درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/08/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 53 و 54 و 54

حکمت پنجاه وسـوم :

«الْغِنى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ »

وقتی انسان پول دارد، پست و مقام دارد، در غربت هم که باشد برای او در حکم وطن است. شخص ثروت دارد،طرف پست و مقامی دارد، وارد هر جا که می‌شود مثل این است که یار دارد، دوست دارد، مسکن دارد. اما انسانی که فقر دارد در وطن خودش هم غریب است؛ چه بسا برادرش هم به او سر نمی‌زند.

بحث بلاغتی:

در بلاغت ما می خوانیم که وقتی جمله خبری گفته می شود، هدف از این اسناد خبری، می‌تواند 10 چیز باشد. یکی از آن ها اظهار حزن و اندوه است؛ یعنی چه قدر انسان باید تاسف بخورد، چقدر جای غم دارد که مردم دنیا اینطوری هستند. دنبال ثروت و پول می‌گردند؛ فلانی پول دارد، پست و مقام دارد، هرطور که شده خودشان را به او نزدیک می‌کنند، همه جا برای او به مثابه وطنش می‌شود. آن دیگری حتی اگر ابوذر هم باشد جایی ندارد. این خیلی جای تأسف است؛ خاصیت دنیا همین است. علی (علیه السلام ) تنها بود، چون قدرت و پول دست دیگری بود، امام حسین (علیه السلام ) تنها بود چون قدرت و پول در جای دیگری بود.

در تاریخ ما داریم که

معاویه (لعنۀالله) وقتی به مدینه آمد، به او گفتند که عده‌ای با تو بیعت نکرده اند. از جمله آن‌ها امام حسین و چند نفر دیگر، پسر ابوبکر، پسر عمر، و پسر زبیر هم بودند که بیعت نکرده بودند. برنامه‌ای ریخت، کار را به طرف مکه هدایت کرد. معاویه در آنجا در نزدیکترین جا به کعبه یک منبر گذاشت و شروع به صحبت کرد. گفت: این شایعات چیست که شما می گویید بزرگان بیعت نکرده اند، امام حسین بیعت نکرده است، فرزند ابوبکر و فرزند عمر و فرزند زبیر بیعت نکرده است، چنین نیست، بلکه اینها بیعت کرده اند. وقتی ما دیشب با اینها صحبت کردیم همه آنها بیعت کرده بودند و قبول کردند.
این افراد در همان جلسه حاضر بودند و بالای سر هرکدامشان افراد مسلحی را گذاشته بودند. به آنها گفته بودند که اگر اعتراض کنید کشته می شوید. امام حسین (علیه السلام) هم در آنحا تقیه می‌کند و چیزی نمی‌گوید. بعداً که از او می‌پرسند چرا نگفتی، می‌گوید: دین از بین می رفت، کشته شدن من مهم نبود؛ با یک کلمه همه چیزبی حساب از بین می رفت، ما موظفیم تشیع را نگه داریم. معاویه کنار کعبه روی منبر برای همه مردم صحبت می کند که همین امام حسین دیشب بیعت کرده است، فرزند ابوبکر و فرزند عمر و فرزند زبیر بیعت کرده است. یک گروه زیادی بلند شدند ( این خیلی درد است) و گفتند: معاویه بیعت دیشب مهم نیست، اگر الآن علنی بیعت نکنند باتو دستور بده آنها را می‌کشیم. معاویه هم می‌گوید: نه همان بیعت بس است.1

خیلی درد است جامعه اینطور باشد.

« الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ » طرف چون پولی، پستی، جاهی و مقامی دارد، هر جا برود جای خود اوست؛ اما اگر نداشت، قوم و خویش‌هایش هم او را طرد می‌کنند. وای بر این جامعه!

 

اما خوشبختانه این ظاهر، باطنی دارد. « اِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا » اولیای الهی به باطن قضیه نگاه می‌کنند ،وقتی همه به ظاهر نگاه می‌کنند. این غنا ظاهری است، این پست و مقام ظاهری است، آن غنایی که معاویه دارد غناست؟ وقتی گفتند فلانی غنی است، گفتند بگو پولدار است نگو غنی است، پول دارد، معنای غنی این نیست.

خوب پس حالا ما باید به یک غنای واقعی پناه ببریم و آن را در خودمان ایجاد کنیم تا وطن واقعی داشته باشیم. این‌ها غنای ظاهری است و وطن‌شان هم وطن ظاهری است؛ یعنی فردا تا ورق برگردد، همین پولدارها و سلاطین کذایی میروند آغل موش کرایه می‌کنند در خانه و وطن خودشان هم امنیت ندارند، پس این‌ها ظاهری بود.

اما غنای واقعی داریم که عبارت است از :

« أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى » انسان تمنیاتش را کنار بگذارد. انسان باید اهداف بلندی داشته باشد .

« الْغِنَى الْأَكْبَرُ الْيَأْسُ عَمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ » غنای بالاتر این است که ما به پول مردم کاری نداشته باشیم. در جای دیگر

و « إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ » بالاترین غنا عقل است.

ما می‌توانیم مشکلات مردم را حل کنیم. به پول مردم کار نداشته باشید، مشکلات مردم را حل کنید، به دنبال تمنیات نباشید، این غنای واقعی است.

« مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً » آن کسی که عاشق اهل بیت باشد، او هم غنا دارد هرکه عشق اهل بیت داشته باشد یک لباس پوستینی برای فقر خودش بدوزد و آماده بشود. این فقر، فقر واقعی است؛ یعنی غنا. در مسائل عشق وعرفان همه چیز برعکس معنا می شود. چون شما وقتی از اینجا به مشرق بروید از مغرب دور می‌شوید؛ پس نزدیک شدن یک دور شدن دارد. اگر به جایی بروید، از جایی رفته اید. لذا می‌گوید.

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ    متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و أهملها

حضور در بارگاه الهی یعنی غیبت از همه جا؛ پس حضور و غیبت یک معنا می‌دهد. عبد و حریت یک معنا می دهد، عبد خدا شدن به معنی آزادی و حر بودن است؛ یعنی عبد هیچ کس نیستی.

« وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ» دقت کنید که معنای فقر و غنا در اینجا فرق می‌کنند. هرکس که عشق به اهل بیت داشته باشد، فقیر الی الله و أغنی الناس است.

این غنای ظاهری است. هر غنایی برای خودش یک وطن دارد؛ غنای ظاهری وطن ظاهری دارد، و غنای واقعی وطن واقعی دارد. جاه و مال کذایی که عده ای دارند و همه جنایتها را با این پست و مقامشان مرتکب می‌شوند، غنای ظاهری است. ماندگاری ندارد و وطنشان هم ظاهری است. وقتی وضع به هم بریزد، حتی اگر همه امنیت داشته باشند، این‌ها ندارند. مگر قذافی کم پول داشت؟! پشت و مقامش کم بود؟! اما جایی برای رفتن نداشت.اما ما باید به دنبال غنای واقعی برویم. غنای واقعی چیست؟ دنبال تمنیات نیستیم، به پول مردم کار نداریم، دنبال عشق اهل بیت و به دنبال حل مشکلات مردم هستیم. غنایی که در نهج البلاغه مطرح می‌کند همین است. در آن صورت است که همه شما را می خواهند، وطن واقعی دارید، در دل مردم جا دارید، هرچه وضع به هم بریزد برای شما بهتر می شود. انزوا برای شما اصلاً معنایی ندارد. آنهایی که دنبال غنای ظاهری هستند، وطن ظاهری می خواهند. به محض اینکه آن‌ها را منزوی کنند بدبخت می شوند، به محض اینکه آن‌ها را منزوی کنند و دورشان خلوت شود سکته می‌کنند. اما آنهایی که غنای واقعی دارند، وطن واقعی دارند و انزوا اصلاً برای آنها معنا ندارد.

کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت     کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید

آنها هستند که لذت می‌برند. پس اگر می‌خواهید آن عزلت برای شما وطن باشد، برایت صحرا باشد، دیدن یار باشد، آن غنای واقعی را بخواهید.

 

حکمت پنجاه و چهـارم :

« الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ »

قناعت مالی است که تمام نمی‌شود.

از بقیه مال‌ها هر چه که به طرف می‌دهند باز هم می‌گوید کم است.اما اگر شما قانع باشید به هیچ کس نیاز ندارید. وقتی قانع نباشید، مشکل زیاد دارید و به همه نیاز دارید.

به این روایت دقت کنید که حضرت رسول (صلی الله علیه وآله ) می‌فرمودند:

« اللهم ارزق محمدا و آل محمد و من احب محمدا و آل محمد العفاف و الکفاف » خدایا به محمد و آل محمد و به دوستداران آنها و عاشقان آنها دو چیز بده یکی عفاف و یکی کفاف پاک باشند و کفاف؛ یعنی «ما یکفک عن الغیر» مقداری که به دیگری نیاز نداشته باشد. و در ادامه می‌فرمودند: « و ارزق من أبغض محمد و آل محمد المال و الولد» به دشمنان محمد و آل محمد مال و ولدی بده (که در مقابل عفاف و کفاف است).

دائم پول به دست می‌آورد، ولی باز هم می‌گوید کم است. فرزندش هم ناپاک است. اگر عشق اهل بیت داشته باشید فرزندتان پاک می‌شود؛ چون حضرت رسول دعا کرده است. نگران این هستند که چرا فرزندشان چنین است و چنان است؛ عشقتان را به اهل بیت درست کنید!

استغفار را درست کنید! ﴿اسْتَغْفِرُوا الله... يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْکُمْ مِدْرَاراً. وَ يَمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ ﴾ اگر استغفار کنید فرزند به دردتان می خورد، همان پول مدد شما می شود. اما وقتی انسان بغض به اهل بیت داشت، اهل استغفار نبود، اهل گناه بود، همان فرزند در مقابلش می ایستد و همان پول را خرج می‌کند ضایع می‌شود.

« الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ » قناعت مالی است که تمامی ندارد. برای توضیح بیشتر به موارد زیر توجه کنید:

«كَفَى بِالْقَنَاعَةِ مُلْكاً وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ‌ نَعِيماً »

اگر می‌خواهید قدرت واقعی داشته باشید و برای خود سلطان باشید، پس قانع باشید. اگر می خواهید در رفاه باشید، خوش اخلاق باشید؛ چون آنکه بد اخلاق است هیچ راحتی‌ای ندارد. اگر هم قانع باشی، سلطان هم نمی‌تواند چیزی را از تو بگیرد؛ حتی زور سلطان هم به تو نمی‌رسد. پس اقتداری که همه با مال می‌خواهند به دست بیاورند، تو با قناعت به دست بیاور که سلطان هم نتواند کاری با تو داشته باشد. معمولا سلاطین وقتی بخواهند به کسی فشار بیاورند، چیزی به او می‌دهند که اگر نداشته باشد از او بگیرند. به آن دستبند طلایی می‌گویند. چیزی، مثلاً یک طلا، به او می‌دهند اما دستش را بسته اند. اما شخص قانع در این موقعیت می‌گوید من اصلاً نمی‌خواهم، من به شما کاری ندارم. ما به طرف می‌گوییم شما بیایید امتحان کنید، قناعت بسیار خوب است.

قرآن در سوره نحل آیه 97 میگوید:

﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾[1] به عده‌ای زندگی طیبه می‌دهیم یک زندگی که لذت ببرند، پاک و پاکیزه. حیات طیبه را خدا به هرکسی نمی دهد، شخص باید مراحلی را بگذراند تا خدا به او حیات طیبه بدهد. ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى﴾ [2]
﴿وَهُوَ مُؤْمِنٌ﴾ ایمانش را حفظ بکند ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾ بعدا به او حیات طیبه می دهیم. مدت ها ایمان، مدت ها عمل صالح، بعد از آن نوبت به حیات طیبه می‌رسد.

از حضرت پرسیدند: این حیات طیبه چیست؟ حضرت فرمود: یعنی قناعت .

به طرف می گویید کمی قناعت کن تا لذتش را ببینی، ولی قبول نمی‌کند، حاضر نیست یک بار امتحان کند. او تقصیر ندارد، چون ایمان و عمل صالح را ندارد، لذا نمی‌تواند این مزه را تجربه کند. یکبار هم حاضر نیست مزه کند. مدت ها ایمان، مدت ها عمل صالح، بعد خودش اصلا از قناعت فاصله نمی‌گیرد. زیرا حریت و آقایی اینجاست. اگر به زندگی انبیا را نگاه کنید، متوجه می‌شوید که چه وضعیتی دارند.

حضرت علی (علیه السلام ) در نهج البلاغه میگوید: می خواهید زندگی حضرت موسی را برایتان بگویم؟ حضرت موسی به وضعی رسید که گفت: ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ﴾[3] خدایا من محتاجم، چیزی به من بده. ﴿وَاللهِ، مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً يَأْکُلُهُ﴾ به خدا قسم که او تنها یک دانه نان می‌خواست که این را گفت.

آیه این امر نیز نازل شده است: ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْر فَقِيرٌ﴾. حضرت موسی تنها یک نان می خواست و در نظر داشته باشید که او کلیم الله بود. به خاطر اینکه انقدر سبزی بیابانی خورده بود، رنگ سبزی از پوست شکمش مشخص بود، از بس لاغر شده بود.

سپس حضرت میفرماید: اگر می خواهی از داوود نبی قَارِيءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بگویم؛ آن خوش صدایی که قاری بهشتیان است. کَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ، وَيَقُولُ لِجُلَسَائِهِ: أَيُّکُمْ يَکْفِينِي بَيْعَهَا! وَيَأْکُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا او با دست حصیر بافی می کرد. حصیر را که می بافت به دوستانش میگفت: کسی پیدا می شود که این حصیر را بفروشد؟ تا او هم نانی به دست آورد و بخورد.

مثلاً من تولید کننده باشم و یک نفر هم بازاریاب باشد و دو نفر زندگی کنند.

اگر میخواهی در رابطه ی با عیسای مریم بگویم. او بالشش تنگ بود، لباس خشن می‌پوشید، غذای خشن داشت. البته خورش داشت. «کَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ» خورش او گرسنگی بود. « وَسِرَاجُهُ بَاللَّيْلِ الْقَمَرَ » چراغش در شب نور ماه بود «وَظِلاَلُهُ في الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا» سایبانی نداشت، فقط شرق و غرب زمین بود که این طرف یا آنطرف برود. میوه اش همین سبزیهای بیابانی بود. « وَلَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ » نه زنی داشت که به فتنه دچار شود « وَلاَ وَلَدٌ يَحْزُنُهُ » نه بچه ای که به غمش بیاورد « وَلاَ مَالٌ يَلْفِتُهُ » نه پولی داشت که توجهش را جلب کند « وَلاَ طَمَعٌ يُذِلُّهُ » نه طمعی داشت که ذلیلش کند. « دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ، وَخَادِمُهُ يَدَاهُ! » مرکبش پایش بود خادمش دستش بود.

حضرت در ادامه میفرماید:

می خواهید از پیغمبر خودتان بگویم؟ شما به پیغمبر خود اقتدا کنید «فَتَأَسَّ بِنَبِيِّکَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَر» به حضرت عیسی و حضرت موسی و حضرت داوود کاری نداشته باشید پیغمبر شما « کَانَ يَأْکُلُ عَلَي الْأَرْضِ » روی زمین می نشست غذا می‌خورد. « وَيَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ » وقتی کسی می‌نشست، از نحوه نشستن او می‌گفت که یک عبد است. « وَيَخْصِفُ بَيَدِهِ نَعْلَهُ» با دست های خودش کفشش را وصله می‌زد لباسش را پینه می‌زد. « يَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ، وَيُرْدِفُ خَلْفَهُ » سوار بر الاغ بدون پالان می‌شد و یکی دیگر را هم سوار می کرد. «وَيَکُونُ السِّتْرُ عَلَي بَابِ بَيْتِهِ فَتَکُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ » یک وقت همین پیغمبر شما وارد خانه شد یکی از همسرانش پرده ای به جلوی در آویز کرده است و این پرده نقش و نگار دارد. فَيَقُولُ: «يَا فُلاَنَةُ لْإِحْدَي أَزْوَاجِهِ » گفتند فلانی به یکی از همسرانشان « غَيِّبِيهِ عَنِّي » جمعش کن که آن را نبینم. «فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْيَا وَزَخَارِفَهَا » من که به این نقش و نگارها نگاه می‌کنم یاد تزئینات دنیا می افتم.

« فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ » پیغمبر شما دنیا را از دل بیرون کرده است. درست هم هست، اگر کسی واقعا چیزی را نخواهد نمی‌خواهد نگاهش هم کند.

یک سوال می‌کنم، نیازی نیست که جوابش را فوری بدهید، فکر کنید و عاقلانه جواب بدهید. « أَکْرَمَ اللهُ مُحَمَّداً بِذلِکَ أَمْ أَهَانَهُ! » خداوند محمد (صلی الله علیه وآله) را با این زندگی که دارد اکرام کرده است یا که به او اهانت کرده است؟ اگر بگویید اهانت کرده است به خدای بزرگ دروغ بزرگ گفته اید، اگر بگویید اکرامش کرده است، پس بقیه چی؟

شما از غذای هر شخص و موجودی شخصیتش را می فهمید. برای مرغ یک غذا می گذارند، برای گربه هم یک غذای دیگر ‌می‌گذارند. پس این غذای متفاوت و زندگی متفاوت، چیز دیگری است؛ مواظب باشید.

پس خداوند حضرت رسول را دوست دارد که این طور به او زندگی می‌دهد. حضرت رسول باید خودش را برای مبارزه ها آماده بکند، و الا مورد تطمیع و تهدید قرار می‌گیرد. اینها باید بگویند چه میخواهی؟ ما چیزی نداریم تا تو بخواهی از ما بگیری؛ ما اصلا تمرین سختی ها کرده ایم.

حضرت این چنین ادامه میدهند:

از خودم بگویم «وَ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هذِهِ حَتَّي اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا» این لباس پشمین من را ببینید که چقدر وصله دارد! آنقدر وصله زده ام که از وصله زن خجالت کشیدم. « وَلَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ: أَلاَ تَنْبِذُهَا عَنْکَ؟» یکی به من گفت که این لباس را کنار بگذار. رهایش نمی‌کنی؟ « فَقُلْتُ: اغْرُبْ عَنِّي، فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَي !» من گفتم برو نبینمیت، شب تاریک است و وقت رفتن.ظلمات جای ماندن نیست. در ظلمت شبی که باید رفت، کسی بخواهد به لباسش برسد!
« الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ » اینها دنبال این مسئله بودند. بدون قناعت نمی‌شود این مسیر را رفت؛ خود سازی می خواهد، مبارزه می خواهد، مقاومت می خواهد، انسانیت می خواهد. این جنایت ها که می‌شود به خاطر این پول ها است که می‌خواهند بدست بیاورند. جنگهایی که در کشورها به راه می افتد به خاطر این است که پول ها را می خواهند. اگر جنایت ها و مشکلات و بدبختی ها و فقرها را نگاه کنید، پشت همه آن‌ها مال اندوزی و مقام خواهی خوابیده است .

« يا عائب الفقر ألا تزدجر» ای که از فقر بد می‌گویی کمی بس کن «عيب الغنى أكبر لو تعتبر» تو به عیب ثروت یک نگاهی بکن و عبرت بگیر عیب آن کم نیست « إنّك تعصي اللّه تبغي الغنى‌ » تو به خاطر ثروت دست به هر گناهی میزنی «و ليس تعصي اللّه كي تفتقر» به خاطر فقر دست به گناه هم زده ای؟

بقراط حکیم، بقراط طبیب، از سبزه‌های بیایانی که خیلی هم خاصیت دارد می خورد.[4]

بعد یکی به او گفت: «لو خدمت الملک لم تحتج الی ان تأکل الحشیش» به دربار سلطان برو و به خدمت پادشاه بیا، دیگر لازم نیست سبزی بیابان بخوری. او گفت: تو بیا کمی از سبزی بیایان بخور، بعد می‌بینی لازم نیست که به خدمت امیر بروی چه حرفی است که تو میزنی ما برای خودمان اقا هستیم «فقال له و أنت إن أكلت الحشيش- لم تحتج أن تخدم الملك ».

ابو علی سینا می گوید من در دو مورد خیلی خجالت کشیدم.یک موردش مربوط به همین جاست. دیدم شخصی آشغال جمع می کرد و طبع شعر هم داشت. او که آشغال جمع می کند و شعر هم می‌سراید خیلی به او خوش میگذرد. گفت:
گرامی داشتم ای نفس از آنت    که آسان بگذرد بر دل جهانت

ابوعلی سینا هم در دربار بود و خدم و حشمی داشت و دید این فرد چقدر خوش است! که می گوید نفس گرامی داشتمت که آسان بگذرد بر دل جهانت، به او گفتم: که خیلی هم نفست را گرامی نداشتی، داری آشغال جمع میکنی. نگاهی به من کرد دید که من محافظ و خدم و حشم دارم، گفت:

نان از شغل خسیس خوردن    به که باد منت رئیس بردن

یعنی معلوم است که تو رئیس بالاسر داری ولی من ندارم. ابو علی سینا می گوید عرقی بر پیشانی‌ام نشست، دستمالی درآورد عرقش را پاک کرد و رفت. دید که او درست می گوید ابوعلی سینا با این همه استعدادش 54 سال بیشتر عمر نکرد. می گویند که اگر به خدمت دربار نمیرفت به بشریت بیشتر خدمت می کرد.

 

حکمت پنجاه وپنـج :

« الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ »

مال ماده شهوات است.

ماده یعنی زیاده ی متصله، ضمیمه‌ای که شما را به یک مرحله بعد می رساند. مال سببی است که شما را از مرحله‌ای به مرحله دیگر می‌رساند.

می‌توان از این مال برای رسیدن به بهشت و برای خدمات به مردم استفاده کرد اما افرادی که این کار را می کنند خیلی کم هستند. به ندرت چنین افرادی پیدا می شوند. می تواند ماده خیرات هم باشد. حضرت خود مال را معیار و شاخص قرار می دهد و میگوید شما می توانید بفهمید که افراد انسانیت خود را نگه داشته اند یا نه. بی پول ها یکجور انسانیتشان را از دست می دهند و پولدارها یکجور. شخصی که در مقابل مال شخصیتش را از دست ندهد، خیلی زیباست. اگر می خواهید زیباییهای دنیا را ببینید، در آنجایی ببینید که افراد در مقابل مال زانو نزده اند. این زیباییهای دنیاست.

«مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ » چه زیباست که شخصی غنی است، پول و مال و مقام دارد، اما نسبت به بقیه متواضع است؛ چون با خدا اهل معامله است. «طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللَّهِ» چون از خدا چیزی می خواهد «وَ أَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ» زیباتر از این هم هست؛ که طرف پول و پست و مقام ندارد، اما طرف اغنیا نمی‌رود؛ چرا؟ « اتِّكَالًا عَلَى اللَّهِ » می گوید خدا وکیل من است؛ اینها که وکیل من نیستند، من توکل به خدا دارم. خدا قرار است مشکل ما را حل کند، نه اینها و آنها هم که حل نمی کنند.

یک بنده خدایی می گفت ما در تعجبیم که پولدارها پلویشان را خودشان می خورند ولی بقیه تحویلشان می گیرند. چه بسا مردم را چاپیده اند که به آن پست و مقام رسیده اند. آقا با تبلیغات کشوری که راه انداخته است به این موقعیت رسیده، از کجا آوردی؟ از مردم چاپیده ای. تو نداشته آوردی و این تبلیغات را راه انداخته ای؟ و می خواهی برای مردم فقیر کار کنی؟ این تناقض را انسان اصلا باور نمی کند.

خیلی زیباست که طرف پول ندارد ولی به رئیسها هم کار ندارد. می گوید پول ندارم ولی آقایی و عزت که دارم. این جزء زیبایی‌هاست.

امام صادق علیه السلام فرمودند: که شخص پولداری آمد کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله) نشست. در حال صحبت بود که فرد فقیری هم آمد. به محض اینکه فقیر نشست، فرد پولدار لباسهایش را جمع کرد. پیامبر فرمود : ترسیدی که ثروتت طرف او برود یا که فقر او طرف تو بیاید؟ چون طرف هم یک مقدار ناراحت شد که جرم من چیست؟ فقط پول ندارم جرم دیگری که ندارم. بلکه چون سالم زندگی کردم پول ندارم. فرد پولدار گفت: یا رسول الله، گاهی شیطان مرا بازی می‌دهد؛ الآن از آن موقعیت ها بود. من می خواهم این آقا از من راضی باشد. نصف ثروتم را می‌دهم تا او از من راضی باشد. حضرت فرمودند: ای مرد شنیدی چه می گوید؟ حاضری از او بگذری و نصف ثروتش را بگیری؟ گفت: بله، حاضرم از او بگذرم اما ثروتش را نمی خواهم. فرمودند: چرا؟ گفت: می‌ترسم اگر من هم پولدار شوم، اخلاقم اینگونه شود و اگر یکی کنار من بنشیند لباس هایم را جمع کنم؛ نمی ارزد. 1

این جزء آن زیباییهاست که امام صادق نقل می کند که در زمان حضرت رسول چنین اتفاقی افتاده است. حضرت علی می‌فرماید زیباییها را در این جاها ببینید.همه افراد که ظرفیت ندارند پولدار یا بی پول باشند. بی پولی هم همینطور است؛ بعضی ها ظرفیتش را ندارند. خوب است که انسان اگر پول رسید ظرفیت پولداری را داشته باشد؛ اگر بی پول بود ظرفیت بی پولی را داشته باشد. خودش برای خودش کسی باشد.

دعایی هست که حضرت علی مکرر میگفتند و در حکمت 225 نهج البلاغه آمده است:

اللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ، خدایا اگر پول گیرم آمد آبرویم را نگه دار وَلاَتَبْذُلْ جَاهِيَ بِالْإِقْتَارِ، اگر هم فقیر شدم بازهم آبرویم را نگه دار فأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِکَ، وَأَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِکَ، ممکن است من بی پول شوم و دنبال همین افراد معمولی بروم که به من روزی بدهند. طرف شر است بد است ولی چون پول دارد با او مهربان باشم وَأُبْتَلَي بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي، اگر کسی به من پولی داد تعریفش را کنم وَأُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي، پول هم نداد مذمتش کنم وَأَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذلِکَ کُلِّهِ وَلِيُّ الْإِعْطَاءِ والْمَنْعِ، در صورتیکه همه چیز دست توست و من به او احترام بگذارم به خاطر پولش و به او بی احترامی کنم به خاطر اینکه پولم را نداده است؟! إنَّکَ عَلي کُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ ای خدا تو بر هر چیز قدرت داری.

ذکر یا قادر را بگویید اینطور اذکار نهج البلاغه را در بیاورید. اگر می خواهیم زیبایی شخصیمان را حفظ کنیم ذکر یا قادر را بگوییم: «إنَّکَ عَلي کُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ». برای اینکه وقتی پولدار شدیم خودمان را نبازیم، وقتی به پست و مقام رسیدیم خودمان را نبازیم وقتی بی پول هم شدیم برای اینکه برای خودمان آقا باشیم، ذکر یا قادر بگوییم. نداریم ولی همه همینطورند ولی کار مهمی است ذکر یا قادر لازم دارد خدای قادر باید کمکمان کند.

ممکن است انسان به پول برسد ولی درست استفاده نکند. امام در نامه 10 به معاویه نوشته است:

«فَإِنکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ» تو دیگر اصراف کاری کردی و از این پول ها درست استفاده نکردی و شیطان از طریق تو ای معاویه به اهدافش می رسد «وَبَلَغَ فِيکَ أَمَلَهُ،» به آرزوهایش می‌رسد « وَجَرَي مِنْکَ مَجْرَي الرُّوحِ وَالدَّمِ» در خون تو در پوست تو و در روح تو نفوذ می کند. ثروتمندی که ظرفیت نداشته باشد از شیطان خلاص نمی شود. « الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ » همین پول را برای رسید به شهواتشان استفاده می کنند. هر کسی یک شهوتی دارد؛ یکی برای فساد استفاده می کند، یکی برای جاه و مقام استفاده می کند .گاهی پول مال خودش نیست، اما باز هم می‌خواهد از آن برای جاه و مقام می خواهد استفاده کند.

اسحاق بن عمار می گوید امام صادق علیه السلام به من گفت: اسحاق، تو وقتی می خواهی زکات مالت را بدهی چه می کنی؟ اسحاق خیلی پولدار بود. «کیف تصنع بزکاة مالک؟» گفت: وقتی موقع زکاتم شود «یأتونی الی المنزل فأؤتیهم» میایند در خانه ام صف می کشند و من هم زکاتم را می دهم. بعد حضرت فرمود: «قد أذللت المومنین، فایاک فایاک!» تو مؤمنین را به ذلت کشیدی، مواظب باش. « إن الله تعالی یقول» خدای میفرماید « مَنْ أَذَلَّ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِي بِالْمُحَارَبَة» اگر اولیای الهی را ذلیل کنید، آماده جنگ با من باشید، در کمین جنگ من باشید. 2

این طریقه پول دادن نیست؛ این یک شهوت است که بیایند در خانه اش صف بکشند. که چه ؟ که آقا پول دارند یک منیت است ! بعضی ها شهوت خود مال را دارند اصلا می خواهند مال اندوزی کنند ولو با خطر. اگر به شرح ابن ابی الحدید دقت کنید، درآخر 998 کلمه قصار دیگر می آورد و می‌گوید اینها منسوب به علی علیه السلام است.

یکی از آن ها اینست که سه فرد هستند که مال را بر جانشان و بر شخصیت شان ترجیح می دهند «ثلاثة یوثرون المال علی انفسهم». یکی «تاجر البحر» آنکه در دریا خودش را برای تجارت به خطر می‌اندازد؛ یعنی آنقدر پول برایش مهم است که جانش را به خطر می اندازد. یکی «صاحب السلطان» رفیق سلطان که خودش رابه خطرمی اندازد و به طرف سلطان می‌رود؛ که چه؟ سلاطین وحشی اند، به انسان خشم می‌کنند.و«المرتشی بالحکم» قاضی که رشوه می‌گیرد. او دین و شخصیت خود را می‌دهد.3

آن زمانی تبلیغات روی در و دیوار نبود و گرنه حضرت می‌فرمود این چهارمش است که از آن‌ها هم بدتر است.
‌دهند.

« الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ » مال می تواند ابزاری باشد که ما را به بهشت برساند. «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ» ولی این ابزاری می شود برای شهوات؛ یکی در فساد استفاده می‌کند و یکی در پست و مقام، یکی برای خودش یک موقعیتی درست می کند، یکی عکس به در و دیوار میزند. اگر رو به شهوات رفت، مصداق همان سخن است که امام به معاویه گفت؛ که این شیطان در تو نفوذ می کند و به راحتی خلاصی نداری.

و همان سخنی است که حضرت عیسی (ص) فرمودند و امام صادق از حضرت عیسی نقل می‌کنند.امام صادق علیه السلام فرمودند : در انجیل آن زمان نوشته بود که اگر یک ظرف پوستی پیدا کردید، سریع در آن عسل نریزید. اگر این پوست پاره بود، عسل از آن می ریزد؛ اگر گندیده بود، عسل آن فاسد می‌شود و دیگر قابل استفاده نیست؛ اگر خشک بود، عسل دیگر قابل برداشت نیست. سپس فرمودند: «فکذلک القلوب» دل هم مانند همان ظرف است. «لا تأمروا حکمة فیها» سخنان خوب که در آن می‌ریزید مثل عسل است ولی ارزش ندارد. «کذلک الشهوات» دل ممکن است مانند مشک دریده باشد؛ دل شهوت‌ران اینطوری است. مطلبی که در آن می‌ریزید جور دیگر معنا می‌دهد و قابل برداشت نیست. طمع آلوده اش می کند، راحت طلبی گندیده اش می کند.

این دل ظرفی برای حکمت های الهی است. دل دریده گندیده فاسد، یعنی یک دل شهوت‌ران طماع راحت طلب، اگر شما مطلب حکیمانه به آن بدهید، دیگر مطلب از آن بیرون نمی آید.

 

میپرسند آقا چرا فلانی میداند عمل نمی کند؟ خوب رازش همینجاست دنبال شهوات است. این مطلب به دل او ریخته است ولی دل دریده است. دنبال راحت طلبی است، طماع است. بنابراین اگر مال به مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ تبدیل شد، نصیحت در او اثر نمی کند حکمت های نهج البلاغه اثر نمی کند؛ چون ظرف ظرف آلوده ای است. علاوه بر اینکه شیطان نفوذ می کند و دیگر به این راحتی خلاصی ندارد .


[1] نحل/سوره16، آیه97.
[2] نحل/سوره16، آیه97.
[3] قصص/سوره28، آیه24.
[4] 1- این سبزه ها خاصیت دارد. یکی از این سبزه‌ها بادرنج کوهی است که هر کس بخورد رگهای بسته قلبش باز می شوند. سبزه های ییابان خیلی هم خواص دارد که خدا مجانی هم قرار داده است.