95/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: حکمت 39 و 40
حکمت سی ونهـم :
« لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ »
زبان انسان عاقل پشت عقل او و قلب انسان احمق پشت زبان او است.
روایاتی مشابه با این سخن نیز نقل شده است که نمونههای زیر از آن جمله اند :
«قلب أحمق فی فیه و لسان العاقل فی قلبه» قلب احمق در زبانش و زبان عاقل در قلب اوست.
اگر انسان عاقل باشد، مبنایی حرف میزند و، در واقع، حرف نزده میفهمیم که چه میگوید. گاهی انسان سخنی را از امامان میشنوید و میبینید معنایی که دیگران از آن سخن ارائه کرده اند با شخصیت آن امام سازگار نیست! شخصیت افراد از گفتار آنها درک میشود. تفاوت انسان عاقل و احمق در حرف زدن آنها است. انسان احمق بدون فکر کردن حرف می زند ولی انسان عاقل اول فکر میکند و سپس حرف میزند.
« لسان العاقل فی قلبه » اگر انسان شخصیت عاقل را بشناسد میتواند بفهمد آیا سخنی که به شخصی نسبت میدهند واقعاً از او است یا خیر.
مثلاً میگفتند که امام حسین (علیه السلام ) از کفار درخواست آب کرده است. وقتی از آنها سند میخواهیم، یک روایت تاریخی را ذکر میکنند که در آن گفته شده است «یطلب الماء» این نشان میدهد که حضرت چنین درخواستی را داشته اند، در حالی که «یطلب» به معنای دنبال آب رفتن است و نه به معنای درخواست آب کردن.
طالب علم به دنبال علم میرود، نه اینکه بگوید علم را برای من بیاورید. پس شناختی که انسان از شخصیت امام پیدا می کند باعث میشود بتواند مدعی شود که این سخن با ترجمهای که آنها از آن ارائه میکنند سازگاری ندارد. انسانهای عاقل مبنا دارند و بر اساس مبنا سخن میگویند. ولی انسانهای احمق بدون فکر کردن حرف میزنند.
بکاء ابن عبدالملک یکی از آن افراد احمق بود که در دمشق زندگی میکرد. او یک باز شکاری داشت که یک روز فرار کرد. به او گفتند: باز شما فرار کرده است، چه کنیم؟ گفت: تمام دربهای شهر را ببندید. این فرد آنقدر به عقلش نمیرسد که باز مثل گوسفند نیست که از در عبور کند، بلکه پرواز میکند! از حرف این فرد معلوم میشود که چقدر شعور دارد.
جریان تاریخی:
یا معاویه ابن مروان به یک آسیاب رفت و دید که یک الاغ در آنجا سنگ آسیا را میچرخاند و یک زنگوله به گردن دارد. «فقال لطحان لم جعلت هذا في عنقه؟» از آسیابان پرسید: چرا زنگوله به گردن الاغ خود بسته اید؟ آسیابان جواب میدهد: برای اینکه وقتی مشغول کار هستم، از اینکه صدای زنگوله نمیآید بفهمم که الاغ از کار ایستاده است. میآیم و او را هل میدهم تا دوباره به حرکت ادامه دهد. او میپرسد: «أرأيته إن قام و حرّك رأسه ما علمك به أنّه قائم؟» اگر الاغ ایستاده بود و کار نمیکرد ولی سر خود را تکان میداد و زنگوله صدا میکرد، تو که نمیفهمی که الاغ کار میکند یا ایستاده است. آسیابان گفت: «أین لحماری بمثل عقل الأمیر!» عقل این الاغ من به اندازه امیر فعال نیست، الاغ من اینقدر نمیفهمد! دقت کنید که چه کسانی امیر و سلطان بوده اند!
در هر صورت، از حرف زدن افراد میتوان به درجه فکر و شعور آنها پی برد و باید مبنای حرفهای انسانهای عاقل را بدانیم، که در این صورت، حرفهای آنها را نگفته خواهیم فهمید. بنابراین انسان اگر علی شناس باشد امامان را بشناسد. به این ترتیب، پس از مدتی شخصیت آنها، پیامها و سخنانشان را میشناسد و میتواند آنها را تشخیص دهد.
اما انسانهای احمق که شاخصه هاشان را گفتیم که :
خود را بسیار عاقل حساب میکنند و اصلاً سعه صدر ندارند؛ اشکالات خود را پس نمیگیرند، و حاضر نیستند نظرات دیگران را بپذیرند، یا اینکه در مدح و ذم مبالغه میکنند. اینها همه نشانههای احمق است. با این گونه افراد چه باید کرد؟
«ماعوتب الأحمق بمثل السکوت علیه» هیچ مجازاتی بدتر از این نیست که جواب آنها را ندهیم و سکوت کنیم، و نریم وحرفشان را گوش نکنیم تامنزوی شوند تصور نکنید که انسانهای احمق همه در ردههای پایین هستند و فقط در میان ولگردها و بیکارها دیده میشوند. این افراد در هر پست و مقامی میتوانند باشند. کسی که خود را از همه عاقلتر میپندارد، سعه صدر ندارد، حرف دیگران را گوش نمیکند، احمق است؛ عده زیادی از این افراد پست ریاست دارند. «ما عوتب الأحمق بمثل سکوت علیه» آنها را منزوی کنید، در جلساتشان حضور پیدا نکنید. بدترین مجازات آنها این است که به حرفهایشان پاسخی داده نشود. حرفهای آنها اصلاً ارزش جواب دادن ندارد. آنها هم از این کار خیلی بدشان میآید، پس بدترین مجازات آنها همین است. این گونه افراد یا یکی را بزرگ میکنند، یا میکوبند. جامعه از وجود این افراد ضررهای بسیاری میبیند. حضرت میفرماید نصف ضررها به شخصیت انسان و نصف دیگر به دوست انسان برمیگردد. یکی از نکاتی که هم در شخصیت خود انسان و هم دوست او باید در نظر گرفته شود، همین بحث حماقت است که ضررهای زیادی به انسان و جامعه وارد میکند. افراد احمق سعه صدر ندارند، اهل پرسش و پاسخ نیستند، یکی را بزرگ و دیگری را کوچک میکنند و بلاها و گرفتاریهای زیادی برای ملت ایجاد میکنند. باید این افراد را منزوی کنید.
حکمت چهلـم :
«قَالَ علیه السلام لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ »
حضرت علی (علیه السلام ) حکمت 40 را برای یکی از یارانش و به هنگامی که بیمار شده بود گفت. جریان چیست؟
عبدالرحمان بن جندب میگوید ما با علی (علیه السلام ) و جمعی دیگر از جنگ صفین برمیگشتیم. در راه خود به نزدیکی کوفه رسیدیم. دیدیم که پیرمردی بسیار ضعیف و بهم ریخته در سایه دیواری نشسته است. علی (علیه السلام) نزدیک آمدند و گفتند: «ما لی أری وجهک هکذا؟ أ من مرضٍ؟ » چرا چهرهات اینطور بهم ریخته است؟ آیا بیماری؟ گفت: بله، بیمارم. سپس پرسیدند: «من أنت یا عبدالله؟» ای بنده خدا نام تو چیست؟ گفت: من صالح ابن سلیم هستم. رگ و ریشهام از قبیله سلامان ابن طی است و از منطقه بنی سلیم هستم. آنگاه حضرت فرمودند: «سبحان الله ما أحسن اسمک و اسم ابیک و اسم الجوار» چقدر نام خودت، نام پدرت، و نام منطقهات زیبا است. سپس فرمودند: شما همراه با ما در جنگ بوده ای؟ گفت: علی جان، میبینی که چه بیماریای دارم. من از نظر جسمی در حدی نبودم که در جنگ شرکت کنم، ولی خیلی دوست داشتم که در رکاب شما باشم. حضرت فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ﴾[1] آیهای خواندند که بر بیماران و ضعفا عیبی ندارد و جهاد بر آنها واجب نیسست.
سپس حضرت از نظر مردم درباره این جنگ پرسیدند و صحبت کردند و این حکمت 40 را فرمودند:
« جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ » خداوند این مشکل و شکوه و مریضی ای که داری موجب ریزش گناهان قرار داده است.
«سیئه» کارهای سوء و زشتی است که خودمان انجام داده ایم و چه بسا که آبروریزی هم به دنبال داشته باشد. همین که انسان بیمار شود، هم گناهانش ریخته میشود و هم خدا آبرویش را نگه میدارد. حضرت ادامه دادند:
« فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ » بیماری که اجر در آن نیست « وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ » ولی همانطور که برگ میریزد، گناه نیز با آمدن بیماری میریزد « وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ » اجر در سخن است اجر در آن است که انسان اهل ذکر باشد، اهل سخنی باشد که حل مشکل کند. « وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ » اگر شما عملاً کاری انجام دهید، یک کار خیر، یک اقدام، یا یک حل مشکل، اجر دارد ولی برای بیماری که کاری نکرده اید.« وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ »
اگر انسان گفتار و رفتار خوبی داشته باشیم، خداوند ما را به شرطی به بهشت میبرد که صدق نیت و سریره صالحه داشته باشیم. اگر انسان درست حرف بزند، درست عمل کند، ولی نیت او بد باشد و ریاکار باشد به بهشت نمیرود. اگر انسان بدباطن باشد، اهل دوز و کلک باشد، برای فریب یک راه را برود، خداوند هرگز او را به بهشت نمیبرد. چنانچه گفتار رفتار خوب از یک انسان خوشباطن و خوشنیت سر بزند، آن شخص بهشتی خواهد شد.
در توضیح سخنان حضرت باید چند مورد را اضافه کرد:
وقتی که انسان بیمار است، مورد عنایت خداست :
در روایت است که وقتی سلمان فارسی بیمار شده بود، حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) فرمودند: الآن که تو بیمار هستی، سه خصوصیت داری. «أنت من الله تعالی بذکر» اول آنکه خدا یک نظر خاص به تو دارد. «و دعاک فیه مستجاب» و دعای تو در این بیماری مستجاب است اگر از این بیمارها وبیمارستانها عیادت کنید واینها برایتان دعا کنند مستجاب است. « و لا تدع العلّة عليك ذنبا إلّا حطّته» و این بیماری موجب میشود که هر گناهی داشته باشی بریزد.
درباره بیماری کودک هم همینطور است. روایت است که بچهای بیمار بود. حضرت فرمود: «أنه کفارة لوالدیه» مریضی او کفارهای برای پدر و مادرش است. و ادامه دادند: «أن النوم موحش کفارة» حتی اگر یک خواب وحشتناک هم ببینید، برای شما تخفیف است.
بحث کلامی پیرامون (عوض):
در علم کلام، بحثی به نام عِوَض وجود دارد. در شرح تجرید در قسمت اول آن که بحث خدا است، وجود خدا، صفات خدا و افعال خدا را مطرح میکند. در موضوع افعال خدا، به بحثی به نام عوض میپردازد.
در آنجا عنوان میکند که اگر مشکلی برای شخصی پیش بیاید، یا از جانب یک شخص است و یا آسمانی است، یا اینکه خودش مقصر است. اگر خودش مقصر باشد، که نمیتواند از خدا چیزی بخواهد، چون فرد خودش با بیدینی و بیعقلی موجب دردسر برای خودش شده است. خدا هیچ وقت نگفته انسان بیدینی و بیعقلی کند.
اما وقتی شخصی به دیگری آسیبی بزند، عدالت خدا اقتضا میکند که در روز قیامت بگویند: ای کسی که آسیب و ضرری زده ای، پاسخش را بده. اگر خدا پاسخش را از او نگیرد عادل نیست، ولی چه مقدار باید بگیرد؟ دقیقاً برابر با آن آسیب. فرض کنید یک حد خاصی، مثلاً صد درجه، آسیب وارد کرده است. خداوند هم همین مقدار را از او میگیرد. اگر نگیرد، در حق شخص مظلوم ظلم شده است و اگر هم بیشتر بگیرد، به آن شخصی که ظلم کرده بود ظلم میشود. از آنجایی که خدا عادل است، پس برابر میگیرد.
در ادامه علم کلام آمده است که اگر احساس کنیم این مشکل از جانب خداست، مثلاً سیل، زلزله یا بیماریای است که ما در آن مقصر نیستیم، اگر خداوند پاسخ و عوضی برای آن ندهد، که عادل نیست!. اگر برابر با آن هم عوض بدهد، باز هم عادل نیست! چون ما میگوییم نمیخواهیم از ما نقد بگیری و بعد نسیه برگردانی. چرا در دنیا اینقدر مشکل داشته باشیم و در آخرت برابر عوض بگیریم. لذا خدا بیشتر میدهد؛ آنقدر که فرد راضی باشد. این بحث عوض است.
وقتی حضرت به این شخص گفتند که مریضی تو گناهانت را میریزد، همانگونه که برگریزان میشود، از باب عوض است. حضرت فرمودند: ثوابی هم نکرده ای که به تو اجری داده شود. این یک مورد از قاعده عوض است که علمای علم کلام از آن یاد میکنند. خداوند با صدق نیت و باطنی پاک، هر که را بخواهد به بهشت میبرد. دقت کنید که هرکه را بخواهد به بهشت میبرد؛ چون باز هم ما اینقدر مشکل داریم که مشیت الهی باید به ما کمک کند و بر ما آسان بگیرد. سخت بگیرد گیر میکنیم.
وقتی از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند که چرا جهنمیها همیشه در جهنم میمانند و بهشتیها همیشه در بهشت، در صورتی که اینها بینهایت گناه یا ثواب نکرده اند، فرمود: نیتهای آنها مهم است. آن فرد خوب، نیتش خوب بود؛ هرچه هم که بیشتر عمر میکرد، باز هم نیتش خوب بود. آن شخص بد هم پلید بود؛ هرچه خدا عمر بیشتری به او میداد، باز هم دست از بدی بر نمیداشت. نیت تا این اندازه اهمیت دارد.
به این سخن زیبای حضرت توجه کنید:
« عند تصحيح الضمائر تبدو الكبائر»
اگر نیت خود را درست کنید، میتوانید کارهای بزرگ انجام دهید. کارهای بزرگ برای افرادی است که نیتهای سالمی دارند. سپس فرمودند: «تصفیۀ العمل أشد من العمل» کار خوب، مشکل نیست؛ این خلوص درکار و صاف و صادقانه برای خدا کار کردن است که مشکل است.
این است که اهمیت نیت را نشان میدهد. تنها به شرط خوشباطنی و نیت خوب است که مشیت خدا ممکن است به عمل صالح انسان تعلق بگیرد و انسان به بهشت برود. اگر هم خدا بخواهد سخت بگیرد، همه کم میآورند.
وقتی حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) دعا میکرد: خدایا « حاسبنی حساب یسیرا » با من آسان بگیر، شخصی گفت: شما دیگر چرا؟ ما باید بگوییم با ما آسان بگیرد. فرمود: «لو کان لرجل عمل سبعین نبیا»- اگر انسان عمل هفتاد پیغمبر را داشته باشد و خدا سخت بگیرد «لا ینجوه» نجات پیدا نمیکند.
پس فکر نکیند که کاری نکرده اید که اهل جهنم باشید، و حتماً به بهشت میروید. در کنار همه اینها باید مشیت الهی وجود داشته باشد و خداوند بر انسان آسان بگیرد.