95/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت 62 و 63 و 64
حکمت شصت و دوم :
« فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ »
یعنی از دست دادن دوستان غربت است.
الْأَحِبَّةِ جمع حبیب است. اگر انسان دوستش را از دست بدهد مثل این است که از وطن آواره شده است. همین مضمون و همین معنا با الفاظی دیگر در روایات آمده است.
«الغریب من لیس له حبیب » میخواهی بفهمی غریب چه کسی است؟ آن کسی است که دوست واقعی ندارد؛ حتی اگر درشهر خودش باشد.« المودّة قرابة مستفادة» یک دوستی واقعی مانند یک رابطه قوم و خویشی است که از آن فایده می برند. در بسیاری از مواقع انسان از قوم و خویشان هم فایدهای نمیبرد. اما مودت میتواند یک قوم و خویشی باشد که از آن فایده هم میبرند. جدا شدن از دوستان خوب بسیار سخت است، وحشت زاست، نگرانی آور و غم آور است.
وقتی که عمار به شهادت رسید علی (علیه السلام ) شعری خواندند:
«ألا أيّها الموت الّذي ليس تاركي» ای مرگی که آخر مرا در مییابی « أرحني فقد أفنيت كلّ خليل»، مرا راحت كن زیرا همه دوستانم را گرفتی یعنی همچین احساسی به انسان دست میدهد «أراك بصيرا بالّذين أحبّهم كأنّك تسعى نحوهم بدليل» من اینطور میبینم که تو خیلی حساب شده انتخاب میکنی مثل اینکه یک راهنما داری که رفیق من را انتخاب میکنی.
وقتی که انسان دوست خوبش را از دست بدهد، این حالت به او دست میدهد. اما دوست خوب کم است. دوست خوب، دوستی است که دوستیش بر مبنای خدایی باشد. اگر دوستان شما بر مبنای خدایی باشند، شما بهشتی هستید.در روز قیامت هرکسی با دوستانش محشور میشود. دوستی که بر مبنای شیطانی انتخاب شود فایده ای ندارد.
به این سخن از امام سجاد علیه السلام دقت کنید:
وقتی خداوند اولین و آخرین را جمع میکند، منادی ندا میدهد و میگوید:
« أين المتحابّون في اللَّه » آنهایی که به خاطر خدا رفیق بودند بیایند « فیقوم عنق من الناس »یک صفی برمیخیزند و میگویند : دوستی های ما همه خدایی بود. «فيقال: اذهبوا إلى الجنّة بغير حساب» به آنها میگویند از شما حسابی نمیخواهیم و به بهشت بروید.
به این اندازه دوست خوب مؤثر است. دوست خوب انسان را بهشتی میکند . بنابراین منظور از آن دوستی ، دوستان خوب است که اولاً خدایی باشد ، ثانیاً در سختی ها به کمک ما برسد. دوستی که فقط در مواقع راحتی باشد، فایده ای ندارد . در راحتی همه با هم دوست هستند.
علی (علیه السلام ) فرمودند: سه شخص را در سه جا میشود شناخت،
« لا یعرف الشجاع إلا فی الحرب» شجاع را در میدان جنگ میتوان شناخت کسانی که در بیرون جنگ عربده میکشند شجاع نیستند. وقتی جنگ به پا بود، کجا بودند؟! پس انسان شجاع را فقط در میدان جنگ میتوان شناخت.و انسان با حلم را در هنگام غضب می توان شناخت «ولا صدیق إلا عند الحاجة» و رفیق را وقت مشکلات میتوان شناخت.
و در جایی دیگر حضرت میفرماید: اگر دوست شما سه بار از شما ناراحت شد ولی علیه شما حرفی نزد، دوست خوبی است.پس اگر دوستی به خاطر خدا باشد و اگر بر فرض از ما عصبانی شود چیزی نگوید و مشکلات ما را هم حل کند، این دوست را نگه دارید؛ که از دست دادن او احساس غربتی به انسان دست میدهد و وحشت آور است. اما دوستی هایی که صرفاً مبتنی بر چاپلوسی است فایده ای ندارد.
سخنی از امام علی (علیه السلام) که در غررالحکم آمده است:
«إنّما يُحِبُّكَ مَن لا يَتَمَلّقُكَ» فقط کسانی که چاپلوسی نمی کنند تو را دوست دارند. «و يُثني علَيكَ مَن لا يُسمِعُكُ»آنهایی که از تو تعریف و تمجید می کنند به حرفهایت گوش نمی دهند- انسان نباید به تعریف و تمجید دیگران دلخوش باشد، بلکه چنین افرادی اصلاً دوست انسان نیستند. دوست کسی است که چاپلوسی نکند و چاپلوسان به حرف گوش نمی دهند.
جریان تاریخی :
ناصرالدین شاه در ملاء عام رد میشد. در حالی که مردم صف کشیده بودند، شخصی یک چوب به دست داشت و سر چوب نامهای بود. ناصرالدین شاه دید و گفت: چوب را پایین بیاور و آن نامه را بده تا ببینم. نامه را خواند و دید که آن بیچاره مشکلات اولیه دارد. زیر نامه نوشت که مسئولین رسیدگی کنید.
6 ماه بعد که دوباره ناصرالدین شاه از آنجا رد میشد. دید شخصی باز هم یک چوب به دست دارد و نامه ای به سر چوب است. گفت این بار هم ما رسیدگی میکنیم اما جلوی اینها را بگیرید. نگاهی انداخت و دید که آن شخص آشناست و همان شخص قبلی است. کاغذ را خواند و دید کاغذ هم کاغذ قبلی است و مشکل هم همان مشکل است. گفت: من که به اطرافیانم گفتم به کارتان رسیدگی کنند، مگر رسیدگی نکردند؟ آن شخص گفت: اطرافیان شما سخنان شما را مانند قرآن میدانند، میخوانند اما عمل نمیکنند.
«و يُثني علَيكَ مَن لا يُسمِعُكُ» آنهایی که تملق و تعریف و تمجید میکنند اصلاً به حرف شما گوش نمیدهند. آنها فقط با یک تعریف و تمجید کار خود را آسان میکنند. اگر دوستی به خاطر خدا بود، اگر دوستی در مواقع مشکلات مشکل شما را حل کرد و اگر دوستی است که برایش عصبانی شوید اقدامی علیه شما نمیکند از دستش ندهید چون دچار وحشت میشوید.
حضرت میفرمایند :
« أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوانِ » اگر از این قبیل دوستان ندارید بسیار عاجزید. «وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ » و عاجزتر اینکه اگر چنین دوستی داشتی، او را از دستش بدهی.
امام علیه السلام به مالک اشتر مینویسد:
« أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْدٍ وَ اقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْر » اگر میبینی شخصی ریزش کرده و دوستی را از دست میدهی، دلیل دارد. اگر کسی کینه ای کرده دلیل دارد. زود این کینه را برطرف کن و آن دلیلی که موجب ریزش شده برطرفش کن تا اینها از دست نروند. از دست برود ضعف و وحشت می آید و گویی انسان آواره شده است. انسانی ضعیف و بیچاره شده است.
چطور انسان دوستش را از دست می دهد ؟ در نهج البلاغه آمده که وقتی دوست خود را خجل کنی و علیه او اقدام کنی دوستت را از دست می دهی. اگر با او برخورد بد و نامردی کنی این ها باعث میشوند که دوستانمان را از دست بدهیم. و کسی ضرر میکند که دوستش و قدرتش را از دست داده است.
«وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ » اگر دوست خوب ندارید عاجزید. و باز هم خودش ضرر میکند « فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ» و احساس آواره گی میکند. گویی که از وطن بیرونش کرده اند.
حکمت شصت وسـوم :
« فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا »
از بین رفتن نیاز و حاجت از اینکه از نا اهل درخواست کنید آسان تر است.
در اینجا میگوید: « أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا ». من ابتدا و الی انتهاست.
بین اینها فاصله ها ست. ما با نا اهل ها بسیار فاصله داریم. اگر میگفت: « مِنْ طَلَبِهَا مِنْ غَيْرِ أَهْلِهَا » فاصله کمتر بود و نزدیک تر بودیم. اینها نکات بلاغتی است. بین ابتدا و انتها خیلی فاصله است. اگر خواسته هایمان از بین برود، آسان تر از این است که ما از نا اهل چیزی بخواهیم.
بحثی است که برای رسیدن به هدف چه کنیم ؟ یکی از مواردش این است که خیلی مواقع از اهدافتان دست بردارید!
در مبانی اسلامی و روایات بالاترین چیز عزت است ، بالاترین قیمت را که انسان پرداخت نمیکند! بگذارید خواسته هایتان از بین برود، راحت تر از این است که از نا اهل بخواهید. خواسته ما کجا و این نا اهل کجا !!! یکی مِنْ و یکی إِلَى . بین ما و آنها فاصله زیادی است. آنها همین را میخواهند، میخواهند که ما از آنها درخواستی کنیم و منت بر سرمان بگذارند.
ابن ابي الحديد میگوید: از قدیم میگفتند «لا تطلبوا الحوائج إلى ثلاثة » خواسته هایتان را نزد سه نفر نبرید، «ألی عبد یقول الأمرإألی غیری» یکی کسی که میگوید «الأمر إلی غیری». 1
شنیدید میگویند: «الأمر إلی إلیک» هرچه شما دستور دهید. این کلمه غلطی است ، نباید گفت هرچه شما دستور بدهید.
وقتی که امام مالک اشتر را برای مصر فرستاد، امام آنقدر در نهج البلاغه از مالک اشتر تعریف و تمجید میکند که از کسی دیگر اینطور تمجید نکرده است. حضرت در نامه 38 میفرماید:
« أمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْدا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ » من عبدی از عباد خدا را نزد شما فرستادم . «لاَ يَنَامُ اءَيَّامَ الْخَوْفِ » این عبد خدا وقت جنگ خواب ندارد . «وَ لاَ يَنْكُلُ عَنِ الْاءَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ » وقت ترس و وحشت او از تعقیب دشمنان دست بر نمی دارد . «اءَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ » بر انسانهای فاسد از آتش داغ تر است»وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ» و مقصودم مالک اشتر باشد. آنقدر امام از مالک تعریف میکند که وقتی مالک از دنیا رفت فرمودند : آیا مادری پیدا میشود که فرزندی از او متولد شود که در آینده مانند مالک شود؟ تاریخ هم دیگر مثل مالک نخواهد داشت. سپس به مردم مصر مینویسد: «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اءَطِيعُوا اءَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ » اگر حرفش حرف حق باشد به حرف او گوش دهید. «الأمر إلی إلیک» اصلاً معنا ندارد. مالک هم که مالک باشد، حضرت میفرماید اگر ناحق گفت به حرف او گوش نکنید.
ما باید حق شناس باشیم ، حق هم با حضرت علی (علیه السلام) است ، علی شناس باش و به هر حرفی گوش نده، مگر اینکه مطابق با خواسته علی (علیه السلام ) باشد. «العلی مع الحق و الحق مع العلی».
پس خواسته تان را نزد سه نفر نبرید. که یکی از آنها کسی است که میگوید «الأمر إلی فلان» در حالی که چنین چیزی معنا ندارد. حرفی که از روی حق باشد قبول است آن هم بخاطر اینکه از روی حق است نه به خاطر کسی . اگر حرف نا حق باشد هر کسی بخواهد بگوید قبول نمی کنیم.
نزد انسان هایی که تازه به پست و مقامی رسیدند و عقده های قبلی دارند ، نروید . و نزد تاجری هم که تمام تلاشش را میکند تا به هر نحوی و از هر کسی شده سودی به دست آورد. از قدیم می گویند خواسته هایتان را نزدد این سه دسته نبرید.
اما امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه تعبیر های دیگری دارد ، میفرمایند :
آنجایی که عزتتان زیر سؤال میرود نروید. نزد آنهایی هم که میگویند «الأمر إلی فلان» نروید.
از قدیم می گفتند با سه گروه رفیق نشوید: با پاسبان و قاضی و قصاب.
چون قاضی حکم میدهد ، پاسبان میگیرد و قصاب هم سر میبرد. وهمه می گویند «الأمر إلی غیر». این دوستیها فایده ندارد. اگر حق بگویند قبول میکنیم، ولی اگر ناحق بگویند قبول نمیکنیم.
مأمور و معذورم از کلمات بی خودی است که در نهج البلاغه رد شده است. خواسته هایمان از دست برود بهتر از این است که از نا اهل بخواهیم . نا اهل کسی است که انسان را ذلیل می کند ،کسی که بر انسان منت می گذارد. در جایی آمده: «المنیۀ لا الدنیۀ- التقلل لا التوسل» مرگ آری ، ذلت هرگز؛ به کم اکتفا آری ، درخواست از نا اهل هرگز. عزت ها باید حفظ شود.
حضرت به مالک اشتر در نامه 53 مینویسد:
یک وقت بی پایانی را قرار بده و به گرفتارها بگو به صورت دسته جمعی بیایند. به تنهایی ممکن است بترسند. و بعد پلیس ها و لباس شخصی ها و پاسدار ها ، همه را بیرون کن. زیرا اگر کسی خواست حرفی بزند لکنت زبان نگیرد. چون پیغمبر اکرم در جاهای زیادی مکرراً فرمودند: «لَنْ تُقَدَّسَ اُمَّةٌ لایُؤْخَذُ مِنَ الْقَوىِّ حَقُّهُ لِلضَّعیفِ غَیْرَ مُتَعْتِـعٍ »، یعنی امتی که با صراحت نتواند حق ضعیف را از قوی بگیریدو به آن بدهد ، آن امت همیشه نا پاک است. من نمیخواهم مملکتی که تو اداره میکنی پلشت و ناپاک باشد. بگذار با صراحت حرفهایشان را بزنند. در آخر نیز نامه را چنین تمام میکند:
َأَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً، وَامْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَإِعْذَارٍ !» قول و قرارهایی که در این جلسه اعلام میکنی، گوارا باشد. به تأخیر نیندازید، مجملگویی نکنید که نفهمند چه نتیجهای حاصل شد. عذرخواهی نکنید چون عذرخواهی برای آنها فایدهای ندارد و مشکل آنها را حل نمیکند. عزت او را زیر سوال نبرید. حضرت علی در نهج البلاغه میفرماید کاری نکن که عزتت به زیر سوال برود. این را حفظ کنید.
در نهج البلاغه در نامه 51 آمده است که وقتی آب را بر روی حضرت علی (علیه السلام ) بستند، فرمود:
« اَلْحَیَاةُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ و فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ » مرگ به آن زندگی که اینها بخواهند به شما دستور بدهند .
« رَوُّوا اَلسُّیُوفَ مِنَ اَلدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ اَلْمَاءِ » شمشیر را از خون سیراب کنید تا از آب سیراب شوید .
این بیان حضرت علی (علیه السلام) است.
« فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا » انسان باید عزت و آقایی خود را نگه دارد، بقیه چیزها دیگر اهمیتی ندارد. چنین نیست که ما از نا اهل چیزی را بخواهیم.
به این سخن حضرت که در غررالحکم آمده است دقت کنید:
«امْنُنْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ » اگر میخواهی امیر شوی به هرکسی که میخواهی منت بگذار . « َ احْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ» اگر خواسته هایت را از هرکسی بخواهی اسیرش میشوی . «وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ » از هر کسی که میخواهی احساس بی نیازی کن تا مانند او شوی . برای شبیه شدن و امیر شدن و اسیر شدن راهش این است . کسی که بر ما منت گذارد میخواهد امیر شود ، پس ما بر او منت میگذاریم . ما اصراری نداریم که امیر یا اسیر شویم.
نه به اشتری سوارم ، نه چو خر به زیر بارم نه خداوند رئیت، نه غلام شهریارم
ولی میخواهیم بر آنها امیر باشیم منت هم می گذاریم تا آنها هم بدانند که چه مزه ای دارد. در نهایت این است که چیزی از آنها نمیخواهیم، ولی حداقل این است که شبیه آنها میشویم.
اصل این است که نه امیر باشیم و نه اسیر باشیم، بلکه همه شبیه باشیم . اما برای سرکوب گری آنان که منت میگذارند ما هم کمی منت بر آنان میگذاریم.تا شاخشان بشکند وبفهمند چه خبر است.
پس رسیدن به هدف قیمتی دارد . هرچیزی که انسان به دست می آورد چیزی هم باید بابتش پرداخت کند . اما گرانتر نخرید و بیشتر از قیمت هدف پرداخت نکنید . وعزت هم بالاترین قیمت است و ما این را پرداخت نخواهیم کرد. انسان عزت خود را با هیچ چیزی عوض نمیکند.
« هیهات منا الذّله ابي الله و رسوله ذلك و حجور طابت و طهورت» نه خدا و نه پیغمبر و نه انسان های با اصل و نسب هیچ کدام ذلت پذیر نیستند. این سخن امام حسین (علیه السلام ) در کربلا است.
حکمت شصت وچهـارم :
«لَا تَسْتَحْىِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ»
از پرداخت کم خجالت نکشید، چون محروم کردن کمتر از آن است .
اگر واقعاً بخواهیم خجالت برای خدا باشد، در واقع وقتی کمتر پرداخت میکنیم نباید زیاد خجالت بکشیم چون محروم شدن، از آن هم کمتر است.
در این بارگاه الهی اصلا زیاد و کم معنایی ندارد.اصلا کره زمین چی هست در این هستی که حالا عطای ما ارزشی داشته باشد! همه چیز نوشته میشود. آن خلوص است که معنا دارد .
«لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیًا إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ » هر نفقهای برای شما مینویسند. اگر خلوص در کار باشد، بحث دیگری است. کار کوچک و بزرگ ندارد. روایات میگویند اگر کاری با تقوا و خلوص باشد، کار کمی نیست ولی اگر بی تقوا باشد ارزشی ندارد .
جمله مشهوری میگوید:
«ما لا يدرك كله لا يترك کله »
اگر همه اش درک نمیشود ، همه اش ترک نشود .
این جمله منسوب به حضرت علی (علیه السلام ) است که البته در نهج البلاغه نیست. جملات دیگر در همین مضمون در نهج البلاغه است ، اما این جمله در غررالحکم آمده است .
«ما لا يدرك كله لا يترك کله » اگر همه اش قابل درک نیست ، نباید همه اش را ترک کنیم. تعابیر دیگری نیز وجود دارد. یکی این است که حضرت علی میفرمود ابوذر در چشمم بزرگ جلوه می کرد چون دنیا در چشم او کوچک جلوه می کند. حضرت ویژگی هایی از ابوذر که نقل میکند و در آخر تعبیری به این مضمون را میفرماید که اگر تمامی این ویژگی ها را ندارید ، حداقل چند تا را که میتوانید داشته باشد:
«فاعلموا انّ اخذ القليل خير من ترك الكثير» یک مقداری را هم داشته باشید بهتر از آن است که همه اش را رها کنید .
یک عده پولدار نزد حضرت رسول آمدند و گفتند که بساط ابوذر و سلمان را دیگر جمع میکنیم. گفتند: یا رسول الله ما چه چیزی انفاق کنیم؟ با خود فکرکردند که حتماً حضرت رسول میگوید که هرچه بیشتر، بهتر. بعد ما شتر میدهیم در حالی که ابوذر و سلمان تخم مرغ هم ندارند که بدهند و اینجا ما هستیم که جلو میافتیم . از آن به بعد دیگر این ما هستیم که جلو میافتیم و همه جا ابوذر و سلمان مطرح نیستند. وقتی نشستند آیه ای نازل شد: «يَسئَلونَـكَ ماذا يُنفِقونَ» میخواهند از شما بپرسند چه چیزی انفاق کنند، جوابشان را ندهید. نباید به همه سوالات هر کسی جواب داد. بلکه باید بدانیم هدف آنها از طرح این سوال چیست. این درست مانند ماجرایی که چند نفر با هم تبانی کرده بودند و نزد حضرت رسول آمده و گفتند که ما می رویم از روح میپرسیم ، اگر پیغمبر خدا توضیح زیاد داد، پیغمبر نیست. برای آنکه ظرفیت ما آنقدر نیست که توان درک آن را داشته باشیم. اگر زیادت توضیح بدهد، معلوم میشود که پیغمبر نیست. اینجا وضعیت برعکس است؛ مردم معمولاً میگویند سوال کنید، اگر بلد نبود، پس پیغمبر نیست. در حالی که اینها میگفتند اگر بلد بود و زیاد توضیح داد پیغمر نیست. در آن زمان هم این آیه قرآن نازل شد که میخواهند از روح بپرسند ، جوابشان را ندهید ، بگویید روح را خدا خلق کرده و فقط اوست که می داند چیست؟
««يَسئَلونَـكَ ماذا يُنفِقونَ» » اینجا هم همین است. میخواهند بپرسند چه چیزی را انفاق کنند. نگویید چه چیز انفاق کنند که مبادا ابوذرها و سلمانها محروم میشوند.
« قُـل ما اَنفَقتُم مِـن خَـيرٍ» اولا انفاقی که می کنید باید خیر باشد ، «فَلِلوالِدَينِ وَ الاَقرَبينَ » ثانیا اول به پدر و مادرهایتان برسید . معمولا هم آنها به پدر و مادرهایشان نمیرسند ، چون والدینی خلافکار داشتن و فرزندان آنها هم برایشان فایده ای نداشتن. فرزندی برای پدر و مادرش مفید است که والدین اهل استغفار باشند. «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ » اول به پدر و مادرهایتان برسید واضح است که به آنها نرسیده اید « ولْأَقْرَبینَ » به اقوام و یتیم ها برسید . اگر میرسیدید به این اندازه پولدار نبودید .«وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ » به اینها باید برسید. شما جرم دارید ، با وجود این همه فقیر و یتیم چگونه پولدار شده اید . «وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ» اگر درست وخیر باشد خدا خودش میداند . مهم این نیست که چه چیزی و چه قدری بدند . اینها برای ریا آمده اند . آمده اند تا ابوذر ها و سلمان ها را کنار بزنند . این آیه میفرماید که به شکل دیگری به آنها جواب بده.
مرحوم مولوی قندهاری از عرفایی اهل معنا و بصیرت بود . این مرد بزرگ میگفت یک شخصی فوت شد و خوابش را دیدن.تعبیر خواب دیدن مولوی قندهاری با خواب معمولی تفاوت دارد. این خواب دیدن به معنی یک شهودی بود که برای خودش دست داده بود . در خواب از او پرسیدند: این همه خرج برایت کردند چه چیزی از آن به تو رسید؟ گفت: آشپز خمیری بر سر دیگ داشت که خاکی شده بود و دید که به دردی نمیخورد و دور انداختش. گربه ای آمد و آن را خورد ، همان به من رسیده و بقیه اش همه ریا بودوچشم وهم چشمی است. خلوص مهم است ، مقدار مهم نیست .
« لَا تَسْتَحْىِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِیلِ فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ » اگر کم بود خجالت نکشید، که محروم کردن از آن کمتر است.
ماجرایی را از بحارالانوار جلد 52 و صفحه 88 نقل میکنیم:
سعد بن عبدالله میگوید : من در دفاع از تشیع حرف ها داشتم تا با یک ناصبی برخورد کردم ، که خیلی مرا در هم ریخت. سؤالاتی از من کرد. از جمله اینکه گفت: اگر پیغمبر خدا ابوبکر را با خودش به غار برد، به او احتیاج داشت. او خلیفه بعدی شد و برای خلافت باید جانش حفظ میشد. ولی اگر علی را به جای خود در لیله المبیت گذاشت به او احتیاجی نداشت. میگوید با شنیدن سخنان او خیلی بهم ریختم. و بعد گفت: شما میگویید این ایمانی که ابوبکر و عمر آورده اند واقعی نبوده است. یعنی از روی ترس بوده؟ یا اختیار؟ اگر از روی اختیار و ایمان و اعتقاد بوده پس قبول است. اما اگر از روی ترس بوده، مگر شمشیری در کار بود؟ مگر وحشتی بود که آنها ایمان آوردند؟ پس ایمان آنها درست بوده است.
او نقل میکند برای جواب دادن به این سؤال ها به اتفاق نماینده حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام ) به سامرا نزد ایشان رفتیم. وقتی رسیدیم دیدیم کودکی 4 یا 5 ساله که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودند آنجا هستند، هدایایی هم داشتیم. نماینده حضرت گفت: این هدایا را خدمتتان آوردم، وجوهاتی هم در بینشان است. حضرت فرمودند: این هدایا را به کودک مان بدهید . ما از این حرف تعجب کردیم. بعد کودک گفت: «َ يَجُوزُ أَنْ أَمُدَّ يَداً طَاهِرَةً إِلَى هَدَايَا نَجِسَةٍ ؟» پدر آیا جایز است من به این اموال نجس دست بزنم؟ دست پاک و این اموال پلید؟
بعد حضرت فرمودند: این اموال مشکل دارد. آنها پرسیدند مشکلش چیست؟ امام حسن عسکری (علیه السلام ) فرمودند: از این کودک بپرسید تا مشکلش را می گوید. امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند: در آن قسمت اموال یک دیناری است مربوط به فلان آقا.گفتند درست است.گفت: این آقا گندم کاشته و به آنهایی که زحمت جمع کردن گندم را می کشیدند گفته بود حقشان نصف به نصف. ولی وقتی که تقسیم میکرده است یک ظرف سر پر برای خود و یک ظرف سر خالی برای کارگران میگذاشت. و نصف را رعایت نکرد. بعد با پولهایش دینار تهیه کرده و این دینار یک گوشه اش کم دارد (چون ارزش دینار به وزن طلای آن است). حال این را این فرد به ما هدیه داده است. آیا اینها اموالی است که ما آنها را بگیریم؟! در هدیه دیگری هم، شخصی مقداری پشم به اندازه 3 کیلو بوده که مغازه این آقا برده که به نخ تبدیل کند. بعد دزد آمده و همه را برده و مغازه را تخلیه کره است. وقتی صاحبش آمده گفته نخ ها و پشم هایی که آورده بودم کجاست؟ صاحب مغازه گفته دزد آمده و آن مرد گفته است من این چیزها سرم نمی شود و تاوانش را می خواهم. در صورتی که امانی بوده و تاوان نباید میداد. صاحب مغازه گفته که پشمهایی که آورده بودید چقدر بود؟ میگوید 4.5 کیلو ! اولاً که 3 کیلو تاوانی نداشت ، ثانیاً که 4.5 کیلو پس میخواست. و بعد از این پول ها برای ما هدیه آورده است. گفتند: این هدایا را برگردانید. حضرت یکی یکی این هدایا را برگرداندند و در آخر گفتند: یک پارچه ای که برای پیرزنی است آن را به ما بدهید. و میگویند این پارچه همان چیزی بود که ما اصلا به آن فکر نمیکردیم و چه بسا آن را گم کرده بودیم .پس نتیجه میگیریم مهم کم یا زیاد بودن نیست. مهم آن خلوص و پاکی است . و بعد آن سؤال را از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پرسیدند. گفتند که یک مرد ناصبی میگوید پیامبر به ابوبکر احتیاج داشت و او را با خود به غار برد؛ چون میخواست او را خلیفه کند. ولی علی (علیه السلام ) را احتیاج نداشت و اگر کشته هم میشد برایش اهمیت نداشت. سپس میپرسند امام زمان فرمودند: چطور ممکن است حضرت رسول نمیدانسته که حضرت علی (علیه السلام ) خلیفه چهارم است، چون در این صورت به ایشان هم نیاز داشته است؟! این چه حرفی است که میزنید. اگر دلیل شما این است که ابوبکر به عنوان خلیفه لازم است پس علی (علیه السلام ) به عنوان خلیفه چهارم لازم نبود؟! بعد سوالتان این است که آیا ایمان آنها از روی کراهت بوده یا از روی اختیار و اطاعت؟ هیچکدام، بلکه از روی طمع است. دیدند که در آینده احتمال ریاست برای آنها وجود دارد، بهتر است که از روی طمع و سیاست ایمان بیاوریم تا برایمان فایدهای داشته باشد.