95/07/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت 43 و 44
حکمت چهل و سوم :
«سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ »
کار بدی که تو را ناراحت کند، در نزد خدا بهتر از کار خوبی است که تو را به عجب و غرور وادارد.
وقتی انسان کار خوبی انجام داده ولی عجب و غرور او را گرفته باشد، خودستایی و خودپرستی میکند و رو به سقوط است. ولی اگر کار بدی کرده و پشیمان شده، رو به اصلاح است. چنین شخصی مثل بیماری میماند که روند آزمایشهای وی خوب است. ولی در حال اول، شخص مانند فرد سالمی است که روند آزمایشهای وی رو به بدی میرود. مسلماً به بهبودی آن فرد بیمار امیدواری وجود دارد ولی روند بیمار شدن آن فرد سالم نگرانکننده است.
این قانونی است که در همه ادیان مصداق دارد. با توجه به روایات مشخص میشود که چنین قانونی در زمان حضرت موسی، حضرت عیسی، در میان بنیاسرائیل و مانند اینها وجود داشته است. نمونههایی از آنها نیز در اینجا ذکر میشود.
در روایت است که شخصی در بنیاسرائیل هشتاد سال عبادت کرده بود. او یک جایگاه خاص برای عبادت خود داشت که هیچ کس دیگری در آنجا نمینشست. از قضا یک جوان به آن عبادتگاه آمد و همانجا نشست. وقتی این عابد هشتاد ساله آمد «فغمضه بمنکبه ینهیه عن موضعه» با شانه اش زد به او وبا غضب به آن جوان گفت: برو کنار، چرا در جای من نشسته ای؟ «فاوحی الله تعالی» خدای تبارک و تعالی به پیغمبرش وحی کرد که به فلانی بگو تا کارهایش را از نو شروع کند.
اگر انسان بعد از هشتاد سال عبادت هنوز بگوید «من»، همچنان همان شیطان است. شیطان شش هزار سال عبادت کرد و بعد گفت «من» و بعد ساقط شد. چنین روایاتی در رابطه با زمان حضرت عیسی نیز وجود دارد.
یکی از نزدیکان حضرت عیسی (ص) که از حواریون بود، به دنبال حضرت میرفت. یک دزد به آنها نگاه کرد و گفت: این که حضرت عیسی است، او هم که از حواریون است، ولی من چقدر بدبختم. او هم به دنبال آنها راه افتاد. چند قدم که آمد، حواری حضرت عیسی برگشت و به او گفت: تو چرا به دنبال ما میآیی؟ تو چه سنخیتی با ما داری؟ برو گمشو. خداوند به حضرت عیسی (ص) وحی کردند: به این حواری بگو که تو را نمیبخشیم. این ما هستیم که آن دزد را بخشیده ایم و دعوت کرده ایم. ولی او با عجب و غرور چنین میکند.
این حرفها در همه ادیان بوده است. حتی بعضاً در روایات از عبارات عالم و عابد استفاده شده است؛ مثلاً عالمی چنین گفت یا عابدی چنان کرد. این بدین خاطر است که اگر انسان عالم و فهمیده و مشکلشناس باشد، میفهمد که عجب چقدر مشکلساز است.
امام صادق (علیه السلام ) میفرماید:
عالمی از عابدی پرسید: «کیف صلوتک؟» نماز تو چگونه است؟ عابد گفت: از نماز من میپرسی؟ من مدتهای طولانی است که عبادت میکنم. پرسید: اهل گریه هم هستی یا نه؟ گفت: اشکهایم جاری است. سپس عالم به او گفت: «فإنّ ضحکک و أنت خائف أفضل من بکائک» برو بخند ولی در دل خداترسی داشته باش، این بهتر از این است که تو را این چنین غرور گرفته است.
دقت کنید که امام صادق (علیه السلام ) میفرماید: عالمی به عابدی گفت؛ یعنی یک جریان عادی نیست، بلکه این قانون در طول تاریخ جاریست. امام صادق (علیه السلام ) آن را نقل کرده است. بنابراین انسان باید عالمانه به مسائل نگاه کند تا بفهمد که این خطبهها و روایات چه میکنند.
تمامی بدبختیهای موجود در جامعه از این است که افراد، چه در مسائل سیاسی، چه در مسائل اقتصادی ،سیاسی، چه در مسائل مدیریتی، خود را برتر از دیگران میپندارند و اینجاست که ظلم شروع میشود و دیگران را نادیده میگیرند.
جالب است بدانید که در ملکوت هم این قانون جاری است، فقط در تاریخ و ادیان مختلف که جاری نیست.
امام باقر (علیه السلام ) فرمود:
خداوند به یک ملک مأموریت داد که خلقت هفت آسمان را ایجاد کند. او هفت آسمان و هفت زمین و آنچه را که در درون اینها است ایجاد کرد. « فلما رأى ان الأشياء قد انقادت له » وقتی دید این همه اشیاء، زمین و آسمان و مافیهما در اختیار او است، و اطاعتپذیری دارد، «قال من مثلی؟» چه کسی مثل من است؟ اینجا بود که «فأرسل اللّه عز و جل نويرة» (نبیره به معنای نار کوچک، به اندازه یک بند انگشت است) یک آتش کوچکی به اندازه یک بند انگشت آمد و همه هفت آسمان و زمین را سوزاند و خاکستر کرد. 1
قدرتنمایی خدا این است که یک آتش کوچک تمام آنچه را که وجود دارد میسوزاند، چون عجب است. کاری که با عجب باشد، فایدهای ندارد؛ خداوند آن را باطل میکند. پس در آسمانها هم چنین است.
در اینجا قسمتی از خطبه قاصعه را ذکر میکنیم.
خطبه قاصعه از خطبههای بسیار عجیب است. این خطبه درباره کبرکشی و تکبرکشی و ذلیل کردن متکبران است و به عبارتهای مختلف، از ابعاد مختلف و به جلوههای مختلف بحث تکبر را مطرح میکند و بر ضد عجب و تکبر سخنانی دارد.
«فَاعْتَبِروا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِيسَ» عبرت بگیرید که خدا با ابلیس چه کرد « إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيد» او شش هزار سال عبادت کرده بود و تمام اعمالش از بین رفت « عَنْ کِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ » یک ساعت تکبر به خرج داد و همه چیز از بین رفت « إِنَّ حُکْمَهُ فِي أَهْلِ السَّماءِ وأَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ » خداوند در آسمانها و در زمین، تنها یک قانون دارد متکبر نه در آسمان جای دارد و نه در زمین، در هر جایی که باشد باید ساقط شود. « وَمَا بَيْنَ اللهِ وَبَيْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ » خدا با هیچکس تعارف ندارد برای خدا فرقی نمیکند که سلطان باشد، ملک باشد، یا ابلیس، یا عابد و روحانی؛ تکبر همه چیز را از بین میبرد. «منیّت» منشاء همه بدبختیها است.
حکمت چهل و چهـارم :
«قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ »
ارزش هر شخص به اندازه ارزش همت اوست. همت زمانی است که انسان هدفی مهم دارد و با عزمی راسخ و پرتلاش به طرف آن میرود.این انسان باهمت است.
اگر میخواهید بفهمید که ارزش افراد چقدر است، به همت آنها توجه کنید. ببینید که چه اهدافی دارند، این اهداف تا چه اندازه بزرگ یا کوچک است، یا اینکه فقط حرف میزنند و به دنبال هدفی که مشخص کرده اند نمیروند. باید دید که آیا مصمم و جدی هستند و در تحقق آن اهداف پرتلاش هستند یا خیر. افراد بر این اساس ارزشگذاری میشوند. لذا انسان نباید وقت خود را به چیزهای بیاهمیت بگذارند تا بیارزش نشود.
عمر انسان سرمایه است؛ هر جا که آن را خرج کند، ارزش آن معلوم میشود. مثل پول است؛ هر جا که آن را خرج کنیم، ارزش و قیمت پول معلوم میشود. ما باید عمر خود را در چیزهایی که مهم میدانیم مصرف کنیم.
حضرت در عبارت دیگری در نهجالبلاغه میفرماید:
«قدر الرجل علی قدر ما یحسنه» ارزش انسانی به اندازه ارزش چیزهایی است که خوب یاد گرفته است.
برای آنکه انسان چیزی را خوب یاد بگیرد و تخصص پیدا کند، باید به اندازه کافی وقت بگذارد؛ یعنی باید عمر خودرا مایه بگذارد. انسانها در دو جهت عمر خود را میگذرانند. یکی هدفهای بزرگشان، و دیگری تخصصهایشان. لذا باید بدانیم که هر کس چه تخصص و چه اهدافی دارد تا ارزش او معلوم شود. ارزش انسان را باید از همت و تخصص او فهمید. مثلاً فردی بیحال و بیکار است، درسی نخوانده و تلاشی هم نکرده است. چنین فردی قیمتی ندارد؛ او وقت خود را به بطالت گذرانده است.
پس معیار سنجش قیمت افراد دو چیز است:
یکی همت آنها و دیگری چیزهایی که خوب بلدند. لذا باید چیزهایی که انسان بلد است، چیزهای با ارزشی باشند. انسان باید تخصصی داشته باشد که فایدهای داشته باشد.
با خانمی در تلویزیون مصاحبه میکردند. هر سوالی درباره تیمهای فوتبال و رویدادهای مختلف فوتبالی میپرسیدند، جواب میداد. ما تعجب کردیم که او چقدر اطلاعات دارد و میفهمد. بعد یک سوال دیگر از او پرسیدند: خواندن کدام سوره در نماز واجب است؟ بقره، فیل یا حمد؟ گفت: بقره. گفتند: این که نمیشود. گفت: فیل. گفتند: این هم نمیشود. گفت: پس حتماً سوره حمد است.
این خانم وقت خود را گذاشته که در فلان کشور چه کسی برترین فوتبالیست است. او عمر خود را به این ترتیب گذرانده است! باید ببینیم که چه چیزی یاد گرفته ایم، و آنچه که یاد گرفته ایم چه فایدهای دارد.
شخصی با مهارت زیادی ویولن میزد. فردی به او گفت: من حاضرم چهل سال از عمرم را بدهم و بتوانم به این خوبی ویولن بزنم. آن شخص گفت: اتفاقاً من هم چهل سال عمرم را گذاشته ام.
انسان باید دقت کند که عمر خود را صرف چه کاری میکند؛ این است که قیمت و ارزش انسان را مشخص مینماید. سرمایه انسان، عمر اوست. انسان نباید به چیزهای بیاهمیت بپردازد. باید به دنبال کسب تخصصی برود که برای مردم فایده داشته باشد و از نظر خدا هم مورد تأیید و مورد پذیرش اهل بیت باشد. در آن صورت است که انسان قیمت پیدا میکند. و اگر نه، بدون تخصص و اراده و همت و هدف و نظم، انسان یک موجود پوچ و بیارزش خواهد بود.
« الْحِلْمُ وَ الْأَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّةِ » دو چیز نشانه بلندهمتی است؛ یکی از آنها حلم است. همّ به معنای غم نیز هست؛ انسانهای بلندهمت جوش نمیزنند، چون این ویژگی انسانهای کوچک است. از شخص میپرسند این همه غم و غصه برای چیست؟ بعد میبینند هیچ دلیلی ندارد و به خاطر هیچ غم وغصه دارد. انسان بلندهمت هم و غم چیزهای جزئی را ندارد. بنابراین میفرماید: حلم و انات همراه با هم هستند که نتیجه بلندهمتی است.
از روی جوش و غصههای انسان میتوان به بلندهمتی انسان پی برد. اگر انسان برای چیزهای جزئی جوش میزند، پس جزئیات برای او مهم است. انسان باید حلم داشته باشد، عصبانی نشود، بداند چگونه مشکلات را حل کند، چون اینها مسائل مهمی هستند. از آنجایی که حل مشکل یک مسئله مهم است، یک انسان با همت به سراغ یاد گرفتن آن میرود.
انات: به معنای زمانشناسی و عجله نکردن است. وقتی انسان زمان را بشناسد، عجله نمیکند؛ نه زودتر میرود و نه دیرتر. انسانی که همت داشته باشد، بهترین زمان را برای تحقق کارش پیدا میکند چون برایش مهم است. اما آنکه برایش مهم نباشد، اهمیتی هم به زمان نمیدهد. آنهایی که بهترین و مناسبترین زمانها را برای کارهای خود پیدا میکنند، نشان میدهند که برای تحقق کارهای خود ارزش زیادی قائل هستند. زیرا زودتر و دیرتر انجام دادن هر کاری به معنای نشدن آن است. در این صورت عمر انسان ضایع میشود. پس همت بلند انسان را میتوان از روی جوش و غصه و از روی زمانشناسی او تشخیص داد.
« الْحِلْمُ وَ الْأَنَاةُ تَوْأَمَانِ يُنْتِجُهُمَا عُلُوُّ الْهِمَّةِ »
انسان بلندهمت عصبانی نمیشود؛ زیرا او به مسائل جزئی که انسان را عصبانی میکند اهمیت نمیدهد. از آنجایی که چنین فردی حل مشکل را یاد گرفته است، عصبانی شدن برای او دلیلی ندارد. به خاطر اینکه میخواهد کارهای مهم خود را انجام دهد، زمانشناس است؛ چون شدن و نشدن برایش مهم است سعی میکند بهترین زمانها را برای تحقق کار خود انتخاب کند.
« وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ » صداقت انسان به اندازه مروت اوست. در کنار هر دروغی یک نامردی نهفته است، در غیر این صورت، دلیلی برای دروغ گفتن وجود ندارد. اگر کسی از شما میخواهد تنها یک نصیحت به او بکنید و حوصله بیشتر از آن را هم ندارد، به او بگویید که نامردی نکند، زیرا «المروءة اسم جامع لسایر الفضائل» مروت اسمی است که همه خوبیها را با خود دارد و جامعه همه خوبیها است.
از شخصی میپرسند: نامردی بلدی؟ میگوید: نه، ما دور نامردی را خط کشیده ایم. میپرسند: دروغ چطور؟ میگوید: بله، گاهی دروغ میگوییم. گویا این فرد متوجه نیست که این دو به هم ارتباط دارد. « وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ » صداقت افراد به اندازه مروت آنها است. هر نامردی با یک دروغ پوشش داده میشود. دروغ نشان از بیمروتی است. قبلاً هم در رابطه با مروت گفته شد که چهل ،پنجاه مصداق دارد در روایات اما شاخص مناسب برای سنجش مروت، «اصلاح المعیشه» است. انسان باید سعی کند از راه درست، بدون ظلم کردن به دیگران، و از راه حلال پول به دست بیاورد.
پیشتر اشاره کردیم که جبیریه به دنبال حضرت علی (علیه السلام ) میرفت و حضرت به او فرمود: در طول تاریخ، احمقها به این دلیل هلاک شدند که عدهای به دنبال آنها راه میرفتند. برای چه به دنبال من میآیی؟ گفت: آمده ام از شما سوالی بپرسم، اینکه مروت چیست؟ حضرت فرمود: «المروءة اصلاح المعیشه» پول درست به دست بیاورید. این چیزی است که عده زیادی آن را فراموش کرده اند. غیر این کار، اوج نامردی است، زیرا بسیاری از نامردیها به دلیلی مسائل اقتصادی است. سوال بعدی او این بود که شرف چیست؟ حضرت فرمود: «فمن شرف السلطان شرف» شرف به این است که سلطان نزد تو بیاید. دائم به دنبال این و آن نرو. اگر انسان شریف باشد، به دنبال دیگران نمیدود.1
امام صادق (علیه السلام ) میفرمایند: « لا تنظروا إلى طول ركوع الرجل و سجوده» اینکه شخص رکوع و سجده طولانی داشته باشد، چندان مهم نیست. « فإنّ ذلك شيء اعتاده فلو تركه استوحش لذلك» این فرد عادت کرده است، اگر خلاف عادتش عمل کند وحشت میکند. ( نماز باید به انسان آرامش بدهد. فرد برای آنکه آرامش داشته باشد، نماز خوبی میخواند ولی اگر آن را کنار بگذارد وحشت میکند، زیرا هر بر خلاف عادتش است و هم اینکه آرامش ناشی از خود نماز را از دست میدهد.) «ولکن انظروا الی صدق حدیثۀ» ولیکن نگاه کنید تا بدانید که در گفتارش صداقت دارد یا نه «و اداء أمانته» امانت دار هست یا خیر؟.2
حتی شغلها هم امانت هستند. در نهجالبلاغه آمده است که حضرت علی (علیه السلام ) به اشعث بن قیس میفرمایند:
«فإن شغلک فی عنقک امانۀ و لیس لک بطعمه» شغلی که تو داری، امانت است، آخور (طعمه) نیست. انسان باید واقعاً وظیفه شغلی خود را به خوبی انجام دهد،در هر شغلی واقعاً باید در گفتار و رفتار خود صداقت داشته باشد. این نشان میدهد که شخص نامردی نکرده است و همه خوبیها را دارد.
واما قسمت آخر این حکمت : « وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ »
شجاعت افراد به اندازهای است که به آنها بر بخورد.
خوب حالا اگر بخواهیم مردم را شجاع کنیم چه کنیم؟
امام در نامه 53 به مالک اشتر میفرماید: داستان شجاعان را نقل کن تا مردم شجاع بشوند؛ عدهای که ایستاده اند راه میافتند ، عدهای که نشسته اند برمیخیزند، آنهایی که خوابیده اند مینشینند. داستان شجاعان در هر کسی مقداری تأثیر دارد.
«شَجَاعَۀ الرَّجُلُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ» بیینید که چقدر به انسان بر میخورد. مثلاً به مرزها حمله میشود، آیا به تو بر نمیخورد؟
«ینام الرجل علی الثکل و لا ینام علی الحرب» فرد کلی عزا برایش پیش آمده و خوابیده، حضرت میفرماید: خوب، مرد است. مثلاً تصادفی شده و چند نفر از اقوامش فوت کرده اند؛ شب هم خوابش برده است.
اما جنگ که باشد تو چطور خوابت میبرد؟! یا وقتی مال مردم را غارت کرده اند تو چطور میتوانی بخوابی؟! آیا به تو بر نمیخورد؟ اگر اینها به انسان بر بخورد، انسان شجاع میشود. انسان شجاعت را برای همینها میخواهد، برای حفاظت از جان مردم، از اموال و امنیت مردم. اگر اینها برای انسان مهم نباشد، دیگری شجاعتی در کار نیست. لذا ببینید آیا واقعا برایشان مهم است ؟به آنها برمیخورد این مسایل؟
سوده همدانی از زنانی بود که در جنگ صفین شرکت داشت. این زن شجاع برای مداوای مجروحین به جنگ رفته بود. او شاعر بود و شعر میگفت، شعرهای حماسی، که یاران حضرت را تشجیع میکرد که شجاعانهتر بجنگند.
«زینۀ المرأة حناء و زینۀ المرء دماء» زینت زن این است که حنا کند، زینت مرد این است که بجنگد و سر و صورت خونین داشته باشد.
اما از آن طرف : یاران معاویه چه رسواییها و چه ترسها داشتند که به قول حضرت علی (علیه السلام ) نیز در رابطه با عمروعاص میفرماید: وقتی مظلوم میبیند رعد و برق راه میاندازد. اما وقتی پای جنگ میرسد، آبروریزی میکند. اینها اصلاً شجاعت ندارند.
یکی دیگر از تعبیرهای نهجالبلاغه این است:
« فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَ آمِرٍ هُوَ» وقت جنگ که میشود چه امر و نهیها میکنند. « مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا» تا شمشیر طرف او نرفته است « فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ سَبَّتَه...» شمشیر که او را بگیرد، بببنید که چطور خودش را نجات میدهد
سوده همدانی اشعار حماسی میگفت، یاران جبهه مقابل هم ترسو و فراری بودند. به معاویه گفتند: سوده همدانی چنین اشعاری میگوید. گفت: بله، یادم باشد که بعد به حساب او برسیم. زمانی که حکومت به دست معاویه افتاد، سوده نزد معاویه آمد. گفت این بصربن ارتاد (نماینده معاویه) به ما ظلم کرده و اموال ما را گرفته است. مردان را کشته است، یا او را عزل کند، یا تو را رسوا میکنیم. گفت: مرا تهدید میکنی؟ تو را دست بسته به بصربن ارتاد تحویل میدهم. گفت: «صل الله علی روح تضمن ما قبله فاصبح فیه العدل مدفونۀ» درود خدا بر کسی که وقتی مرد، عدالت هم با او دفن شد. پرسید: مقصودت کیست؟ گفت: مقصودم علی است.
گفت: من نزد علی رفتم تا از نمایندهاش شکایت کنم، همینطور که نزد شما آمدم و میگویم که نمایندهتان به من ظلم کرده است. حضرت میخواست نماز خود را شروع کند، ولی وقتی متوجه شد شخصی آمده است، نماز را شروع نکرد. با مهربانی به من نگاه کرد و گفت: کاری داری؟ وقتی به ایشان گفتم که نماینده شما به ما ظلم کرده است، حضرت گریه کرد و دست به آسمان برداشت که خدایا، تو شاهد باش، من نگفتم که چنین کند. سپس عزلنامه او را نوشتند.
کاغذی برداشتند و این آیه را نوشتند: ﴿قَدْ جَاءتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ . سپس نوشتند « اذا قرأت کتابی هذا فحتفظ بما فی یدک من عملنا حتی ... من یبغضه منه و السلام» این نامه که به دستت رسید، عزلنامه است. کارهایت را جمع کن که نفر بعدی در راه است. سوده میگوید: حضرت این نامه را به دست خود من داد و رفتم و او را عزل کردم.
بعد معاویه مجبور میشود و میگوید: بسیار خوب، میگوییم به حقت رسیدگی کنند. میگوید: به حق من؟ یا در منطقه عدالت برقرار شود؟ گفت: تو به منطقه چه کار داری؟ میگوید: به من بر میخورد که من آنجا راحت باشم و بقیه در سختی زندگی کنند. معاویه قبول میکند که به وضعیت منطقه رسیدگی شود. وقت رفتن به او میگوید: صبر کن ببینم، شما شجاع نبودید. «ان علیا جرءکم الشجاعۀ» علی جرئه جرئه به شما شجاعت خورانده است. 3
«شَجَاعَۀ الرَّجُلُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ»
باید وقتی ظلمی میشود، یا جانی در خطر قرار میگیرد، یا مالی به غارت میرود به ما بر بخورد. شجاعت برای همین زمانها است. آن زمان است که انسان در حمایت از مردم از شجاعت خود استفاده میکند.
حضرت در جای دیگری میفرماید: ای کسی که شجاعت چندین نفر را داری، خدا برای چه این شجاعت را به تو داده است؟ برای این است که از اطرافیانت دفاع کنی. و الّا میتوانست تو را هم مثل بقیه ترسو بیافریند. پس آنکه شجاعت دارد باید شجاعت به خرج بدهد، عدهای مظلوم را نجات بدهد تا ظالمین سرجای خود بنشینند.
« وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ » عفت افراد به اندازه غیرتشان است. اینها به هم مرتبط هستند. مثلاً فرد به همسر خود میگوید پوشیه داشته باش، حجاب داشته باش، بیرون نرو، نامحرم تو را نبیند؛ آن وقت خودش رعایت نمیکند و بیعفتی میکند. ولی چند صباح بعد به همسرش میگوید آرایش کن و بیرون برو. چرا چنین میشود؟ چون « وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ ». انسان باید عفیف باشد تا غیور باشد. نمیتواند بگوید من غیورم ولی عفیف نیستم.
امام صادق علیه السلام فرمودند : خدا غیور است و غیور را دوست دارد؛ چون خودش غیور است. «و لغیرته حرم الفواحش ظاهرها و باطنها» ظاهر و باطن گناهان به خاطر غیور بودن خداست که حرام شده است.
در جای دیگر پرسیدند : باطن گناهان چیست؟ فرمود: همین سلاطین، باطن گناهان هستند. (الناس علی دین ملوکهم) وقتی ظلمی دیده میشود، اگر فسادی دیده میشود، از سلاطین است. ظالم فاسد همه جا را فاسد میکند. باطن فساد خود حاکمین هستند. اگر چنین فردی اصلاح شود، سرمنشاء گرفته میشود و کم کم همه تصفیه میشوند. وای بر آن روزی که خود حاکم بخواهد ترویجگر ظلم و فساد و فحشا و اعتیاد و مانند اینها باشد.
البته غیرت به این معنا نیست که انسان غیرت بیجا به خرج بدهد. غیرت بیجا سوءظن و بدبینی و تهمت زدن است.
فرماید:
« وَإِيَّاکَ وَالتَّغايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ » بپرهیزید از اینکه غیرت بیجا داشته باشید «فَإِنَّ ذلِکَ يَدْعُوالصَّحِيحَةَ إِلَي السَّقَمِ»که موجب میشود این زن سالم بیمار شود با این حرفها افسرده و مریض میشود؛ در حالی که بیشتر از دو یا سه سال از زندگی اش نگذشته است، به اندازه ده یا پانزده سال پیر شده و مریضیها به سراغش آمده است زیرا همسرش غیرت بیجایی دارد.
« وَالْبَرِيئَةَ إِلَي الرِّيَبِ » با اینکه او پاک است، او را در میان اقوام مشکوک میکنید بقیه دائم به این فکر میکنند که نکند راست میگویند. شما چه حقی دارید انسان سالمی را بیمار کنید؟! ممکن است عدهای فکرهای دیگری بکنند، ولی چنین نیست، او بری و پاک است. اما بقیه فکر میکنند که نکند موضوعی در میان باشد که شوهرش این چنین میگوید. پس غیرت بیجا بسیار بد است. در اینجا بحث بر سر غیر بجا است.
« وَإِيَّاکَ وَالتَّغايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ » از غیرت بیجا پرهیز کنید که زن را بیمار میکند و خانواده وفامیل به او مشکوک میشود.