درس نهج‌البلاغه(حکمت‌ها) استاد میرزا‌مهدی صادقی

95/07/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: حکمت 31 و 32 و 33

حکمت سی و یکـم :

«فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ»[1]

 

انجام دهنده خوبی از خود خوبی بهتر است و انجام دهنده شر از خود شرارت بدتر است.

بسیاری از شارحین چنین شرح داده اند که: عمل خیر شبیه میوه است ولی آن شخص شبیه درخت است، چرا که او مکرر کار خیر انجام می‌دهد؛ معلوم است که درخت نخل از خرما و درخت میوه از خود میوه بهتر است. این را گفته اند ورد شده اند .اما آیا واقعاً معلوم است؟ آیا حضرت یک موضوع معلوم و واضحی را فرموده اند یا منظور دیگری دارند؟

بحث لغوی:

از نظر ادبیات، « فَاعِلُ الْخَيْرِ » اضافه لفظیه است. اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، اگر به معمول خود اضافه شود، به آن اضافه لفظیه می‌گویند؛ یعنی فاعل به خیر که مفعول آن است اضافه شده است: انجام دهنده خیر. اضافه لفظیه هم معرفه نمی‌شود لذا معلوم نمی‌شود که منظور از فاعل خیر چه شخصی بوده است. بنابراین، کلمه « فَاعِلُ الْخَيْرِ » یک کلمه نکره است. به علاوه این که مبتدا واقع شده است. «لا یجوز الابتدا بالنکره ما لم یفد کعند زید نمره»- ابتدا به نکره جایز نیست، مگر آنکه مسوق داشته باشد.

در «باب رابع مغنی» می‌خوانیم که ابتدا به نکره ده مجوز دارد. یکی از مسوقات ابتدا به نکره، اضافه بودن است. وچون مضاف اصل و مضاف‌إلیه برای تفهیم مضاف است. مثلاً وقتی می‌گوییم «مات غلام الزید» غلام زید مرد این غلام است که مرده است، گفتن غلام زید برای معرفی این است که چه کسی مرده است. مضاف اصالت دارد. پس این ابتدا به نکره به مجوز اضافه بودن است. با این قاعده ادبیاتی یکبار دیگر این سخن را ترجمه می‌کنیم:

عده زیادی از خوبی و بدی سخن می‌گویند، اما عملاً به خوب‌ها بها نمی‌دهند و بدها را بر مسندها قرار داده اند. اینجا است که می‌فرماید باید مراقب این موضوع باشید، چرا که اصالت با فاعل خیر است.این ها همه دروغ است وکلک بازی!
اگر واقعاً از خوبی به خوبی یاد می‌کنید، پس باید انسان‌ها و افراد خوب را در نظر داشته باشید، نباید آن‌ها را طرد کنید و آزار بدهید. اگر واقعاً از بدی به بدی یاد می‌کنید، پس چرا از افرادی که این کارها را انجام می‌دهند حمایت می‌کنید؟

این امر نگاه قشنگی است که مراقب باشیم تا فریب نخوریم. افرادی را که کارهای بد انجام می‌دهند بشناسیم و بدانیم که به دنبال خوبی نیستند. همه جای دنیا حرف از خوبی است. هر مسئولی در هر جای دنیا از خوبی، خوب و از بدی، بد میگوید. ولی اگر راست میگوید ،در واقع باید به فاعل خیر بها بدهد و فاعل شر را مغضوب خود بکند. اصل با فاعل فعل است، باید مراقب باشید سرتان کلاه نرود!که از حرف‌هایی که در رابطه با خوبی و بدی می‌گویند فریب نخورید و به عملکرد آن‌ها در مقابل افراد خوب و بد توجه داشته باشید تا بتوانید آن‌ها را بشناسید.

 

نگاه دیگری نیز به این مسئله وجود دارد.

مثلاً می‌خواهید یک خانه بخرید. باید ببینید که اگر این خانه خوب است، چه کسی آن را ساخته است؟ باید به سازنده آن نیز توجه داشته باشید. اگر ببنید به افرادی که این خانه را ساخته اند ظلم شده است، این خانه دیگر خوب نیست. باید به انسان‌هایی که یک کار خوب را انجام می‌دهند بها داده شود. نباید به آن‌ها ظلم کرد.

انوشیروان قصر بسیار زیبایی ساخته بود و مهندسین کشورهای دیگر به دیدن آن قصر آمدند. آن‌ها از قصر و مهندسی آن تعریف کردند تا به اتاق خاص انوشیروان رسیدند که تاج و تخت او در آن قرار داشت. وقتی به آن نگاه کردند، دیدند درست در همان قسمتی که تخت خود را گذاشته، کج ساخته شده است. به انوشیروان گفتند: با وجود این همه زیبایی در این قصر چرا این گوشه کج است؟ این باعث زشتی قصر شما است. انوشیروان گفت: ما نقشه این قصر را کشیدیم ولی این قسمت از قصر، خانه پیرزنی بود که می‌خواستیم آن را بخریم تا قصر را بسازیم. این پیرزن حاضر به فروش نشد و ما مجبور شدیم این بخش را کج بسازیم. مهندسان گفتند: ما می‌رویم و تعریف می‌کنیم که زیباترین قسمت قصر، همان گوشه کج آن بود. توجه داشته باشید این انسان‌ها هستند که ارزش دارند. ارزشی ندارد که دائماً از خوبی تعریف بشود، ولی بعد هر کس هر کاری که خواست بکند.

«فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ»

همه دنیا از خوبی، خوب و از بدی، بد می‌گویند. اگر واقعاً راست می‌گویند باید ببینیم که با خوب‌ها و با بدها چه می‌کنند. دقت کنید که فریب سخن آن‌ها را نخورید.

در حکمت 94 نقل شده است :

که شخصی نزد امام علی (علیه السلام) آمد و گفت: می‌خواهم انسان خوبی باشم. چگونه باید انسان خوبی بود؟ حضرت فرمود: « لَيْسَ الْخَيْرُ أَنْ يَكْثُرَ مَالُكَ وَ وَلَدُكَ » عده زیادی خوبی را در این می‌بینند که مال و اولاد داشته باشند؛ ولی چنین نیست. حضرت فرمودند:

«وَ لَكِنَّ الْخَيْرَ أَنْ يَكْثُرَ عِلْمُكَ وَ أَنْ يَعْظُمَ حِلْمُكَ وَ أَنْ تُبَاهِيَ النَّاسَ بِعِبَادَةِ رَبِّكَ فَإِنْ أَحْسَنْتَ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ إِنْ أَسَأْتَ اسْتَغْفَرْتَ اللَّه»

ولی خیر به این است که بتوانی با علم خود مشکلی را حل کنی؛ آن علمی ارزشمند است که حل مشکل بکند و خیر به این است که عصبانی نشوی، و خیر به این است که ارزش به عبادت و بنده بودن باشد و خیر به این است که اگر اشتباهی کردید، استغفار کنید.

پس انسان‌های خوب انسان‌هایی هستند که عصبانی نمی‌شوند و بدون اینکه عصبانی بشوند مشکلات را حل می‌کنند. معیار بها و ارزش در نظر آن‌ها عبد خدا بودن است و اگر هم اشتباه کنند به خدا پناه می‌برند و استغفار می‌کنند.

حکمت سی و دوم :

« كُنْ سَمَحاً وَلاَ تَكُنْ مُبَذِّراً، وَكُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَكُنْ مُقَتِّراً »[2]

بخشنده باش، ولی تبذیرکننده نباش ، محاسبه‌گر باش، ولی سخت‌گیر نباش.

تصور کنید که خرج کردن یا خرج نکردن انسان بی‌حساب و بی‌فکر باشد. این حالت اصلاً خوب نیست. اگر انسان می‌خواهد خرج کند، انفاق و بخشش کند، نباید بی‌ثمر و بی‌فایده باشد. نباید تبذیر باشد- در حکم بذر پاشیدن روی سنگ نباشد؛ بذری که بر روی سنگ پاشیده شود، به هدر می‌رود. بسیاری از پول‌هایی که عده‌ای به قصد قربت خرج می‌کنند، خیری را به دنبال ندارد. واقعاً مشکل اساسی را حل نکرده اند.

از طرف دیگر، عده‌ای هستند که به اسم محاسبه‌گری و اندازه‌گیری و برنامه‌ریزی، خسّت به خرج می‌دهند. باید بین این دو حالت اعتدال برقرار باشد. انسان باید در زمان خرج کردن، موضوع مفید بودن، مؤثر بودن و منجر به رشد شدن را در نظر بگیرد و در زمانی هم که خرج نمی‌کند، مدیریت داشته باشد؛ نه اینکه یک طرف طیف تبذیر و بی‌فایده باشد و طرف دیگرش هم سخت‌گیری باشد.

به این مضامین در آیات و روایات آمده است:

در آیه 22 سوره اسراء آمده است:

﴿وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ﴾[3] دست خود را کاملاً بسته به گردنت نگیر ﴿وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ﴾[4] کاملاً هم باز نگه ندار ﴿فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا﴾ که در نتیجه هر دو کار به ملامت و حسرت دچار می‌شوی. هم تبذیر و هم تنگ‌نظری و سخت‌گیری ملامت و حسرت به دنبال دارد.

خوب است که بدانیم در رابطه با نفقه هم چنین موضوعی ذکر شده است. هم درباره انفاق و هم درباره نفقه چنین است. درباره انفاق گفته می‌شود که دست نباید کاملاً بسته یا کاملاً باز باشد. برای نفقه هم همین طور است. وقتی در رابطه با نفقه برای عیال از امام کاظم (علیه السلام ) پرسیدند، «سئل عن النفقۀ علی العیال، فقال بین المکروهین الإسراف و الاقتار» فرمودند نقفه مرز دارد، یک مرز آن اسراف (بی‌جهت خرج کردن برای خانه) و مرز دیگ آن نیز الاقتاراست (سختگیری بی‌جهت برای زن و فرزند).

شخصی نزد امام صادق (علیه السلام) آمد و از ایشان کمک خواست. حضرت یک ظرف خرما داشتند، یک مشت خرما از آن برداشته و به آن شخص دادند. شخص دیگری نیز به قصد درخواست کمک نزد ایشان آمد و حضرت یک مشت خرما هم به او دادند. شخص سوم هم به همین قصد نزد امام آمد و حضرت یک مشت خرما هم به او دادند. شخص چهارم که آمد، حضرت فرمودند: «الله رازقنا و ایاک» خدا من و شما را روزی بدهد و هیچ خرمایی به او ندادند. از حضرت دلیل آن را پرسیدند و ایشان فرمود: حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) چنین بود که هر کس نزد ایشان می‌آمد و خواسته‌ای داشت، او را رد نمی‌کرد. یک بار زنی فرزند خود را فرستاد که باز هم از حضرت رسول چیزی درخواست کند.

درم‌داران عالم را کرم نیست     کرم‌داران عالم را درم نیست

وقتی فرزند آن زن آمد، حضرت رسول گفتند: چیزی ندارم که به تو بدهم. آن بچه گفت: مادرم به من گفته که اگر دیر رسیدی و حضرت رسول هیچ چیز نداشت بگو که پیراهن خود را به من بدهید. حضرت هم پیراهن خود را درآورد و به آن بچه داد. سپس وحی آمد که ﴿وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا﴾[5] .
‌کند.

« إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً » خداوند بندگانی دارد «يَخْتَصُّهُمُ اللَّهُ بِالنِّعَمِ »خص یخص برعکس معنی میشود، که نعمت‌های خصوصی به آن‌ها می‌دهد «لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ » چون برای [سود] بندگان استفاده می‌کنند «فَيُقِرُّهَا فِي أَيْدِيهِمْ مَا بَذَلُوهَا» تا وقتی که درست مصرف می‌کنند (در خدمت مردم هستند) خدا این نعمت را به آن‌ها می‌دهد « فَإِذَا مَنَعُوهَا » اگر امتناع کردند (دریغ کردند و خرج نکردند) « نَزَعَهَا مِنْهُمْ ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلَى غَيْرِهِمْ » این نعمتی که تا حالا خدا به آن‌ها می‌داد دیگر نمی‌دهد و به شخص دیگری می‌دهد که او این کار را انجام بدهد.

سخن زیر نیز از حضرت علی (علیه السلام) به همین معنا است و عده‌ای می‌گویند ایشان آن را در ادامه سخن فوق فرموده اند:

«حسن التدبیر مع الکفاف، خیر لک من الکثیر مع الاسراف» اگر شما به اندازه کفاف داشته باشید (کفاف به معنای «ما یکفک عن الغیر » است؛ یعنی به اندازه‌ای که به کسی نیاز نداشته باشید)، و آن را درست مدیریت کنید (تدبیر یعنی درست مدیریت کنید و باطن قضیه را هم ببینید)، بهتر از این است که خداوند پول زیادی به انسان بدهد و اسراف کند (خرج کردن را بلد نباشد).

 

حکمت سی و سـوم :

«أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى»

شرافتمندانه‌ترین ثروت این است که انسان تمنیات و آرزوهای سخت را کنار بگذارد.

بهترین بی‌نیازی هر کس    آن‌که گوید به آرزو کن بس

انسان یک سری نیازهای اولیه دارد که خداوند آن‌ها را برای انسان فراهم می‌کند. در نهج‌البلاغه آمده است که «معونه علی قدر معونه». انسان مخارجی دارد که خداوند به همان مقدار به شما روزی می‌رساند.در جای دیگری می‌فرماید: «شما مشکلاتی داشتید که خداوند به همان مقدار به شما صبر می‌رساند». پس صبر و روزی از آسمان می‌رسد.

اما گاهی شخصی تمنیاتی (آرزوهای سخت و دور و درازی) دارد. اگر قرار باشد انسان این آرزوهای خود را نیز تأمین کند، به نامردی و بی‌شرفی هاکشیده می‌شود.

« أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى » شرافتمندانه‌ترین ثروت این است که انسان از تمنیات خود دست بردارد.

انسان باید بین واقعیت و تخیلات و تمنیات و آرزوهای خود فرق بگذارد. اگر چنین باشد،انسان هر پولی را قبول نمی کند، هر جایی نمی‌رود، نزد هر کسی بله قربان نمی‌گوید. کسی نمی‌تواند او را تطمیع کنند، و او را بترسانند. این فرد خیلی آقاست . معمولاً پول‌هایی که در آن‌ها نامردی و بی‌شرفی است، آنجایی است که انسان در تخیلات و آرزوها و تمنیات به سر می‌برد؛ چون نمی‌تواند آن پول را فراهم کند، دست به نامردی می‌زند. پول خوب است، ولی به شرطی که انسان نامردی نکند وظرفیت آن را داشته باشد. البته این امر، کار سختی است. پس اگر انسان بخواهد آزاده وحر باشد، باید از قناعت شروع کند. در این صورت، کسی نمی‌تواند او را فریب بدهد و کلاه بر سرش بگذارد. کسی نمی‌تواند دانه‌ای جلوی او بگذارد و او را به دام بیندازد.

حضرت در غررالحکم میفرماید:

«اذا رغبت فی صلاح نفسک فعلیک بالاقتصاد و القنوع و التقلل»[6]

اگر می‌خواهی صلاح نفس داشته باشی (آقا باشی)، باید قانع باشی. همین‌که انسان پرخرجی کند، کم کم برای رسیدن به آن باید از آقایی خود کم کند؛ و نامردی کند.

نقل شده است جبیریه به دنبال حضرت علی (علیه السلام ) راه افتاده بود. حضرت برگشتند و به او فرمودند: « َلمْ يَهْلِكْ هَؤُلَاءِ الْحَمْقَى إِلَّا بِخَفْقِ النِّعَالِ خَلْفَهُمْ ، » در طول تاریخ بسیاری از احمق‌ها هلاک شدند چون پشت سرشان راه می‌رفتند، به دنبال من نیا. گفت: آمده ام سوالی بپرسم. حضرت فرمودند: بپرس و برو. گفت: سوالم این است که مروت چیست؟ چه کنم که نامردی نکنم؟ حضرت فرمود: «اصلاح المعیشۀ» درست پول در بیاور.

بین درست پول درآورد و مروت ارتباط وجود دارد. اگر انسان درست پول در نیاورد، نامردی هاو بی‌شرفی ها شروع می شود. در هر پولی شرافت نیست.

جریان گنج قارون در روایات آمده است قارون با حضرت موسی نسبت داشت. هر وقت حضرت موسی (ص) از دین بحث میکرد، او با طرفداران انبوه خود می‌آمد چون پولدار بود و در آنجا می‌رقصید و آواز می‌خواند.

وقتی کسی پول داشته باشد، طرفداران زیادی پیدا می‌کند. به قول حضرت علی (علیه السلام )، انسان‌های بی‌پول در شهر خودشان هم غریب هستند. ولی انسان‌های پولدار، هر جا که بروند، طرفداران زیادی پیدا می‌کنند.

حضرت همیشه تحمل می‌کرد. یک بار قارون یک زن مشهوره را دید. به او گفت: صدهزار درهم به تو می‌دهم اگر وقتی حضرت موسی تورات به دست گرفت و از تقوا صحبت کرد، تو بلند شو و بگو من تو را می‌شناسم، تو خودت خرابی. وقتی حضرت موسی تورات به دست گرفت و بحث تقوا را شروع کرد، آن زن مشهوره آمد. همه تعجب کردند که چرا او به این جمع آمده است. تا حضرت قصد کرد که بحث را شروع کند، او بلند شد و گفت: ای مردم، یا موسی، توجه کنید. قارون به من پول داد که در چنین فرصتی بیایم و چنین حرفی بزنم ولی من دلم نمی‌آید که بگویم، چون تو انسان خوبی هستی. حضرت موسی خیلی ناراحت شد و گفت: خدایا، من اینقدر صبر کرده ام، ببین چه می‌کند. خداوند هم فرمود: عذابش به دست خود تو. حضرت قبلاً به قارون تذکر داده بود که یک نخ سبز را به شانه‌ات ببندد نخ سبز نشانه عبد بودن بود. می‌گفت: مگر من عبد هستم که این کار را بکنم؟ اربابان نخ سبز را به شانه غلامانشان می‌بندند. حضرت گفت: می‌خواهم که تو عبد خدا باشی. ولی او قبول نکرد و آقایی و عبد خدا نبودن کار به دستش داد. اینجا بود که حضرت موسی (ص) گفتند اگر عذاب او به دست من است، پس او را در زمین فرو ببر.

روایت است که قارون هر 24 ساعت به اندازه قد یک انسان به درون زمین فرو می‌رود.وهنوز هم دارد در زمین فرو میرود!
‌گوید:

گنج قارون که فرو می‌شود از قعر هنوز    خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است

قارون بسیار التماس کرد، ولی فایده‌ای نداشت. عده‌ای از اطرافیانش او را ترک کردند، ولی او با عده‌ای دیگر و با گنج هایش به درون زمین فرو رفت.خدا به حضرت موسی فرمود: ای موسی، حیف که این قارون به تو التماس می‌کرد. اگر همانطور خالصانه به جای تو به من التماس می‌کرد، او را نجات می‌دادم. تا اینجای بحث در روایات آمده است.

یکی از استادان ما می‌گفت حضرت موسی چنین پاسخ داد که: خدایا، او که به تو تهمت نزده بود تا تو نجاتش بدهی، به من تهمت زده!

اگر انسان نیازهای مالی خود را زیاد نکند، آقا می‌ماند. در غیر این صورت به دنبال سلاطین راه می‌یابد و هیچ چیز هم به دست نمی‌آرود. سلاطین به نرده‌بانی نیاز دارند که پای خود را روی آن بگذارند و بالا بروند. چنین نیست که به کسی کمک کنند.

 

حکیمان میگویند:

«الأمانی تعمی اعین البصائر» تمنیات، آدم را کور می‌کند.

«لا یدرک غناء بالسلطان الا نفس خائفه و جسم تعب و دین منكتم » اگر انسان به دنبال سلاطین راه بیفتد تا غنایی به دست آورد، همیشه ترس در دل دارد (که سلطان به او خشم نکند)، و بدنش خسته است (هر چه سلطان بگوید باید بگوید چشم) و دین خود را نیز از دست داده است این کار بی‌شرفی و ترس و خستگی به همراه دارد. اگر انسان میخواهید آقای خودتان باشید، باید از تمنیات دست بردارید « أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى » بالاترین بی نیازی ترک آرزوست .

در این روایت دقت کنید تا ببینید که وقتی انسان دست از آرزو بر ندارد چگونه به بی‌شرفی ها کشیده می‌شود:

چند نفر نزد معاویه آمدند. «فأعطی کل رجل منهم مائة الف» معاویه به هر کدام از آن‌ها صد هزار( درهم یادینار) داد. معاویه به الحتات بن یزید که ابو المنازل خوانده می‌شد (و مقامات زیادی داشت) نیز مقداری پول داد. حتات بن یزید از بقیه خیلی سر بود. معاویه به همه صد هزار داد داد و به او هم مقداری پول داد. در بین راه گفتند بشماریم تا ببینیم چقدر پول داده اند. اولی و دومی شمردند و گفتند صدهزار گرفته اند. وقتی نوبت به حتات رسید، گفت: حتماً به من پانصد هزار داده است چون من چند برابر شما می‌ارزم. وقتی شمرد، دید که به او از بقیه کمتر داده است هفتاد هزار. «فرجع الی معاویه» نزد معاویه برگشت. «فقال: ما ردک؟» معاویه از او پرسید: چه شد که آمدی؟ گفت: «فضحتنی فی بنی تمیم» آبروی مرا بردی. «اما حسبی بصحیح؟ اولست ذا سن؟ اولست مطاعا فی عشیرتی؟» گفت مگر من برای خودم شخصیتی نبودم؟ مگر عمری از من نرفته بود؟ من برای خودم مریدان زیادی داشتم. تو آبروی مرا بردی. به بقیه که هیچ‌کاره بودند صد هزار دادی و به من هفتاد هزار؟! معاویه گفت: «اشتریت من القوم دینهم» من دین آن‌ها را خریدم و صد هزار دادم. اما اصلاً در رابطه با دین تو حرفی نزدم. گفت: «فانا فاشتر منی دینی» دین مرا هم بخر (پس بقیه آن را هم بده). گفت: اگر قرار است دین تو را هم بخرم، سی هزار( درهم/دینار) دیگر هم به او بدهید تا برود.

اگر از تمنیات دست بر نداریم، دین می‌رود، شخصیت می‌رود، حریت می‌رود و هیچ نمی‌ماند. « أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى ».

 


[1] نهج البلاغة ت الحسون، السيد الشريف الرضي، ج1، ص777، حکمت 31.
[2] نهج البلاغة ت الحسون، السيد الشريف الرضي، ج1، ص778، حکمت 32.
[3] سوره اسرا، آیه22.
[4] سوره اسرا، آیه29.
[5] سوره اسرا، آیه29.
[6] غرر الحكم و درر الكلم، التميمي الآمدي، عبد الواحد بن محمد، ج1، ص295.