درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 59 و 60 و 61

حکمت پنجاه ونهـم :

«إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ »

اگر تحیتی به شما گفته شد اگر به شما زنده بادی گفته شد، شما هم به بهتر از آن پاسخ دهید.

گاهی سلام تحیت است، گاهی احترامات دیگر تحیت است؛ به هر نحوی که به شما احترام گذاشتند، شما بهتر پاسخ دهید.
« وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا » اگر دست کمکی به سوی شما آمد ، آن دست را به نحوی که افزون بر آن باشد جبران کنید.« وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ » با اینکه شما بهتر پاسخ دهید چه در بحث تحیت و چه در جبران کمکی که به شما می‌شود و هدیه‌ای که به شما داده میشود فضیلت با کسی است که آغازگر است. یعنی آن کسی که ابتدا کننده و آغاز گر بود، فضیلت بیشتری دارد.

تحیت از ماده «حیات» است. گاهی عرب ها که به هم می‌رسند، می گویند: «حیاک الله» زنده باشی. این زنده باد در فرهنگهای مختلف به عبارت های مختلفی بیان می‌شود. قرآن می فرماید: ﴿تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ﴾ در بهشت تحیت به صورت لفظ سلام است، پس خود سلام یک نوع تحیت است.

امام صادق علیه السلام می‌فرماید: « انّ من تمام التّحيّة للمقيم المصافحة، و تمام التّسّليم للمسافر المعانقة » با کسی که برای شما و به احترام شما برخاست او دست بدهید. از جا برخاستن و دست دادن یک نوع تحیت است. پس تحیت کلامی و غیر کلامی هم داریم.

نمونه های تاریخی زیادی داریم، که آیات قرآن هم همین را می‌گوید:﴿وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾.
از نمونه‌های بحث‌های تاریخی نیز به این روایت توجه کنید. کنیز امام حسن مجتبی علیه السلام آمد و برای او یک شاخه گل آورد. حضرت هم فرمودند: پس من در مقابل این کار، شما را آزاد می کنم. و دلیل آوردند که خدا این روش را به ما آموخته. این یک روش تربیتی است که خدا به ما یاد داده: ﴿وَإِذَا حُيِّيْتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا﴾ .

اما دلیل اینکه چرا« الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ » کسی که آغازگر بود برتری با اوست، هم در آیه قرآن آمده است:

﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ هرکه در کار خیر پیشگام باشد، اولویت دارد. عجیب اینجاست که ما حتی در تاریخ افراد بی دین نیز این موضوعات را می‌بینیم. این مرام ها وجود دارد. شاید شخص دین نداشته، شاید حتی ضد دین باشد، اما این رفتارها گاهی دیده شده و گاهی به خاطر کار خوب پاداش می دهند.

حتی نمونه این موضوع در رابطه با معاویه (لعنۀالله) هم نقل شده است.می‌گویند شخصی آمد و آهسته درگوش معاویه چیزی گفت. گفت: جناب معاویه من بر شما حقی دارم. گفت: چه حقی بر من داری؟ گفت: بلندتر بگویم یا آهسته تر بگویم؟ گفت: هرطور که دوست داری بگو. آن شخص با همان صدا گفت: در جنگ صفین خیلی به شما سخت گذشت، گفتید بروید برایم اسب بیاورید که من فرار کنم. وقتی یارانت رفتند که برایت اسب بیاورند، من به تو گفتم که اگر مادرت (هند جگرخوار) در اینجا بود فرار نمیکردی.

حالا در جنگ صفین علیه حضرت علی (علیه السلام )،این شخص به معاویه تمرین مقاومت داده و به او می‌گوید اگر مادرت اینجا بود فرار نمیکرد، توهم مقداری صبر کن، مقاومت کن. آن شخص ادامه می‌دهد: اینجا بود که یک شعری را زمزمه میکردی. این شعر در رابطه با یک زنی بود با خودش زمزمه می‌کرد « قولي كلما جشأت و جاشت مكانك تحمدي أو تستريحي‌»آن زن به خودش می‌گفت که بگو اگر وضع به هم ریخت سر جایت بایست؛ یا پیروز می‌شوی و راحت می‌شوی و یا اگر کشته شوی نام نیک از تو برجای می ماند. آن زن خودش با خودش صحبت می‌کرد. صحبت با خود التفات است.
( 6 نوع التفات در بلاغت آمده است، سکاکی نوع هفتم آن را نیز معرفی می‌کند. در التفات ضمیری را به کار می رود ولی مقصود یک چیز دیگر است.)

مثلاً وقتی رضا شاه را به جزیره موریس می‌بردند با خودش صحبت می‌کرد. در ماشین می‌گفت: رضا شاها ابرقدرتا شوکت دولتا ذکی! این التفات است. شخص نمی‌تواند به خودش خطاب کند، بلکه فرد دیگری را خطاب گرفته و به او خطاب می‌کند.
آن شخص هم به معاویه می‌گوید تو آن شعر را می خواندی و وقتی من به تو گفتم اگر مادرت هند جگرخوار به جای تو بود فرار نمی‌کرد، تو به من گفتی: «لا ام لک » ای بی پدر و مادر صدایت را پایین بیاور که بقیه نشنوند. این هم دلیلیش. شما به من این را گفتی و آن شعر را هم می‌خواندی؛ پس من به شما حق دارم. معاویه گفت: الآن هم به تو می گویم «لا ام لک » بی پدر و مادرمادر صدایت را پایین بیاور، دوباره آبرویم را بردی. ادامه داد: بله، یادم آمد. پنجاه هزار درهم به تو می‌دهم، اما اگر ادب داشتی بیشتر به تو می دادم. تو با بی ادبی آمدی و گفتی.1

حتی اینها هم که ضد دین بودند باز هم می‌فهمیدند که جواب سلام علیک است، یک چیزهایی را رعایت می کردند.
در اینجا به نکته عجیبی از امام حسن مجتبی نیز اشاره می‌کنیم :

امام حسن علیه السلام رد می‌شدند، بچه ها نشسته بودند و به حضرت گفتند: بیایید با ما هم غذا شوید اصل مسئله را تصور کنید حضرت فرمودند: اشکال ندارد، من مهمان شما می‌شوم. یک دانه نان داشتند که با هم تقسیم کردند. یک ذره از آن هم به امام حسن رسید. حضرت گرفتند و خوردند به این ارتباط امام با بچه ها توجه کنید! بعد امام فرمودند: همه شما در خانه ما دعوتید. همه به خانه امام رفتند، علاوه بر اینکه مفصل از آن‌ها پذیرایی کردند، به همه آنها هم لباس های شیک دادند. یکی گفت: به خاطر آن یک ذره نان؟ یک لقمه نان به شما دادیم و شما این کار را کردید؟ امام فرمود: من به دو دلیل نمی‌توانم آن را جبران کنم:

دلیل اول اینکه آن ها هرچه داشتند را دادند؛ آن‌ها تنها همان یک دانه نان را داشتند؛ من که بازهم داشتم و ندادم.
دلیل دوم که اصلاً نمی‌شود جبران کرد، این است که آنها آغازگر بودند و من هر کار کنم دومی هستم و نمی‌توانم آغازگر باشم و نمی‌توانم جبرانش کنم.

« وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ » اگر بخواهیم این روش را پیاده سازی کنیم خیلی مسائل حل می‌شود، اما ما فقط دربدگویی‌ها و بدبینی‌ها و خبر رسانی‌ها و مانند این‌ها پیشگام هستیم. اما اینکه بخواهیم جبران کنیم، اینکه بخواهیم کار خیر بکنیم دیگر در کار نیست، همه اینها به تاریخ پیوسته است.

حکمت شصتم :

« الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ »

شفیع، بالی است برای طالب.

انسانی که هدفی دارد و به سویی می رود، خوب است که بال داشته باشد.

این استعاره است؛ اگر بال پرنده ای را ببرید و با یک پرنده مشابه مقایسه اش کنید، می‌ببینید از پرنده ای که بالش را بریده اند هیچ کاری ساخته نیست ولی آن پرنده دیگر سرعت دارد، اوج دارد، و با سرعت به جاهایی می‌رود که اولی اصلاً نمی‌تواند آن کارها را بکند. انسان‌ها هم اهدافی دارند، آیا می توانند اوج بگیرند و با سرعت بیشتری بروند؟ بله می شود، و برای این منظور باید به شفیع پناه ببرد، از شفیع کمک بگیرد. « الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ »

قرآن هم میفرماید:

﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾ ای مومنین، تقوا را رعایت کنید و از یک وسیله به عنوان واسطه استفاده کنید.

اینکه عده‌ای از مردم به دنبال پارتی می‌روند، بی تقوایی و بی دینی می کنند؛ مقصود این نیست. تقوا را رعایت کنید،.

عده ای می گویند این شفاعتی که شما می‌گویید باعث می‌شود مردم پر رو بشوند. درحالیکه اینطور نیست، شفاعتی که می‌گوییم توضیحاتی دارد؛ اولاً باید حداقل هایی داشته باشیم و الا شفع معنا ندارد، شفع یعنی جفت.

یکی از حداقل ها آن است که باید به نماز بیشتر اهمیت دهیم.

امام صادق (علیه السلام) درلحظات آخر فرمودند :

« لن تنال شفاعتنا اهل البیت من استخف بالصلوه» آنهایی که به نمازشان کم اهمیت می دهند، ونمازشان نسبت به بقیه کارهایشان کمرنگ است، اصلاً امکان ندارد مورد شفاعت ما قرار بگیرند. پس معتقدین به شفاعت باید به نمازشان بیشتر اهمیت دهند .

ولی این کافی نیست. قرآن میفرماید:

﴿لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى﴾ فقط شفیع افرادی می شوند که دینی پسندیده دارند.

شخصی آمد و به امام صادق علیه السلام گفت: اگر دین ما پسندیده بود،که بهشتی بودیم؛ شفاعت لازم نداشتیم. دین ما مشکل دارد که شفاعت می‌خواهیم. پس ﴿لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى﴾یعنی چه؟ امام صادق فرمودند: تو معنی آن را نفهمیدی. کسی دین پسندیده دارد که هر گناهی که کرده پشیمان شده و استغفار کرده است.

پس شفاعت شامل کسی می شود که یک دفتر محاسبه ای داشته باشد، استغفار کند و به خودش بیاید.و به قول علی (علیه السلام ): « شفيع المذنب خضوعه » آنکه گناه کرده باید خاضع باشد و سرش را پایین بیاندازد. از خودش خجالت بکشد. این حداقل هایی است که داریم: به نمازمان برسیم، از کارهای خلافی که کردیم شرمنده باشیم، استغفار کرده باشیم. در میدان شفاعت، یکی از شفیع ها همین اهل بیت علیهم السلام هستند. در دعای توسل که می خوانید به اهل بیت متوسل می شوید: «أشفعوا لی عند الله یا وجیهاً عند الله أشفع لی عند الله» اهل بیت شفیع هستند.

یکی دیگر از این شفیع ها استغفار است. در نهج البلاغه آمده است «وما الشفیع مثل الاستغفار». منظور از استغفار با توجه به معنای آن است، نه بدون توجه.

شخصی گفت: «استغفرالله ربی و اتوب الیک» حضرت فرمود: تو اصلا میفهمی چه می‌گویی؟ تو داری این را به بازی میگویی، بلکه باید با توجه به معنایش و با سرافکندگی استغفار را بگویی. این استغفار می‌تواند شفیع باشد.

حداقل هایی برای شفاعت لازم است، یکی نماز، یکی سرافکنده بودن به خاطر گناهانی و استغفار کردن؛ یعنی واقعاً پناه بردن به خدا و توبه کردن. با این دو شرط ما شفیع لازم داریم و میخواهیم از شفیع استفاده کنیم؛ یکی از اهل بیت استفاده کنید و یکی از استغفرالله ربی و اتوب الیه، بعد ببینید چه می شود. ببینید که چه به سرعت به اهدافتان می رسد.
جَنَاحُ الطَّالِبِ »

قرآن میفرماید: شما استغفرا بکنید ﴿اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاء عَلَيْكُم مِّدْرَارًا﴾ نعمت می بارد. سپس میفرماید ﴿وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ﴾ پولتان به درد می خورد بچهاتان به درد شما می خورند. فرد می‌گوید فرزند من مقابل من می‌ایستد. تو صبح هفتاد بار استغفار را با توجه به معنایش بگو، بعد میبینی که همین بچه دوستت دارد و به دردت می خورد. قرآن می گوید ﴿وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ﴾ بچه ها به دردتان می خوردند. عده‌ای تا نصف شب ماهواره نگاه می کنند، نماز صبحشان قضا می شود، بعد می خواهند بچه هاشان مقابلشان نایستد!!.

پس آنچه که به عنوان شفاعت می گوییم به معنی پارتی بازی ای که دنیایی ها فهمیدند نیست. این پارتی بازی ها بی دینی است.

منذر ابن جاروود پارتی بازی می کرد. حضرت فرمودند: « تصل عشیرتک بقطیعه دینک » تو به قیمت قطع دین به اقوام می‌رسی؟ و ادامه داد: اگر این پارتی بازی را بکنید «لجمل اهلک و شسع نعلک خیر منک» بند کفشت و حیوانی که بر آن سوار می‌شوی از تو بهترند.

استفاده از این پارتی های دنیایی انسان را از حیوان پست تر می کند از جماد پایین تر می کند. روزی برسد که بگویند «یالیتنی کنت ترابا» ای کاش خاک بودم؛ چون حتی از خاک پایین تر می شوند. اینها گناه است.مقصود حضرت هم این حرف ها نیست.

حضرت علی (علیه السلام ) در جای دیگر می گویند که اینها افسار دیگری به گردن انداختن است. پس اگر آدم بخواهد پارتی بشود، دین به دیگری فروختن است. اگر بخواهد پارتی بازی هم بکند باز هم بی دینی و حیوان شدن است. آن چیزی که آمده، شفاعت اهل بیت است، شفاعت آبرو داران در نزد خدا است؛ و استغفار است آن هم با رعایت حداقل هایی که رعایت باید بشود.

جریان تاریخی :

شخصی پیش سلطان رفت تا شعری را بگوید و پولی بگیرد. برای رسیدن به سلطان باید هفت خان را رد می‌کرد. نفر اول وقتی فهمید که او شعر خوبی گفته، گفت: به شرطی میگذارم به آنجا بروی که وقتی به اینجا برگشتی هرچه گرفته بودی با هم نصف کنیم. آن شخص قبول کرد و رفت؛. فکر کرد فقط همین بود. رفت بازهم یکی دیگر جلوی راهش را گرفت. گفت: کجا؟ گفت: ما اجازه گرفتیم پیش سلطان برویم. گفت: نه، این خان اول بود. به شرطی میروی که اگر چیزی گرفتی نصف کنی. در ادامه راه افراد دیگر نیز همین را از او خواستند.

بالآخره پیش سلطان رفت، یک شعر درست و حسابی خواند. سلطان هم خوشش آمد و گفت حال چه به تو بدهم ؟ شعرت خیلی خوب بود. گفت: 256 سیلی محکم. گفت: شوخی میکنی؟ گفت: نه جدی می گویم. گفت: بسیار خوب، شخصی را به همراه او فرستاد تا ببینید مقصودش چیست.

به در که رسید، نگهبان اول گفت: با هم نصفش کنیم. گفت: بسیار خوب. 128 سیلی به او بزنید. نفر بعدی 64 تا، بعدی 32 تا، بعدی 16 تا، بعدی 8 ، بعدی 4، و بعدی 2، و به آخری که رسید گفت: یکی به این بزن، یکی هم به من پدر سوخته بزن که دیگر نزد سلطان نیایم؛ اینجا دزد بازار است.آنجاها نروید، نزد امام زاده ها بروید. این سیلی ها در دنیا است، در آخرت هم در جهنم گرفتار می‌شود. این است که انسان از حیوان پست تر می‌شود.

 

حکمت شصت یکـم :

« أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ »

 

اهل دنیا مثل سواره هایی هستند که آنها را میبرد و آنها خوابند. یک معنی آن این است که شما را به سرعت می برند و حواستان نیست.

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس

حضرت امام صادق (علیه السلام ) میفرماید: (عجب لقوم حبس أوّلهم عن آخرهم و هم يلعبون) عجیب است می بینید که عده‌ای از اقوامتان را نگه داشته اند، حبسشان کرده اند. کل اقوام ما حبس در گورستانند. میبینید آنها را گرفته اند باز هم بازی می کنید؟!

این یک معناست که حواستان نیست ولی به سرعت می‌روید. یک زادی، یا راحله‌ای با خود بردارید، فکری برای خودتان بکنید. انسانی که بر مرکب خواب باشد، اصلاً متوجه نیست ولی به او می‌گویند پایین بیاید. به قول علی (علیه السلام ): می‌بنید که ناگهان بانگی برآید که خواجه مرد، بیا پایین معطل چه هستی؟! این معنای معمول است.

اما یک معنای دیگری میخواهم عرض کنم:

« أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ ، اما يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ »

ما همه می رویم، پس چرا ما را ببرند؟ چرا از خواب بودنمان استفاده کنند؟ چرا دیگران برای ما برنامه ریزی کنند؟ همه می رویم ،کسی نمی‌ماند. حداقل بگذارید با چشمی بیدار و با برنامه ریزی خودمان برویم. عده ای هستند، دقت می‌کنند ببینند چه کسی نقطه ضعف دارد، چه کسی اهل دنیا است، تا از آنها استفاده ابزاری کنند و آنها را به آن سو که می خواهند ببرند.

این یک معنی دیگری است که متفاوت با معنی اول شد. همه میروند، همه میمیرند، هیچکس نمی‌ماند. اما بگذارید راه را با چشم باز برویم، بگذارید خودمان برای خودمان برنامه ریزی کنیم. مانند توپی وسط آب نباشیم که با ما بازی کنند، ما را اینطرف و آنطرف ببرند.

برای اینکه دیگران از ما استفاده نکنند و برای ما برنامه ریزی نکنند، برای اینکه با چشم باز مسیرمان را برویم چه کنیم؟ اهل دنیا نباشید،طبیعی است که اگر اهل دنیا باشید برای شما برنامه می ریزند، یک دفعه به خودتان می‌آیید و می‌بینید آنگونه خودتان می خواستید نرفتید، آنگونه که می خواستند شما را بردند خب حالا اهل دنیا چه کسانی هستند؟
در حکت 269 آمده است:

« النَّاسُ فِي الدُّنْيَا عَامِلَانِ » مردم در این دنیا دو جورند « عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِلدُّنْيَا » عده ای اهل دنیا هستند و تمام کارهایشان برای دنیا است و برای آخرت خودشان هیچ نفرستاده اند، البته، اگر نگوییم کلی گناه فرستاده اند.

 

اگر می خواهید بفهمید اهل دنیا هستید یا نیستید اهل دنیا دو نشانه دارند : « قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْيَاهُ عَنْ آخِرَتِهِ يَخْشَى عَلَى مَنْ يَخْلُفُهُ الْفَقْرَ وَ يَأْمَنُهُ عَلَى نَفْسِهِ » اولا وقت ندارند به کار آخرت برسند و مشغول دنیا هستند. یک شیفت دو شیفت سه شیفت کار می کنند و وقت ندارند. وقتی از آنها می‌پرسی از کی به حرم رفته اید، می‌گویند وقت نیست و فرصت ندارند. از کی به دیدن اقوام و صله ارحام نرفته اید؟ می‌گویند وقت ندارند. از کی به خودسازی نپرداخته اید تا بنشینید و کمی با خدا نجوا کنید؟ فرصت نیست، وقت ندارند و مشغولند. اینها همه نشانه اهل دنیاست. پس متوجه شدید که برایمان برنامه ریزی کردند!

دیگری این است که نگران است بچه هایش چه می شوند. بچه من مستاجر می‌ماند، یکی عروس نشده، یکی داماد نشده است. اما نگران فقر خودش نیست که اگرچشم از دنیا ببندد چه دارد؟ هیچی دیگر ، فکر آنجا را نکرده است. « فَيُفْنِي عُمُرَهُ فِي مَنْفَعَةِ غَيْرِهِ » این آقا تمام عمرش را برای منفعت دیگران کار کرده است، پس برایش برنامه ریزی کرده اند. « يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ » خودش خواب است حالیش نیست، فکر میکند که آنطور که خودش کار می کند، ولی چنین نیست. برایش برنامه ریختند و منافع دیگران را تأمین می‌کند.

« وَ عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا » عده ای دیگر هم هستند عمل می کنند، در همین دنیا هستند، اما برای آنطرف عمل می کنند، برای خانه دوم خودشان عمل می کنند. آن دنیا هم مال خود ماست مال کس دیگری نیست!. « فَجَاءَهُ الَّذِي لَهُ مِنَ الدُّنْيَا بِغَيْرِ عَمَلٍ» این شخص هم نشانه دارد. یکی اینکه اصلاً برای دنیا کار نمی‌کند ولی حقش را به او می دهند. اگر شما همان شغل خود را با قصد قربت و به خاطر خدا انجام دهید، آیاحق شما را به شما نمی‌دهند!؟ مگر خدا فقط برای آنهایی که فقط نگاهی به دنیا دارند ، نگاهی به آخرت ندارند رزاق است!؟ برای آنهایی که به آخرت نگاه دارند رزاق نیست!؟ چنین نیست. این شخص اصلاً برای دنیا کار نمی‌کند، هر کاری هم می‌کند برای قصد قربت می‌کند. پس نیازهای دنیوی اش هم بدون اینکه برای دنیا کار کند به دست او می‌رسد.

« فَأَحْرَزَ الْحَظَّيْنِ مَعاً » هر دو دنیا را با هم دارد « وَ مَلَكَ الدَّارَيْنِ جَمِيعاً » و رئیس هر دو جا است؛ هم اینجا آقاست هم آنجا. اینطور نیست که مملوک این دنیا باشد، از او باج بگیرند، تحقیرش کنند. بلکه برای خود عزت دارد. « فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ »این هم یک نشانه دیگر است.

پس مردان اخرت سه نشانه دارند: اولاَ برای دنیا کار نمی‌کنند، چون معتقد به رزاقیت الهی هستند. ثانیاً برای خودشان رئیسند. میگویی رئیست کیست؟ میگویند هیچ کس، ما به کسی کاری نداریم. دیگری اینکه اینها پیش خدا آبرو دارند. اینها آقایند در این دنیا رئیس قبول نکرده اند، آبرودارند. « فَأَصْبَحَ وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ » اینها پیش خدا آبرودار هستند. « لَا يَسْأَلُ اللَّهَ حَاجَةً فَيَمْنَعُهُ » درخواستی ندارند که خدا رد کند، هرچه بخواهند می دهد.

پس سه نشانه شد: برای دنیا کار نمی‌کنند اما دنیایشان جور است. آقا هستند، رئیس قبول نمی‌کنند ، رئیس خودشان هستند. نشانه ی دیگر این است که اگر دعاکنند مستجاب است، آنها حاجاتشان رد نمی شود.

حالا انتخاب کنید که اهل دنیا باشید یا اهل آخرت. اگر اهل دنیا باشیم برایمان برنامه می‌ریزند، برای منفعت دیگران کار می‌کنیم، همش نگران مسائل اقتصادی هستیم. «الشیطان یعدکم الفقر»-شیطان به ما وعده فقر می دهد و همیشه نگرانیم.

یا می‌توانیم انتخاب کنیم که مرد آخرت شویم و برای آخرت کار کنیم. به امام سجاد گفتند: گرانی شده است. فرمود: به من چه ارتباطی دارد؟ خدا رزاق است. بعد گفتند: دوباره ارزانی شد. بازهم فرمود: به من چه ارتباطی دارد؟ آنکس که روزی می‌دهد او باید فکر کند که گران شده یا ارزان شده، ما چه کار به این حرفها داریم. مرد آخرت اینطوری است، اصلا نگران نیست. آقای خودش است و اینگونه نیست که بله قربان گوی کسی باشد. دعایش هم مستجاب است. حالا این انتخاب با خود ماست

« أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِيَامٌ » اهل دنیا نباشیم که چشماهیمان را بسته اند و ما را می برند و برایمان برنامه می‌ریزند. چشمهایتان باز باشد تا دیگران برایتان برنامه نریزند و مواظب باشید برای منافع دنیوی دیگران کار نکنید. بدبخت‌ترین آدم آنکسی است که دینش را برای منافع دنیوی دیگران بگذارد. گفتند که چه کسی از همه بدبخت تر است؟ گفتند آنکه دینش را به دنیایش بفروشد. گفتند: نه، بلکه بدتر از این هم وجود دارد که دینش را برای دنیای دیگران می‌گذارد. این یکی خیلی بد است اهل دنیا اینطور می‌شوند.

عطار نیشابوری یک شعر بسیار طولانی دارد من دو خط از آن را می گویم :

اهل دنیا بت پرستانند بدان (یعنی برای خودشان رئیس دارند)

استخوان دارند چون سگ بر دهان (فقط به فکر مسائل اقتصادی هستند ودنبال این وآن)

اهل دنیا پیرو غولان شدند اندر این وادی چه سرگردان شدند

پس حواسمان باشد که ما را نبرند، چشمانمان باز باشد. خودمان برای خودمان برنامه‌ریزی کنیم تا آقای خودمان باشیم. این امر هم امکان ندارد، مگر اینکه اهل دنیا نباشیم « عَامِلٌ عَمِلَ فِي الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا » هرچه که انجام می‌دهیم، قصد قربت کنیم، برای خدا باشد، تا برکات آن نصیب ما بشود.