از مال ندارد، با کارگرش چه فرقی می کند؟ هر دو تلاش میکنند، هر دو خسته میشوند، هیچ یک استراحت و استفاده نمیکنند، پس با هم چه فرقی دارند؟! «وكلّ امرئة لا تجالس في بيتها فهي و الأمة سواء » و زن اگر در خانه نَشیند با کنیز چه فرقی میکند؟ به کنیز(جاریه )هم می گفتندچون دائم در رفت و آمد بود ، تا چیزی بخرد و بیاورد. « كلّ فقير تواضع الأغنياء لغناه فهو و الكلب سواء » فقیری که اغنیا را به خاطر ثروتشان تواضع کند ، با سگ چه فرقی میکند ؟ وقتی سگ را هم تحویل میگیرند، دمش را تکان می دهد.« كلّ ملك لا عدل له فهو و فرعون سواء » سلطانی که عادل نباشد با فرعون چه فرقی میکند؟ « كلّ عالم لا يعمل بعلمه فهو و إبليس سواء » و عالمی که به علمش عمل نمیکند با شیطان چه فرقی دارد؟
پس اگر کسی ادعای الگو بودن دارد، باید خود سازی را شروع کند و از خودش آغاز کند.
علی (علیه السلام ) دست کمیل را گرفت و به صحرا برد و نفس عمیقی کشید و فرمود حرفهایم را به حافظه بسپار و در آخر فرمود: «إنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً » در سینه علومی نهفته دارم « وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ » و با دست اشاره به سینه کرد «لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً » واجد شرایطش را نمیبینم « بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَيْرَ مَأْمُونٍ عَلَيْهِ- مُسْتَعْمِلًا آلَةَ الدِّينِ لِلدُّنْيَا » یک عده ای از دین استفاده ابزاری میکردند که به درد نمیخورد « وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِيَائِهِ » و یک عده ای وقتی علم یاد میگیرند متکبر میشوند و به بقیه غرور می ورزند که بدرد نمیخورد. « أَلَا لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ » هیچکدام از آنها « أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَةِ » یا عده ای دنبال شهوات « أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ » و عده ای دنبال مال اندوزی اگر فردی متکبر باشد یا از دین استفاده ابزاری کند یا شهوتران باشد یا دنبال مال اندوزی اینها چه علمی به آنها بیاموزند؟ « لَيْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّينِ فِي شَيْءٍ أَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَةُ» آن روحانی مال اندوز شهوتران به حیوان شبیه تر است. چه ربطی به رهبران دین دارد؟ بهترین تشبیه برای آنها این است که بگوییم اینها مانند حیوانی هستند که به چرا رفته اند «كَذَلِكَ يَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِيهِ» اگر چنین است بگذار علی بمیرد و علم او هم با او دفن شود. من نمیخواهم بیاموزم و نمیخواهم آموزش دهم.
کسی که خودش را روحانی میگیرد ، الگو میگیرد، امام میگیرد؛ علمشان و تخصصشان و خودسازیشان کجاست؟ پس اول از خودشان شروع کنند.
در خاتمه آن روایت مشهور تقلید را میگویم که مقداری از آن را همه ما شنیده ایم که :
«من کان من الفقهاء صائناً لنفسه و حافظاً لدینه» آن فقیهی که دین دار و خود نگه دار باشد «مطیعاً لمولاه و مخالفاً لهواه» مطیع مولایش باشد و مخالف هوا و هوسش باشد «فللعوام ان یقلدوه» لازم است که عموم مردم از او تقلید کنند.اما حدیث همین مقدار نیست و طولانی است. این حدیث را امام صادق علیه السلام فرموده و امام حسن عسکری علیه السلام در تفسیر خودشان آورده است، در کتاب رسایل در بحث خبر واحد آمده است. در وسایل الشیعه آمده است. شرح مفصلتر این حدیث چنین است :
شخصی نزد از امام صادق (علیه السلام) آمد و گفت: قرآن مردم یهود را که از علمایشان تقلید میکنند مذمت میکند.اما چاره ای نیست، مردم باید به متخصص رجوع نمایند. و دیگر اینکه اگر تقلید بد است، برای ما هم بد باشد. چرا تقلید برای یهودیان بد و برای ما خوب است؟
حضرت میفرماید: از برخی جهات، تفاوتها و شباهتهایی وجود دارد. اگر علمای شما به یهود شبیه بود، تقلید نکنید ولی اگر متفاوت بود تقلید کنید. آن شخص از امام توضیح بیشتری خواست میفرماید: « إن عوام اليهود كانوا قد عرفوا علماءهم بالكذب الصراح و بأكل الحرام » یهودیان میدانستند که این علما دروغ صریح میگویند، اموالشان اشکال دارد، رشوه میخورند، تغییر احکام میدهند، پارتی بازی میکنند، ساختگی رفتار میکنند، «و عرفوهم بتعصب الشدید» میدانستند که اینها تعصب جناحی شدید دارند؛ که اگر کسی در جناح خودشان بود حمایتش میکردند واگر خراب بود، اما اگر در جناح دیگر بود ضایعش میکردند ولو درست بود! «و کذالک عوام امتنا» مردم مسلمان شما هم به همین صورت «إذا عرفوا من فقهاههم الفسق الظاهر» اگر دیدند فقیهانشان فاسقند «و العصبیۀ الشدیدة» و تعصب شدید دارند «و التکالب علی حطام الدنیا» چنگ به زیورات دنیا زده اند «و إهلاک من یتعصبون علیه» و کسانی که علیه آنها تعصب دارند و در جهت مخالف هستند را هلاک می کنند ، «و إن کان لإصلاح أمر مستحقاً» اگر چه قابل اصلاح باشند. « و بالترفرف بالبر و الإحسان على من تعصبوا له» و از طرف دیگر خوبی میکنند ورسیدگی میکنند به کسانی که در خط خودشان هستند «و إن کان للإذلال و الإهانۀ مستحقاً» گرچه مستحق ذلت باشند «فمن قلد من عوامنا مثل هئولاء الفقها فهم مثل الیهود» مسلمانی که از این عالم تقلید کند با یهودی ای که از فقهایش تقلید میکند هیچ فرقی ندارد.
«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً » کسی که خود را الگو امام و مقتدا میگیرد، اول باید از آموزش خودش و از تربیت خودش و خودساختگی شروع کند. باید ببیند عالم و خودساخته است یا خیر. و علاوه بر آن رفتارش باید شاهد گفتارش باشد و قبل از اینکه حرف بزند، اهل عمل باشد. اگر چنین شخصی بود، بسیار ارزشمند است.
«مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا» کسی که خود را آموزش میدهد و تربیت میکند، این اولی تر ابه اکرام است تا کسی که فقط به مردم حرف میزند و بعد هرکاری که دلش میخواهد انجام میدهد. وقتی کسی بلد نیست چطور آموزش میدهد و وقتی تربیت یافته نیست چطور میخواهد مربی دیگران باشد؟! اصلاً نمیتواند. مگر فاقد شئ میتواند معطی باشد. مگر چیزی را که نداریم میتوانیم بدهیم؟! این فرد نه علم و نه ادب و نه تقوا دارد، چطور میخواهد نصیحت کند و چطور میخواهد آموزش دهد؟ ما بحثهای فرهنگی کشور را دستکم گرفته ایم. مثلاً میگوییم برو تبلیغ کن، اگر ادبیات هم بلد نبودی اشکالی ندارد. چنین فردی چطور میتواند مردم را متحول و تربیت کند؟
دیده شده است که شهرداری ها بودجه های فرهنگی به مساجدی و افرادی میدهند که ... شخصی آمد به من گفت بروم زیر مجموعه او کار کنم. درحالیکه خودش شاگرد کارتن سازی شیرینی فروشی است؛ او میخواهد رئیس ما بشود! بودجه را به این نوع افراد میدهند تا کشور را از لحاظ فرهنگی متحول کنند!
پس اصلا بیایید یک کار دیگر بکنید؛ بودجه را بدهید که اینها عمل قلب انجام دهند!یا مغز جراحی کنند! هنوز هم نفهمیده ایم. خرج هایی که در بودجه های فرهنگی میشود نشان از این است که ما متوجه نیستیم؛ و انتظار داریم هر که بلد نیست تغییر فرهنگی بدهد. چنین چیزی امکان ندارد و اگر همینطور ادامه پیدا کند وضعیت کشور از این بدتر هم میشود.
﴿وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون﴾[1] اگر خوب دین شناس بود و برود به مردم بگوید و به خوبی تفقه در دین داشت، و به آنها بفهماند، شاید در آنها اثر کند.
وقتی شخصی که خودش چیزی نمیداند به ما حرفی بزند، ما گوش نمیکنیم. وقتی یک بیسواد به ما بگوید که این غذا را نخور که مریض میشوی، یا این دارو را بخور تا خوب بشوی، ما گوش نمیکنیم؛ باید متخصص به ما بگوید تا ما احتیاط کنیم.
در بحثهای روحی دینی و فرهنگی هم همینطور است. برای همین است که مردم گوش نمیکنند؛ چون میگویند خودش بلد نیست و باور ندارد اگر باور داشت خودش عمل میکرد. لذا اثر نمیکند. یک مقایسه کنید بین آن که قصد درمان روح را دارد و آن که میخواهد جسم را درمان کند، آنگاه نتیجه معلوم میشود. پزشکی که خودش بلد نباشد حرفش تاثیری نمیکند. تحصیل هم ندارد مردم گوش هم نمیکنند. روحانی و کار های فرهنگی هم همینطور است.