درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/07/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 51 و 52

حکمت پنجاه ویـک :

«لَا غِنَى كَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ»[1]

هیچ غنایی مثل عقل نیست و هیچ فقری مثل جهل نیست هیچ ارثی مثل ادب نیست و هیچ پشتیبانی مثل مشاور نیست. هیچ ثروثی مثل عقل نیست. عقل به این معنا است که انسان اندیشه‌ای داشته باشد و با دیدن حوادث بتواند از آن‌ها نتیجه بگیرد. صغری و کبری را در کنار هم بگذارد و نتیجه بگیرد. در منطق می‌گویند اطلاعات در حکم صغری هستند. قوانین مناسب با آن را نیز کبری می‌نامند. آنکه عاقل باشد می‌تواند با مطالعه اندکی در این حوادث به نتیجه برسد. اگر شخصی این چنین باشد، که با دیدن حوادث و مقداری مطالعه بتواند مشکلی را حل کند، و نتیجه‌گیری های درست و حسابی داشته باشد، بالاترین ثروت را در اختیار دارد. ثروت برای این است که مشکلات را حل کند، برای این است که نیازی به دیگران نداشته باشد.

حل مشکل با پول نیست، خصوصاً اگر شخص عقل نداشته باشد؛ در این صورت همان پول را نیز نمی‌تواند نگه دارد.
«إنّا معاشر الأنبياء نكلّم الناس على قدر عقولهم»

حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) می‌فرماید ما پیغمبران با هرکس به اندازه عقل او سخن می‌گوییم و امامان هم همینطور، به این معنا نیست که محتوای بعضی از سخنان حضرت پایین است، بلکه مردم به اندازه عقلشان می‌فهمند. ما باید نگاه عاقلانه و نگاه حل مشکل به روایات داشته باشیم.

عده‌ای فکر می‌کنند داشتن عقل به معنای کلک‌بازی است. مثل اینکه میگویند فلانی خیلی زرنگ است، یعنی خیلی عاقل است. در حالی که اهل کلک بازی وفریب است.

«العقل ما عبد به الرحمن، و اكتسب به الجنان»

آنکه عاقل است حر است، او عبد خدا است؛ آنکه عاقل است آخرت خود را خراب نمی‌کند.

وقتی به حضرت علی (علیه السلام) گفتند: تو زرنگ نیستی، بلکه معاویه زرنگ است. شما هم کمی از آن زرنگی‌ها داشته باش! حضرت در خطبه 200 می‌فرماید: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُر...» به خدا قسم معاویه زرنگ‌تر نیست، کارهای او زرنگی نیست، او کلک ‌بازی و نامردی می‌کند.

آنچه که ما به آن عقل می‌گوییم و به انسان غنا می‌دهد به چه معناست؟ کلک بازی؟ نه، کلک‌بازها خودشان باخته‌اند.انسان باید ویژگی‌های افراد عاقل را بداند و به آن سو حرکت کند.

یکی از این ویژگی‌ها این است که انسان بتواند فکر فعالی داشته باشد، نتیجه‌گیری کند، نگاه او به روایات نگاه حل مشکل باشد، حوادث را ببیند، تطبیق بدهد و نتیجه بگیرد.

وقتی حضرت علی (علیه السلام) می‌فرماید: «مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلًا إِلَّا لیسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا» اگر خدا به کسی عقل را به امانت و ودیعه داده به این خاطر است که در مشکلات نجاتش بدهد. اگر ما پر از مشکل هستیم و نمی‌توانیم گلیم خود را از آب بکشیم، پس از عقل خود به درستی استفاده نکرده ایم.

 

« اَلْعَاقِلُ لاَ يُحَدِّثُ مَنْ يَخَافُ تَكْذِيبَهُ » انسان عاقل سخنی نمی‌گوید که تکذیبش کند. «لاَ يَسْأَلُ مَنْ يَخَافُ مَنْعَهُ» درخواستی از کسی ندارد که امتنا کند و ندهد «لا یثق بمن یخاف قدره» به افراد کلک‌باز اعتماد نمی‌کند «لاَ يَرْجُو مَنْ لاَ يُوثَقُ بِرَجَائِهِ» به هرکسی امید نمی‌بندد.

اگر ما امید به جایی داشتیم و نشد، به شخصی اطمینان داشتیم و نامرد از کار درآمد، درخواستی داشتیم که امتناع کردند، حرفی زدیم که درست بود ولی تکذیب کردند، پس از عقل خود به درستی استفاده نکرده ایم. انسان عاقل گرفتار نامرد و کلک‌باز و بخیل نمی‌افتد چون بسیار زرنگتر از این حرفهاست. پس عقل این است که مشکلی را حل کنیم. نباید زیر سلطه کلک‌بازها و دروغ‌گوها و نامردها قرار نگیریم. باید با افراد درست و حسابی در ارتباط باشیم.

علی (علیه السلام ) فرمود: جبرائیل آمد و بر آدم نازل شد. گفت: مأمورم به شما بگویم که یکی از این سه را انتخاب کنید؛ عقل، حیاء و دین. یکی را انتخاب کنید، و دو مورد دیگر برمی‌گردند. شاید فردی بگوید یعنی من باید به خاطر انتخاب عقل بی‌حیا و بی‌دین باشم؟! حضرت آدم نبی خدا است و سی کتاب آسمانی دارد. سریعاً گفتند: من عقل را انتخاب می‌کنم. جبرائیل به حیا و دین گفت: «فقال جبرئيل: للحياء و الدين انصرفا» بروید. آنگاه آن دو گفتند: «فقالا: إنّا امرنا أن نكون مع العقل حيث كان» ما مأموریم که از عقل جدا نشویم و هرجا عقل بود ما هم باشیم.

انسان بی‌حیا عاقل نیست، انسان بی‌دینی که آخرت خود را خراب می‌کند، عاقل نیست (چون آخرت خانه دوم ما و خانه برتر ما است.).

«جاهلکم مفرط او مفرط» افراط و تفریط‌ها از روی بی‌عقلی است. انسانی که اعتدال را می‌داند، انسانی که فکر فعالی دارد و مشکل را حل می‌کند، انسانی که آخرت خود را خراب نمی‌کند، انسانی که ز بدی‌ها حیا و شرم دارد، انسانی که گرفتار نامردها و کلک‌بازها و افراد بی‌اعتقاد نمی‌شود و می‌تواند خود را نجات دهد عاقل است.

آیا از این انسان بهتر می‌خواهید؟ کدام پول می‌تواند این قدر برای انسان کار کند؟!

«لَا غِنَى كَالْعَقْلِ» هیچ ثروتی مثل عقل نخواهد بود. این است که انسان بی‌نیاز می‌شود، بلکه دیگران وپولدراها به او نیازمند می‌شوند. دیگران به او رجوع می‌کنند و می‌گویند ما مشکلی داریم و از او می‌خواهند که مشکل او را حل کند. بر فرض که فرد ثروتمندی دست و دل باز هم باشد، مگر چقدر می‌تواند به دیگران کمک کند؟ به هر حال ثروت او هم تمام می‌شود ولی انسان عاقل می‌تواند همیشه از عقل خود استفاده کند و به افراد زیادی کمک کند و مشاوره بدهد و عقل او هم پایان ندارد.

« وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ » عقل و جهل در مقابل هم است. هیچ احتیاج و فقری مثل جهل نیست. انسان جاهل کسی است که واقعیت‌ها را نفهمد و افراط و تفریطی باشد. هیچ فقری اینقدر به انسان آسیب نمی‌زند.

به این سخن توجه کنید که بسیار جالب است:

« صديق كل امرى‌ء عقله، و عدوّه جهله » دوست هر کس عقل او و دشمن هر کسی جهل اوست. هیچ چیزی به این اندازه به انسان آسیب نمی‌زند. این آسیب‌هایی که انسان دیده است، از دست دشمن نیست، که از روی بی‌عقلی است. حتی در روایتی آمده است که انسان عاقل به نحوی دشمن را دور می‌زند که از او آسیبی نمی‌بیند. انسان عاقل دشمن را دور می‌زند. دشمن نمی‌تواند به او آسیبی بزند.

حضرت در نهجالبلاغه دارد که:

« أَلاَ وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ » بدانید معاویه یک گروه نفهمی را رهبری کرده است «وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ الْخَبَرَ» خبرهای دروغ به آنها می‌دهد «حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِيَّةِ» که زیر گلوی خود را سیبل مرگ قرار داده اند.
بدبختی بیشتر از این که افراد امثال معاویه حاکم بشوند؟

آن معاویه‌ای که حضرت علی (علیه السلام ) می‌گوید: ای معاویه « فَعَدَوْتَ عَلَي الدُّنْيَا » تو به بشریت و به تاریخ ظلم کردی. یک عده جاهل این فضا را ایجاد کردند که معاویه به بشریت ظلم کند. پس «عدو کل رجل جهل».

بعد از جنگ صفین یکی از سربازان حضرت علی (علیه السلام) سوار بر شتر به شام می‌رود. یکی از سربازان معاویه فریاد می‌کند که این شتر ماده (ناقه) از من است. پنجاه نفر شاهد هم جور می‌کند که شهادت می‌دهند این ناقه از آن اوست. نزد معاویه می‌رود و می‌گوید: من پنجاه شاهد دارم که این ناقه از آن من است. بلکه یک مدرک دیگر هم این است که بچه آن که اتفاقاً بسیار هم به او شباهت دارد در فلان جا نزد خود ما است و این ناقه را از ما دزدیده اند. معاویه گفت: با این همه مدرک و شهود، تو چه حرفی برای گفتن داری؟ شتر را بده تا برود. سرباز علی (علیه السلام) که بسیار هم زرنگ بود ولی تا آن موقع ساکت مانده بود، گفت: اجازه بدهید من هم حرفی بزنم چون همه حرف‌هایشان را زدند. حرف من این است که اول ببینند این ناقه است یا جمل. این یک شتر نر است، جمل است و ناقه نیست. پنجاه شاهد هم آمده اند؟!
معاویه به او گفت: مگر تو شتر نمی‌خواهی؟ این را بده آنگاه من بهتر از این را به تو می‌دهم. گفت: پس اشکالی ندارد، بگیرید و بروید. وقتی همه رفتند، معاویه به سرباز علی گفت که بایستد. حتی چند شتر به تو می دهم، ولی یک حرف با تو دارم. « أبلغ عليّا أنّي اقابله بمائة ألف ما فيهم من يفرّق بين الناقة و الجمل. » به علی بگو من یارانی دارم، صد هزار، نفهم نفهم، که فرق ناقه و جمل را نمی‌فهمند. و من با اینها به جنگ تو می‌آیم. فکر کردی با استدلال به جنگ تو می‌آیم؟! 1

آن‌هایی که با علی (علیه السلام) جنگیدند، با جهل خود جنگیدند. جاهل بودند، وگرنه با علی (علیه السلام) که نمی‌توان جنگید. اگر می خواهیم جاهلان بر ما حاکم نشوند و ظالمین به بشریت ظلم نکنند، باید حواسمان را جمع کنیم و عاقل باشیم.

ولید بن یزید با عبدالله بن معاویه به حج می‌رفتند. «فكانا ببعض الطريق يلعبان بالشطرنج» وسط راه در یک منزلی توقف کرده و با هم شطرنج بازی می‌کردند! شخصی از قبیله ثقیف آمد و اجازه خواست که با آن‌ها کار دارد. به آن‌ها خبر دادند که شخصی از شما اجازه می‌خواهد. زود ابزار شطرنج را در دستمالی پیچیدند و کنار گذاشتند و گفتند که بیاید. فکر کردند که اگر او ببیند که ما شطرنج بازی می‌کنیم، می‌گوید که حج رفتنشان که این باشد، پس بقیه کارهایشان چیست؟ آن شخص وارد شد. آمد سلام کرد و درخواستش را گفت. ولید به او گفت: «اقرات القرآن؟» تو قرآن بلدی؟ گفت: نه. «أتعرف الفقه؟» فقه چطور؟ روایات بلدی؟ گفت: نه. پرسید: با شعر و ادبیات آشنا هستی؟ گفت: نه. تاریخ می‌دانی؟ گفت: نه.

ولید دستمال را آورد و باز کرد و به عبدالله بن معاویه گفت: هچ کس نیامده است.! قرآن و روایت که نخوانده، ادبیات و شعر هم که نمی‌داند، تاریخ هم نمی‌داند، پس عقلش کجاست؟ او کی می‌خواهد علیه ما گزارش بدهد. او نمی‌داند که قرآن چیست، از شطرنج چگونه سر در می‌آورد؟!

هوشیاری، آگاهی، علم، عقل چیزهایی است که بشریت را نجات می‌دهد. اگر اینها نباشد، در مسیر حج، ولید شطرنج بازی می‌کند!

«وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ » هیچ ارثی مثل ادب نیست. پدرها، لازم نیست پولی برای فرزندان خود به ارث بگذارید. « لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ » برای فرزندان خود ادب را به ارث بگذارید.

ادب دو معنا دارد. یک ادب به معنای روابط عمومی و اخلاق و ارتباطات خوب در حدی است که نیازی به گفتن نداشته باشدونگفته از خودش بفهمد. این یک معنای ادب است. انسان باید آنقدر فهمیده باشد که بدون تذکر خودش متوجه باشد. در روایت هم به همین صورت آمده است. عرف هم تقریباً ادب را به همین نحو درک می‌کند.

چند نفری از صبح تا عصر نشسته بودند و بحث می‌کردند که بهترین زن کیست و چه ویژگی‌ای دارد ولی به نتیجه نرسیدند. نزد امام کاظم (علیه السلام ) آمدند و گفتند که ما از صبح بحث می‌کردیم که بهترین زن کیست و چه ویژگی‌ای دارد ولی نتیجه‌ای نگرفتیم. شما به ما بگویید. حضرت فرمود: بهترین زن آن است اول ادب داشته باشد، دوم عقل داشته باشد و سوم اینکه او را دوست داشته باشید. سپس فرمودند: ادب داشتن یعنی نیازی به تذکر نداشته باشد. عده‌ای نیاز به تذکر دارند ولی اگر یکبار بگویید، خودش می‌فهمد. درست است که ادب ندارد و نیاز به تذکر دارد، ولی عقل دارد و خودش می‌فهمد که چه کند. این زن مثل اولی نیست که از هر سه ویژگی خوب برخوردار باشد ولی باز هم خوب است. عده‌ای دیگر هستند که همیشه به تذکر نیاز دارند، یعنی عقل ندارند. خودشان متوجه نمی‌شوند و همیشه باید به آن‌ها تذکر داد. ولی او را دوست دارید و به همین جهت قابل تحمل است. گاهی هم نه عقلی هست، نه ادبی هست، و نه دوستش دارید، این زن آن طرف دریای اخضر باشد و تو این طرف دریا باش.

پس بر اساس این سخن، ادب این است که نگفته بفهمد. باید این را به بچه‌ها آموخت تا در آینده در اجتماع با روابط عمومی بد، و لزوم تذکر زیاد طرد نشوند.

دوم معنی ادب از اینجا مشخص میشود:

«أدبوا اولادکم لغیر زمانکم» فرزندان خود را برای غیر زمان خود تربیت کنید. دومین معنای ادب یعنی رشد استعداد.انسان باید استعداد فرزندان خود را شکوفا کند و ببیند که آیندگان به چه چیزی نیاز دارند و فرزند خود را بر آن اساس پرورش بدهد. این فرد در آینده می‌تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. اگر به بچه‌ای که ادب و عقل و استعداد نداشته باشد پول بدهید، آن پول را هم ضایع می‌کند.

حکیمان گفته اند: «من ادّب ولده صغیر سر به کبیرا» اگر در بچگی به بچه خود ادب بیاموزید و استعدادهای او را شکوفا کنید، و روابط اجتماعی خوبی داشته باشد، این بچه آینده شادی خواهد داشت.

اینکه جوانان بیست ساله و سی ساله با پدر و مادر خود درمی‌افتند و سکته می‌کنند برای این است که ادب ندارند و به بن بست رسیده اند.

ابوعلی سینا می‌گوید لذت یعنی همین که استعدادها شکوفا می‌شود. شکوفایی استعداد برای انسان لذت می‌آورد.
مثلاً فردی که خطاط است از نوشتن یک خط زیبا لذت می‌برد. شخصی که ورزشکار است از یک حرکت ورزشی خوشحال می‌شود. اگر فرد در درس خود موفق شود، خوشحال می‌شود. بچه‌ای که با ادب بزرگ بشود و استعدادهایش شکوفا شود، انسان خوش‌اخلاقی می‌شود که در آینده هم خوشحال است. اما برعکس، بچه ای که فقط به او پول داده اند و ناز او را خریده اند، فردا یک بچه عصبانی و پرتوقع بار می‌آید که به هیچ چیز قانع نیستند.

شخصی می‌گفت افراد تنبل بسیار خوش سیلقه اند و به چیزهای کم قانع نیستند!

بچه ای بود که به دنبال بازی بود. هر روز می‌آمد و از پدر و مادرش پول می‌گرفت. پدرش اصرار می‌کرد که حتماً باید سر کار برود ولی مادر حامی او بود. وقتی با اصرار و قاطعیت پدر مواجه شد، قبول کرد. مادرش به او گفت که من پنجاه تومن به تو می‌دهم و تو برو بازی کن. شب به خانه بیا و بگو که من سر کار بودم. شب که شد پدر از پسر پرسید: کجا بودی؟ گفت: سر کار بودم. پرسید: چقدر به تو پول دادند؟ گفت: پنجاه تومن. گفت: بده پول را ببینم. پول را از او گرفت و گفت پول به درد نمی‌خورد، مهم کار است. و پول را در بخاری انداخت. روز بعد، باز هم مادر همین را گفت. شب که شد دوباره پدر پول را گرفت و گفت: پول چرک دست است و به درد نمی‌خورد، آنچه که طلا است کار است و پول را در بخاری انداخت. پس از مدتی مادرش به او گفت: من دیگر پولی ندارم که به تو بدهم، برو کار کن. پسر به سر کار رفت و پنجاه تومن به او دادند. پدر گفت: پسر جان، رفتی سر کار؟ گفت: بله. گفت: پنجاه تومن را بده ببینم. پسر گفت: نه، نمی‌دهم. پدر آن پول را از پسر گرفت و در بخاری انداخت. ولی پسر دست خود را در بخاری کرد و پول رااز آتش ها بیرون آورد! آن موقع پدرش گفت: بله، تو امروز رفته بودی سر کار! اگر بچه‌ای به دنبال بازی باشد، قدر پول را نمی‌فهمد، قدر پدر را نمی‌داند.

شهید مطهری این داستان را تعریف میکند:

می‌گفت در اتوبوسی بودم که شاگرد راننده آن با روحانیت بسیار بداخلاق بود. با خودم گفتم شاید این فرد مسلمان نیست ولی بعد دیدم که نماز خواند. گفتم که باید این معما را حل کنم که چطور او هم نماز می‌خواند و هم با روحانیت خوب نیست. حرف را پیش کشیدم و از حرف‌هایش با دانشجویان متوجه شدم. گفت: پدر من با روحانی محله مشورت کرد که آیا بچه خود را به مدرسه بفرستم، ولی او گفت که نه این مدرسه‌ها مدرسه‌های کفر است. او مرا بی‌سواد بار آورد. حالا باید در بیابان‌ها شاگرد راننده باشم. من از دست اینها بدبختی‌های زیادی کشیده ام. پیش خود گفتم حق دارد. همین که حداقل ضد اهل بیت نشده است باید خدا را شکر کرد. همین که ضد خدا نشده است باید خدا را شکر کرد.

بچه‌ای که پدرش او را تربیت نکند و استعدادهای او را شکوفا نکند، عصبانی است. بچه ای که استعداد داشته باشد و آن را رشد بدهند «سر به کبیرا» و در بزرگی بچه شاد و با روحیه ای است که به هم نمی‌ریزد.

«وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ » ای پدران، به فکر این باشید که ادب اجتماعی و رشد استعداد را به فرزندان خود بیاموزید. شادی در همین است و پول از همین راه به دست می‌آید. راحتی آینده در همین است.

« وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ» هیچ حامی و پشتیبانی مثل مشاور نیست.

وقتی انسان بخواهد مشورت کند، یعنی می‌خواهد از فکر دیگری برای حل مشکلش استفاده کند. مثل زمانی که انسان به طبیب مراجعه می‌کند، در واقع انسان می‌خواهد از فکر طبیب برای حل مشکل استفاده کند. اگر طبیب طب نداند این مراجعه چه فایده ای دارد؟

اما در بحث مشاوره، به این نکته دقت نمی‌کنیم. به افرادی رجوع می‌کنیم که چیزی نمی‌فهمند. همسایه به همسایه مراجعه می‌کند و می‌گوید من با فرزندم اختلاف دارم. مگر او مشاور است؟ مگر او می‌تواند مشکل را حل کند؟ مگر برای درمان بیماری از او سوال می‌پرسی که برای مشاوره به سراغ او می‌روی؟ اگر مشاور انسان فرد مناسبی باشد، انسان سود بسیاری کسب می‌کند.

«مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا » اگر با مردان مشاوره کنیم، شریک عقل آن‌ها شده ایم عقل هم که برای حل مشکل است. پس می‌توانیم مشکل را حل کنیم.

یک اعرابی بیابانی می‌گفت: اگر ما ضرر کنیم، کل قوم و خویشمان ضرر می‌کند، تکی ضرر نمی‌کنیم. وقتی علت را پرسیدند، گفت: برای اینکه ما با هم همفکر هستیم و از افکار یکدیگر استفاده می‌کنیم. و چون ضرر دسته جمعی کمتر اتفاق می‌افتد، پس ما کم ضرر می‌کنیم.

البته مشاور باید ویژگی‌های خاص خود را داشته باشد. در اینجا به بعضی از این ویژگی‌ها اشاره می‌شود، گرچه تمام این ویژگی‌ها این نیست.

در روایات آمده است که مشاور باید با تقوا باشد. مشاور بی‌تقوا شما را به شکل دیگری راهنمایی می‌کند. مشاور باید رازنگهدار باشد. اگر به او مراجعه کنید و راز شما را در جای دیگری افشا کند ضرر دارد. دیگر اینکه انسان باید مشاور را قلباً بپذیرد. به علاوه، انسان باید فکر خود را نیز به کار ببرد.

چند ویژگی دیگر هم در خطبه 35 آمده است:

« أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَعْصِيَةَ النَّاصِحِ الشَّفِيقِ الْعَالِمِ الُمجَرِّبِ تُورِثُ الْحَسْرَةَ، وَتُعْقِبُ النَّدَامَةَ » اما بعد، مخالفت کردن نصیحت‌گری که دلسوز و عالم و با تجربه باشد... پس مشاور باید دلسوز باشد، اگر دلش نسوزد به شکل دیگری مشورت می‌دهد. باید عالم باشد و متخصص فن باشد. باید با تجربه باشد و نخواهد با ما تجربه به دست بیاوردواستاد بشود! باید تجربه‌هایی داشته باشد و دیگران قبلاً به او مراجعه کرده باشند. اگر به مشاوری دلسوز و با تجربه و متخصص مراجعه کردید و حرف او را قبول نکردید، « تُورِثُ الْحَسْرَةَ، وَتُعْقِبُ النَّدَامَةَ » حسرت و پشیمانی به دنبال دارد.

پس مشاوری پیدا کنید که متخصص و باتجربه و دلسوز باشد، تا مشکلاتتان حل شود. چون دارید از عقل او استفاده کنید.

مقصود حضرت علی (علیه السلام) از این خطبه 35 و کلمه «ناصح» خود ایشان است. می‌گوید: من که نصیحت‌های خود را به شما گفتم، من که مشورت خود را در رابطه با حکمیت گفتم، وقتی آن را نپذیرفتید، باید عواقب آن را هم تحمل کنید. این هم پشیمانی و حسرت پس از آن است.

از این کلام نتیجه می‌گیریم که مشکلات ما در نهج‌البلاغه حل می‌شود. امام را هم برای همین می‌خواهیم. ما به روایات یک نگاه حل مشکل نداشته ایم تا راه‌حل را پیدا کنیم. فقط فکر می‌کنیم که این‌ها همه نصیحت است و فقط بهشت و جهنم را مطرح می‌کنند، در حالی که این روایات مشکلات را حل می‌کنند.

 

حکمت پنجاه و دوم :

«الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ»[2]

صبر دو گونه است: صبر بر چیزی که کراهت داری، صبر از چیزی که دوست داری.

 

گاهی انسان انگیزه انجام دارد و به او می‌گویند مقاومت کن؛ مثلاً می‌خواهد شهوترانی کند، به او می‌گویند مقاومت کن. می‌خواهد مال‌اندوزی کند، می‌گویند مقاومت کن. گاهی انگیزه ترک دارد و بدش می‌آید و به او می‌گویند مقاومت کن؛ مثلاً به مصیبت‌ها و سختی‌هایی گرفتار شده است، می‌گویند مقاومت کن.

صبر دو گونه است. صبر یعنی مقاومت در سختیها و مقاومت در شهوات. در چیزهایی که از آن‌ها نفرت داری و در چیزهای که انگیزه انجام آن‌ها را دارید باید صبر کنید، که این مقاومت ارزش بسیار زیادی دارد. در قرآن صد و سه مرتبه کلمه «صبر» و به هشت معنا آمده است.

انسانی که مقاوم است، انسان است. در غیر این صورت درگیر بعد حیوانی و غضب و شهوت خود می‌شود. وقتی انسان ناراحت است و می‌خواهد عصبانی بشود و مقاومت نکند، یک حیوان درنده است. وقتی به دنبال شهوات باشد، یک حیوان شهوت‌ران خوک صفت است. انسانی که مقاومت نکند، انسان نیست!

یک بار یک بنده خدایی پرسید آیا بحث‌های منطق (جنس و فصل و...) در نهج‌البلاغه هم آمده است؟ مثلاً فصل انسان در نهج‌البلاغه چیست؟ می‌گویند حیوان الناطق فصل انسان است، ولی فصل انسان در نهج‌البلاغه مقاومت است؛ صبوری است. اگر همین را بردارید، فقط بعد حیوانی آن می‌ماند.

اشعث بن قیس به خاطر مرگ فرزندش عزادار شده بود.

حضرت فرمود: « إِنْ صَبَرْتَ صَبْرَ الْأَكَارِمِ وَ إِلَّا سَلَوْتَ سُلُوَّ الْبَهَائِمِ » اگر مثل انسان‌های کریم صبر و مقاومت کردی که هیچ، و الا مثل حیوانات یاد می‌رود. اگر صبر نباشد، فراموش کردن مرگ یک فراموشی حیوانی است. فقط انسان‌ها هستند که آن‌ها را به بهشت می‌برند، افراد درگیر غضب و شهوت جایی در بهشت ندارند.

﴿إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ﴾[3] قرآن می‌فرماید اگر صابر هستید، بی‌حساب به شما اجر می‌دهند. بر در بهشت ملائک ایستاده اند: ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ﴾[4] سلام به خاطر مقاومت شما، به خوب خانه‌ای آمده اید خانه عاقبت شما خوب خانه ای است. آخرت و انسانیت اگر می خواهید در گروی مقاومت است.

اماخوب است بدانیم اینکه عرض شد صبر دو نوع است: یکی صبر بر چیزهایی که انسان از آن‌ها کراهت دارد، و دیگری صبر بر چیزهایی که آن‌ها را دوست دارد، در حکمت 30 که درباره پایه‌های ایمان آمده است. گفته می‌شود که ایمان چهار پایه دارد:

صبر، یقین، عدل و جهاد. گفته می‌شود که خود صبر هم چهار پایه دارد. این نکته عجیب است؛ در اینجا می‌گوید دو تا، ولی در حکمت 30 می‌گوید چهار تا. این موضوع برای تبلیغ یک بحث بسیار جالبی است که دنیای عجیبی را برای روش تبلیغ می‌گشاید. ما می‌خواهیم مردم را به مقاومت بکشانیم، می‌خواهیم آن‌ها را انسان کنیم تا بهشتی باشند. از چه روشی می‌توان این کار را کرد؟ چون این کار، کار بسیار سختی است.

 

حضرت رسول (صلی الله علیه وآله ) میفرمایند:

آنچه که مرا پیر کرده است، این آیه است: ﴿فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ﴾[5] استقامت کن ای رسول همانطور که به تو امر شده است و به مردم هم بگو که استقامت کنند.این بی صبری مردم مرا پیر کرده است!

«الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ» حضرت می‌فرماید انسانی که صبر ندارد مثل انسانی است که سر ندارد.
‌خواهیم به مردم ایمان و انسانیت و بهشت بدهیم باید به آن‌ها مقاومت را یاد بدهیم. راه و روش آن هم در پایه‌های صبر نهفته است. حضرت می‌فرماید صبر چهار پایه دارد :

«وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الشَّوْقِ وَ الشَّفَقِ وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ»
‌خواهد به طرف شهوات برود؛ شهوات (جمع است)، پست و مقام و نام و نان را هم شامل می‌شود. شهوت هر شخصی هم مطابق سن خود او است. وقتی در این حالت به شخص بگوییم مقاومت کند، این صبر «عَمَّا تُحِبُّ» است. شخص به دنبال نام‌ها و شهوت‌رانی‌ها می‌دود. در این حالت باید با او چه کرد؟

«فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ» بهشت را برای او ترسیم کنید، از بهشت بگویید. بهشت زیبا را که برای او ترسیم کنید، می‌بیند که این شهوات دیگر زیبا نیست.

این پست و مقام شهوت است و معلوم نیست که پول‌های خود را از کجا می‌آورند. مثلاً برای انتخابات تمام شهر را از تصاویر و عکس‌های رنگی پر می‌کنند، (شما یک زیراکس بگیر تا بفهمی پولش چقدر میشود) پول این تبلیغات از کجا می‌آید؟! بعد هم توضیح می‌دهند که در خانواده فقیری بزرگ شده است !

به چنین شخصی باید گفت تو که این را لذت می‌دانی، نمی‌دانی که بهشت چقدر لذت دارد! باید جذبه‌های بهشت را برای این افراد گفت. «فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ» آن‌ها را از مرگ نترسانیم! بلکه بگوییم بهشت چنین و چنان است. « وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ » گاهی گناهان انسان، گناهان تلخ است.گناهان انسان گاهی شهوات است که گناهان شیرین هستند، ولی گاهی گناهان تلخ است. مثلاً فرد چاپلوسی می‌کند. این چاپلوسی چه لذتی دارد که شخص چاپلوسی کند؟! جاسوسی می‌کند، چه لذتی دارد؟! دنبال این آن می‌رود، چه لذتی برای تو دارد؟! گناهان بی‌مزه!

«وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ» حضرت به آن‌هایی که به دنبال ایشان می‌دویدند فرمود: این کار شقاوت آخرت و مشقت دنیایی دارد. باید بنشینید تا در آخرت مجازات نشوید.

حضرت به ابن شرحبیل که به دنبال او می‌دوید فرمود:

« فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ » این برای شما ذلت است، این‌ها چه کاری است که انجام می دهید؟! این کار هم برای والی فتنه است و از شما سواری می‌گیرد.

پس دو نوع گناه داریم. گناهانی هستند که جذبه دارند. اگر شخصی درگیر این گناه باشد، صبر « عَمَّا تُحِبُّ » است. به این فرد جذبه‌های بهشت را بگویید. گناهانی داریم که تلخ هستند، برای چنین فردی از جهنم بگویید. بگویید در دنیا دیدید که گناه تلخ زحمت و مشقت دارد، بله قربان گویی دارد، حال که گناه تلخ می‌کنید، جایگاه شما در جهنم است.
« وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ » چه بد است، چه پر خسارت است، مشقت دنیایی و عقاب اخروی.

یک گروهی به مصیبت گرفتار شده اند، به این‌ها می‌خواهیم بگوییم مقاومت کنید. « وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ» برای این افراد از زهد سخن بگویید. زهد یعنی چه؟

 

حضرت فرمود زهد در دو کلمه در قرآن آمده است. یکی آنجا که میفرماید:

﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[6] اگر چیزی به دست آوردید خوشحال نشوید و اگر هم رفت ناراحت نشوید. این آیه، آیه 23 سوره حدید، و آیه قضا و قدر است. ﴿مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ﴾[7] هر مصیبتی که بر جان شما وارد می‌شود، ما قبلاً اینها را نوشته ایم ﴿إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا﴾[8] قبل از خلقت هم این‌ها وجود داشته است ﴿إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ﴾[9] این بر خدا آسان است.

برای چنین مردمی باید قضا و قدر را گفت و از تقدیرات صحبت کرد. در این صورت مصیبت برای او آسان می‌شود.
﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾[10] پس باید بدانیم که درباره قضا و قدر با چه کسی صحبت کنیم. نتیجه این کار زهد است. باید به مصیبت زده‌ها بگوییم تا مقاومت کنند.

جهنم را به افرادی بگوییم که به دنبال گناهان تلخ می‌روند. از بهشت برای افرادی بگوییم که به دنبال گناهان شیرین می‌روند.

«وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ»

عده دیگری مال اندوزی می‌کنند و خیرات نمی‌کنند. باید به این افراد بگوییم که خانه بعدی هم متعلق به خود آن‌ها است. از مرگ برای او بگویید. بگویید که مراقب مرگ باشند. در این صورت سریعاً به صوی خیرات می‌روند. پس برای یکی از مرگ، برای یکی از تقدیر، برای یکی از بهشت و برای یکی از جهنم بگویید. چهارگونه سخن گفتن، چهار پایه برای ایجاد صبر است. چون انسان‌ها با هم مختلف هستند. اینجاست که می‌بینید افراد مقاوم و مؤمن می‌شوند، انسانیت پیدا می‌کنند، خود را به اندک چیزی نمی‌بازند.

وقتی که انسان قضا و قدر را قبول کند، تحمل هم می‌کند.

جریان تاریخی :

بوذرجمهر، وزیر انوشیروان مورد غضب قرار گرفت و او را زندانی کردند. وقتی او را از زندان بیرون آوردند، دیدند که بسیار قبراق است. گفتند: مثل اینکه در زندان به تو خوش گذشته است! راز این خوش گذشتن را بگو. گفت: به من خوش نگذشته است. اگر تو را در زندان و سیاهچال مرطوب بیندازند و غل و زنجیر به پایت ببندند، به تو خوش می‌گذرد؟! گفتند: ولی خودت را نباختی. گفت: بله، خودم را نباختم. پرسیدند: رازش چیست؟

گفت: چند راز دارد. اول «قلت الغضب القضاء و القدر لابد من جریانهما» اگر در بالا تقدیر باشد، چه کسی می‌تواند به جنگ قضا و قدر برود. من این را قبول کردم. دوم گفتم «ان لم اصبر فما أصنع » اگر صبر نکنم، چه کنم؟! سوم گفتم از این بدتر هم می‌شد؛ به پایم غل و زنجیر بود، ولی مأمور شلاق و شکنجه که بالای سرم نبود. چهارم هم گفتم «لعل الفرج قریب» چه کسی از فردا خبر دارد؟! ان شاءالله که آزاد می‌شوم. اول کار گفت قضا و قدر را قبول می‌کنم، پس آزاد می‌شوم. پس برای اینکه مردم را به مقاومت بکشانیم، باید بدانیم که برای چه کسانی از بهشت و جهنم و مرگ و قضا و قدر صحبت کنیم. این‌ها را باهم مخلوط نکنیم. نمی‌توان همه را از مرگ ترساند. نباید عده‌ای را از مرگ بترسانیم، بلکه باید بگوییم که بهشت در انتظار است.

حال اگر انسان صبر نکند چه کند؟

انوشیروان می‌گوید همه مشکلات دو گونه است؛ یا راه‌حل داری یا نداری. اگر داری، اجرا کن؛ اگر نداری، چرا جوش میزنی؟! 1

 

می‌گویند شخصی در چاه افتاد. به او گفتند صبر کن تا طناب بیاوریم. گفت: اگر صبر نکنم چه کنم؟! اگر صبر نکنیم، چه کنیم؟ جزع کنیم؟

« وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ » این سخن بسیار زیبایی است زمان بر انسان می‌گذرد و انسان را پیر می‌کند. شخصی را بعد ده سال می‌بینید و تعجب می‌کنید که زمانه با او چه کرده است. اما این زمان یک یار دارد، که یارش بی‌طاقتی است.
‌طاقتی هم بیست سال به او اضافه کرده است. در عرض ده سال، سی سال از عمر او گذشته است. می‌بیند سی سال گذشته است و سکته می‌کند، ولی شخص دیگری هشتاد ساله است و سکته نکرده است. شخص اول از دومی پیرتر است چون بیشتر خودش را باخته است.

اگر انسان بی‌طاقتی بکند، این بی‌طاقتی به زمان یاری می‌رساند. زمان انسان را پیر می‌کند و بی‌طاقتی هم بر آن می‌افزاید. میزان یاری این بی‌طاقتی بستگی به این دارد که فرد چقدر جوش بزند. به علاوه، اگر انسان صبر نکند و بی‌طاقت باشد، ایمان خود را از دست می‌دهد.

« الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ » « لَا خَيْرَ فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ » ایمانی که صبر و مقاومت در آن نباشد به درد نمی‌خورد.

پس دو گونه صبر داریم. صبری که انگیزه انجام داریم، و نباید به انجام شهوات و گناهان با مزه مشغول شویم. اگر بهشت را ببینم، دیگر گناه نمی‌کنیم. انسان مال اندوزخانه دومی دارد، اگر مرگ را ببیند، مال اندوزی نمی‌کند. انسان باید به آخرت خود هم برسد. از طرف دیگر، « صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ» است، گناهان بی مزه. ای که گناه بی‌مزه می‌کنی، این دنیای تو است، پس ببین که آخرتت چه می‌شود!

« وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ »

اما بعضی « صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ» مصیبت‌ها است. نباید به آنکه مصیبت دیده از جهنم گفت. حضرت درباره مصیبت‌ها می گوید همانطور که برگ در پاییز می‌ریزد، این مصیبت‌ها نیز گناهان تو را می‌ریزد. باید به این شخص از قضا و قدر بگویید. این تقدیر است. باید از زهد با این فرد صحبت کرد که اگر اعتقاد به قضا و قدر داشته باشد، زهد و عدم وابستگی به دنبالش خواهد آمد. اینها چهار روش برای ترغیب مردم به صبر و مقاومت بود. چون مردم در چهار جا بی صبری می‌کنند. اینها چهار پایه برای صبر بود.


[1] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص326، حکمت 51.
[2] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص326، حکمت 52.
[3] زمر/سوره39، آیه10.
[4] الرعد/سوره13، آیه24.
[5] هود/سوره11، آیه112.
[6] حدید/سوره57، آیه23.
[7] حدید/سوره57، آیه27.
[8] حدید/سوره57، آیه22.
[9] حج/سوره22، آیه70.
[10] حدید/سوره57، آیه57.