درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 45 و 46 و 47

حکمت چهل و پنجـم :

« الظَّفَرُ بالْحَزْمِ، وَالْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ، وَالرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الاَْسْرَارِ»[1]

پیروزی به حزم است. حزم به معنای رفتار مطمئنه است، «الأخذ بالثقه» انسان باید به نحوی رفتار کند که هر احتمالی که پیش آمد، کنترل به دست انسان باشد.

« الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ »

اگر می‌خواهید پیروز بشوید باید تمام احتمالات را بدانید و برای هر احتمالی که پیش می‌آید یک راه حلی داشته باشید.

در این صورت، پیروی با شما است چون از هر دری که وارد شوند، شما یک چاره برای آن دارید.

« وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ »

اما اینکه همه احتمالات را بدانید و برای هر احتمالی یک راه حل پیدا کنید، کار هر کسی نیست و به « جولان فکر » (انسان صاحب‌نظر و متفکر) نیاز دارد.

« وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ »

و وقتی آن شخص صاحب فکر می‌تواند فکر خود را به اجرا بگذارد که اسرار را حفظ کند.

«من الحزم حفظ التجربۀ»

از موارد حزم این است که انسان تجربه‌های دیگران را هم داشته باشد. آن انسانی که جولان فکر دارد، از تجربه‌ها استفاده می‌کند تا احتمالات را به دست آورد و برای هر یک از آن‌ها راه‌حلی پیدا کند.

موفقیت در هر میدانی از همین قاعده پیروی می‌کند. حتی اگر انسان بخواهد بر یک بیماری غلبه کند، باید احتمالات را بداند، راه‌حل‌های آن‌ها را در نظر بگیرد و از احتمال جدی‌تر شروع کند تا بیماری بر او غلبه نکند.

از شخصی از بنی عبس پرسیدند: «ما أکثر صوابکم؟» چه شده که جنگ‌ها و مبارزات همیشه به نفع شما بوده است؟ گفت: «نحن ألف رجل» ما هزار نفر هستیم «و فینا حازم واحد و نحن نطیعه» و یک نفر بین ما هست که بسیار فهمیده است (رفتار مطمئنه دارد)، همه احتمالات را می‌سنجد و برای هر کدام راه‌حلی دارد؛ چون ما همگی از او اطاعت می‌کنیم، در نتیجه همیشه پیروز هستیم.

اما بیشتر اوقات می‌بینیم که افراد چنین نیستند و می‌گویند مثلاً، چون من رئیس هستم چنین نظری دارم و دیگران نیز آن را قبول می‌کنند. این کار در آخر به شکست می‌انجامد.

حجاج با مهلب در مورد موضوعات جنگی بحث می‌کرد. مهلب به نکته‌ای اشاره کرد که حجاج آن را قبول داشت. گفت: «إن من البلاء أن یکون الرأی بالملک دون الفهیم» اگر چون تو سلطان هستی نظرت این باشد باخته ای. 1

 

انسان صاحب فهم باید نظر بدهد، مهم نیست که خود انسان چه مقامی و مسئولیت داشته باشد، تو سلطانی برای خودتی. بلا وقتی بر جامعه وارد می‌شود که چون طرف رئیس است، بگوید فقط حرف من باشد. نه ، باید حرف انسان‌های فهیم حاکم شود؛ انسان‌های حازم، آن‌هایی که همه احتمالات را می‌دانند و برای آن‌ها راه‌حل‌هایی دارند. در غیر این صورت، چنانچه رأی و فکر و اجرای رأی به افرادی سپرده شود که فکر بالایی ندارند، جامعه دچار مشکل و شکست می‌شود و می بازد.

به تازگی بحث جدیدی مطرح شده است که میگویند چگونه بر رئیس خود ریاست کنید؟ در صورتی که این بحث اصلاً موضوع جدیدی نیست و در کتاب‌های هفتصد سال قبل هم مادیده ایم است که « ليس بين الملك و بين ان يملك رعيته أو تملكه رعيته إلّا حزم » اینکه چه کسی احتمالات را بیشتر بداند و برای هر کدام راه‌حل داشته باشد، مشخص می‌کند که چه کسی می‌تواند رئیس باشد.

ممکن است شخصی رئیس باشد ولی فردی در زیرمجموعه او باشد که حازم است و در مقایسه با آن رئیس از اطلاعات بیشتری درباره احتمالات و راه‌حل‌های آن‌ها برخوردار است. پس در حقیقت همین فرد است که بر شخص رئیس، ریاست می‌کند. چنانچه انسان بخواهد کار خود را پیش ببرد، باید از همین قاعده پیروی کند.

در کتاب ثمره بطلمیوس که 1900 سال قبل نوشته شده است، کلمه 51، یک بحث نجومی را مطرح می‌کند. میگوید اگر خواستید بدانید که یک رئیس (اداره ،شهر ،کشور) واقعاً رئیس است یا خیر کسی دیگر مدیر است، باید به سه قانون توجه کنید. از این سه قانون می‌توان تشخیص داد که آیا خود او رئیس است، یا اینکه نمی‌فهمد و در واقع شخص دیگری است که ریاست را بر عهده دارد. اگر انسان دریابد که شخص دیگری ریاست می‌کند، باید به او مراجعه کند.

یک موضوع دیگر هم در همین کلمه 51 مطرح شده است که نشان می‌دهد انسان چگونه باید بر رئیس نفوذ کند. پس بحث‌های نحوه ریاست بر رئیس خود چندان هم جدید نیست، بلکه مباحث بسیار کامل‌تری از آن در 1900 سال قبل مطرح شده است که یک مبنای نجومی و سه قاعده داردکه در درس نجوم خواهیم گفت.

بنابراین اگر انسان بخواهد در مبارزات پیروز شود باید همه احتمالات را بداند و برای هر کدام راه‌حلی داشته باشد و احتمال خطرناک‌تر را جدی‌تر بگیرید. شاید انسان بگوید نمی‌توان چنین کاری کرد، ولی در واقع اگر انسان‌های فهیم و انسان‌هایی که فکر جوالی دارند وارد میدان شوند، این کار امکان‌پذیر است، که البته یک شرط دارد:

« وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ » که اسرار به بیرون درز نکند. «مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كَانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ » این سخن امیرمؤمنان است که می‌فرماید اگر کتمان سرّ کنید و اسرار به دست شما باشد، اختیار به دست شما است. اگر اسرار را در اختیار دیگری قرار دهید، او برایتان تصمیم می‌گیرد. شما باید تمام احتمالات را بدانید. اگر طرف مقابل شما فکر ضعیف‌تری داشته باشد، از احتمالات کمتری مطلع است. در این صورت، چنانچه در مبارزه از راه‌هایی وارد شوید که او نمی‌داند، می‌توانید بر او غلبه نمایید ولی او از هر راهی که بیاید، نمی‌تواند غلبه کند. به همین دلیل است که ریاست باید به افراد فهمیده و به افرادی واگذار شود که جولان فکر دارند. اگر ریاست را هم به آن‌ها نمی‌دهند، لا اقل نظر آن‌ها را بپرسند تا بتوانند کارها را با موفقیت به پیش ببرند.

 

در رابطه با حفظ اسرار از قدیم گفته اند :

«ما کنت کاتمه من عدوک فلاتظهر علیه صدیقک» اگر سری است که نمی‌خواهی دشمنت آن را بفهمد، حتی به دوستت هم نگو. شاید دوست شما انسان خوبی باشد ولی ممکن است دوستی داشته باشد که به او بگوید و همین‌طور ادامه پیدا کند. اگر دشمن در میان این چند واسطه نفوذ کرده باشد، اسرار شما را به دست می‌آورد.

 

حکمت چهل و ششـم :

«احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ»[2]

از جولان و حمله و صلابت انسان کریم بترسید وقتی که گرسنه شود و از جولان و حمله و صلابت انسان لئیم بترسید وقتی که سیر شود.

انسان کریم نمی‌تواند فقر را تحمل کند. حضرت علی (علیه السلام ) می‌فرماید:

«يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ وَ لَا يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ»

آنکه مرد است در عزا می‌خوابد. وقتی اقوام شخصی در تصادف بمیرند و او بخوابد، حضرت می‌فرماید اشکالی ندارد، چون به هر حال او مَرد است. اما می‌فرماید در صورتی که اموالی را غارت کنند و او خوابش ببرد، دیگر مرد نیست. وقتی اموالی را در شهر انبار غارت کردند، حضرت فرمود:

« فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيرا» اگر یک مرد مسلمان از این خبر بمیرد که یک نفر کشته شد و طلاها را دزدیدند، ملامتش نکنید، به نظر من او حق داشت.

انسان کریم نمی‌تواند ببیند که اموال مردم غارت می‌شود؛ تحمل نمی‌کند که عده‌ای پرثروت باشند و عده‌ای شام شب هم ندارند و خوابشان نمی‌برد. انسان لئیم برعکس اوست؛ اگر پست و پول و مقامی به دست او برسد، همه را بدبخت می‌کند.
‌گفتند:

اردشیر و کسری نیز همین را می‌گفتند که اگر انسان‌های کریم به پست و مقام و مالی برسند خدمت می‌کنند ولی اگر فقر جامعه را ببینند، غوغا می‌کنند. قرآن هم می‌فرماید:

﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ﴾ [3] بعضی از مردم وقتی حرف می‌زنند انسان تعجب می‌کند که چه زیبا حرف می‌زنند ﴿وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا﴾[4] حالا که متولی می‌شوند و مسئولیت قبول می‌کنند، به دنبال فساد و هلاک نسل و آدم‌کشی و تخریب اقتصاد و مانند این‌ها هستند. اینها همان انسان‌های لئیم هستند .

انسان کریم گرسنه نمی‌ماند، چون چیزی را برای خودش نمی‌خواهد و اتفاقاً آنچه را که دارد نیز به دیگران می‌دهد. حضرت رسول می‌فرمایند انسان‌های کریم این چنین هستند. «الکریم لا یأکل و یعطی» زیرا هیچ چیز را برای خود نمیخواهند. وقتی چنین فردی فقر را ببیند به هم می‌ریزد.

حریت امیر المومنین (علیه السلام) از زبان عمر عاص:

در روایات آمده است که (وقتی حضرت ناچارا برای جنگ آماده می شد) چون حضرت علی (علیه السلام) که نمی‌خواست به جنگ صفین برود، ولی معاویه دائماً بهانه‌تراشی می‌کرد. حضرت اصرار داشت که موضوع کشته شدن عثمان باید با مذاکره حل شود، و جنگ راه‌حل آن نیست. ولی معاویه لشگرکشی را آغاز کرد و حضرت به ناچار برای جنگ صفین آماده شد. ایشان می‌فرماید:

« فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا » اگر جنگ به گوشه خانه کشیده شود ذلت می‌آورد. حضرت به همراه یاران خود به خارج از شهر رفتند و به لب آب فرات رسیدند اما معاویه زودتر رسیده و آب را تصرف کرده بود. حضرت فرمودند: هر بحثی هست، به جای خود؛ ولی بگذارید از این آب استفاده کنیم. معاویه اجازه نداد. عمروعاص گفت: معاویه، نمی‌توان علی را تشنه نگه داشت (احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ). معاویه گفت: من به هر حال با علی می‌جنگم، چه سیراب باشد، چه تشنه. ولی با علی تشنه بهتر می‌توان جنگید. حضرت فرمودند:

« قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ وَ تَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ أَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ الْحَيَاةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِين »

از شما می‌خواهم مزه جنگ بچشید، یا عقب بروید و ذلت را بپذیرید یا اینکه شمشیرهای خود را از خون سیراب کنید تا از آب سیراب شوید. حضرت چنان حماسه‌ای ایجاد کرد که خون رزمندگان به جوش آمد، حمله کردند و معاویه و یارانش کیلومترها عقب رفتند. حضرت بر آب تصرف پیدا کرد. گفتند: علی جان، آب را بر معاویه ببند. گفت: نه، نمی‌شود «ما کتب الله علی هذا الماء یجری لفلان لا فلان» بر این آب ننوشته است که چه کسی از آن بنوشد و چه کسی ننوشد. بگذارید آنها هم استفاده کنند.

پس علی را نمی‌توان تشنه نگه داشت. از ابوذر نقل می‌شود:

«عجبت لمن لا یجد قوتا فی بیته و لا یخرج علی الناس شاهرا سیفه»

من تعجب می‌کنم یک مرد فقر ببیند ولی شمشیر نکشد ببیند که نان در خانه نیست، اما شمشیر نکشد!

در کل روحیه افرادی که بردگی و ذلت را می‌پذیرند فرق می‌کند. ممکن است شخص را به بردگی بفروشند ولی آقا باشد. ممکن است آقا باشد ولی ذلیل و برده باشد.

میگویند:

که شخصی عبدی را خریده بود. خریدار به عبد گفت: «شر...تک بالمولاک» من تو را از مولایت خریدم. او گفت: من با تو نمی‌آیم. من که عبد نیستم. خریدار گفت: من به خاطر تو پول داده ام، چطور عبد نیستی؟ گفت: من چنین اخلاقی دارم «ان شبعت أحببت نوماً» اگر سیر بشوم، دلم می‌خواهد بخوابم و اگر هم گرسنه بشوم «أبغضت قوما» جنجال به راه می‌اندازم! آیا عبدها این چنین هستند؟! خریدار گفت: نه بابا، عبد را باید گرسنه نگه داشت تا کار کند. گفت: من برعکس هستم. اگر احساس گرسنگی کنم جنجال راه می‌اندازم، اگر هم سیر باشم کار نمی‌کنم. خریدار گفت: من تو را خریده ام، ولی تو را نمی‌خواهم. به دنبال کارت بروکه من دنبال درد سر نیستم.

این داستان نیز مشابه همان قبلی است:

می‌گویند شخصی می‌خواست غلامی را از بنی حصحاص بخرد. گفتند: این غلام، بسیار خوب است. گفت: مشخص است، غلام ورزیده و فعالی به نظر می‌رسد. گفتند: اتفاقاً شاعر هم هست، خوب شعر می‌گوید. گفت: نه، او را نمی‌خواهم. کسی را که روحیه شعر دارد، نمی‌توان به بردگی برد. چون اگر شاعر را سیر کنی، به دنبال کار و زندگی خودش می‌رود و اگر گرسنه نگه داری، علیه تو شعر می‌سراید. من می‌خواهم از او کار بگیرم. اگر او را سیر کنم، کار نمی‌کند و می‌رود. اگر هم گرسنه نگهش دارم، علیه من شعر می‌سراید.

« لا يصبر الحر تحت ضيم ‌و إنما يصبر الحمار » شیر را که نمی‌توان به ذلت وادار کرد. اگر انسان حر و آزاده تحقیر بشود، مشکل ایجاد می‌کند. فقط خر است که می‌توان هم بار بر او گذاشت، هم به او غذا نداد و هم تنبیه‌اش کرد؛ تنها چنین کسی است که صبر می‌کند. انسان‌های لئیم و پست کاملاً برعکس هستند. اگر دیدید که مسئولی وقتی به مقامی رسید، حالتش تغییر کرد به گونه ای که حالت قبلی‌اش بهتر بود و حالت بعدی‌اش بدتر شد، این فرد از همان دسته افراد لئیم است. اگر نه که باید با رسیدن به مقام و امکان، خدمتی به مردم بکند و کاری برای آنها انجام دهد.

می‌گویند سلطانی به حمام رفت. دلاک حمام که با او سربالا صحبت می‌کرد او را صدا زد. سلطان تعجب کرد که او اینگونه صحبت می‌کند، به رویش نیاورد و پرسید: چه می‌خواهی؟ گفت: می‌خواهم بگویم که دخترتان را به من بدهید. خیلی به سلطان برخورد. باز گفت: سلطان، من خیر شما را می‌خواهم. حتماً دخترتان را به من بدهید. چند بار با عبارت‌های مختلف این موضوع را تکرار کرد. سلطان بسیار ناراحت شد ولی اصلاً به رویش نیاورد. مرتبه بعدی که سلطان به حمام رفت، دوباره همانجا نشست و باز هم آن دلاک آمد و گفت: چند بار به تو بگویم، دختر خود را به من بده، تأخیر نکن.

سلطان از وزیر خود پرسید: این دلاک برای چه این کار را می‌کند؟ من دو بار به حمام رفته ام و در این دو بار با من طوری صحبت می‌کرد که انگار او سلطان است و من دلاک. وزیر گفت: جناب سلطان، آیا هر دو بار یک جا نشسته بودید؟ گفت: بله. وزیر گفت: این بار جای خود را عوض کن. اگر باز هم دیدی که سربالا جواب می‌دهد و قلدری می‌کند، او را اعدام کن. ولی اگر دیدی که رام شده، بیا تا رازی را به تو بگویم. سلطان این بار همین کار را کرد و دلاک را صدا زد. دلاک آمد و اطاعت و تواضع و کوچکی بسیاری از خود نشان داد. سلطان جریان را از وزیرش پرسید. وزیرگفت: دفعه پیش دلاک در جایی ایستاده بود که زیر پایش گنجی پنهان بوده است ! (انسان‌های لئیم وقتی به جایی برسند، سرکش می‌شوند).
‌های کریم را نیز نمی‌توان گرسنه نگه داشت.

دو نکته مهم برای ریشه کن کردن فقر در جامعه:

یکی از نکاتی که از این سخن برداشت می‌شود این است که باید به مردم کرامت و شخصیت داد. در این صورت، فقر ریشه کن می‌شود، ظلم و حاکم شکم‌چران تحمل نمی‌شود و مشکلات پایان می‌یابد. تنها با دادن عزت و کرامت و آقایی به مردم این موضوع حل می‌شود.

نکته بعدی این است که مسئولین خودشان این موضوع را می‌دانند،پس اگر بخواهند مردم را بچاپند، افرادی را پیرامون خود جمع می‌کنند که انسان‌های لئیمی باشند. زیرا اگر کریم باشند و فقر جامعه را ببینند، خود آن‌ اطرافیان به حساب حاکم می‌رسند. سکوت اطرافیان حاکم در مقابل فقر جامعه نشانه لئیم بودن آنان است. اگر نه، او که کنار حاکم است می‌تواند به راحتی به حساب حاکم برسد. ما باید به این دو نکته توجه داشته باشیم.

«إحذروا صولۀ الکریم اذا جاء»

انسان‌های کریم را نمی‌توان گرسنه نگه داشت. کرامت انسان‌ها را باید به آن‌ها برگرداند و به آن‌ها آقایی داد تا فقر ریشه کن شود. به همین دلیل است که سلاطین ظالم، افراد لئیم را دور خود جمع می‌کنند تا بر فقر جامعه سکوت کنند و به هم نریزند.

 

ابی طیب می‌گوید:

«اذا انت اکرمت الکریم ملّکته» اگر تو به انسان کریم عزت بدهی، مالک او هستی و او به تو خدمت می‌کند. «و ان انت اکرمت اللئیم تمردا» اما اگر به یک انسان لئیم پست و مقام بدهید، سرکشی می‌کند .

 

حکمت چهل وهفتـم :

«قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ»[5]

قلب مردان مرد وحشی است، اگر الفتی ایجاد کنی، به سوی تو می‌آید.

آن‌هایی که مرد باشند، چه در مسائل سیاسی ،اقتصادی و چه در مسائل اخلاقی، دل وحشی دارند. ممکن است شخص ظاهراً انسان خوبی نباشد، ولی دل وحشی داشته باشد. اگر به چنین افرادی حسن نیت نشان بدهید، می‌توانید آن‌ها را جذب کنید.
‌گفت بلند شد. شخص لاغری بود، موهای بهم ریخته ای داشت و شبیه به یهودیان بود. گفت: «ایها المدعی ما لا یعلم، ایها القائل ما لا یعلم، انی سائلک فأجبنی» ای که ادعا می‌کنی هیچ بلد نیستی، ای که فقط حرف می‌زنی و جواب نمی‌دانی، من به پرسش آمده ام، پس جوابم را بده!

حضرت فرمودند: با عصبانیت که نمی‌توان پرسش و پاسخ کرد. پرسش و پاسخ ذهن آرام و حق‌پذیری می‌خواهد. عصبانیت خود را کنار بگذار تا به شیوه پرسش و پاسخ با هم حرف بزنیم. این شخص بعد از چند سوال، مسلمان شد. در ادامه هم شیعه شد و حضرت علی (علیه السلام ) را قبول کرد و گفت: «أشهد أن علیا امیر المؤمنین».

دقت کنید که ابتدا چطور برخورد می‌کند، ولی مرد است. ابتدا نگران است که ممکن است چه اتفاقی بیفتد. شاید آن شخص میانه خوبی باما نداشته باشد، ولی همین افراد هستند که مرد هستند و می‌توان آن‌ها را جذب کرد.

« قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ »

این سخن یک بحث اخلاقی هم دارد. می‌گویند که جوانان با ما همراه نیستند؛ درست است به خواطر حریتشان است. این ما هستیم که باید از خود استقبال نشان بدهیم. یک بحث سیاسی هم در اینجا وجود دارد که به عزت ارتباط پیدا می‌کند. مردی که پست و پول و مقام دارد، وحشی است، وحشت دارد. آیا آن‌ها روی خوش نشان دادند؟ آن‌ها حسن نیت نشان دادند؟ لذا انسان‌های درست و حسابی به دنبال مسئولین و افراد پولدار نمی‌روند. چون آن‌ها باید حسن نیت از خود نشان دهند. در غیر این صورت اصلاً با آن‌ها کاری ندارند.

« فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ » اگر الفت نشان دادند، و اگر حسن نیت خود را ثابت کردند، این دلها بر آن شخص اقبال می‌کند. لذا نزدیک سلطان رفتن کار خوبی نیست و با حریت انسان سازگاری ندارد.

حضرت علی (علیه السلام) می‌فرماید:

« صَاحِبُ السُّلْطَانِ كَرَاكِبِ الْأَسَدِ يُغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِهِ »

کسانی که رفیق سلطان باشند می‌فهمند که چه خبر است؛ مثل کسی است که سوار بر شیر است و مردم او را تحسین میکنند، درصورتی که خود او می‌داند که با چه وحشی‌ای سروکار دارد.

 

لذا انسان‌های مرد مرد، نه چاپلوسی می‌کنند و نه به دنبال این و آن می‌روند. بلکه سلطان باید به دنبال او برود.
‌گوید: مالک، انسان‌های خوب و بااصل ونسب را پیدا کن و تو برو به آن‌ها متصل شو، آن‌ها نمی‌آیند. پس اگر از دسته انسان‌های باارزش هستیم، وحشت داشته باشیم. اگر حسن نیت نشان دادند، التماس کردند و ثابت کردند که حسن نیت دارند، می‌توان در نظر گرفت که آیا می‌توان خدمتی کرد یا نه. در غیر این صورت کسی با آ‌ن‌ها کاری ندارد.

گر فلک یک صبح دم با من گران باشد سرش    شام بیرون می‌روم چون آفتاب از کشورش

«رغبتک فی زاهد فیک ذل نفس» چرا به کسی که شما را نمی‌خواهد رغبت نشان بدهید؟! این ذلت است.

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی    ز بامی که برخاست مشکل نشیند

اما عده‌ای چاپلوس هستند و فوراً به دنبال این و آن راه می‌افتند. معنای چاپلوس در خود این کلمه نهفته است: خودشان را لوس می‌کنند تا مردم را بچاپند. چرا انسان باید بله‌قربان‌گویی کند، چرا خود را لوس کند؟ فقط برای این است که می‌خواهد مردم را بچاپد. پس به افرادی که خیلی در اطراف مسئولین می‌چرخند اعتماد نکنید. خود مسئولین هم باید این را بدانند. خداوند هم چنین مجازاتی را به آن‌ها داده است. کسانی که به دنبال آن‌ها می‌روند نیز به درد نمی‌خورند. خدا را شکر! اگر آن‌ها به افراد به درد بخور نیاز دارند، خودشان باید به دنبال آن‌ها بگردند تا آن‌ها را بیابند.

نقل می‌کنند که عمر بن عبدالعزیز خلافت نسبتاً خوبی داشت (حداقل از نظر دنیایی ، از نظر آخرتی هم با کرام الکاتبین است) و انسان مردم‌داری بود. وقتی او به خلافت رسید، عده‌ای به چاپلوسی آمدند. خالد قسری برمی‌خیزد و می‌گوید: یا امیر المؤمنین، «من کانت الخلافۀ زائنته فقد زینتها» هرکه به خلافت رسید، زیبا شد ولی تو خلافت را زیبا کردی. «من کانت الخلافۀ شرافته فقد شرفتها» هرکه خلیفه شد شرف پیدا کرد ولی تو به خلافت شرف دادی. شما شبیه به شخصی هستید که شاعر درباره‌اش گفت: « اذا الدرزان حسن وجوه کان للدر حسن وجهک زینا » هرکه گردنبند به گردن کرد، زیبا شد ولی تو که گردنبند به گردن بستی، گردنبند زیبا شد. عمربن عبدالعزیز که می‌فهمد آن‌ها برای چاپلوسی آمده اند، اصلاً به او نگاه نکرد. به رفیق کناری او نگاه کرد و گفت: « لقد اعطی صاحبکم هذامقولا و حرم معقولا » این رفیق شما خوب حرف می‌زند ولی عقل ندارد. بدون اینکه به او نگاه کند، با دست به او اشاره کرد و گفت: «إجلس» سر جایت بنشین.

«قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ» اگر مرد هستید و اگر برای خودتان ارزش قائل هستید، نه به دنبال افراد پولدار بروید، نه به دنبال افراد دارای پست و مقام بروید و نه به دنبال پست و مقام بروید.

«ملعون من ... ملعون من ... .... .... نفسه»

اگر دیدید که آن‌ها واقاً حسن نیت نشان دادند و التماس کردند، پس قصد دارند خدمتی بکنند؛ شما هم بروید و خدمتی بکنید. اما اگر نیامدند، آن‌ها هم می‌خواهند که افراد چرند و چاپلوسی در اطرافشان باشند. در کنار آن‌ها اصلاً جای ما نیست.


[1] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص325، حکمت 45.
[2] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص325، حکمت 46.
[3] بقره/سوره2، آیه204.
[4] بقره/سوره2، آیه205.
[5] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص325، حکمت 47.